جناب صدرالمتألهین (رحمه الله) برای بیان فرق بین مرگ طبیعی و اخترامی مثالی می زند. ایشان در این مثال بدن انسان را به کشتی، و نفس انسانی را به باد تشبیه می نماید.[۴۱۰] ملا صدرا برای تفکیک این دو مرگ، بر مبنای تشبیه یاد شده، یادآور می شود، که انحلال کشتی بدن از دو حالت خارج نیست، یا قوت باد حاکم بر کشتی و یا نقصان و خرابی کشتی.
دانلود پروژه
در حالت اول که مثال برای مرگ طبیعی است، باد نفس به اندازه ای قوی و قدرتمند است، که کشتی بدن تحمل آن را ندارد و در اثر وزش تند باد طوفانی نفس قدرتمند، بدنه کشتی بدن ضعیف می شود و درهم می شکند، و باد (نفس) او را رها می کند. در این حالت بادشدت و قوتش افزایش می یابد و کشتی تاب تحمل قدرت وزش او را ندارد.
منشأ عارض شدن چنین حالتی بر کشتی، قدرت ذاتی باد است، که موجب از بین رفتن و از هم پاشیدن کشتی می شود. وقوع این امر ضروری است، چراکه واضح است که هنگامی که باد تندی بر کشتی فرسوده ای وزیدن کند، قطعا کشتی در هم می شکند. در این حالت کسانی که در آن کشتی هستند، اگر از جمله عارفین و سالکین باشند، در آرامش امر پروردگار را گردن می نهند و تسلیم آن هستند و اگر از غیر عارفین باشند، جزای آن ها آتش است و از نعم دار قرار محروم می شوند.
اما حالت دوم آنچه که باعث رها کردن کشتی از ناحیه باد می شود، خرابی کشتی و فساد و تباهی بدنه آن است و به این سبب آب به داخل کشتی نفوذ می کند و آن را غرق می سازد و هرکه هم سرنشین آنست هلاک خواهد شد. لذا اگر اهل کشتی از آن غافل شوند و به اصلاح آن اهتمام نورزند یا از اصلاح آن عاجز باشند کشتی غرق خواهد شد. همچنانکه جسم و قوایش به اعتبار غلبه یکی از طبایع و یا تهاون و غفلت صاحبش هلاک می شود.
پس در صورتی که مزاج جسم فاسد شود و نظم آن از بین برود و از مسیر اعتدال خارج شود، نفس با او نمی ماند. همچنانکه باد کشتی غرق شده و درهم شکسته را رها می کند و آن را وا می گذارد، این باد موجود است و با گذر از کشتی از بین نمی رود، نفس نیز همینطور است و بعد از مفارقت از جسم از بین نمی رود.[۴۱۱]
۳-۷-۳-۲ نظر حضرت امام (رحمه الله علیه)
مرگ اخترامی از تصادفات خارجیه ناشی می شود، در شرایطی که هنوز در ماده، استعداد قبول صورت، باقی مانده و صورت نفس هنوز قابلیت تکامل یافتن در این ماده را دارند و حرکت جوهریه نفس نیز تمام نشده، و استعداد ماده هم به آخر نرسیده است.[۴۱۲] منتها از خارج آسیبی به بدن می رسد، که آن را از قابلیت می اندازد و مانع تکمیل نفس می شود. این علت خارجی قابلیت دریافت صور را از ماده سلب می کند و به همین جهت است که نفس، دیگر دست از تدبیر بدن بر می دارد و نفس رو به کمال رونده، قبل از اینکه به مقام مستعد و لایق خود برسد، دچار مفارقت قهری ضروری می شود.[۴۱۳]
گرچه این علل مانند مرگ طبیعی، حتمی نبوده، که از نظر عقل تغییر و تبدیل آن محال باشد، بلکه ممکن است، علت دیگری یافت شود که مانع از تأثیر گذاری آن ها شود. مثلا مرضی که جان شخص را تهدید می کند، اگر اسبابی از معالجه، مانع تأثیر مرض بر شخص شود، ممکن است بر آن غالب آید و به همین دلیل است که ما به استشفاء قائل بوده و تصدق را دفع بلا و صله رحم را موجب بقا می دانیم.
موت انخرامى گرچه قبل از رسیده شدن میوه طبیعت، و قبل از پاى گذاشتن آن به اوج افق جسمانیت است و انخرامى بودن موت به این واسطه است که این طبیعت و استعداد و قوه خود را به کمال و فعلیت این عالم نرسانیده است، الّا اینکه با توجه به اسباب موجوده و علل تامه‏اى که باعث ارتحال طبیعت با این استعداد، قبل از سیر طبیعى است، این نحوه رحلت در نظام اتمّ و اکمل لا بد منه است‏.[۴۱۴]
بالجمله اگر اسباب و علل، در نارس شدن وجود افراد، فراهم شد، چاره ای از آن نیست. اسباب این نارسی از نطفه اجداد شروع می شود تا تغذیه فرد و شرور و شیطنت هایی که از او سر می زند، تا اینکه بالاخره علت ناکامی فرد حاصل می شود. با توجه به تأثیر این دست های دخیل در خمیره و آلودگی به میکروب ها، ناچار وجود، قابل سیر خط مستقیم نخواهد بود.[۴۱۵]
۳-۷-۳-۲-۱ نکته
مرگ اخترامی در قیاس با مرگ طبیعی که توضیح دادیم، بدان اخترامی اطلاق می شود و الا نسبت به نظام اتمّ، این موت هم، موت طبیعى است به این معنى که علل و اسبابى تولید شده و قهراً دست به دست هم داده است. و همچنین حوادث طاریه و امراض و اسباب و عالم ضیق و تنگ و تصادم و تصادفات و قلب و انقلابات و فعل و انفعالات که بالنتیجه مؤدى شوند به اینکه این میوه نارس که حد وجودى و نفسانى و طبیعى خود را سیر ننموده، گرچه نسبت به این فرد، موت انخرامى و اجل معلق است.
ولى بدون سبب نبوده بلکه داراى علت و اسبابى بوده که از سرچشمه ازلى سلسله العلل شروع شده و این اسباب موجب این تصادف شده است. و این علل و اسباب مانند موت طبیعى حتمى نبوده که به نظر عقل تغییر و تبدیل آن محال باشد، بلکه ممکن است با این اسباب مؤدیه به موت انخرامى، اسباب دیگرى مزاحمت نموده و مانع از تأثیر آنها شود.
مثلا مرضى که از توجه یک رشته علل با تندباد اجل، بدن و نفس را تهدید مى‏کند اگر اسبابى از علاجات و آنچه رافع اثر این سم است پیش آید، این باد تند و سرماى آفت را از صولت انداخته و مانع تأثیر آن مى‏شود، این است که ما به استشفاء قائل بوده و تصدّق را رافع بلا و صله رحم را موجب بقا مى‏دانیم.
بنابراین مرگ اخترامی نسبت به خود موجود و سیر استکمالی و ذاتی اش به معنی چیده شدن نارس است؛ لیکن نسبت به نظام اتم عالم، این مرگ هم مرگ طبیعی است. این عین‏ سیر طبیعى کل نظام است و اگر نظام وجود من حیث المجموع بخواهد نارس نبوده و سلامت راه استکمال خود را پیموده و نظام کل به موت طبیعى خود برسد، باید این فرد به این نحو دچار موت انخرامى شود، گرچه موت انخرامى این فرد بالنسبه به خود اوست و لکن بالنسبه به سیر کاروان سلسله وجود، موت طبیعى است. لذا اگر اسباب و علل مقتضى نارسى افراد فراهم شد، چاره‏اى از آن نیست.[۴۱۶]
۳-۷-۳-۳ بیان آیات و روایات
توضیح این مورد، ‌ذیل بحث «بیان مرگ طبیعی و مرگ اخترامی و تفاوت آن ها از منظر آیات و روایات» گذشت.
۳-۷-۴ مرگ ارادی
تا به اینجا بیان داشتیم که مرگ اضطراری، که بالإجبار بر همه نفوس و همه موجودات دارای شعور و فاقد شعور عارض می شود، بر دو گونه است. اما در مقابل مرگ اضطراری، حکما و عرفا به نوع دیگری از مرگ قائل اند، که از آن به مرگ ارادی یاد می کنند. التفات نسبت به مرگ، علاقه به رمز گشایی مرگ و توانایی به بند کشیدن آن، موهباتی است که از بین مخلوقات و کائنات، تنها به انسان عطا شده است. هیچ موجودی جز آدمی مرگ آگاهی ندارد و وجودات غیر انسانی صرفا نابود می شوند. تنها این آدمی است که به فنای خویش آگاه است و آن را گزینش می کند.
جهان را نیست مرگ اختیاری که آن را از همه عالم تو داری
این نوع از مرگ به دلیل اکتسابی بودن، برای نفوس انسانی ضروری نیست و هر نفسی که بتواند به آن دست یابد، در درجات سیر آفاق و انفسی خویش به اعلی مراتب وجود ترقی نموده است. به همین دلیل است که عرفا به مرگ ارادی توجه ویژه ای معطوف می دارند.
۳-۷-۴-۱ نظر صدرالمتألهین
به فرموده جناب صدرالمتألهین (رحمه الله) مرگ ارادی مرگ پیش از مرگ است، و وجه مشترک آن با مرگ اضطراری در خروج نفس از بدن است، «مثل الموت الإرادی الذی یکون للأولیاء، و مثل الموت الطبیعی الذی یوجب کشف الغطاء للجمیع… عباره عن ترک النفس استعمال الحواس فی الجمله‏».[۴۱۷]
لکن در مرگ ارادی شخص به اختیار خود و بر اثر مجاهدت نفسانی و تقویت روح خویش، این حرکت و استکمال را زودتر طی می کند، و در خروج نفس نیز از بدنش به اراده خویش عمل می نماید. این امر به سبب تبدیل نشئه دنیوی ایشان به نشئه اخروی است و یا به عبارتی به دلیل آنست که چشمشان به عالم مثال و سپس عقل گشوده می شود. در واقع ایشان پیش از موت اضطراری، به اختیار خود طعم مرگ را چشیده اند.
جناب صدرالمتألهین (رحمه الله) به مرگ ارادی در بیان حالات اهل بصیرت اشاره می نماید.[۴۱۸] لذا منظور از مرگ ارادی که مخصوص انسان است، این است که انسان بر اثر تزکیه نفس، در دو عرصه علم و عمل از تعینات مادی و مقتضیات نفسانی و رذایل اخلاقی، رهایی یابد و در سیر الی الله تنها توجه و التفاطش به ذات باری تعالی باشد، به طوری که تمام صفات و افعالش ذوب در حق شود و بالحقیقه فانی فی الله گردد.
چراکه عالم ماده و طبیعت حجاب است برای انوار حقیقی و صافی آن عالم و تا دمی که انسان اندک توجه و تعلقی به آن داشته باشد، به همان اندازه از وصول به دار حیوان و نور، محروم خواهد بود. لذا نفسی که بخواهد قبل از عارض شدن مرگ اضطراری، فانی در حق و نور و وجود شود، بالاراده باید تمام تعلقات، ازجمله بدن خویش را رها کند.
ایشان بیان می دارد که، صاحبان ولایت کلیه که به وجود حقانی، ملتبس شده اند، به واسطه قبول مرگ اختیاری، بارها طعم مرگ را چشیده و با آن انس پیدا نموده اند. در حقیقت مرگ برای آن ها، زندگی در زندگی است. ایشان همچنین متذکر می شود، گروهی که به موت ارادی رسیده اند به دلیل برپا شدن قیامت ایشان، چشم و گوش و حواس آن جهانی پیدا نموده اند، و احوال اهل قیامت را مشاهده می کنند.
در حقیقت ادراکات فوق مادی ایشان، به جهت رفع حجب و پرده های مادی و تعلقات دنیایی در همین عالم شهادت تحت امرشان قرار می گیرد. «أن من الناس من یرى بعین البصیره أمور الآخره و أهلها قبل قیام الساعه فلا یحتاج له إلى حصول الموت الطبیعی لزوال الحجب عن وجه قلبه».[۴۱۹]
البته در حین حضور در نشئه دنیایی، در نشئه دیگر نیز حاضرند و به ادراک آن فوق مادی، مدرکات نشئه را درک می کنند و این به دلیل تبدیل نشئه وجودیشان از دنیایی به نشئه برتر و بالاتر است و این مسأله بدیهی است که وجود در هر مرتبه ای که از عالم قرار بگیرد برای ادراک و شهود، باید حواس و مدرِکات متناسب با همان دنیا را داشته باشد[۴۲۰] و صاحبان موت ارادی به جهت ورود به نشئه بالاتر لزوما مدرِکات ایشان هم ترقی می کند. «إذا تبدلت نشئاتهم تبدلت حواسهم»[۴۲۱]
طریق عرفا، همواره در لفاف دو جنبه ایجابی و سلبی است. جنبه سلبی، همان تجرید و تلخیص از صفات نفسانی و روی گردانی از خواهش ها و تمایلات است و جنبه ایجابی آن، در واقع نتیجه سلب است، و آن اتصاف به اسماء و صفات الهی و وصول به حق. عرفا و صوفیه جنبه سلبی این طریق را «فنا» یا «موت ارادی» و جنبه ایجابی آن را «بقا» یا «تولد ثانی» نام می نهند.
به وضوح مشاهده می شود که بنابر آنچه در باب حقیقت موت بیان کردیم این طریق، همان مرگ است. همانطور که به فرموده شریف علامه حسن زاده –دام ظله- مرگ همان عارض شدن صفت فصل و وصل است. در حقیقت سالک و عارف در سیر لقاء الله خویش، هنگامی که به فنا می رسد و ذوب در حق می گردد، حقیقتا زنده می شود به حیات سرمدی و بقاء ابدی دست می یابد.
به عبارت دیگر، هرکس نفس خود را مسلخ جهاد اکبر ذبح کند، روحش ملحق به نور الانوار می گردد و حیات ابدی می یابد. هرچند که چند روزی را هم در کنار بدن مادی خویش بگذراند. و البته وصول به سرچشمه ابدی حیات، منافاتی با حضور مادی در عالم شهادت ندارد، چراکه اصل در این اتصال، قطع تمام تعلقات مادی با اراده نفس است نه به اجبار و اضطرار.
۳-۷-۴-۲ نظر حضرت امام (رحمه الله علیه)
مرگ ارادی همان مجاهده نفس و انقطاع از تعلقات مادی و غیر مادی، قبل از وقوع مرگ اضطراری است، و البته طی طریق إلی الله و جهاد بانفس نیاز به مجاهده علمی و عملی فراوان و برنامه ای راهگشا دارد.
آثار ارزشمند حضرت امام (رحمه الله علیه) سراسر، وعظ و درس و ارشاد است برای سالکان طریقت، و نور وجود خود ایشان یاری دهنده مجاهدان است. لکن مطلبی که ایشان به طور خاص به مرگ اختیاری اشاره نموده و ابعاد آن را واکاوی کرده باشند، یافت نشد. اما از فحوای کلمات نورانی ایشان، چند نکته را می توان استنباط نمود،‌ که در ذیل به آن ها اشاره مختصری می نماییم.
همانطور که پیش از این بیان شد، قاعده حرکت جوهری نشان دهنده قوس صعود عالم هستی و حرکت لایتناهی نفس انسانی از حضیض خاک به عزیز افلاک است. حضرت امام نیز با تأکید بر این مطلب، مصرانه عمر شریف خویش را در تربیت نفس خویش و در ابعاد دیگر، تربیت دیگر نفوس صرف نمود. و بر همین مبنا از ابتدای طریق، سالک را به قطع تعلقات دنیایی و پا نهادن بر سر انانیت و نفسانیت های وجودی امر می نمایند.
آنچه از کلام ایشان استنباط می شود، این است که، از آن جهت که مرگ یعنی انقطاع همه تعلقات مادی از نفس، حال اگر شخصی در حیات مادی و ملکی خویش، تلاش نمود برای قطع تعلقات و رفع حجب از نفس، این چنین کسی مجاهد فی سبیل الله است در جهاد اکبر، پس اگر توانست این انقطاع را در همین عالم ملک، برای نفسش حاصل کند، مرده است به مرگ ارادی، و این موت اختیارى از براى اولیاى خدا هست که از همه آمال خودشان دست برمى‏دارند و فانى مى‏شوند در حق تعالى.[۴۲۲]
این انقطاع یا با بالمجاهده بدست می آید، یعنی سالک الی الله با ریاضات و مناسک، انیت و انانیت خویش را به مسلخ می برد و قطع تعلق می کند از همه ماسوی الله، که در این صورت این همام مرگ ارادی است که مخصوص اولیاء الله است، اما گاه اینگونه نیست، بلکه فرد با تمنای شهادت، آرزوی قطع تعلق نفس از ماده و اتصال به وجه الله را دارد، که در این صورت نیز نوعی از مرگ ارادی و اختیاری واقع می شود. شهید در مقام اولیاء الله قرار دارد و نظاره گر وجه الله است و مانند انبیاء الهی مقامی عند الرب دارد.[۴۲۳]
لذا پس از آنکه انسان سالک قدم بر فرق انیّت و انانیّت خود گذاشت و در طلب مقصد اصلى و خداجویى منازل و مراحل تعینات را سیر کرد و حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق نمود و دل از همه موجودات و کائنات برکند و فانى در اسماء و ذات و افعال گردید. پس در این حال از خود بى‏خود شود و حق در وجود او کارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببیند و به ید قدرت حق بطش کند و به لسان حق نطق کند، و به حق ببیند و جز حق نبیند، و به حق نطق کند و جز حق نطق نکند، از غیر حق کور و کر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود.[۴۲۴]
۳-۷-۴-۳ بیان آیات و روایات
آنچه در قرآن کریم و روایات باید به آن با نگاه مرگ ارادی نگریست، گاه همان مسأله از میان برداشتن نفس است، همانطور که در بالا ذکر گردید،‌ حضرت امام (رحمه الله علیه) کشتن و به مسلخ بردن نفس را بطور ارادی، همان مرگ اختیاری می دانند. در قرآن کریم و روایات شریفه نیز اشاراتی به این مطلب شده است و از جمله آن ها به چند مورد اشاره خواهیم کرد. –إن شاءالله-
۳-۷-۴-۳-۱ یکم:
آیه ۵۴ سوره مبارکه بقره، آنجا که می فرماید: «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»[۴۲۵]
ظاهر این آیه شریفه اشاره به ماجرای گوساله پرستی قوم بنی اسرائیل دارد، و مجازات این گناه عظیم را کشتن نفوسشان معرفی می کند، لکن مفسرین به این معنا اکتفا نکرده و در تفسیر این آیه، لایه های دیگری از آن را نیز بیان داشته اند. از جمله لایه های معنایی این آیه شریفه در کلام جناب ابن عربی آمده است. ایشان ذیل این آیه در تفسیر ارزشمند خود اینگونه می نگارد:
«فَتُوبُوا» اشاره به این دارد که برگردید به سوی پروردگارتان به وسیله رفع حجب و «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» یعنی نفوس خودتان را بکشید به وسیله شمشیر ریاضت و دوری از علائق و انجام امور خاصی که موجب استقلال نفس می شود و بکشید نفستان را با قلع و قمع کردن هواهای نفسانی که نفستان با براوده شدن آن ها زنده می شود (به عبارتی شاهرگ حیات نفس را قطع کنید که همان هوا هوس های نفس می باشد).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...