ب) ترس
ج) دلشوره یا دلهره
و از نظر هایدگر برابر است با: الف) ناامیدی
ب) ترس
ج) دلواپسی یا دلهره
و از نظر سارتر برابر است با: الف) دلهره
ب) وانهادگی
ج) ناامیدی
به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت که مفهوم مسئولیت از نظر مکتب اگزیستانسیالیسم مبین آثار ذیل میباشد:
۱) یأس و ناامیدی
۲) ترس
۳) وانهادگی
۴) دلواپسی، دلشوره یا دلهره
مبانی انسانشناختی مسئولیتپذیری از منظر مکتب اگزیستانسیالیسم
در تفکر اگزیستانسیالیستی انسان نخست وجود است و آنگاه ماهیت. یعنی ابتدا هست و سپس چیزی میشود، شکلی پیدا میکند و صورتی به خود میگیرد و این فصل تمایز انسان و اشیاء است چرا که اشیاء ماهیتشان مقدم بر وجودشان است. به قول سارتر قبل از آنکه یک میز ساخته شود تمامی اجزاء، شاکله و ابزاری که قرار است با آن پا به عرصه وجود بگذارد در ذهن سازنده آن نقش بسته است. چیزی که در تفکرات سارتر واضح و مبرهن مینماید این نکته است که این فلسفه در پی ایدئولوژی ناشی از جهانبینی و نیز دیدگاه متافیزیکی خود، سیر تکامل انسان و شناخت ابعاد و زوایای وجودی او را در بودن، پس از بودن تا شدن، و شدن میداند. پس این انسان برای آنکه به وجود خود شکل و صورتی ببخشد خود باید دست به کار شود و لازمه این کار نیرویی است درونی. زمانی که وجود مقدم بر ماهیت میشود پس این وجود برای اولین بار است که اتفاق میافتد و چون پیشینهای ندارد پس باید از درون خود به رشد و تعالیاش بپردازد. این نیروی درونی همان است که از آن به اراده و خواست یاد میشود که خاصِ خود انسان است و باز به تفکیک افراد انسانی نیز متفاوت است.
دانلود پایان نامه
انسان اراده میکند، یعنی تصمیم میگیرد، یعنی در ذهن خود توان و نیروهای درونی را به کار میگیرد تا فعلی را به انجام برساند، محقق کند، و یا مرتکب شود. برای بروز، ظهور و عینیت بخشیدن بیرونی به هر آنچه که در کالبدش و صرفاً برای خودش نمایان شده به عاملی نیازمند است که درون و بیرونش را به هم پیوند زند. عاملی که بتواند از طریق آن ایدهآل را به رئال و در اصل ذهنیت را به عینیت تبدیل، و محصول بالقوههای درون را با ” به فعلیت رساندن” نمایان سازد. آزادی ابزاری است برای فعلیت بخشیدن بالقوههای مکشوفه درون یک موجود از راه اراده[۱۱۳].
شاید مثالی ساده بر درک این موضوع بیافزاید. زمینی را در نظر بگیرید که بذر گیاهی در دل آن جای گرفته است. این بذر در ابتدا ریشه میکند و از طریق این ریشه ها مواد لازم برای رشد خویش را کسب میکند. پس از مدتی سر از خاک در میآورد و بالقوههای خود را از گل، میوه و زیباییهای دیگر به فعلیت میرساند. حال فرض کنید تخته سنگ عریض و قطوری بر سر راه این گیاه قرار گرفته باشد و مانع از بیرون آمدن این گیاه از خاک شود. در اینجا تخته سنگ مانعی است برای شکوفایی و فعلیت یافتن گیاه. پس تخته سنگ مانعی برای آزادی گیاه در حال رشد است. لذا این گیاه علیرغم حرکت به سوی کمال، از رشد و نمو باز میایستد. در مورد انسان بحث فرارتر از این میرود. زیرا انسان از قوه تعقل برخوردار است و در مورد انسان اگزیستانسیال متفاوتتر؛ زیرا برای بودن خود نیز سبقهای قائل نیست.
فلسفه اگزیستانسیالیسم، آزادی را ابزاری مهم برای به فعلیت رساندن آنچه که انسان اراده میکند میداند. تا جایی که سارتر میگوید ما محکوم به آزادی هستیم. چیزی که مسلم است این آزادی و این ارادۀ آزاد بدون کسب تجربه و ابزاری مانند آن نخواهند توانست چرایی، چیستی و چگونگیشان را به ظهور برسانند. اراده وقتی نمیداند که میخواهد به چه چیزی تبدیل شود، هم خود و هم آزادیاش را گم میکند لذا این اراده آزاد نیازمند “دانستن” است که این چراییها، چیستیها و چگونگیها را پاسخ گوید و از آنچه هستی در خودش به ودیعه نهاده آغاز میکند تا به آنهایی که از هستی برای خودش میسازد، برسد. این آگاهی به ساختن ارزشها در انسان میپردازد و راه را برای شدن وی هموار مینماید. هر انسانی که با اراده و آزادی خویش، آگاهی را نیز بدست آورده برای نمایان ساختن خویش به عنوان موجودی که وجودش به خودش وابسته است باید حرکت کند تا “بشود". این حرکت، مسیر میخواهد و مسیر، انتخاب.
شاید یکی از موانعی که انسان اگزیستانسیال را در شناخت خود سردرگم میگذارد همین مسئله انتخاب باشد. در انسان، انتخاب زمانی اتفاق میافتد که آگاهی حاصل شده باشد و تا مادامی که انسان از چند و چون خویش و محیط پیرامونش آگاه نشود انتخاب معنی و مفهومی پیدا نمیکند. ناتوانی انسان در بدو تولد نمونهای است بارز بر این مدعا. اما ژان پل سارتر میگوید: لنفسه، گریزی است از گذشته به آینده، یعنی از “خود” به عنوان امری که پیشتر ساخته شده است، به سوی امکانات همین “خود"، به سوی هستیای که او خواهد شد. پس گریزی است از هستی به هستی. ولی هستیای که این خود در پی آن و در تلاش برای دستیابی به آن است صرفاً لنفسهِ تهی از آگاهی نیست. زیرا به این طریق میخواهد خویش یعنی همان لنفسه، را حفظ کند. بالاخره، انسان در پی دستیابی، به طرح ایدهآل فی نفسهِ لنفسه شدن، یعنی اجتماع هستی و آگاهی در امر واحد، است با این همه، این ایدهآل بر مفهوم خدا یعنی بر هستی آگاه قائم بالذات منطبق است، بنابراین میتوان گفت که «انسان بودن به معنی کوشش برای خدا شدن است، یا بهتر بگوییم، انسان اساساً همان میل به خدا شدن است» به این ترتیب اختیار من همان انتخاب خدا شدن است و تمامی افعال من، تمامی طرحهای من، برگردان این انتخاب است. پس من یک انتخابگر هستم و این انتخاب من از روی اراده و تصمیم درونی و قلبی، با آزادی کامل بدون هیچ زور، فشار و تحکمی به وسیله کسب آگاهی از خود و جهان پیرامونم صورت گرفته است. حال این انتخاب خوب است یا بد. تا آنجا که من خود و بدون هیچ عامل بیرونی آن را انجام داده باشم، در برابرش مسئول هستم، اما آنجا که عامل بیرونی مرا وادار به این انتخاب کند، دیگر مسئولیتی از این انتخاب خوب یا بد گریبانگیر من نخواهد شد. و این یک اصل اگزیستانسیالیستی است.
حال که فرد با خویش و مسئولیتهایش آشنا شد، این مسئولیت در هر یک از مبناهای پیشین دخیل میگردد. یعنی همان میشود که به قول سارتر جهشی است از هستی به هستی. در اینجا مسئله کمی پیچیده میشود. تا اینجا فرد در قبال انتخابش مسئول بود اما هم اکنون که متوجه مسئولیتش شده است در نوع کسب آگاهیاش نیز مسئول است. در قبال آزادیاش نیز مسئول است. اراده و تصمیمهایش نیز نمیتوانند از سیطره مسئولیت فرار کنند. و این تا بدانجا پیش میرود که مسئولیت وجودش نیز بر خودش تحمیل میشود و اینجاست که دایره ارزشها گرایش خود به سمت پوچی، وانهادگی، دلهره و ترس و ناامیدی را آغاز میکنند.
دکتر اروین د یالوم در این خصوص چنین مینویسد: بنیان گذاشتن خود و دنیای خود (به معنای مسئولیت در برابر آن) و نیز آگاهی از مسئولیت خویش، بصیرت عمیقاً ترسآوریست. پیامدهای آن را در نظر بگیرید. هیچ چیز در جهان اهمیت نمییابد مگر به واسطه فضیلتی که آفرینندهاش برای آن قائل میشود. هیچ قانون، ارزش یا نظام اخلاقیای وجود ندارد؛ هیچ مرجع بیرونیای موجود نیست؛ هیچ هدف برجستهای برای گیتی مشخص نشده است. از دید سارتر، فرد به تنهایی، آفریننده است. و منظورش از جمله «انسان موجودیست که خدا طرح و پروژهی اوست» هم همین است.
پاپکین و استرول نیز در همین خصوص با نمونه قرار دادن رمان تهوع سارتر چنین میگوید: سارتر در رمان تهوع در طریق زندگی بر بنیاد قبول بیچون و چرای دیدگاهی معیّن در حرکت است. لیکن نارضایی او از حوادث، وی را مجبور میکند که بپرسد آیا این دیدگاه مناسب و شایسته انسان هست یا نه. جستجوی توجیهی برای طریق زندگی خویش، آن را تا حد تهوّع به انحطاط میکشاند، چنانکه طرح و قالب هوسناکانهای که وی قبلاً عالم خود را در آن ریخته و سازمان داده بود ناپدید میشود. آنچه برای او باقی مانده است آشفتگی و تشویش کامل وجود گریزناپذیر خویش و درک این امر است که هستی او هیچ نظم و ترتیبِ بامعنایی ندارد. هنگامی که آگاه میشود که فقط بوسیله تصمیم خود میتواند طریقهای برای تنظیم امور و افعال خویش در زندگی بیابد، مستغرق عظمت و اهمیت حالت ناگواری که با آن روبروست میشود. وی نمیتواند از اینکه فاعلی آزاد ومختار باشد سرباز زند، و هیچ نمیتواند بکند مگر آنکه آزادی خود را بکار برد و نظرگاهی دلخواه برگزیند تا به دنیای خویش معنی بدهد. شاید موحشتر از همه این است که بار تمام نتایج تصمیمهای او همواره بر دوش خود اوست و تنها وی مسئول آن است.
قائله اگزیستانسیالیستی مسئولیت به همینجا ختم نمیشود و مسئولیت فرد، بعدی اجتماعی پیدا میکند. لذا فرد در هرآنچه به صورت شخصی و درونی انجام میدهد، همه بشریت را سهیم میداند. در این صورت مسئولیت فرد در اراده، آزادی، آگاهی و انتخابهایش به گونهای است که انگار آنها را برای همگان به فعلیت میرساند، و در برابر ایشان مسئول است. اما این نکته همچنان برجای خود باقی است که ریشه این مسئولیت هرچند اجتماعی را در بر گیرد، فردی است.
لذا در یک نگاه کلی میتوان چنین نتیجه گرفت که مبناهای شناخت مسئولیتپذیری در انسان از نظر مکتب اگزیستانسیالیسم، پنج مرحله را شامل میشوند:
مرحله اول: اراده؛ که ماهیتی درون بودگی داشته و خاص انسان است.
مرحله دوم:آزادی؛ که انسان محکوم به آن است و بار معنایی آن برای انسان درحد مطلق بودن است.
مرحله سوم: آگاهی؛ که ماهیتی فینفسه و لنفسه دارد و گریزی است از گذشته به آینده. یعنی هم در گذشته انسان است و هم در آیندهاش.
مرحله چهارم: انتخاب؛ که مبین اراده و تصمیمی است آزاد، از روی دانش و آگاهی
مرحله پنجم: مسئولیت؛ که جامه انسانیت را بر تن انسان اگزیستانسیالیست پوشانده و به شاکله وجودی او آنگونه که در این فلسفه تعریف میشود، معنا میبخشد.
آثار تربیتی مسئولیتپذیری در انسان از منظر مکتب اگزیستانسیالیسم
زمانی که صحبت از آثار تربیتی مسئولیتپذیری انسان به میان میآید، پاسخ، مترتب تمامی مراحل شکلگیری این مسئولیت میشود. در واقع در مسیر پذیرش مسئولیت، فرد، مبناهای شناخت این مسئولیتپذیری را پشت سر نهاده و لذا اثر این مبانی در مسئولیت و مسئولیت در مبانی متقابلاً مشاهده میشود؛ تا انسان در این کشاکش به شدنِ خویش نزدیک و نزدیکتر شود.
در مکتب اگزیستانسیالیسم اولین مرحله از دستیابی به مسئولیت در فرد اراده است. لذا تعلیم و تربیت اگزیستانسیالیستی تأکید بر خلاقیت فردی دارد. کییرکگور بر این باور است که تعلیم و تربیت باید دینی و در عین حال فردی و شخصی، یعنی متکی به اراده، خواست، درک، شناخت و توان خود فرد باشد. چنین نظام تربیتی در رشد و تعالی فردیت و ایجاد ارتباط انسان با خداوند نقش برجستهای ایفا میکند. که البته در اینجا نظر نیچه این است که مبنای زندگی، اراده معطوف به قدرت است. از این رو تعلیم وتربیت اگزیستانسیالیستی اولین قدم در کسب دانش و مهارتهای فنی و تجربی را معطوف به اراده شخص میداند که شدن او را میسر میکند. والبته نباید جبری بر این اراده حاکم باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...