بیشترین صفات و تشبیهات در رمان شوهر آهو خانم مربوط به آهو و هماست با این تفاوت که بیشتر صفات و تشبیهات در مورد وی در خدمت توصیف زیبایی و خصوصیات ظاهری اوست و کمتر حالات و احساسات روانی او را نشان می دهد در حالی که تشبیهات آهو بیشتر در خدمت انتقال احساس است.
بیوه زیبا روی که طلعت رخسارش رخشانتر از ستاره صبحدم بود. با آن چشمان فتنه گر، با آن حالات پرمعنا و لطف آمیز، ممکن نبود بیننده را به خیال وا ندارد. » (افغانی،۱۳۴۵: ۸۳)
« حرکات زن مثل سودا زدگان و مهجوران عجیب و غیر ارادی بود.» (همان: ۸۹)
« چون غزال رمیده ای که می روید و می ایستد و واپس می نگرد از عاشق خود گریخت. » (همان: ۲۱۳)
« صورت گرد و بس زیبایش مثل بلور فسفردار با سفیدی دل انگیزی تابان بود. » (همان:۳۰۵)
« بی شک اگر پراگزیتل در آخرین لحظه ای که از کار ساختن مجسمه ونوس می پرداخت، اندام این پری را می دید تیشه بر می داشت و بی درنگ مخلوق زشت خود را محو و نابود می کرد تا چشم کسی به آن نیفتد . زیبائی های نگفتنی این پادشاه حسن مثل ستم روی اراده اثر می کرد.» (همان:۳۷۹)
«این دختر کرد کولی که به پای خود به خانه او آمده بود اکنون مانند هبه با باده هستی بخش زندگی، عمر جاویدش می بخشید» (همان:۴۴۴)
«مجسمه ای بود از لطف و کشش زنانه، از ناز و دلبری، جائی سایه جائی روشن، شاهکاری بود از هنر نقاشی و طرح بدیع رنگها، که هیچ دستی، حتی دست خود خدا قادر به ایجاد دوباره آن نبود» (همان:۵۶۹)
«اندام خوش زن جوان در سایه بهشتی آن خلوتگاه انس، مانند برفی که مهتاب بر آن بتابد جلوه ای خیالی داشت.» (همان:۷۰۷)
«می خواست در آینه میان اتاقچه گوشه چشم خود را نگاه کند می گرفتمی نشست و خود را میان اسباب آرایشش همچنان محاصره می کرد که عثمان در میان مجلدات قرآن.» (همان:۴۸۷)

 

    • توصیف حالات و احساسات روانی:

 

کمترین توصیف حالات و احساسات روانی در رمان شوهر آهو خانم مربوط به هماست زیرا نویسنده می خواهد وی شخصیتی مرموز باشد. با این وجود با توصیف حالات و احساسات روانی هما، به خواننده اجازه می دهد تا با نسبت دادن انگیزه هایی به شخصیت دلیل اعمال و رفتار مبهم، غیر قابل تعبیر و معما آمیز هما را دریابد. افکار و احساسات روانی او روشن کننده روح ناآرام، آزاد، سرکش و استقلال جوی است. بیان کننده نگرانی های اوست از آینده نا معلوم، از سعادتی که همه زنان دارند اما او از داشتنش محروم است.سعادت داشتن همسر و فرزند، سعادت داشتن امید به آینده.
«لیکن روحش سرگرم اندیشه دیگری بود تجسم روزی را می کرد که بالاخره خواه نا خواه می باید با آن سعادت مجازی که مثل قارچ بر دیوار زاغه ها ریشه ای نداشت وداع کند. فی الواقع چه چیزی تا این موقع او را در خانه این مرد نگه داشته بود؟ شاید عقل و هوشمندی زنانه ای که در منتهای پختگی خود چیزی جز جنون نبود و شاید یک حماقت و بی فکری ساده. این مرد از عشق دیوانه خود دسته گل بزرگ و زیبایی ساخته و به دست او داده بود که هنگام بوییدن، به هرم نفس برگ هایش پرپر می شد و به زمین می ریخت. سوداهای سوخته جوانی یک فرد در سراشیب سقوط به امید زندگی دوباره سر برداشته بود تا زندگی جوان دیگری را به خاکستر بدل سازد. غیر از این عشق پرپر و پلاسیده که مانند طفلی عجیب الخلقه فقط به درد شیشه الکل می خورد، دل بی همدل او به چه می توانست خوش باشد؟ امید ها، جاه طلبی ها و از همه بالاتر شرف زندگی دو به دو با یک مرد در وجود او مانند غول های عظیم الجثه ای در کپسول هوس های کوچکی زندانی شده بود که خربارها از آن به لبخند بیغش یک کودک یا حتی به یک دسته سبزی ناقابل نمی ارزیده درست بود که اگر او اتکا خود را از این مرد می برید، با همه عشاق کوتاه و بلند، پیر و جوان، فقیر و دولتمندی را که چپ و راست بر سر کویش خوشه چین نگاهی دیدند، باز همان موجود بی کس و بی پناهی شد که پنج سال پیش بود اما فی الحقیقه با یک دقت همه جانبه حتی مصلحت جویی از برخی دوستان آیا او نمی توانست از میان این عشاق یا خارج از بلوغ آنان کسی را که مرد زندگی می بود برای خود انتخاب کند؟ چرا اهمیت داشت که این مرد مانند پیشکار مالیه پیر و از کار افتاده یا مثل البرز بنده پانزده قران مزد روزانه بود؟ هرچه بود در عوض قاتق نانش امید به آینده و سعادت حقیقی، آن سعادتی که مفلوک ترین زن شوهر دار داشت و نمی دانست و او نداشت و می دانست اما خود را به ندانستن می زد.» (افغانی ،۱۳۴۵: ۶۰۷-۶۰۶)
پایان نامه - مقاله - پروژه
«آیا پس از آن طلاق افتضاح آمیز و نگفتنی، این ازدواج دومین اشتباهی نبود که من در زندگی کردم. چرا این قدر ندانم کار و نادان هستم .دلهره ناشناس و شومی در دلش موج می زد. آینده او که دو سوم فعالیت انسانی متوجه و حتی وابسته بدان است تاریک بود. بچه های شوهر اولش دیر زمانی بود که دیگر مال او نبود. و با آن وضع و ترتیب که او راه کاملاً جدا و مستقلی در زندگی خود پیش گرفته بود مسلماً این بچه ها در آینده نه تنها به او وصال نمی دادند بلکه اصلاً دور بود که به مادری بشناسندش و احوالش را بگیرند. سید میرانی که او را می خواست با تمام تار و پود وجودش به موجودات دیگری گره خورده بود. اگر نه چنین بود چه دلیل داشت به شیرین جان خانم مادر رضاخان آسیابان خاطر جمعی بدهد که هماپایش در هوا است. » (همان:۴۳۰)
کشمکش:
هما هرچهار کشمکش درونی و بیرونی(ذهنی، اخلاقی، جسمانی و احساسی) را دارد. اما کشمکش ذهنی او بسیار چشمگیر است.
شخصیت هما از خصلت های ضد و نقیض و ناهماهنگ ترکیب یافته است، او در گفتگویی که با میران دارد به این نکته اشاره می کند«من به راستی شیفته هنرم. شاید اگر این حساسیت را نداشتم می توانستم تا پایان عمر با زشتی های رفتار شوهرم بسازم و در خانه او بمانم»(افغانی،۱۳۴۵: ۱۰۸) و در جایی دیگر می گوید« با اینکه روزها، هنگامی که زن و دختر او هم وجود دارند، به من تعلیم می دهد و هرگز حرکتی که نشانه ناموافقی در آن باشد پیش او یا زنش از من سر نزده است، بی میلی و نفرت باطنی ام را به سر تا پای گفته ها و هم کار خود حدس زده است.»(همان: ۱۰۹) در حالی که خود به میران پیشنهاد می دهد که او را عقد کند اما «در حقیقت جواب منفی مرد او را بیشتر خوشحال می کند دلش به حال زنی که هنوز ندیده است می سوزد، آیا وجدانی بود و خدا را خوش می آمد که سعادت و زندگی هم جنسی را مثل دیوی که در بزم پریان فرود آید به هم بزند؟ آدم گوشت تنش را بکند و بخورد بهتر است تا نام مردی را که زن دیگر نیز در خانه دارد، هر چند برای مدت یک ماه یا یک ساعت باشد.»(همان:۱۶۹) با وجود بیزاری خود را قانع می سازد«این هم راهی است که خود او یعنی خدا و بخت و روزگار پیش پای من نهاده است، بخت و روزگاری که نخواست منم مانند هزاران زن لایق دیده دیگر از لذت و گرمی یک زندگی آرام و خوش برخوردار باشم.»(همان:۲۱۵)بنابراین می کوشد تا میران را به سوی خود جلب کند « بگذار اگر آتشی هست باز هم تیزتر شود. بالاخره گذر ما به محضر خواهد افتاد.» (همان: ۲۱۴) او موفق می شود میران قصد دارد او را به محضر ببرد اما او به صیغه راضی نیست. صیغه شدن به آبرو و حیثیت او لطمه می زند. میران او را عقد می کند و در سراسر داستان با اینکه باطناً از ستم به آهو ناراضی است، همواره به او ستم می کند. با اینکه میران را دوست دارد به او می گوید: « من در زندگی امروزی خود با تو کاملاً خود را خوشبخت می دانم اما اقرار می کنم روحم دنبال چیزی می گردد که نمی دانم چیست. » او بدون اینکه بخواهد دائم به البرز می اندیشید در پایان داستان نیز با وجود عشق عمیق میران نسبت به او با البرز به شهری دیگر می رود.
پس از بررسی ده جنبه گفته شده می توان گفت: هما،شخصیت درجه اول داستان،زنی است بچه سال اما زیرک و سیاست دان. پدر و مادرش او را در کودکی به بهای صد من گندم به خانواده ای دیگر می فروشند. تنها دوازده سال دارد که خانواده اش به دلیل زیبایی صورت و رقص بی نظیرش، برای حفظ زندگی اش از عشاق گوناگون او را به مردی که تفاوت سن چشمگیری دارد شوهر می دهند، شوهر او حاج بنا مردی است کج خلق، ستیزه جو،ایرادگیر،سنگ دل و نچسب و در یک کلام سگ صفت،در حالی که هما زنی است زیبا، طناز، آزادوار، جورطلب و پر ادا و اصول.
هما به ناچار رهایی از خانه شوهر را با قربانی کردن آبروی خویش و تظاهر به عشق مردی البرز نام به دست می آورد. با او به خانه مردی به نام حسین خان ضربی می رود،او که از نوازندگان معروف شهر است و رقص زیبای او را دیده است می کوشد با تعلیم او به آرزوی دیرینه خود جامه عمل بپوشد.هما عاشق رقص است اما زمانه ،زمانه پذیرش رقص و آواز نیست.می کوشد تا زندگی شرافتمندانه ای برای خود فراهم سازد .با نقشه به سوی سیدمیران می رود . سید میران قصد کمک به او دارد اما یک دل نه صد دل عاشق او می شود.هما با وجود این که از ستم به آهو و فرزندانش بیزار است اما به ناچار با سیدمیران به منزلش می رود .(افغانی،۱۳۴۵: ۱۶۹) او که صیغه را شکستی برای خود می بیند میران را به عقد مجبور می سازد. (همان:۲۷۷)
پس از عقد ،هما می کوشد تا رابطه ای سازگارانه با آهو برقرار سازد،آهو علیه او بر می خیزد،هما مقابله می کند و پس از مدتی که سیدمیران را سخت عاشق خود می بیند ،می کوشد تا این عشق را که تنها دلخوشی اوست حفظ کند(همان:۶۲۶-۷۱۴) هما موفق می شود تا عشق سیدمیران را تصاحب کند. هما اگرچه سید میران را دوست دارد اما بی قرار و بهانه جوست و در وجود او چیزی است که نه تنها تسلیم میران نشده بلکه از او می گریزد.(همان: ۴۶۵) روحش اسیر چیزی است که خود نمی داند با این وجود هما که خداوند و جامعه او را از داشتن فرزند محروم کرده است برای حفظ خود می کوشد تا بازی عشق را هر بار بهتر از پیش بازی کند. او به شراب شبانه پناه می برد تا زندگی را آن طور که می خواهد بسازد و سیدمیران را آن طور که دوست دارد ببیند. (همان:۷۰۹)
هما به اقتضای زمان از نظر پوشش تغییر می کند و آلتی در دست تغییرات زمانه می شود اما او همچنان تنها راه حفظ خود را عشق سوزان سیدمیران می بیند و برای حفظ آن با ستم به آهو می کوشد سید میران را با خود همراه سازد اما در سراسر داستان از ازدست دادن سید میران ، سید میرانی که از رگ و ریشه به دیگران وصل است ،از آینده ای که مال او نیست می ترسد .به ناچار به مردی می اندیشد تا زندگی و آینده او را تضمین کند(همان: ۵۹۲) هما در پایان داستان با وجود اینکه مدیون خوبی های سیدمیران است و با وجود عشق عمیق سیدمیران ،او را رها می سازد و به البرزی می پیوندد که اگرچه دوستش ندارد اما می تواند زندگی او را تضمین کند. (همان)
۳-۱-۲-۷-شخصیت درجه ۱: آهو
سخنی درباره شخصیت آهو:
نویسنده در خلق شخصیت آهو توانسته زنی را از جامعه سنتی و طبقه متوسط برگزیند و خصوصیات منحصر به فرد او را به خوبی نمایان سازد . افغانی شخصیت آهو را تا حد یک تیپیک بر کشیده است. آهو شخصیتی است که میتوان نمونه ی آن را در جوامع سنتی ایران یافت اما خود از لحاظ فردی بی همتاست .وی شخصیتی است دوست داشتنی و بدون آنکه مرتکب گناهی گردد،دچار مصایب درد انگیزی می شود .وی ضعیف و ناتوان است و نمی تواند در برابر موج بلا از خود محافظت کند ولی در نهایت توفیق می یابد تا در برابر بد اقبالی ها مقاومت کند و خود و خانواده را از بلایی بدتر نجات دهد.

 

    • نام شناسی: آهو،حیوانی رام و بی آزار .نام او یاد آور هوی حق ،یاد آور آه و اندوه

 

    • تاریخچه زندگی:

 

۳۰ ساله، او دختری بی کس و کار بود که زیر سرپرستی خاله و شوهر خاله است از تیغ آفتاب تا دیرباز شب روزگارش به رنج و محنت سپری می شد. در خانه خاله اش نان می پخت و شوهر خاله اش به دوره ها می برد و می فروخت. هنگام ازدواج با میران شانزده سال داشت، یعنی کمتر از نصف سال شوهرش با این وجود از هوش و پختگی یک زن جا افتاده بهره داشت. بعد از ازدواج با میران از خاله اش تشتی برای خمیر کردن و ساجی برای نان پختن امانت می گیرد و با میران به شهر می آید. به هر جان کندنی است سر نبش چهار سو با میران دکانی علم می کند روزها هنگامی که میران پی هیزم یا آرد ارزان به سرا و سر راه ها به بزگیری می رفت، آهو در دکان می ماند و کار می کرد. خودش خمیر می کرد، خودش چونه می گرفت، خودش نیز می پخت و می فروخت. آن دو سخت کار می کردند شب ها، تابستان وزمستان، و در همان دکان می خوابیدند. نتیجه دو سال و نیم عرق ریزی و تلاش آن ها درحالی که آهو داشت بچه دار می شد، غیر از آن کاسه کوزه و وسایل اولیه، سیصد تومان پول نقد بود. پنجاه تومانش در دست آنها می گشت و باقی را آهو در گوشه دکان چال کرده بود. آهو به دلیل بارداری به سراب نزد خاله اش می رود، میران مغازه ای اجاره می کند، ۵ سال بعد خانه ای می خرد و به ترتیب آهو و به کودکش کلارا و بهرام از ناراحتی های کرایه نشینی رهایی می یابد.
نویسنده برای معرفی بیشتر شخصیت به گذشته آن رجوع می کند و تاریخچه زندگی او را به طور کامل تشریح می کند.

 

    • پیوند با دیگر شخصیت ها:

 

زن سید میران سرابی، مادر کلارا ، بهرام، بیژن و مهدی.

 

    • نشانه های ظاهری:

 

گیسوان شب رنگ و خرمن، چشمان مشکی خوش حالت، پوست تر و تازه، چهره شاداب، نگاه مهرآمیز و نوازشگر، تبسم شیرین، لبان قلوه ای.
مثال:
«صورت بیضی شکل، پوست لطیف و شاداب، لب های گوشتی و به خصوص تبسم نمکین او حتی در حالت معمولی گرم و گیرنده بود. گیرندگی ساده و بی جلوه ای که تپش های یک قلب حساس، خون فشان و شوهر دوست را عیان می ساخت. از رفتار و حالات او به همان نسبت که از هوویش عشوه و ناز می بارید سادگی و فروتنی خوانده می شد، سادگی و فروتنی که به بیننده نجابت و محبت را القا می کرد نه هوس یا حسد را.» (افغانی، ۱۳۴۵: ۴۹۳)
نویسنده در فصل ۱۰ کتاب با مقایسه ای که میان هما و آهو انجام می دهد به این نکته اشاره می کند که آهو از نظر پوشش«زنی است ساده، فروتن و کاملا بی تکلف و تظاهر. لباس های نویش در صندوق روی هم بود، در پوشیدن امساک می نمود، به جز در روزهای مخصوص، عروسی یا مهمانی، مثل اینکه اصلاً صحیح نمی دانست از لباس ها و زیور آلات خود استفاده کند»(افغانی،۱۳۴۵: ۴۲۷ ) اما «به مرور زمان آهو نیز خواه نا خواه از زمانه و هوویش پیروی می کند. منتهی پیرویی که با متانت و احتیاط یک زن عاقل همراه بود. او به جای تکپوش های لاستیکی سابق کفش پاشنه بلند را انتخاب می کند، از نظر پوشش از هوویش پیروی می کند و حتی به تقلید از او موهای خود را کوتاه می کند.»(همان:۴۹۱ ) در تمام این توصیفات و مقایسه ها می توان فهمید، آهو زنی است ساده و بی شیله پیله مانند تمام زن های سنتی طبقه متوسط.او برعکس هما بازیچه تغییرات زمانه نمی شود بلکه آهسته و باسیاست می کوشد خود را با زمانه سازگار سازد، سازگاری که شایسته یک زن متین و عاقل چون اوست.

 

    • تحول و دگرگونی:

 

آهو یکی از پویاترین و گسترش یابنده ترین شخصیت های رمان است. وی از لحاظ تغییر و تحول در درجه دوم بعد از میران قرار می گیرد.
«تبسم شیرین همیشگی اش که نقش دلاویز روحی بود شاد و بی غم، به خوبی نشان دهنده حقیقتی بود که او زنی است خوشبخت، زنی است که از لذت مست کننده یک زندگی گرم و هستی بخش به وبه تمام معنی کلمه سعادت آمیز، برخوردار می باشد»(افغانی،۱۳۴۵: ۴۴ ) اما در طول داستان تغییر می کند. او دیگر آن زن خوشبخت و سعادتمندی نیست که تا آن زمان ملکه بلامنازع خانه بود و کمترین شکایتی از زندگی نداشت. او حالا زنی است که هدف بزرگترین حقارت های و اهانت ها واقع شده، کتک می خورد واز خانه رانده می شود. او دیگر آن زن خونسرد نیست آن زن صبور و آرام که هرگز صدای بلندش را کسی نشنیده بود. او شیر زنی است که می خروشد و با چنگ و دندان از حق خود و فرزندانش دفاع می کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...