عارف زیستن این دنیا را مرگ می داند.بنابراین برای رسیدن به زندگانی واقعی باید از این زندگی مرد.مردن او برای زندگی و زنده ماندن است. در حقیقت این مرگ برای زندگی است، نه برای نابودی کلی:
پایان نامه - مقاله - پروژه
چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود نامرده بمیر تا بمانی زنده
(مختار نامه، ص۱۲۵)
مرگ و تعالیم اخلاقی (یادکرد مرگ و اخلاقیات)
ادبیات ما، ادبیات تعلیمی است که سرشار از پند و اندرزهای حکیمانه.یکی از ابزارهای تعلیم و تربیت شعرا در ادبیات،مرگ است.مرگ همواره دست مایه ایی برای پرهیز از غفلت و غوطه ور شدن در شهوات و نفسانیات و توصیه به نیکویی و انجام عبادات بوده است.
مرگ در پیش و حساب از پس و دوزخ در راه به چه شادی خرفا خندۀ بسیار کنی
(عطار، دیوان، ص۶۷۰)
در نظر عارف، یاد مرگ باعث پرهیز از غفلت و بی خبری می شود.در این صورت انسان کمتر به شادی و خنده می پردازد.چرا که شادی و خنده ناشی از غفلت یا غفلت آور است.(یاد مرگ خنده زداست). انذار از مرگ برای عطف توجه به ناپایداری دنیا و زود گذری عمر و بهره گیری بهینه از وقت و فرصت است.
تو خفته ای ز دیر گه و عمر در گذر تو غافلی ز کار خود و مرگ در قفا
(عطار، دیوان، ص۷۰۷)
توصیه به اندیشه کردن از مرگ یا جنبۀ اغرایی دارد یا جنبۀ ارهابی. یا برای باز داشتن از غرور و تکبر و ظلم است یا برای تشویق به انجام اعمال پسندیده و خیر است.بنابراین بیشتر در جهت تربیت و سامان دهی اخلاقی است:
اندیشه کن از مرگ که شیران جهان را از هیبت شمشیر اجل زهره دریده است
(همان، ص۷۴۱)
شاید تنها ترس از مرگ باشد که انسان را از خیلی چیزها بازداشته است و به خیلی چیزها باورمند کرده است.این نوع ترس از مرگ که شاعران بزرگوار ما بیشتر از مرگ برای آن استفاده می کنند،ترس از عقوبت و مجازات های پس از مرگ است که ابزار انذار شده است. در مقابل مرگ همه چیز در نظر انسان فاقد ارزش است.در واقع ارزش و اعتبار آنها تنها زمانی است که فرد از مرگ غافل و بی خبر باشد.امّا زمانی به مرگ بیندیشد همه چیز رنگ می بازد:
ملک عالم را نظامی نیست در میزان مرگ سنجدی سنجد اگر خود فی المثل صد سنجد است
(همان، ص۷۴۸)
نصایح و اندرزهایی که با مرگ صورت می گیرد برای پرورش خصلت های پسندیدۀ فردی در جامعه و زندگی است.مخصوصاً برای بازداشتن از ظلم و زیاده خواهی هایی که باعث ظلم به دیگران می شود و منع از غوطه وری در نفسانیان و شهوات. یکی از مواردی که شاعران همواره برای بازداشتن از تکبّر و خود بزرگ بینی افراد استفاده کرده اند، ناتوانی و محکومیت آنها در برابر مرگ است مرگ برای افراد متکبر و ظالم نهایت ضعف و خواری است.
نه ای سندان و گر سندان و پتکی چو مرگ آید برهواری بلنگی
(اسرار نامه، ص۱۹۲)
نیستی در پنجۀ مرگ ار ز سنگ و آهنی گُردتر از رستم و رویین تر از اسفندیار
(عطار، دیوان، ص۷۸۰)
همواره یاد مرگ کردن و هراس آنرا در دل داشتن، نوعی خردمندی تلقّی شده است که بر هیأت و رفتار بیرونی انسان تأثیر می گذارد.یکی از معیارهای انسان شناسی و ارزش گذاری های اخلاقی عرفا و در کل شاعران،مرگ و یادکرد آنست.مثلاً فروتنی و تواضع که حالات متفکرانه ایی به شمار می روند از خصلتها و نتایج مرگ اندیشی قلمداد می شوند.در مقابل تکبّر و غرور نشانه ایی از یاد مرگ نکردن و غفلت از آن است:
نرگس چون چشم داشت پست شد از بیم مرگ سرو که آزاده بود گشت ز غفلت بلند
(عطار، دیوان، ص۷۵۶)
از این مورد می توان به عنوان تأثیر مرگ اندیشی بر رفتار و هیأت بیرونی اخلاق فردی نام برد.چرا که رفتار و کردار یک آدم مرگ اندیش با دیگران متفاوت است که نمونه بارز آن عزلت گزینی و ترک اجتماعات است که در بین عرفا چشمگیر و رایج بوده است.مرگ بیداری است. بیداری از یک عمر غفلت و بی خبری و پی بردن به اشتباهات زندگی که عمر گرانمایه در راه آنها تلف شده است.شاید در هنگام نزدیک شدن به مرگ، انسان از عمری زندگی پشیمان شود؛ چرا که به غفلت های خویش پی می برد. به همین سبب است که همواره به مرگ اندیشی توصیه شده است.انسان تا زمانی که مرگ را نزدیک نبیند یا یادی از مرگ نکند، به بازنگری و مرور اعمال و پندارهای خود نپردازد. از این روست که انسان در مرگ اندیشی به یاد گذشتۀ زندگی و بازبینی اعمال خود می افتد.زمانی به خصلت های ناپسند و خوی های اژدها صفت خود پی می برد که به مرگ بیندیشد:
در پوست هزار اژدها خفته تو راست چون مرگ در آید همه بیدار شوند
(مختارنامه، ص۱۴۶)
در مرگ اندیشی فرد به نقد و بررسی زندگی و کردارهای خویش می پردازد. به همین سبب است که از مرگ برای تنبیه و غفلت زدایی بهره گرفته اند:
چندان که ز مرگ می بگویم دل را تنبیه نمی افتد این غافل را
(همان، ص۱۸۷)
مرگ آینه ای برای آگاهی به اشتباهات و کارهای ناشایست خویش است. اگر مرگ نبود برای انسان مهم نبود که زندگی او چه طور می گذرد یا باید بگذرد. امّا وجود مرگ باعث شده است که فرد برای زندگی اش برنامه داشته باشد. برای او مهّم است که زندگی اش چگونه باید بشود.مرگ اندیشی نوعی بازگشت به زندگی برای بازبینی وقایع و کارهای است که فرد در طول عمر خویش انجام داده است.
اندیشۀ مرگ و یاد آن، سازندۀ رفتار و کردار آدمی است. باید و نبایدهایی که فرد برای خود قائل است در افراد مرگْ اندیش بیشتر از افرادی است که چندان به مرگ نمی اندیشند. مرگ برای افراد مرگْ اندیش باید و نباید طرح می کند.فرد خود را موظف به رعایت اصول و قوانینی می کند که در مرگ اندیشی بدانها آگاهی یافته است.خود مرگ بزرگترین منع کننده و بازدارنده است.بازدارنده از خیالات و آرزوهای دور و دراز و ممانعت از زیاده خواهی و حرص و آز که محرّک هایی برای ظلم و ستیزه جویی اند:
هر که او یکدم ز مرگ اندیشه داشت چون تواند ظلم کردن پیشه داشت
(مصیبت نامه، ص۹۲)
” پرواز را به خاطر بسپارِ”[۹۱] فروغ نیز همان یادکرد آدمی از روز مرگ خویش است. انسان هنگامی که به مرگ خویش می اندیشد، حالت گرفتگی خاطر متفکرانه ای پیدا می کند که گویی جریان زندگی خود را مرور می کند و هستی خویش را به یاد می آورد.
ترس از مرگ
اندیشۀ مرگ وقتی بر ذهن و فکر انسان وارد شود،تمام غم و شادی های دنیایی فرد رخت برمی بندد.تنها یک چیز باقی می ماند،آنهم بیم مرگ است:
چون مرگ در رسید مقامات خوف رفت وز بیـم مرگ لرزه بر اعضا دراوفتاد
بـر خـویـشتن بـلرز اگرچه ز بیم مرگ آتـش بـه مغز صخرۀ صـما دراوفتاد
(عطار، دیوان، ص۷۶۰)
بیم مرگ مهمترین موضوعی است که در باب مسئلۀ مرگ، انسان با آن روبروست.امّا سؤال اینجاست که بیم مرگ بخاطر چیست؟ انسان برای چیست که اینهمه از مرگ می ترسد؟ برای رفع ترس از مرگ است که انسان خود را هیچ می انگارد.وقتی مرگ در زندگی باشد،بود و نبود انسان چه تفاوتی دارد؟ گویی انسان نه برای این زندگی آفریده شده است، بلکه برای حیات پس از مرگ خلق شده است. یادکرد مرگ آگاهی بخش است. آگاهی به اینکه فرد خود را محدود بداند یا به محدودیت خود معرفت یابد. به همین جهت است که در مرگ اندیشی انسان به هیچ انگاری (ناچیز انگاری) خود می رسد و بود و نبود خود را بی تفاوت و بی اهمیت می داند. منزلت او در دنیا به اندازۀ خللی است که نبود او در دنیا ایجاد می کرد! شاید دردمندانه ترین و در عین حال حقیرانه ترین نگاه به خویشتن(در کل انسان) بیان شیخ نیشابور باشد که می گوید:
چه کم شود چه بیش گر از تند باد مرگ یک شبنم ضعیف به دریا در اوفتاد
(عطار، دیوان، ص۷۶۰)
چه کم شود چه بیش گر از تند باد مرگ موری بمرد در همه اقصای بحر و بر
(همان، ص۷۶۹)
این صدای فکر تمام انسانهاست که گاهی با خود فکر می کنند؛ اگر او نبود زندگی چه کم داشت، حالا که هست چه چیزی به زندگی اضافه شده است و اگر دیگر نباشد و برود چه چیزی کم می شود.این طرز تفکّر و نگرش ناشی از جهان بینی است محوریت آن با حقیقت مطلق ، ثابت و تغییر ناپذیر است که فرد برای خود یا انسان های دیگر هیچ نقشی قائل نیست یا حداقل آنرا در حاشیه و سایه قرار داده است. البته در بیت امکان اینکه برای نفی تکّبر و غرور و سرکشی و خود بینی باشد نیز هست. ترس از مرگ گاهی مانع از طی طریق معرفت و سلوک روحانی است. در منطق الطیر از زبان یکی از پرندگان، امتناع و خودداری خود از طی طریقت و سیر حقیقت را مرگ می داند.به همین علّت ترس از مرگ بازدارنده از ورود به وادی معرفت دانسته شده است و در عرفان مذموم.از این رو از نگاه شیخ عطار، ترس از مرگ نوعی حجاب و مانعی قلمداد شده است که سالک را حقیقت باید از آن بگذرد.بر همین مبنا می توان استنتاج کرد که رسیدن به حقیقت و معرفت در گرو عدم هراس از مرگ و مرگْ اندیشی است.در ضمن نباید از یاد برد که مرگْ اندیشی خود لازمۀ درک حقیقت خواهد بود.ترس از مرگ عامل بازدارندگی از اندیشیدن و شناخت است.
دیگری گفتش که می ترسم ز مرگ وادی دور است و من بی زاد و برگ
ایـن چـنین کز مرگ می ترسد دلم جـان بـرآیـد در نـخـسـتیـن منـزلم
(منطق الطیر، ص۱۷۴)
انسان از مرگ می ترسد و می هراسد.بنابراین برای غلبه بر این ترس و نجات از آن، دنبال راه حل می گردد.برای این کار نخست باید علّت ترس از مرگ را دریافت،سپس در پی درمان و راه چاره برای مداوای آن برآمد.بهترین عملکردی که انسان در مقابل هراس از مرگ اتخاذ کرده است،آفرینش و خلق مفاهیم و معانی ای است در جهت توجیه مرگ و ضرورت وجوب آن برای خود.شاید مهمترین و مؤثرترین عملی که انسان در برابر هراس از مرگ انجام داده است،تبدیل مفهوم مرگ به زندگی یا حیات دوباره در تصوّرات و اندیشه های خویش است. عدم ترس از مرگ نشانۀ پختگی و اندیشمندی فرد است.همواره به از بین بردن و زدودن ترس و وحشتِ مرگ از خود تأکید شده است:
مرگ اگرچه بس درشت و ظالمست گردن آنرا نرم کردن لازمست
(منطق الطیر، ص۱۷۶)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...