۳- هرگاه پیش از درگیری، مردم کشور و یا شهر و یا ساکنین سرزمینی با مسلمانان قرارداد صلح امضاء نمودند و بر طبق قرارداد مزبور اراضی به اهالی آن واگذار گردید به طوری که متعهدین تنها به پرداخت مالیات موظف شدند در این صورت اهالی و سکنه ی این سرزمینها نه تنها حق ابقاء عبادتگاههای موجود را خواهند داشت، بلکه می توانند به طور آزاد اقدام به احداث کلیساها و معابد جدیدی نمایند؛ ولی هرگاه قرارداد صلح چنان بود که برطبق آن سرزمینها متعلق به مسلمانان اعلام گردد و اهالی در برابر حق سکونت و سایر حقوقی که بر اساس قرارداد ذمّه به دست می آورند موظف به پرداخت جزیه شوند تنها از حق ابقای معابد موجود در حال صلح برخوردار خواهند بود.و درباره ی حق تجدید و احداث معابد نوبنیاد باید شرایط قرارداد صلح را در نظر گرفت و در صورتی که توافقی در این زمینه بین پیشوای صلاحیتدار مسلمانان و متحدین متعهد انجام بگیرد مانعی در احداث معابد جدید از طرف گروه های سه گانه ی متعهد نخواهد بود.[۷۵۰]
۱۰-۴-۷- قوانین ازدواج ملل غیرمسلمان
بی شک در هر قوم و مذهب آئین مراسم و مقررات خاصی برای انعقاد رسمی پیمان ازدواج بین زن و مرد وجود دارد که طبق آن آثار حقوقی ازدواج تعیین و مشخص می گردد.حتی گروههایی که پیرو هیچ مذهب و آئینی نیستند و به مبادی و عقاید مذهبی پایبند نمی باشند نیز برای ازدواج رسمی زن و مرد مقرراتی را وضع و عملاً از آن مقررات پیروی می کنند.[در آیین یهود، ازدواج زن با اذن ولی و رضای خود اوست، و نشان ظاهری عقد ان است که مرد مبلغی در دست زن بگذارد. به علاوه شوهر به زن مهر می دهد که آن را «ختوبا» می نامند. دادن مهر از آیین یهود وارد قوانین روم شد و در حقوق کلیسائی هم وارد گردید. تعدد زوجات در دین یهود جایز است ولکن خویشاوندان بسیار نزدیک، از قبیل پدر دختر یا برادر و خواهر با هم حق ازدواج ندارند و پدر سهم الارث دختر را که دارائی اوست هنگام مزاوجت به دختر می دهد و اموال دختر در اختیار شوهر قرار می گیرد. لکن زوج نمی تواند دارائی زن را به دیگری انتقال دهد و پس از طلاق، شوهر موظف است دارائی زن و «ختوبا» را به زوجه ی مطلقه تسلیم دارد، مبلغ «ختوبا» برای دختر ۲۰۰دینار و برای بیوه۱۰۰دینار در میشنا تعیین شده است. یهود زن و مرد را پیش از ازدواج نامزد می کنند و نامزدی دختران، دوازده ماه پیش از عقد و نامزدی بیوه ها یک ماه پیش از عقد انجام می پذیرد. هرگاه شوهر وفات کند باید برادر شوهر با زن برادر خود همسر گردد و اگر برادر شوهر از این کار سرباز زند، زن کفش خود را از پای در می آورد و آب دهان بر روی برادر شوهر خود می اندازد.][۷۵۱] اسلام که واقع بینی و اعتراف به واقعیات را همواره در ارزیابی حقایق و وضع مقررات اجتماعی مورد نظر قرار داده است در این مورد نیز دور از هرگونه تعصب رسوم و احکام اقوام و مذاهب را در زمینه ی عقد قرارداد ازدواج که تابع امیال و خواست خود آن ها می باشد به رسمیت شناخته است.علامه حلی در این مورد می گوید: [ازدواج های کفار صحیح است و بر طبق همان ازدواج وضع آنان محفوظ خواهد ماند هنگامی که به اسلام بگروند و یا در دادگاه های اسلامی دادخواهی نمایند.][۷۵۲]در قرآن در سوره ی ابولهب آنجا که وی به سبب اعمال خصمانه اش مورد تقبیح قرار میگیرد چنین آمده است: «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَه الْحَطَب»[۷۵۳]در این آیه اعتراف ضمنی به صحت ازدواج بین ابولهب و همسرش به خوبی نمایان است چنانکه همین اعتراف از آیه ی «وَ قَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ. . .»[۷۵۴] در مورد فرعون و زنش، می توان به دست آورد و نیز در تأیید نظریه ی فوق می توان گفت که زنان و مردان غیرمسلمان به هنگام دادخواهی درمحاکم اسلامی در مورد اختلافات مربوط به امور زناشویی بر طبق ازدواجی که مطابق با مقررات متبوعه ی خویش صورت داده اند محاکمه می شوند و این به خاطر آن است که ازدواج های مزبورصحیح ورسمی می باشد. همچنین هرگاه زوجین غیرمسلمان، اسلام بیاورند ازدواج آن ها تثبیت خواهد شد در صورتی که اگر ازدواج مزبور قبل از مسلمان شدن آن دو باطل بود چگونه به صورت ازدواج صحیح تغییر شکل خواهد داد؟[عده ای از فقهای عامه از جمله مالک می گویند: ازدواج کفار به جهت مراعات ننمودن احکام و شرایط شرعی! فاسد است ولی به خاطر رعایت پیمان موقع ترافع در محاکم اسلامی زوجین غیرمسلمان محکوم به جدایی نمی شوند و همچنین به هنگام گرویدن به اسلام از باب تخفیف و عفو، ازدواج آنان به رسمیت شناخته می شود و بعضی از فقهای عامه نیز مدعی هستند که ازدواج کفار تا هنگامی که اسلامی نیاورده اند نه محکوم به صحت است و نه محکوم به فساد.][۷۵۵] ولی فقهای شیعه معتقد هستند که عقد ازدواج رسمی کفار هرگاه بر طبق موازین رسمی متبوعه به طور صحیح انجام گیرد از نظر مسلمانان نیز محکوم به صحت خواهد بود و فرقی بین اهل کتاب و بت پرستان و غیر ایشان وجود ندارد؛ حتی اگر زوجین به آئین اسلام بگروند، ازدواج سابق آن ها پس از اسلام رسمیت خواهد داشت؛ مگر آنکه ازدواج سابق مانند ازدواج با محارم با موازین اسلام مخالف باشد.[۷۵۶]حدیث معروف: «لکل قوم نکاح»[۷۵۷] ضمن اشاره به این واقعیت امضاء قانون ازدواج را در محدوده ی رسومات اقوام وملل مختلف دربرمی گیرد. روی این اصل کلی اهل کتاب متعهد نیز از نظر قوانین ازدواج، حق پیروی و اجرای رسوم و مقررات خویش را داشته و ازدواج هایی که مطابق با مقررات متبوعه باشد به عنوان ازدواج قانونی از طرف مقامات قضایی و اجرایی مسلمانان به رسمیت شناخته خواهد شد و طبق حدیث «الزموهم بما الزموابه انفسهم»دعاوی و اختلافاتی که در این زمینه در دادگاههای اسلامی و یا در دادگاه مخصوص تحکیم مطرح می شود براساس احکام و مقررات متبوعه حل و فصل می گردد.[۷۵۸]
۱۰-۴-۸- ازدواج با بیگانگان در آئین یهود
یـکی از ادیانی که به شدت پیروان خود را از ازدواج با بیگانگان برحذر داشته , آئین یهود است و لذا در بخشهای مختلفی از کتاب تورات با شدیدترین لحن , یهودیان را از ازدواج با بیگانگان منع کرده و آن را از گـناهان کبیره معرفی نموده است.اولین موردی که در تورات از ازدواج با بیگانه اظهار کراهت شده است,در سفر پیدایش آمده است:«حضرت ابراهیم۷هنگامی که تصمیم گرفت برای فرزندش اسحاق زن بگیرد, پیشکارش را قسم داد کـه از کـنـعـانیان (مردم بومی منطقه) برای اسحاق زن نگیرد, بلکه با همه ی دوری راه, به نزد خـویشاوندان ابراهیم وساره ۸سفر کند و از آنان دختری برای اسحاق۷برگزیند و پیشکار ابراهیم نیز چنین کرد و برادر زاده ی ابراهیم را که رفقه نام داشت و دختر بنوئیل از شهر ناحور در بین النهرین بودـ برای اسحاق۷به زنی برگزید و او را به سرزمین کنعان آورد.»[۷۵۹] در سفر تثنیه چنین آمده است:«چون یهوه، خدایت , تو را به زمینی که برای تصرفش به آن جا می روی در آورد و امتهای بسیار را که حـتـیان وجرجاشیان واموریان و کنعانیان و فرزیان و حوّیان و یبوسیان, هفت امت بزرگ تر وعظیم تر از تو باشند, از پیش تو اخراج نماید، با ایشان عـهـد مبند و بر ایشان ترحم منما و با ایشان مصاهرت منما, دختر خود را به پسر ایشان مده و دختر ایشان را برای پسر خود مگیر! زیرا که اولاد تو را از متابعت من بر خواهند گرداند تا خدایان غیر را عبادت نمایند وغضب خداوند بر شما افروخته شده و شما را به زودی هلاک خواهد ساخت.»[۷۶۰].همچنین در کتاب اول پادشاهان آمده است:«و سـلـیـمـان، زنان غریب بسیاری را از موآبیان و عمونیان و ادومیان و صیدونیان و حتیان , دوست مـی داشـت , از امـت هایی که خداوند درباره ی ایشان, بنی اسرائیل را فرموده بود که شما به ایشان در نیایید و ایشان به شما در نیایند, مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند, و سلیمان با ایـن ها به محبت ملصق شد و زنانش دل او را برگردانیدند.»[۷۶۱] نیز درکتاب نحیما آمده است:«در آن روزهـا نیز بعضی یهودیان را دیدم که زنانی از اشدودیان و عمونیان و موآبیان گرفته بودند و نصف کلام پسران ایشان در زبان اشدودیان بود و به زبان یهود نمی توانستند به خوبی تکلم کنند, بـلـکه به زبان این قوم وآن قوم , بنابراین با ایشان مشاجره نموده , ایشان را ملامت کردم و بعضی از ایشان را زدم و موی ایشان را کندم و ایشان را به خدا قسم داده گفتم: دختران خود به پسران آن ها مـدهـیـد و دخـتـران آن ها را به برای پسران خود و به برای خویشتن مگیرید! آیا سلیمان, پادشاه اسـرائیل , در همین امر گناه نورزید؟» [۷۶۲] در یهود به قدری از اجتناب کردن از ازدواج با بیگانه توصیه شده است که سلیمان۷پیامبر خدا را به واسطه ی چنین امری گناهکار می شمارند.
۱۰-۴-۹- ازدواج اهل کتاب با زنان مسلمان
قرآن کریم می فرماید:«وَ أَنکِحُواْ الْأَیَامَى مِنکمُْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکمُْ وَ إِمَائکُمْ إِن یَکُونُواْ فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیم»[۷۶۳]در این آیه خطاب متوجه به همه ی مسلمانان است و مقرر می دارد که وسایل نکاح و مزاوجت افراد مجرد را فراهم نمایید. «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکمُْ وَ طَعَامُکُمْ حِلٌّ لهَُّمْ وَ المُْحْصَنَاتُ مِنَ المُْؤْمِنَاتِ وَ المُْحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ إِذَا ءَاتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ محُْصِنِینَ غَیرَْ مُسَافِحِینَ وَ لَا مُتَّخِذِى أَخْدَانٍ وَ مَن یَکْفُرْ بِالْایمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فىِ الاَْخِرَهِ مِنَ الخَْاسِرِین»[۷۶۴]این آیه به حلیّت نکاح مسلمانان با زنان اهل کتاب صراحت دارد.ولی به هیچ وجه زن مسلمان نمی تواند با مرد کافر ازدواج کند، زیرا قرآن می فرماید:« وَ لَن یجَْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلىَ المُْؤْمِنِینَ سَبِیلاً»[۷۶۵]مسئله ی ازدواج یکی از سنن آفرینش انسان و از خواستهای طبیعی و غریزی بشر محسوب می شود و اسلام این واقعیت را برای اهل کتاب متعهد به عنوان یک حق مشروع مسلّم غیرقابل نقض تلقی نموده است و از نظر حقوقی ازدواجهایی را که در میان مردان و زنان اقلیت ها طبق مقررات متبوعه صورت می گیرد، قانونی و رسمی می شمارد؛ ولی در عین حال در قانون ازدواج مسلمانان این حق و آزادی در چهارچوب افراد همکیش محدود شده و به زنان مسلمان اجازه داده نشده است که با مردان غیرمسلمان ازدواج نمایند. و طبق همین قانون به طور کلی ازدواج مردان غیرمسلمان – گو اینکه ذمی و متعهد هم باشند – با زنان مسلمان ممنوع و ارتکاب بدان جرم محسوب شده و در مواردی که در متن قرارداد ذمّه، خودداری ذمیان از تعرض به زنان مسلمان و تقاضا و انجام ازدواج با زنان مسلمان تصریح شود جرم مزبور موجب نقض پیمان تلقی می گردد.[۷۶۶]
۱- «هرگز خداوند برای کفار نسبت به مؤمنین راه تسلط و حکومت قرار نداده است».[۷۶۷]
۲- «نه زنان غیرمسلمان بر مسلمانان حلال است و نه مردان مسلمان بر زنان غیرمسلمان». [۷۶۸]
۳- «خود را به عقد زنان غیرمسلمان پایبند نکنید و بدان وقعی ننهید». [۷۶۹]
احمد بن ابی نصر می گوید: از امام رضا۷ پرسیدم درباره ی مردی که همسرش نصرانی است و این زن مسلمان می شود آیا وی می تواند در کنار زوج غیرمسلمانش زندگی کند. فرمود هر گاه زوجه مسلمان شود مجاز نیست با زوج کافرش زندگی کند. عرض کردم فدایت شوم زوج وی پس از مدتی مسلمان شده آیا ازدواج آن دو محفوظ می ماند؟ فرمود: هرگز مگر آنکه ازدواج جدیدی بین آن دو صورت گیرد.[۷۷۰]
۱۰-۴-۱۰- ازدواج مرد مسلمان با زنان یهودی یا مسیحی
در مورد ازدواج مردان مسلمان با زنان یهودی و مسیحی نظرات مختلفی در کتب فقهی ابراز شده است که مشهورترین این آراء تحریم ازدواج ابتدائی دائمی و تجویز ازدواج انقطاعی می باشد و جمعی از فقها نیز مانند صدوقین و ابن ابی عقیل، ازدواج با زنان یهودی و مسیحی را مطلقاً تجویز کرده اند و شهید ثانی در مسالک الافهام و صاحب جواهر الکلام نیز ابراز تمایل به این نظریه نموده و آن را تأکید کرده اند. دلایلی که در تأیید نظریه جواز گفته شده چنین است:در قرآن کریم [۷۷۱] ازدواج با زنان اهل کتاب به طور صریح تجویز شده و این ازدواج همانند ازدواج با زنان مسلمان تلقی شده است«وَ المُْحْصَنَاتُ مِنَ المُْؤْمِنَاتِ وَ المُْحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ »و اما روایات قسمتی از آن بر جواز مطلق دلالت می کند و از قسمتی نیز تحریم استفاده می شود و نیز در پاره ای از روایات در مقام ضرورت تجویز شده[۷۷۲] و دربعضی دیگر ازدواج با زنان ساده لوح اهل کتاب[۷۷۳] و در بعضی دیگر به عنوان عقد انقطاعی[۷۷۴] و در قسمتی دیگر در مواردی که زوج مسلمان می شود و زن در آئین یهود و یا مسیح باقی می ماند تجویز گردیده[۷۷۵] و در چند روایت ازدواج مردان مسلمان با زنان یهودی و مسیحی در صورتی تجویز شده که مرد همسر مسلمان نداشته باشد[۷۷۶] و در روایت دیگر تحریم به صورتی اختصاص داده شده است که همسر مسلمانش راضی به ازدواج زوجش با زن یهودی و یا مسیحی نگردد. [۷۷۷]
۱۰-۴-۱۱- قانون طلاق اهل ذمّه
تورات به صورتی که هم اکنون در دسترس یهودیان و مسیحیان قرار گرفته است طلاق را مشروع و جائز شمرده جز در دو مورد ذیل که آن را مردود دانسته است:
۱- در موردی که زوج مدعی شود همسرش هنگام ازدواج دوشیزه (باکره) نبوده و پدر وی علامت دوشیزگی او را اظهار نماید.[۷۷۸]
۲- هرگاه به دوشیزه ای تجاوز کند باید با او ازدواج کند و هرگز نمی تواند وی را طلاق گوید.[۷۷۹]
و از جمله احکام طلاق تورات این است که اگر مردی به جهت عیبی که در همسرش دید وی را طلاق گوید و از خانه ی خویش بیرون براند، زن می تواند همسری برای خود انتخاب نماید؛ ولی اگر از همسر دومی جدا شود، همسر اول با وی نمی تواند برای بار دوم ازدواج نماید و این مرد نجس خواهد بود.[۷۸۰] در هر صورت احکام طلاق نیز مانند قانون ازدواج طبق عقیده و مذهب اقلیت ها در مورد آنان انجام می گیرد و آنچه که در این باره صورت بگیرد از نظر حقوقی واجد ارزش و اعتبار خواهد بود و در مواردی که اختلافی در زمینه های فوق به وجود آید در محاکم متبوع اقلیت ها حل و فصل می گردد و در این گونه موارد می توانند از دادگاههای اسلامی نیز برای فیصله بخشیدن به مخاصمات فیمابین استفاده نمایند.[۷۸۱]
۱۰-۴-۱۲- قانون ارث اهل ذمّه
اهل کتاب براساس قرابتهایی که چه از لحاظ نسبی و چه از نظر سببی از ازدواج های قانونی بین آنان به وجود می آید، طبق قانون ارث آئین متبوع خود عمل می کنند و مالکیتی که از راه ارث حاصل می گردد مورد احترام است. در قانون ارث تورات موجود برای پسر میت در برابر برادرانش دو نصیب مقرر شده [۷۸۲]و دخترها با وجود پسر از ارث پدر محروم می باشند و در صورتی که میت فرزندی نداشته باشد میراث وی به برادران وی میرسد و در صورت فقدان به برادران پدر میت و در صورت فقدان به خویشان نزدیک تعلق می گیرد.[۷۸۳]در قرآن کریم، راجع به موانع ارث، آیه یی صریح دیده نمی شود، لیکن به موجب بسیاری از آیات، مؤمنان نمی توانند کافران و یهود و نصاری را اولیاء خود سازند. بنابراین کافران از مسلمانان ارث نمی برند، ولی مسلمانان می توانند از مورث کافر خود ارث ببرند.[۷۸۴]هرگاه اهل کتاب، اختلافات ناشی از ارث و تقسیم میراث را در دادگاههای اسلامی مطرح نمایند افرادی که براساس ازدواج با محارم قرابتی با میت داشته باشند از ارث محروم خواهند شد[۷۸۵]، ولی عده ای از فقها ارث نزدیکان نسبی را حتی در صورتی که نسبت از طریق ازدواج با محارم به وجود آمده باشد تجویز می کنند[۷۸۶] وجمعی دیگر قرابت نسبی و سببی را چه براساس ازدواج صحیح تحقق یابد و چه از طریق ازدواج باطل و با محارم به وجود آید در صورتی که از نظر موروث و وراث صحیح باشد موجب استحقاق ارث شمرده اند.[۷۸۷] در مواردی که مورث و وراث از نظر عقیده و دین مخالف یکدیگر باشند استحقاق ارث نخواهند داشت مگر در موردی که مورث غیرمسلمان و وراث و یا یکی از آن ها مسلمان باشد که در این صورت مسلمان وارث خواهد بود[۷۸۸] مگر آنکه اسلام آوردن وی پس از تقسیم ارث باشد.[۷۸۹]
۱۰-۴- ۱۳- قرآن کریم مروّج جدال احسن با اهل کتاب
آیات متعددی از قرآن کریم به صورتهای گوناگون با تأکید و صراحت کامل به همزیستی مسالمتآمیز یا همزیستی دینی سفارش نموده است و پیش گرفتن روشهای اهانتآمیز نسبت به دیگران را یک روش ناپسند به شمار می آورد. قرآن کریم گروهی از مسیحیان و یهودیان را یاد میکند که راه تمسخر و تکفیر در پیش گرفته اند و با تحقیر، اهانت و پایمال نمودن حقوق انسانی یکدیگر، همواره آتش جنگ و اختلاف را شعلهور میسازند: «وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلىَ شىَْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلىَ شىَْءٍ وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ. . .»[۷۹۰]«یهودیان گفتند:«مسیحیان هیچ موقعیتى(نزد خدا) ندارند»، و مسیحیان نیز گفتند: «یهودیان هیچ موقعیتى ندارند (و بر باطلند)»در حالى که هر دو دسته، کتاب آسمانى را مىخوانند(و باید از این گونه تعصب ها برکنار باشند). . .» اسلام آیینی است که با شعار همزیستی مسالمتآمیز دعوت خویش را به جهانیان عرضه نمود. این آیین خطاب به اهل کتاب می گوید:«قُلْ یَأَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلىَ کَلِمَه سَوَاءِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکمُْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشرِْکَ بِهِ شَیًْا وَ لَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُون»[۷۹۱]«بگو: «اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم و بعضى از ما، بعضى دیگر را- غیر از خداى یگانه- به خدایى نپذیرد.»هر گاه (از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید:«گواه باشید که ما مسلمانیم!»
قرآن کریم هرگونه تفکر نژادپرستانه را محکوم نموده و همه ی انسان ها را فرزند یک پدر و مادر و فاقد برتری نژادی، قومی و مذهبی می داند: «یَأَیهَُّا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکمُ مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثىَ وَ جَعَلْنَاکمُْ شُعُوبًا وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَکْرَمَکمُْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَئکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر»«اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (این ها ملاک امتیاز نیست،) گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است!»[۷۹۲]
قرآن کریم به مسلمانان دستور اکید می دهد که با «جدال احسن»و «گفتگوی مسالمت آمیز» با اهل کتاب سخن بگویند و روابط خود را براساس«اصول مشترک»قرار دهند:«وَ لَا تجَُدِلُواْ أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتىِ هِىَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَیْنَا وَ أُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَ إِلَاهُنَا وَ إِلَاهُکُمْ وَاحِدٌ وَ نحَْنُ لَهُ مُسْلِمُون»[۷۹۳]«با اهل کتاب جز به روشى که از همه نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانى از آنان که ستم کردند و (به آن ها) بگوئید: «ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده ایمان آوردهایم، و معبود ما و شما یکى است، و ما در برابر او تسلیم هستیم!»
قرآن کریم به حقوق اقلیت، اعتراف دارد. هیچ دینی همانند دین اسلام، ضامن آزادی اقلیتها و حافظ شرف و حقوق آن ها نیست. «ادْعُ إِلىَ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِْکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الحَْسَنَهِ وَ جَدِلْهُم بِالَّتىِ هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِین»[۷۹۴]«با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن! پروردگارت، از هر کسى بهتر مىداند چه کسى از راه او گمراه شده است و او به هدایتیافتگان داناتر است.» «حکمت: اصابه حق و رسیدن به آن به وسیله علم و عقل است[۷۹۵]» و «موعظه: کارهاى نیک طورى یادآورى شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان، رقت پیدا کند، و در نتیجه تسلیم گردد[۷۹۶]» و«مجادله: سخن گفتن از طریق نزاع و غلبه جویى است[۷۹۷]»، همه مربوط به طرز سخن گفتن است،
علامه طباطبائی گوید:[ رسول گرامى۶مامور شده است که به یکى از این سه طریق دعوت کند که هر یک براى دعوت، طریقى مخصوص است، هر چند که جدال به معناى اخصش، دعوت به شمار نمىرود. این سه قید، این سه طریقى که خداى متعال براى دعوت بیان کرده است با همان سه طریق منطقى، یعنى برهان و خطابه و جدل منطبق مىشود. خداى سبحان داناتر است به حال کسانى که از دین حق گمراه گشتند هم چنان که او داناتر است به حال راه یافتگان، پس او مىداند تنها چیزى که در این راه مفید است همانا حکمت و موعظه و جدال است، اما نه هر موعظه و جدال، بلکه مراد موعظه حسنه و جدال احسن است.بدین ترتیب روشن مىشود که حسن موعظه از جهت حسن اثر آن در احیاء حق مورد نظر است، و حسن اثر وقتى است که واعظ خودش به آنچه وعظ مىکند متعظ باشد، و از آن گذشته در وعظ خود آن قدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوى، رقت یابد و پوست بدنش جمع شود و گوشش آن را گرفته و چشم در برابرش خاضع شود.و اگر از راه جدال دعوت مىکند باید که از هر سخنى که خصم را بر رد دعوتش تهییج مىکند و او را به عناد و لجبازى واداشته بر غضبش مىاندازد بپرهیزد و نیز باید از بى عفتى در کلام و از سوء تعبیر اجتناب کند و به خصم خود و مقدسات او توهین ننماید و فحش و ناسزا نگوید و از هر نادانى دیگرى بپرهیزد چون اگر غیر این کند درست است که حق را احیاء کرده اما با احیاء باطل و کشتن حقى دیگر احیاء کرده است، و جدال، از موعظه بیشتر احتیاج به حسن دارد، و به همین جهت خداوند موعظه را مقید کرده به حسن ولى جدال را مقید نمود به احسن (بهتر).ترتیب در حکمت و موعظه و جدال ترتیب به حسب افراد است، یعنى از آنجایى که تمامى مصادیق و افراد حکمت خوب است لذا اول آن را آورد؛ چون موعظه دو قسم بود: یکى خوب، و یکى بد، و آنکه بدان اجازه داده شده موعظه خوب است، لذا دوم آن را آورد، و چون جدال سه قسم بود، یکى بد، یکى خوب، یکى خوبتر، و از این سه قسم، تنها قسم سوم مجاز بود لذا آن را سوم ذکر کرد، و آیه شریفه از این جهت که کجا حکمت، کجا موعظه، وکجا جدال احسن را باید به کار برد، ساکت است و این بدان جهت است که تشخیص موارد این سه به عهده خود دعوتکننده است، هر کدام حسن اثر بیشترى داشت آن را باید به کار بندد. و ممکن است که در موردى هر سه طریق بکار گرفته شود، و در مورد دیگرى دو طریق و در مورد دیگرى یک طریق، تا ببینى حال و وضع مورد چه اقتضایى داشته باشد.][۷۹۸] اسلام عدالت اجتماعی کامل را در کشور اسلامی، نه تنها برای مسلمانان، که برای تمام ساکنان سرزمین خود، با وجود اختلاف مذهب، نژاد، زبان و رنگ تأمین می کند.«لَّا یَنْهَئکمُُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فىِ الدِّینِ وَ لَمْ یخُْرِجُوکمُ مِّن دِیَارِکُمْ أَن تَبرَُّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَیهِْمْ إِنَّ اللَّهَ یحُِبُّ الْمُقْسِطِین»[۷۹۹]«خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمىکند چرا که خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد.»پس خداوند از اینکه در حق اهل کتابی که با اسلام وارد پیکار نشدند نیکی کنید و با آنان دادگرانه رفتار کنید نهی نمیکند، بی گمان خداوند دادگران را دوست دارد.
۱۰-۴- ۱۴- قرآن کریم و منع مراوده با اهل ذمّه
قرآن کریم در آیاتى مسلمانان را از دوستى و مراوده با اهل کتاب که بیشتر آنان هم پیمان با مسلمانان و از اقلیت هاى مذهبى در مدینه بودند منع کرده است.[۸۰۰] در آیاتى دیگر علت منع دوستى با آنان، این امر دانسته شده است که اهل کتاب درصدد بازگرداندن مسلمانان از دینشان هستند[۸۰۱]، یا قصد گمراه کردن مسلمانان را دارند[۸۰۲]، یا قلبهاى آنان سرشار از کینه ی مسلمانان است و دوست دارند مسلمانان به رنج و مصیبت مبتلا شوند[۸۰۳]، یا دوست ندارند خیرى برمسلمانان نازل شود[۸۰۴]، یا از مسلمانان راضى نمىشوند، مگر اینکه از کیش آنان پیروى کنند[۸۰۵]، یا دین و عقاید مسلمانان را به سخره مىگیرند [۸۰۶]؛ که از مجموع این آیات و علتهایى که براى منع دوستى بیان گردیده و نیز با توجه به آیاتى دیگر که عزت و سربلندى را از آن مسلمانان دانسته[۸۰۷] و استیلاى کافر بر مسلمان را منع کرده[۸۰۸] برمىآیدکه مراوده و دوستى با آن دسته ازغیر مسلمانان- اعم از اهل ذمّه یاغیراهل ذمّه- که با مسلمانان دشمنى دارند و قصد گمراه کردن مسلمانان را داشته، خیر و سعادتى را برای مسلمان نمىخواهند و عزت و استیلاى مسلمانان در این رابطه از بین مىرود، ممنوع است؛ اما در غیر این صورت ارتباط و احسان کردن به آنان جایز خواهد بود.«لَّا یَنْهَئکمُُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فىِ الدِّینِ وَ لَمْ یخُْرِجُوکمُ مِّن دِیَارِکُمْ أَن تَبرَُّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَیهِْمْ إِنَّ اللَّهَ یحُِبُّ الْمُقْسِطِین»[۸۰۹]به نظر برخى از مفسران مقصود از آیه ی فوق تنها اهل ذمّه هستند که با مسلمانان دشمنى ندارند؛ نه کفار محارب.[۸۱۰] برخى نیز آیه ی فوق را دلیل بر جواز دادن صدقه به اهل ذمّه دانستهاند.[۸۱۱]
۱۰-۴- ۱۵-پیشوایان اسلام مروّج جدال احسن با اهل کتاب
از مطالعه ی روایات و احادیث چنین به دست می آید که همزیستی مسالمتآمیز و ایجاد مودّت و دوستی با بیگانگان امری است که مسلمانان در روابط خود با دیگران می توانند از آن بهره گیرند، چه این که اسلام آئین فطرت است و هرگز با احساسات طبیعی و انسانی بشر، ضدیت ندارد.
اسلام به این نکته توجه دارد که با ایجاد یک جو آرام و مودّت آمیز می توان با مخالفان عقیدتی خود به گفتگو و جدال احسن پرداخت.
پیشوایان اسلام پیوسته به رعایت عدالت، انصاف، ادای حقوق و پرهیز از آزار و اذیت پیروان مذاهب دیگر توصیه می نمودند که در این جا به چند روایت در این مورد اشاره می شود:روایت اول از رسول اکرم۶:«مَن آذی ذِمیاً فَاَنا خصمه و من کنت خَصمه خَصَمته یومَ القیامه»[۸۱۲] پیامبر اکرم۶فرمود: هر کس به اهل ذمّه (یهودی، مسیحی و زرتشتی که در پناه اسلام است) آزار رساند، دشمن او خواهم بود و هر کس من دشمن او باشم، روز قیامت دشمنی خود را نسبت به او آشکار خواهم نمود.روایت دوم از رسول اکرم۶:«مَن قَذِفَ ذمّیاً حدَّ له یوم القیامَه بسیاط من نار»[۸۱۳]، هر کس پیروان مذاهب دیگر را که در ذمّه ی اسلام قرار دارند، تهمت بزند، در روز قیامت با تازیانههای آتشین مجازات خواهد شد. در سیره ی پیامبر۶و اهلبیت:و نیز روایات منقول از آنان موارد متعددى از مراوده ی نیکو و احسان به اهل ذمّه به چشم مىخورد؛ ازجمله در روایتى آمده است که پیامبر به عیادت بیماران اهل ذمّه رفته، در تشییع جنازه ی آن ها شرکت مىکرد، آنان را با گشادهرویى مىپذیرفت و در مجالس شادى و عزاى آنان شرکت مىکرد.[۸۱۴]همچنین پیامبر فرمود: هرکس به همپیمانى ستم کند من در پیشگاه خدا دشمن او خواهم بود.[۸۱۵] در روایتى حضرت على۷خبر بیرون آوردن خلخال از پاى زن معاهد به دست سپاه معاویه را بسیار غمانگیز دانسته، فرمود: اگر مسلمانى از غم این حادثه بمیرد ملامتى بر او نیست.[۸۱۶]از پیامبر اکرم۶روایت شده است که فرمود: ما در تبلیغ دین خدا به زبان هفتاد پیامبر:مجادله کننده ایم.[۸۱۷]
۱۰-۴- ۱۶- نجاست شرعى و اهل کتاب
«یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نجََسٌ فَلَا یَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَه فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیم»[۸۱۸]«اى کسانى که ایمان آوردهاید! مشرکان ناپاکند پس نباید بعد از امسال، نزدیک مسجد الحرام شوند! و اگر از فقر مىترسید، خداوند هر گاه بخواهد، شما را به کرمش بىنیاز مىسازد(و از راه دیگر جبران مىکند)خداوند دانا وحکیم است.» شأن نزول آیه[۸۱۹] بدین ترتیب است که در سال نهم هجرى پس از آن که خداوند با فرستادن آیه ی «یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ءَابَاءَکُمْ وَ إِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّواْ الْکُفْرَ عَلىَ الْایمَنِ»[۸۲۰]«اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر گاه پدران و برادران شما، کفر را بر ایمان ترجیح دهند، آن ها را ولىّ (و یار و یاور و تکیهگاه) خود قرار ندهید! و کسانى از شما که آنان را ولىّ خود قرار دهند، ستمگرند!»و به این ترتیب مؤمنان را از پذیرفتن ولایت مشرکان بازداشت و ولایت مشرکان و بتپرستان را از مسجدالحرام برداشته و ورود آنان را به مسجد الحرام ممنوع کرد. در همان سال حضرت على۷فریاد برائت و بیزارى از مشرکان را در مکّه سر داد و فرمود: «پس از امسال هیچ مشرکىحق انجام حج را ندارد.»[۸۲۱] از این رو، سیاسى بودن دستور منع ورود مشرکان قریشبه مسجدالحرام روشن است. از حکم به نجاست مشرکین چنین استنباط می شود که علت نجاست، همان شرک به خدا است؛ لذا مشهور امامیه دخول اهل کتاب را هم جایز نمی دانند.[۸۲۲]بدون شک آیه ی«إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نجََسٌ »نوعى از نجاست را براى مشرکان اثباتمىکند که منشأ سلب صلاحیت آن ها براى ورود به مسجدالحرام شده است. همه ی فقیهانى که این آیه ی شریفه را دلیل برنجاست اهل کتاب دانستهاند، واژه ی «نجس»را به همین معنا فرض نمودهاند.استدلال قائلان به نجاست اهل کتاب آن است که با توجه به اینکه اهل کتاب به شهادت آیات متعدد قرآن، همگى مشرک هستند، زیرا یهود «عزیر»، و مسیحیان، حضرت عیسى ۷را پسر خدا دانسته، به تثلیث معتقدند و مجوس نیز قائل بهثنویت هستند، و از طرفى این آیه حکم نجاست مشرکان را با صریحترین عبارت اعلام کرده است، بنابراین، عموم اهل کتاب محکوم به نجاست هستند. تقریباً اکثر قاطع فقهاى شیعه به نجاست اهل کتاب فتوا داده اند و این فتوا آن قدرشهرت یافته که گاهى از آن «اجماع شیعه»تلقى مىشود، شیخ طبرسی گوید:[عطا گفته: منظور منع از دخول تمام محوطه حرم است چون همه ی حرم مسجد و قبله ی مسلمانان است. و منظور از سالى که در آیه بدان اشاره شده، همان سال نهم هجرت است که على۷ سوره برائت را بر مردم خواند، و دنبالش فرمود: از امسال به بعد دیگر هیچ مشرکى نباید حج کند، و برخى گفتهاند: منظور منع آن ها است که از دخول مسجد الحرام در ایام حج و عمره به صورت سرپرستى و ولایت بر حجاج، نه به طور مطلق، و از جبائى نقل شده که منظور منع دخول آن ها در مسجد الحرام است به طور کلى، و منع از حضور و دخول آن ها در حرم در موسم حج می باشد.
در مورد نجاست کفار نیز اختلاف کردهاند دستهاى از فقهاء گفتهاند: کافر نجس العین است، و ظاهر آیه نیز به همین سخن دلالت کند، و گویند عمر بن عبد العزی به شهرها نوشت:یهود و نصارى را از ورودبه مساجد مسلمانان جلوگیرى کنید،و دنبال این آیه شریفه رانوشت:«إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ. . .» و از حسن نقل شده که گفته است: با مشرکان دست ندهید، و هر که با آن ها دست دهد باید دست خود را بشوید، و این سخن موافق است با آنچه بزرگان گفتهاند: هر که با کفار دست دهد و دست او تر باشد واجب است دست خود را بشوید، و اگر دستش خشک باشد آن را به دیوار بمالد، و دسته ی دیگر گفتهاند: اینکه خدا آن ها را نجس خوانده، به جهت اعتقاد و رفتار و گفتار منحرف و ناپسند آن ها است، و از این رو براى کافران ذمى ورود در مساجد را جایز دانستهاند، و تنها براى انجام عمل حج ورود به مکّه را براى آن ها جایز ندانستهاند.قتاده گفته است: این که خداوند آن ها را نجس نامیده به خاطر آن است که آن ها غسل جنابت نمی کنند و براى حدث وضوء نمی گیرند، و از این جهت ورود آن ها به مسجد، حرام است، به خاطر آنکه ورود جنب به مسجد حرام است.][۸۲۳] چنان که ادعاى اجماع نیزبه طور مکرر در کلمات برخى از فقهاى شیعه وجود دارد. بلکه مؤلف کتاب«مدارک»نوشته است:[شهرت این فتوا در بین شیعیان به حدى است که شیعه را با این فتوا مىشناسند.][۸۲۴] این در حالى است که تا قرن چهارم و پنجم هجرى در کتب فقهاى آن زمان کمتر مىتوان فتواى صریح به نجاست اهل کتاب را یافت. شاید علت آن منسجم نبودن احکام فقهى در آن دوران یا اعتقاد نداشتن آن فقیهان به نجاست اهل کتاب باشد. به هر حال تنها عناوینى که از بیشتر فقهاى آن زمان به مثابه ی دلیل بر اعتقاد آن ها بهنجاست اهل کتاب (و همچنین مشرکان) به جاى مانده، به قرار ذیل است:
۱- فتاواى پراکندهاى مثل نجاست یا کراهت و یا حرمت استفاده از نیم خورده ی دهان کافر یا اهل کتاب،
۲- جایز نبودن وضو از آبى که به دست کافر خورده است و لزوم شستندست مرطوبى که به دست کافر رسیده است.[۸۲۵]
البته ممکن است اینگونه احکام گویاى اعتقاد آنان به نجاست ذاتى بدن اهل کتاب و کفار نبوده و ناشى از آلودگى و نجاست عارضى آن ها از شراب و ادرار و مردار و گوشت خوک و پرهیز نکردن
آن ها از انواع نجاست باشد. اما علامه طباطبائی گوید:[نهى از ورود مشرکین به مسجد الحرام به حسب فهم عرفى امر به مؤمنین است، به اینکه نگذارند مشرکین داخل مسجد شوند. و از اینکه حکم مورد آیه تعلیل شده به این که چون مشرکین نجسند، معلوم مىشود که یک نوع پلیدى براى مشرکین و نوعى طهارت و نزاهت براى مسجد الحرام اعتبار کرده است، و این اعتبار هر چه باشد غیر از مسئله ی اجتناب از ملاقات کفار است با رطوبت.و مقصود از«عامِهِمْ هذا- امسالشان»سال نهم از هجرت یعنى سالى است که على ابن ابى طالب۷سوره برائت را به مکّه برد، و براى مشرکین خواند، و اعلام کرد که دیگر حق ندارند با بدن عریان طواف کنند، و دیگر هیچ مشرکى حق طواف و زیارت را ندارد][۸۲۶]فقیهان شیعه در مورد فتواى طهارت و نجاست اهل کتاب بر دو گروه هستند:
۱- فقیهانى از شیعه که به نجاست بدن اهل کتاب قائل هستند، یا اگر فتواى صریحى در اینمورد ندارند، فتاوایى نزدیک به این حکم صادر کردهاند، از قبیل نجاست نیمخورده یکافر، جایز نبودن وضو با نیمخورده ی کافر، لزوم تطهیر دستى که در حال رطوبت با کافر مصافحه داشته است، لزوم تقدم ورود مسلمانان بر کتابى در دخول به حمام و هم کاسه شدن با یهودى و نصرانى. گرچه این دست فتاوی هیچگاه مستلزم فتواى نجاست ذاتى بدن اهل کتاب نیست، اما چون عموم این فتاوی را با فتواى نجاست بدن اهل کتاب هم سنخ مىدانند، آن ها در یک دسته آورده می شود و مفتیان این احکام را هم از باب مسامحه در لیست فقیهان قائل به نجاست ذاتى اهل کتاب ذکر مى گردند.
۲- جمعى از فقیهان شیعه معتقد به طهارت اهل کتاب شدهاند و پس از بررسىادله ی این موضوع اظهار داشتهاند که مقتضاى ادله ی شرعى و مبانى استنباط، همانا طهارت اهل کتاب است. این در حالى است که بسیارى از آنان به دلیل مخالفت علماى مشهور شیعه با این نظریه و اى بسا به سبب آلودگى عارض اهل کتاب با دیگر نجاسات، در اغلب اوقات فقط قائل به احتیاط استحبابى یا وجوبى شدهاند.متقدمان، احکام شریعت اسلام را با واسطه ی کمتر و در نتیجه صحیحتر به دست مىآوردند و فقهاى قرون وسط تحت تأثیر برخى از فقیهان بزرگ آغاز آن دوره، فتواى نجاست را ترجیح داده و در قرون اخیر که باشجاعت و روشنگرى بیشتر به بازنگرى احکام و ادله ی آن ها پرداختهاند، به رغمشهرت حکم نجاست، فتواى طهارت را با ادله ی فقهى منطبقتر دیدهاند.
۳- فقیهانى که به طهارت اهل کتاب فتوا داده اند، البته برخى از آنان احتیاط مستحب یا احتیاط واجب در پرهیز از اهل کتاب را نیز اظهار کردهاند. علاوه بر آن ها، فقیهانى که صریحاً به طهارت اهل کتاب فتوا نداده، اما همه ادله ی نجاست اهل کتاب را مردود و غیر قابل استدلال دانستهاند، نیز در این دسته قرار مىگیرند.
۱۰-۴- ۱۶-۱- طهارت طعام اهل کتاب[۸۲۷]
باتوجه به آیه«الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکمُْ وَ. . .»[۸۲۸]علامه طباطبائی گوید:[گویا ضمیمه کردن جمله«أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ»به جمله«وَطَعامُ الَّذِینَ أُوتُواالْکِتابَ. . .»، از قبیل ضمیمه کردن یک امر قطعى و مسلم است، به امرى مورد شک، تا در شنونده ایجاد آرامش خاطر نموده، قلق و اضطراب او را بر طرف سازد،چون قبلا از ناحیه خداى تعالى از معاشرت و آمیزش و تماس گرفتن و دوستى کردن با اهل کتاب شدیدا نهى شده بودند لذا براى رفع این اضطرابشان داستان حلیت طیبات را هم ضمیمه حلیت طعام اهل کتاب کرد، و مؤمنین فهمیدند که طعام اهل کتاب خود یکى از مصادیق طیبات حلال و از سنخ آنها است، و در نتیجه اضطرابشان زایل و دلشان آرامش یافت، در جمله:«وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ» نیز عین این نکته به کار برده شده است، براى اینکه بفهماند زنان پاکدامن از اهل کتاب بر مسلمین حلال است، و در آن هیچ شکى به خود راه ندهند، حلیت زنان خود مؤمنین را ضمیمه آورد.کلمه ی «طعام»در اصل لغت، به معناى هر چیزى است که قوت و غذاى خورندهاش قرار گیرد و خورندهاى با آن گرسنگى خود را بر طرف سازد، سوره مائده که در مقام منتگذارى و تخفیف است دلالت دارد بر اینکه آن منع قبلى که در سوره ممتحنه آمده بود به منظور تخفیف بر داشته شده، چون تا قبلا منعى نباشد تخفیف و منت تحقق نمىیابد.][۸۲۹]شیخ طبرسی گوید:[ اکثر مفسرین گویند: مقصود ذبیحههاى اهل کتاب است. نظر اکثر فقها نیز همین است. جماعتى از اصحاب ما نیز بر همین عقیدهاند. در صورتى که مقصود، ذبیحه اهل کتاب باشد، ابن عباس، حسن، عکرمه، سعید بن مسیب، شعبى عطا و قتاده گویند: مقصود ذبیحه کتابیانى است که پیرو تورات و انجیل باشند. اینان اجازه داده اند از ذبیحه مسیحیان بنى تغلب استفاده شود.ربیع از شافعى نقل کرده است: لکن ذبیحه کسانى که به کیش آنها روى آورده و با ایشان در آمیختهاند، حلال نیست، و ذبیحههاى بنى تغلب نیز حرام است.این مطلب را از على علیه السلام و سعید بن جبیر نیز نقل کردهاند.][۸۳۰]
در تفسیرالمناردر باره ی تفسیر آیه ی فوق مىگوید: [کلمه ی طعام در بسیارى از آیات قرآن به معنى هر گونه غذایى است و حتى گوشتها را هم شامل مىشود، چگونه ممکن است در آیه فوق، محدود به حبوبات و میوهها و مانند آن باشد؟!] در تفسیر نمونه آمده است:[ پاسخ ایراد فوق روشن است، ما انکار نمىکنیم که طعام یک مفهوم وسیع دارد، ولى آیاتی که در باره ی گوشتها بحث نموده و مخصوصاً گوشت حیواناتى را که به هنگام ذبح نام خدا بر آن نبرند تحریم کرده است، این مفهوم وسیع را تخصیص مىزند و محدود به غیرگوشت می کند، و می دانیم هر عامى یا مطلقى قابل تخصیص و تقیید است. و این را نیز مىدانیم که اهل کتاب مقید به ذکر نام خدا بر ذبیحه نیستند، از آن گذشته سایر شرائطى را هم که در«سنت» آمده است، مسلماً رعایت نمىکنند][۸۳۱]
برخی از مفسرین می گویند در این آیه ی شریفه، طعام اهل کتاب را براى مؤمنان حلال فرموده است و لفظ«طعام»به شهادت کتب لغت و فهم عرف به معناى هرگونه خوردنى است و شامل غذاهاى پخته شده هم مى شود, و در روایتی از مسند احمد و سنن ابی داود حلال بودن گوشت طبخ شده توسط، گوشت گوسفند مسموم شده برای پیامبر۶[۸۳۲]استناد گردیده است. این آیه بر حلال بودن غذاهاى پخته شده به دست اهـل کـتاب براى مؤمنان دلالت مى کند و چون شستن ظرف و طبخ غذا, حتى نان ـ مخصوصاً در آن زمان ـ معمولاً با مباشرت دست بوده است , اگر بدن اهل کتاب ذاتاً نجس شرعى باشد, مطمئناً هـمـه ی غـذاهـاى پـخـتـه شـده و ظرف هاى آنان نیز نجس و خوردن آن غذاها حرام مى باشد. پس حـلال شـمـردن غـذاهـاى پخته شده اهل کتاب براى مسلمانان, مستلزم پاک دانستن آن غذاها و ظـرفهـا و پـاک دانـستن دست ها و بدن آنان است, و اگر بدن و دست هاى اهل کتاب ذاتاً نجس شـرعى باشد که طبعاً ظروف غذا و تمام غذاهاى پخته شده به دست آنان نیز نجس مى شود, دیگر تـشریع حلیّت طعام و غذاهاى اهل کتاب براى اهل ایمان , بى اساس و بدون فایده ی مهم خواهد بود, زیـرا از ظاهر این آیه ی شریفه چنین بر مى آید که غرض از این تشریع, امکان بهره مندى مسلمانان از غذاهاى اهل کتاب و تسهیل امر بر مسلمانان به سبب رفت و آمد و معاشرت با یهودیان و مسیحیان, و نیز ممتاز دانستن پیروان ادیان آسمانى, در مقابل مشرکان و بت پرستان است.[۸۳۳]
۱۰-۴- ۱۶-۲- بررسی روایات طهارت اهل کتاب
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت