است.(سروش، ۱۳۸۸)
فلسفیدن:
نقیب زاده در کتاب نگاهی به فلسفه آموزش و پرورش فلسفیدن را نوعی حالت و کوشش انسانی در جهت رسیدن به مقصد شناسایی می داند، که به تعبیری آن را بنیاد فلسفه می شمارد.(نقیب زاده، ۱۳۸۹: ۱۰)
نگرش فلسفی:
نگرش فلسفی، عبارت است از تلاشی راسخ و استوار در جهت بالابردن فهم و درک نسبت به حیطه کاربرد هر عقیده ای که وارد ذهن و اندیشه ما می شود(وایتهد، ۱۹۳۸: ۲۳۴).
آموزش فلسفه:
شارپ معتقد است که فلسفه بدون آموزش نمی تواند به هیچ یک از اهداف خود برسد. زیرا با آموزش می توان در ویژگی های فکری و احساسی افراد تغییر ایجاد کرد و نسل آینده را برای تفکر و کنش های متفاوت در زندگی روزمره آماده کرد(شارپ، ۲۰۰۳)
تفکر انتقادی:
تفکر انتقادی یعنی قـدرت تنظیـم کلیات (توانایی ایجاد یک چارچوب تحلیلی) پذیرفتن احتمالات نوین (پرهیز از پیش داوری ها ) و توقف داوری ( تردید سالم ، پرهیز از تعجیـل درقضاوت )( مایـرز،۱۳۷۴ : ۳۸ )
آموزش عالی[۴]:
سطحی ازآموزش که پس از طی دوره پیش دانشگاهی یا پایان تحصیلات چهار ساله متوسطه ارائه می شود. دانش آموختگان سطوح آموزش عالی به اخذ یکی از مدارک کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکتری حرفه ای یا دکتری تخصصی نائل می شود(شاخص های ارزیابی آموزش عالی در جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۸۴: ۵۰). نظامهای آموزش عالی به دو شکل انجام میشود:۱- آموزش عالی کوتاه مدت؛ به آموزشی اطلاق میشود که در حد فوق دیپلم بوده و طول مدت این نوع آموزش دو سال میباشد و تعداد واحدهای درسی آن ۷۲ تا ۷۸ واحد است. ۲- آموزش عالی بلند مدت؛ به آموزشی اطلاق میشود که در حد کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکتری و فوق دکتری میباشد. طول مدت این نوع آموزش حداقل چهار سال بوده و تعداد واحدهای درسی برای دوره کارشناسی ۱۴۲ تا ۱۴۶ واحد است(حسینی نسب و اقدم، ۱۳۷۵ ؛ فرمهینی فراهانی، ۱۳۷۸).
دانشگاه:
دانشگاه به مؤسسهی آموزش عالی گفته میشود که حداقل از سه دانشکده یا دو دانشکده و دو آموزشکده تشکیل شده باشد. وجه تمایز دانشگاه از سایر مراکز آموزش عالی، فعالیت در دوره های کارشناسی ارشد و دکتری است. دانشگاه ها با توجه به نوع و زمینه های فعالیت خود به سه گروه تقسیم میشوند: دانشگاه جامع، دانشگاه تخصصی، دانشگاه علمی- کاربردی (مرکز آمار ایران، ۱۳۷۹ : ۱۹۷). دانشگاه به مؤسسهی مستقل و خودگردانندهی آموزش عالی گفته میشود که به تدریس پیشرفته و تسهیلات پژوهشی میپردازد و مسئولیت اعطای گواهینامهی عالی را به عهده دارد(فرمهینی¬فراهانی، ۱۳۷۸: ۶۱۹).
دانشجویان غیر علوم انسانی:
دانشجویان شاغل به تحصیل در دانشکده های مهندسی و علوم پایه و علوم پزشکی دانشگاه های دولتی تهران.
ضرورت:
احساس نیاز به تحقق یک پدیده (در این جا آموزش فلسفه). پذیرش و احساس نیاز به آموزش فلسفه در میان اساتید و دانشجویان غیر علوم انسانی دانشگاه های دولتی تهران به وسیله ی پرسش نامه. ضرورت زیر شاخه شرایط می باشد که هرگاه به سمت تحقیق برود ضرورت نامیده می شود و در صورت عدم تحقیق محدودیت می باشد. پس ضرورت شرایط زیر بنایی ایجاد بوده که عموما پیشنهاد می گردد. از جهتی جز از طریق به کارگیری هدفمند چهار روش هم زمان و درهم خواندن،گفتگو کردن، اندیشیدن و نوشتننمی توان به امکان آموزش فلسفه فک کرد.(مصباحیان، ۱۳۸۸)
امکان:
وجود شرایط مورد نیاز برای تحقق پدیده (در این جا آموزش فلسفه). شامل علاقه مندی به ایجاد درس فلسفه در اساتید و دانشجویان غیرعلوم انسانی دانشگاه های دولتی تهران که با مصاحبه عمیق سنجیده می شود، وجود استاد با توانایی تدریس مباحث مورد نظر، آمادگی گروه های درسی برای ایجاد درس؛ پذیرش تدریس فلسفه به دانشجویان غیرعلوم انسانی از طرف افراد تصمیم گیرنده درباره ی فعالیت های آموزشی دانشگاه؛ شرح درس و منابع آموزشی مناسب.
مبانی نظری و پیشینه پژوهش
تعریف و تبیین مفهوم فلسفه
بررسی سیر تاریخی فلسفه
از سند ها و مدرک هایی که در دسترس است بر می آید که نخستین مردمی که به فلسفیدن پرداختند مردم هند بودند و قدیم ترین اثر فلسفی انسان، در ودا[۵] یعنی سرودهای مذهبی فلسفی هندی ها آمده است. پس از هندی ها مردم چین و پس از آن یونانی ها به فلسفیدن پرداخته اند، که البته ایرانیان بیشتر به علم و اخلاق توجه داشته اند و به همین خاطر اثری فلسفی از آن به جای نمانده است(هومن، ۱۳۸۲: ۳۳-۳۵). نوعی شور، شوق و کوشش را در دوره اول فلسفه با زبان تمثیل و بیانی رمز آلود در سرود ها و سخنان کوتاه در هند، چین و ایران می بینیم. در دوره دوم وقتی به یونان می رسیم با تفاوت هایی روبرو می شویم. اگر نگاه شرقی بیشتر نگاهی است به درون، و آن چه درباره جهان و هستی گفته می شود بر بنیاد نگرش و آزمون درونی و همچنین نام ها و مفهوم هایی است که از این چگونگی های درونی سرچشمه می گیرد؛ نگاه یونانی به بیرون است. او چه بسا آنچه را از نگرش بیرونی به دست آورده است، به سراسر پهنه هستی می گستراند.(نقیب زاده، ۱۳۹۱: ۷ - ۸). در مجموع، می توان تاریخ فلسفه را در چهار دوره مورد بررسی قرار داد:
۱) دوران اول، که تقریبا از ۱۵۰۰ پیش از میلاد شروع می شود و تا ظهور سقراط ادامه دارد. تدوین اوپانیشادهای کهن در هند، ظهور زردتشت در ایران، لائوتسه در چین، و بودا در هند و فیلسوفان پیش از سقراط در یونان در این دوران بوده اند.
۲) دوران دوم، که دوران کلاسیک فلسفه است تقریبا از زمان ظهور سقراط آغاز شده و اوج آن در فلسفه افلاطون است.
۳) دوران سوم که دوره ی ((بهم بر نهادن[۶] )) اندیشه های فیلسوفان شرق و غرب است. خود دارای ۵ دوره است. دوره اول از نخستین آکادمی تاپلوتینوس که اوج آن در فلسفه ارسطوست و در هند با دوران ((سوتر))ها مطابقت دارد، دوره دوم از پلوتینوس تا پایان سده پنجم میلادی که در هند با شکوفایی فلسفه ی ناگار جونه همراه است. دوره ی سوم از پایان سده پنجم میلادی تا سال های آغازین سه نهم که دوره ی فرود تاریخ فلسفه به شمار می آید. دوره چهارم، دوره سکولاستیک یا اهل مدرسه که تا پایان سده ی پانزدهم ادامه داشت و دوره پنجم از سده ی شانزدهم تا ظهور دکارت.
۴) دوره چهارم که از زمان ظهور دکارت یعنی میانه ی سده ی هفدهم آغاز شده و هنوز هم پایان نیافته است نیز دارای سه دوره است: دوره اول از دکارت تا کانت؛ دوره دوم از کانت تا نیچه؛ دوره ی سوم از نیچه تا فیلسوف ناشناس آینده. اوج فلسفه ی این دوران در کانت است که به حق می توان او را دومین سازنده ی تاریخ فلسفه شمرد. (هومن، ۱۳۸۲: ۳۳-۳۵)
البته تقسیمات دیگری از تاریخ فلسفه ارائه می شود چون: فلسفه باستانی و جدید، فلسفه شرق و غرب، فلسفه عیسوی و اسلامی و مانند این ها که این تعابیر دقیق نمی باشد.(همان منبع، ۱۳۸۲: ۳۳-۳۵).
تعریف فلسفه
با کمی تامل در “تعریف” فیلسوفان متوجه میشویم که فلسفه تعاریف مختلفی دارد و تعریف واحدی که روشنگر موضوع باشد، در دست نیست؛ هر فیلسوفی با توجه به مؤلفههایی نظیر، جهانبینی، ایدئولوژی و مسائل جامعهاش تعریفی خاص از فلسفه ارائه میدهد. برای مثال فیلسوفانی نظیر دیوئی، ملاصدرا و کندی هر کدام تعاریف خاصی از فلسفه دارند که ذیلا به آن پرداخته میشود. دیوئی، دو تعریف از فلسفه ارائه میدهد: نخست اینکه وی، در کتاب مسائل فلسفی، فلسفه را “کوششی تلقی میکند که انسان برای رسیدن به هدفهای اساسی در زندگی به خرج میدهد". تعریف دیگر دیوئی در کتاب دموکراسی و تعلیم و تربیت فلسفه است و در آنجا فلسفه را “با توجه به مشکلات و مسائل معین” تعریف میکند (شریعتمداری، ۱۳۷۳: ۱۵)؛ کندی فلسفه را “علم به حقایق اشیاء به اندازه توانایی آدمی میداند؛ زیرا غرض فیلسوف در عملش رسیدن به حق و در عملش عمل کردن به حق است” تعریف میکند؛ و ملاصدرا در تعریف فلسفه میگوید، فلسفه اعلائ درجه علم است که نهایتاً منشاء الهی دارد و برخاسته از “مقام و منزلت نبوت” است. حکما کاملترین انسانهاییاند که جایگاهی بعد از پیغمبر و امام را دارند؛ فلسفه در این معنا در خصوص ماهیت اشیاء در پی کشف حقیقت است و میخواهد معرفت ذهنی را با کمال نفس آدمی و تهذیب آن توام سازد (نصر، ۱۳۸۳: ۵۰- ۴۵).
از جهتی نیز به فلسفه به معنای محتوا و تاریخ فلسفه می پردازند به این شکل که هر فردی که دارای تفکر فلسفی یا ذهنیت فلسفی می باشد در مواجه با زندگی روزمره با سوالات جدی مواجه خواهد شد، سوالاتی چون: ((ماهیت واقعیت چیست؟))، ((ماهیت حقیقت و معرفت چیست؟))، و ((ماهیت ارزش چیست؟)). این سوالات ما را به سه شاخه اصلی فلسفه مواجه می کند. نام شاخه ای که در رابطه با ماهیت واقعیت است، هستی شناسی[۷] و اسم شاخه ای که از ماهیت معرفت و حقیقت بحث می کند، معرفت شناسی[۸] ، و عنوان شاخه ای که مقوله ی ارزش را مورد بررسی قرار می دهد، ارزش شناسی[۹] است. پرداختن به این جنبه از سوالات به نوعی توجه به فلسفه به مثابه بررسی محتوای آن می باشد. البته در طول تاریخ سه هزار ساله فلسفه این دسته بندی فلسفه همواره دچار تغییراتی بوده است. (اسمیت، ۱۳۹۰: ۵۴)
بهتر است، فلسفه را فعالیتی در سه وجه یا سه سبک نظری[۱۰] ، دستوری(تجویزی)[۱۱] ، و تحلیلی[۱۲] در نظر آوریم. فلسفه نظری طریق تفکر به شیوه ی منتظم، درباره ی هر چیزی است که وجود دارد. فلسفه دستوری یا تجویزی درصدد تعیین معیارهایی به منظور ارزیابی ارزشها، داوری درباره ی کردار و شناخت قدر هنر است. فلسفه تحلیلی توجه خود را برکامات و معنا متمرکز می سازد. منظور از مفهوم فلسفه چیست، و ما چه کاربردی(تعریفی) میتوانیم از این مفهوم در این نوشتار داشته باشیم؟
مفهوم “فلسفه” ماخوذ از اصطلاحی یونانی است به معنای “دوستداری حکمت"؛ اما در استعمال جاری مردم به معانی مختلفی به کار می رود. گاهی به معنای نوعی طرز تفکر در جهت فعالیت های معین؛ گاهی به معنای نظری کلی و دور اندیش درباره پاره ای از مسائل؛ گاهی به معنای دور اندیشی و بصیرت در مسائل؛ گاهی به معنای تعیین و اعتبار و شرح و تفسیر آنچه در زندگی مهم یا پر معنی است. در مجموع “فلسفه “انسان را به تفکر وا می دارد، تفکر درباره پایه های اساسی طرح و دید او، و شناسایی و عقاید وی (پاپکین و همکاران، ۱۹۲۳: ۶-۱). از طرف دیگر، فلسفه در مفهوم کلی شامل تلاش انسان در جهت اندیشه نظری، تاملی و نظامدار در رابطه انسان و جهان است(گوتک، ۱۳۸۶ :۶).
حال، با یک نظر کلی در دیدگاههای فوق، این سوال مطرح است که آیا میتوان از دیدگاه افرادی نظیر دیویی- که بیشتر مسایل و هدفهای جهان عینی و کاربردی را تاکید می کند-، و افرادی نظیر کندی و ملاصدرا- به امر وجودی و بنیادی (حق و حقیقت) در دو جهان تاکید میکند- برای تبیین “فلسفه” به جهت آموزش فلسفه یاری جست؟ به عبارت دیگر آیا میتوان جایگاهی را برای “فلسفه” در آموزش فلسفه در نظر گرفت؟
بازشناسی مفهوم فلسفه
حال اگر ما سعی در فهم فلسفه داشته باشیم، می بایست از جهتی تعریف فلسفه را معطوف نماییم به کاری است که فیلسوف انجام می دهد. اما فیلسوف چه می کند و یا چه خصوصیاتی را در خود منعکس می کند. در تحلیل کار فیلسوفان چهار جنبه اساسی وجود دارد: فعالیت های تحقیقی، روش تحقیق،روح فلسفی، رشته فلسفه که این چهار جنبه از هم جدا نیستند و با هم ارتباط دارند.
فعالیت های تحقیقی: فیلسوف در پژوهش های فلسفی اعمالی انجام می دهد که به آنها اصطلاحا فعالیت می گویند. با توجه به همین اعمال است که فیلسوفان فلسفه را فعالیت معرفی می کنند. این فعالیت ها عبارتند از:
-
- تحلیل: آنهایی که فعالیت فلسفه را محدود به تحلیل زبان می کنند عقیده دارند که فلسفه نمی تواند ما را به جهان خارج آشنا سازد و شناسایی جهان کار علوم است. منظور از تحلیل زبان مشخص ساختن معانی کلمات و توضیح و تشریح آنهاست. به همین جهت، از نظر طرفداران مکتب تحلیل فلسفی، چون فلسفه مساله یا موضوع خاصی ندارد که درباره ان بتوان بحث کرد و نظریه ای ابراز نمود، بنابراین کار فلسفه تحلیل زبان به منظور روشن ساختن مفاهیم و واضح نمودن آنهاست.(شریعت مداری، ۱۳۸۴: ۵۵ )
-
- انتقاد: عمل دیگر فلسفه انتقاد یا ارزیابی افکار و عقاید است. صرفا با تحلیل مفاهیم و قضایا نمی توان درباره درستی و یا نادرستی آنها اظهار نظر کرد. قضاوت درباره قضایا مستلزم بررسی و ارزیابی آنهاست. در جریان ارزیابی احکام، معیار و میزان باید مشخص باشد. به طور کلی دلایل، مبادی، نتایج و هماهنگی با نظریات مدلل جز معیارهای اساسی ارزیابی محسوب می شوند. (همان منبع، ۱۳۸۴ :۵۷ )
-
- ترکیب: فلسفه به تالیف و ترکیب نظریات مختلف می پردازد. به تعبیر برخی فلاسفه، تلفیق و ترکیب تئوری های علمی کار فلسفه است. دایره تحقیق هر یک از از علوم محدود به موضوعات یا جنبه های خاصی از پدیده هاست. اما فیلسوف موجود را به طور کلی مطالعه می کند و می خواهد پدیده های متنوع را در ارتباط با هم مورد مطالعه قرار دهد. البته فیلسوف تنها به ترکیب نظریات علمی نمی پردازد بلکه می خواهد جنبه های مختلف تجربه های آدمی را به هم مربوط کند. (همان منبع، ۱۳۸۴ : ۵۸)
-
- بررسی ارزش ها: روشن نمودن اهمیت ارزش های دینی و ارتباط دین با ارزش های اخلاقی و اجتماعی جز وظایف رهبران دینی و فیلسوفان است. بحث پیرامون مفاهیمی چون صلح، عدالت، حقوق و آزادی مورد توجه فلسفه می باشد. فیلسوفان باید با دیدی وسیع و درکی عمیق تحولاتی را که در جنبه های مختلف زندگی رخ داده مورد بررسی قرار داده و با توجه با طبیعت آدمی و احتیاجات و مشکلات فردی و جمعی آنچه را که با ارزش است مشخص می سازند. (همان منبع، ۱۳۸۴ : ۵۹)
-
- سیر عقلانی: سیر عقلانی یا نظری آنگونه فعالیت فلسفی است که ذهن را از نفوذ عواملی که ذهن را محدود می کند و مانع ابتکار و خلاقیت آن می شود- محفوظ نگاه می دارد و تاثیر آن را به حداقل تقلیل می دهد. دانشمندانی مانند وایتهد، دیویی و راسل در نوشته های خود سیر عقلانی یا نظری را برای خلق افکار تازه و از میان بردن محدودیت های فکری امری ضوروی تلقی می کنند. (همان، : )
-
- تفسیر یا بسط نظریات علمی: تئوری های علمی عبارتند از تفسیرهایی که دانشمندان درباره پدیده ها یا امور خارجی[۱۳]ابراز می دارند، فیلسوفان نیز اینگونه تئوری ها را به عنوان حقایق علمی مورد تفسیر قرار می دهند. فلسفه و علم در عصر ما رابطه نزدیکی دارند. فیلسوف بدون توجه به نتایج پژوهش های علمی[۱۴]نمی تواند درباره انسان و دیگر موجودات یا جهان بحث کند، گاهی فعالیت های فلسفی مثل ترکیب، سیر عقلانی و انتقاد مسایلی تازه را مطرح می سازد و دانشمندان را به بررسی دقیق این مسایل وادار می کند. تفسیر فلسفی از نظریات علمی به صورت تعمیم آن نظریات و بیرون کشیدن مدلولات آنها به عمل می آید. (همان منبع، ۱۳۸۴: ۶۰)
مفهوم فلسفه و آموزش فلسفه از دیدگاه فیلسوفان
سقراط
سقراط از زمانی که را خود را باز شناخت به بیدار کرد همشهریانش مشغول شد. او فردی فروتن و استوار، در برابر خوشی ها خویشتندار و در برابر رنج ها پر طاقت بود. در آن زمان که کار سوفیست خطابه یا گفتار بلند است، او بر این نظر است که تنها در گفتگو است که می توان راه را با دیگران پیمود، خواه با پایمردی و همراهیشان، خواه در نبرد و ستیزه با آنان. همو که یاسپرس در وصفش می گوید: سقراط به حقیقت ایمان دارد، هیچگاه عقیده ای را روبروی دیگران نمی گذارد بلکه به سنجش عقیده ی کسانی که در گفتگوی با آن هاست، برمی آید.
این نوشته ها به روشنی اثبات می کند که کار سقراط همانا برانگیختن توجه و بیدار کردن دیگران است و بهترین روش از دید وی گفتگو می باشد. گفتگوهای سقراط از یک جهت نشان می دهد که شرط داوری درست، روشن بودن مفهوم هایی است که به کار می بریم و از اینکه نخستین گام شناسایی، کوشش به شناختن مفهوم ها و دست یافتن به تعریف آن هاست. گفتگوی سقراطی- که نمونه آن را در گفتگوی میان سقراط، لاکس، و نی سیاس می بینیم، به نوبه خود آغازگر علم، فلسفه و متافیزیک می باشد؛ هم از نظر موضوع، و هم از نظر روش. از نظر موضوع، زیرا به کشف مفهوم کلی رسیدند؛ از نظر روش، زیرا امکان و حتی لزوم توجه به بنیاد منطقی را آشکار کردند.(نقیب زاده، ۱۳۸۹: ۲۸ - ۳۶)
اگر فیلسوف را کسی بدانیم که نظریات و عقاید دقیق و مشخصی درباره چیزها و کارها دارد، بدانیم، نمی توانیم سقراط را فیلسوف بدانیم. اما اگر فلسفه را نتیجه ی توجه دقیق و ژرف به چیزها و کارها، اندیشیدن دقیق و بنیادی بشماریم، سقراط فیلسوف است؛ (نقیب زاده، ۱۳۹۱: ۹)
هم اوست که آموزش فلسفه را همان آموزش سنجش دقیق افکار می داند از طریق توجه به بنیاد فلسفه به معنای روشنایی و اخلاق و بهترین راه را دیالکتیک انتخاب می کند.
افلاطون
افلاطون بر خلاف استاد که بیشتر در جستجوی شناختن هنر های اخلاقی بود، به همه جنبه ها و شاخه های گوناگون فلسفه پرداخت.(نقیب زاده، ۱۳۸۹: ۳۹ - ۴۰) فلسفه آنقدر در نگاه افلاطون ارزش دارد که او همواره بر مرجعیت سیاسی فیلسوفان در جاهای مختلف تاکید می ورزد، او می گوید: فیلسوف را باید از مقام تفکر درباره اشیا معقول پایین آورد تا به تدبیر مدینه بپردازد، و نیز باید افکار عامه را، که بر اثر نقض در حکومت، فلسفه را برای مدینه سودمند نمی شمارند، آماده کرد. فیلسوف باید در مدینه، مانند نقاش بر دیواری که آن را می آراید، کارکند.(معنوی پور، ۱۳۸۹: ۳۹) فلسفه از دید افلاطون همان سنجش دقیق و خردمندانه می باشد و افلاطون، بر خلاف سقراط که فلسفه را تنها سنجش دقیق و روشن می دانست و از نگاه بینشی به فلسفه پرهیز می نمود به این نتیجه می رسد که این دو چگونگی – یعنی بینش و سنجش- به هم بیامیزد. با توجه به این مطلب از دید افلاطون اندیشیدن، گفتگوی خاموش روان است با خود. و این نشانه آن است که گفتگوی سقراطی برای او همانا دیالکتیک می باشد. یعنی دیالکتیک در گام اول همانا اندیشیدن است و در گام بعد، همانا فلسفه است. (نقیب زاده، ۱۳۹۱: ۹ -۱۰)
در دید افلاطون دیالکتیک یعنی سیر یعنی حرکت، یعنی گذر از مرحله ای به مرحله ی بالاتر. سیری مدام که در هیچ جا باز نمی ایستد. بازایستادن ما، نشانه پایان راه نیست بلکه نشانه بازماندن ماست. چون به تمثیل غار که در دفتر هفتم کتاب پولیتیا آمده است می نگریم می بینیم که این سیر در روی گردانیدن و روکردن است. روگردانیدن از مرحله ای و رو کردن به مرتبه ای دیگر و تا آن گاه که ما در یک مرحله متوقف باشیم همان مرحله برای ما اصل و حقیقت شمرده می شود. بدین سان حقیقت، چنان که هایدگر نیز در تفسیر همین تمثیل گفته است، درست همان است که در همان مرحله بر ما گشوده است. اما اگر اوج بگیریم و از آن فراتر رویم و به مرتبه ای برتر رسیم، آنچه را که پیش تر حقیقت می شمردیم، دیگر حقیقت نخواهیم دانست. توجه به این نکته روشن می کند که چرا افلاطون، حتی در یک زمینه، گاه اندیشه هایی را بیان کرده است که نه تنها متفاوت حتی ناسازگارند. (نقیب زاده، ۱۳۹۱: ۱۰)
[شنبه 1400-08-01] [ 10:33:00 ب.ظ ]
|