(foster, 1993)

 

 

۱-۵) التقاط گرایی

پست مدرنیسم برای هستی دادن نقیضه‌ها از روش های التقاطی سود می جوید. این التقاط گری[۳] برای نخستین بار در اواخر دوران کلاسیک وبرای توصیف مکتب ومشرب برخی از فیلسوفان یونان پدیدار شد.این فلاسفه بر آن بودند که بیشتر اندیشه هایی که به آن می پردازند از آن خودشان نیست ومبتنی بر استنتاج و ایده های برگزیده ای است که از مکتب های دیگر دست چین شده است. آمیزشکاری ویا التقاط گری به معنای دست چین کردن وبه هم آمیختن اندیشه ها ومکتب ها ومضمون ها در تمام فرهنگ ها دیده می شود ولی در برخی موارد شکلی فرا آگاهانه وعمدی به خود می‌گیرد. در دوران رنسانس به هم آمیختن عناصر کلاسیک و مسیحیت رواج داشت و گاه شکل تجربیاتی مخاطره آمیز و احوال ناگفتنی را به خود می‌گرفت. پست مدرنیسم اساساً آمیزه‌ای التقاطی از هر نوع سنت با سنت‌های گذشته است : هم تداوم و استمرار مدرنیسم و هم استعلا و تکامل آن. ویژگی اصلی آثار پست مدرن را می‌توان در کدها و رمزهای چندگانه، مبهم، کنایی و طنز آلود، هجویات، گزینش‌های متنوع و پراکنده، تضاد و عدم استمرار یا گسست در سنت‌ها جستجو کرد، زیرا با ناهماهنگی‌ها، عدم تجانس‌ها، نایکنواختی‌ها و … تمامی فضای پلورالیستی ما را احاطه کرده‌اند. سبک مختلف و متنوع الاجزاء آن در نقطه مقابل حداقل گرایی ایدئولوژی مدرن متأخر و تمام رقبایی قرار دارد که بر سلیقه یا اصول برخی انحصاری متکی هستند. (Jencks,1995)
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
پست مدرنیسم چه در هنرهای تجسمی و معماری و چه در ادبیات و سینما و عکاسی به نحوی ریشه‌ی التقاطی است و از مکتب‌ها و مسلک‌های مختلف بهره می‌گیرد و همچنین آمیزه‌ای التقاطی از رمزها و سبک‌ها سربرآورده است، مثلاً در معماری که از بن مایه‌های مصری و سبک‌های کلاسیک و مدرنیستی سود می‌جوید مانند نواشتات گالری جیمز استرلینگ(جنکز، ۱۳۷۹) و یا آثار هنرمندانی نظیر کالین سلف (colinself) که نمایشگاه وی در گالری هیوارد آثاری را در گستره وسیعی از سبک‌ها در معرض نمایش قرار داد این سبک التقاطی با نوعی لذت و سرخوشی کنایی در آمیخته است که به سبک‌های آثار مشهور پیشین اشاره دارد و رویا، تخیل و واقعیت به طور متوالی در هم ادغام و بافته شده‌اند.(نوذری، ۱۳۷۹)
هنر در دنیای پست مدرن نه متعلق به چارچوب ارجاعی و معیار داوری خاصی است و نه به پروژه یا اتوپیای خاصی تعلق دارد. کثرت چشم‌اندازها به تجربه و پراکندگی تجربه می‌ انجامد، و به صورت اصلی‌ترین تکنیک هنری عصر ما در می‌آید.
سبک های متعلق به دوران ها و فرهنگ های مختلف در کنار هم قرار گرفته و با هم ترکیب و مونتاژ می شوند. در هنر پست مدرن، تکنولوژی پیشرفته ممکن است پهلو به پهلوی ستون های قدیمی و تزیینات رمانتیک قرار بگیرند، تا از این طریق تاثیر بسیار چشمگیر و فریبنده ایجاد گردد. در مقایسه با معماری مدرن، در معماری پست مدرن سنت نفی نمی شود و یا بر عکس نئوکلاسیسم مورد پرستش نیز قرار نمی گیرد. در ادبیات نیز به اختلاط و کلاژ یا آمیز های متفاوت متون که از متون مختلف دیگر در کنار هم قرار گرفته اند، بر می خوریم. فردیت و اصالت مولف با کاربرد نافذ متون دیگر و ارجاع فراوان به متون دیگر محو می گردد مانند رمان دوران قرون وسطایی امبرتو اکو (نام گل سرخ) که پر است از نقل قول ها و استنادات پنهان و ناپیدای بر گرفته از متون دیگر و اشارات و تلمیحات متعدد به متون دیگر.
از آنجایی که پست مدرنیست ها آموزشی مدرنیستی دیده اند، متوجه انتزاع مدرن هستند و زمانی که به موضوعات مذهبی و فرهنگی می پردازند، ماهیت ساختار اجتماعی اش را هویدا می سازد و این به کارشان همان پیچیدگی و ایهام موجود در هنر پست مدرن را می دهد و هم سبکی اختلاطی و دو رگه (جنکز ،۱۳۷۹) جنکز در سال ۱۹۷۸ پست مدرن را الهام معرفی کرد و هدف آن را نیز دو معنایی دانست . مقبول خاص و عام بودن و کهنه و نو بودن آن.
جنکز در تعریف پست مدرن،آنرا معماری حرفه ای می داندکه مبتنی بر تکنولوژی مترقی و فرمهای قدیمی است.به نظر جنکز معماران پست مدرن تعلیم یافته مدرنیست ها هستند که باید تکنولوژی مترقی را به واقعیت های اجتماعی به کار گیرد. بدین‌سان به گفته جنکز ، پست‌مدرنیست با این دو معنای ضروری عجیین شده است: ادامه مدرنیسم و فرارفتن ازآن به تعبیری هم استعلاء وهم تکامل آن.(یگانه،۱۳۸۶)

۱-۶) جهـانـی شدن

پدیده«جهانی شدن»درهنرمعاصر،که اغلب در خلال دهه های ۱۹۸۰و۱۹۹۰ فراگیر شد تا حدی پیامد یک نگرانی فزاینده جهانی در مورد هنر اقلیت در کشورها بود.البته عوامل دیگری نیز حرکت جهانی شدن در هنر را تسریع بخشید،از جمله کارامدی رو به گسترش سیستم های جدید ارتباطات.همچنین کتاب ها ومجلات هنری،تلویزیون و اینترنت نیز همگی در اشنا ساختن هر چه بیشتر مخاطبان با اثار هنری در سراسر جهان بسیار موفق عمل کردندونمایشگاه های بین المللی که به کرات بر پا شدند،درتبشیرگوناگونی عرصه فرهنگی جهان بسیار موثر بودند.
مردم جوامع سنتی ما قبل مدرن تجربه ای از جهان شمولی کلیت و همگانی بودن داشتند، ولی معنا و مفهوم روشنی یا برداشت دقیقی و صحیحی از آن نداشتند . آنان به راحتی می توانستند بدون رویارویی و مواجهه با مردمانی دیگر با جهان بینی ها وایدئولوژی های کاملا متفاوت به زندگی روزمره فردی و اجتماعی خود ادامه دهند و در نتیجه نیاز نداشتند که چندان نگران کثرت گرایی، چندگانگی و تنوع فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اعتقادی و حتی اقتصاد باشند. از سوی دیگر انسان ها در جوامع مدرن برداشت و مفهومی از جهان شمولی و کلیت داشتندولی در عوض تجربه چندانی از مفهوم جهان شمولی یا کلیت نداشتند. در این میان جنگ ها ، مبادلات سیاسی، روابط تجاری و بازرگانی ، مهاجرت ها و … سبب بروز شوک های فرهنگی زیادی شدند. و اکنون در عصر پست مدرن، همانطور که ساختار شکنان می گویند خود مفهوم جهان شمولی یا کلیت کاملا به زیر سوال رفته و محل تردید و انکار قرار گرفته است. هنوز استراتژی های قدیمی فتح و غلبه ، سرکوب و تغییر کیش های اجباری و تحمیلی با شدت زیاد در بسیاری مناطق اعمال می شوند لیکن این استراتژی ها چندان موثر و کارساز نیست. عصری شروع شده است که در آن همه ما داریم به دنیای واقعیت های متکثر و متنوع عادت می کنیم.
بدین ترتیب پست مدرنیته ، عصری است که غیریت یا دیگری بودن بیش از پیش خود را نمایانده است : در جریان هر سفر انسان با واقعیت مختلفی روبرو می شود، در جریان مهاجرت ، واقعیتهای متفاوتی در پیش روی انسان ها قرار می گیرند. عصری که در آن بدون کمترین حرکت فیزیکی، جریان بی وقفه و مدام رو به افزایش اطلاعات، ارتباطات و فرهنگ های مختلف در حال رخنه و نفوذ به تمامی عرصه ها و حوزه های حیات فردی و اجتماعی هستند. اکنون زندگی در وضعیت ما قبل مدرن در جامعه ای سنتی یا حتی زیستن در وضعیت ما قبل مدرن یک نظام اعتقادی نیرومند و کاملا سازمان یافته روز به روز سخت تر و سخت تر می شود.(Anderson,1996)
یک بمب اطلاعاتی در میان ما منفجر شده است و ترکشهایی از تصاویر بر سر و روی ما باریدن گرفته که با ضربات خود ادراک و رفتارمان را در زندگی خصوصی از بنیاد دگرگون ساخته است.
هر یک از ما در خود یک انگاره ذهنی از واقعیت ساخته است یعنی انباری از تصاویر که برخی از آن ها بصری و برخی سمعی و حتی لامسه ای هستند. همه این تصاویر ذهنی تصویر کلی ما را از جهان تشکیل می دهند، یعنی در واقع ما را در زمان و مکان و شبکه روابط شخصی اطرافمان قرار می دهند. این تصاویر از هیچ بوجود نمی آیند آن ها به شیوه هایی که بر ما روشن نیست از ترکیب علائم یا اطلاعاتی که از محیط اطراف به ما می رسد ، شکل می گیرند و وقتی محیط ما دستخوش تغییر میشود مثل خانه، کلیسا، مدرسه و نظام سیاسی مان که تحت تاثیر عصر امروز است دریای اطلاعات اطراف ما نیز دچار تحول می گردد، قبل از هجوم رسانه های همگانی، یک کودک در دهکده ای که به طور بطئی تغییر می کرد بزرگ می شد و انگاره خود را از واقعیت در میان تصاویری که منابع محدود وانگشت شماری مانند معلم، رئیس یا مقام اداری و از همه مهمتر خانواده در اختیارش میگذاشتند، می ساخت. در آن زمان رادیو و تلویزیون نبود که به کودک امکان دهد این همه افراد بیگانه وجورواجور را با خصوصیات مختلف یا از ملیت های متفاوت ببیند اکثریت مردم حتی جایی غیر از محل زندگی خود را ندیده بودند. در نتیجه افرادی که میتوانستند از آن ها تقلید کنند و آنان را الگو قرار دهند بسیار کم بودند. علاوه بر این پیامهایی که این فرد دریافت می کردند از دو نظر یکنواخت بود یکی اینکه پیامها بیشتر به صورت گفتار عامیانه بود دوم اینکه این پیام ها به شکل افکار بهم پیوسته ای ارائه می شد که در آن غالبا گویندگان یکدیگر را تأیید می کردند. هم رایی در جامعه و فشارهای زیاد در جهت هم شکل کردن فرد با جامعه، از بدو تولید وی را وادار می ساخت تا باز هم محدوده تصورات و رفتار قابل قبول خود را تنگ تر کند. بعد از آن با آمدن روزنامه، رادیو و تلویزیون تعداد مجراهایی که فرد از طریق آن تصاویر ادراکی خود را از واقعیت بدست می‌آورد چند برابر شد و اکنون رسانه های همگانی به صورت بلند گوی غول پیکری هستند که از قدرتشان برای یکسان کردن تصاویری که از مناطق، اقوام ، قبایل و زبان های گوناگون سرچشمه می گیرد و در بستر ذهنیت جامعه جریان می یابد استفاده می کنند. برای مثال برخی از تصاویر بصری آنچنان بین توده مردم منتشر شده و در میلیون ها حافظه فردی جای گرفته اند که دیگر به شمایل قدیسین تبدیل شده اند. این تصاویر که به صورت متمرکز تولید میشوند، بوسیله رسانه های همگانی به داخل (ذهن تودهای) تزریق میشوند و به همسان کردن رفتار که مورد نیاز نظام تولید صنعتی است کمک میکنند.
امروز پست مدرن با شدت تمام درحال دگرگون کردن همه اینهاست. تغییر و تحول سریع جامعه، درون ما را هم به سرعت تغییر می دهند. اطلاعات تازه به ما می رسد و ما مجبوریم بایگانی ادراکی خود را دائما با سرعت بیشتری اصلاح کنیم. تصاویر قبلی ما از واقعیت باید جای خود را به تصاویر تازه بدهند زیرا اگر این کار انجام نشود اعمال ما از واقعیت فاصله می گیرد و روز به روز توانایی خود را برای پاسخ دادن به مسائل روزمره بیشتر از دست می دهیم تا آنجا که احساس می کنیم دیگر از عهده هیچ کاری بر نمی آییم.
این تسریع فراگرد تصویرسازی درونی بدین معناست که تصاویر بیش از پیش گذرا و موقتی میشوند. آثار هنری دور ریختنی، عکس های فوری پولاروید و عکس های فوری یک دقیقهای، فتوکپیها و گرافیک ها بسرعت تولید و همه ناپدید می شوند افکار و باورها و نگرش ها نیز همچون شهاب لحظه ای به فضای ذهن ما وارد می شود با افکار و اندیشه های دیگر برخورد میکنند. روزی نیست که نظریه های علمی و روانشناسی از دور خارج نشود و جای خود را به نظریه های جدید تری ندهد. مشکل بتوان در این غوغای خیال انگیز تصاویر در هم بر هم معنایی پیدا کرد و دریافت که این فراگرد تصویر سازی دقیقا چگونه تغییر می یابد. زیرا در این عصر تنها جریان اطلاعاتی سرعت پیدا نکرده اند بلکه ساختار عمیق اطلاعاتی را که اعمال روزانه ما بر آن استوار است دگرگون شده است.
غیرانبوه کردن رسانه ها، اذهان ما را نیز غیر انبوه کرده است. در دوران مدرن تصاویر همسانی که از رسانه ها بر سر و روی ما می ریخت چیزی خلق می کرد که منتقدین آن را ( ذهن توده ) نامیدند. امروزه به جای اینکه توده های مردم پیام های یکسان و مشابهی دریافت دارند. گروه های کوچک غیرانبوه به میزان وسیع تصاویر ذهنی خود را برای یکدیگر ارسال و متقابلا تصاویری از آنها دریافت می دارند. با انتقال کل جامعه به فرهنگ پر تنوع عصر پست مدرن رسانه های جدید این فرایند را منعکس میسازند و آن را تسریع می کنند. این امر تا حدودی مبیّن این مسئله است که چرا عقاید درباره موضوعات مختلف از موسیقی پاپ گرفته تا سیاست دیگر به یک شکل نیستند. همرایی عمومی در هم شکسته است. در حوزه فردی همگی ما مورد حمله و تحت سیطره پاره هایی از تصاویر متناقض و نامربوط واقع شده ایم که افکار قدیمی ما را متلاشی می کنند و به صورت تصاویر شکسته و تجزیه شده به سوی ما می فرستند.
در اکثر تحلیلهای مربوط به جوامع پسا صنعتی، پست مدرن و جوامع اساسا مدرن نوعی نگرش درباره تحول اجتماعی وجود دارد، تحولی که در چارچوب نظام جهانی مرتبط به هم رخ می دهد. گیدنز در این نظر بسیار صریح است و خاطر نشان می سازد که چگونه پیچیدگی ، انتزاع و سرشت انعطافی مدرنیته فراتر از مرزهای دولت ملی رفته و به صورت پدیده ای در مقیاس جهانی در می آید. این مسئله به صریح ترین وجه در تکامل نظام سرمایه داری جهانی، نظام دولت ملی، نظم نظامی جهانی و تقسیم بین المللی کار تجلی یافته است. بر اساس مطالعاتی که در آثار و ادبیات پسا صنعتی و پست مدرن صورت گرفته است اکثر تحلیل ها نقش نظام جهانی را بر حسب مبادلات اقتصادی، تکنولوژی جدید و شیوه های جدید سازمان اقتصادی مورد لحاظ قرار داده اند. (Giddens,1984)
تحلیل گران توجه فزاینده ای به ابعاد فرهنگی نظام جهانی نشان داده اند و خاطر نشان می سازند که چگونه مضامین همراه با جامعه مدرن، پست مدرن و پسا صنعتی به صورت عناصر یک فرهنگ جهانی در حال ظهور در آمده اند.

۱-۷) خرده فرهنگ ها و بومی گرایی

امروزه دیگر اطمینانی نیست که آن چه فرهنگ برتر و فرهنگ پیشرو نامیده می شود، ارزش بیشتری از فرهنگ های فرودست تر و فرهنگ عامه و خرده فرهنگ ها ، حتی فرهنگ بومی اقلیمی داشته باشد، آن چه حائز اهمیت است و می باید مورد ارزیابی قرار گیرد کیفیت هاست. فرهنگ مجموعه ارزش ها و هنجارها و مصنوعات یک گروه از انسان ها است که با توجه به مناطق جغرافیایی که باعث تغییرات در زبان، فکر و هنجارها و مصنوعات می شود و همین طور قومیت و نژاد،خرده فرهنگ ها به وجود می آیندو در خرده فرهنگ هابرخی ارزش ها و هنجار ها متفاوت با ارزش ها و هنجارهای اکثریت است که یک گروه درون جامعه ای بزرگتر داراست.
در همه ی فرهنگها مسئله قوم مداری وجود دارد.برتر دانستن فرهنگ خودی گرایش به نگریستن به دیگر از دید فرهنگ خویشتن و در نتیجه بد جلوه دادن آن ها.هر فرهنگی الگوی رفتار منحصر به خود را که برای مردمی که از زمینه ی فرهنگی دیگری هستند بیگانه می نما ید که از آن به هویت فرهنگی یاد می کنند. کار کرد قوم مداری در جامعه ثابت ماندن فرهنگ است که می تواند باعث روابط قدرت و سلطه نیز بشود وگاه می شود در مدرنیسم ماشاهد آن باشیم مانند نخبه‌گرایی ولی پست مدرنیسم با پلورایسم سعی به از بین بردن آن دارد. یکی از مضامین اصلی مدرنیته قطب بندی دوگانه جهانی و فردی، بین جامعه و شخص یگانه و منحصر به فرد است که در آن ریشه های عمیق فعالیت انسان و زبان وی در بستر اجتماعی و تاریخی معین مورد بررسی قرار می گیرد. در مدرنیته ، شخص موضوع یا متعلق یک اراده جهانی و کلی یا موضوع قوانین عمومی تاریخ یا طبیعت بشمار می رود، به عبارت دیگر شخص تحت فشار تکلیف قرار دارد . انسان محور جهان قرار گرفته است احساس خود یا خود احساسی فرد به صورت رکن اصلی تفکر مدرن در آمده است (خود) که بین آنچه هست و آنچه که باید باشد در کش و قوس است. اگر انسان را از بستر خود جدا سازیم، در آن صورت اسیر قطب های متضاد جهانی و فردی می شویم . راه خروج از این بن بست مطالعه و بررسی انسان ها در بستر فرهنگی و اجتماعی آنهاست. با سقوط وفروپاشی فراروایت‌های کلی و جهانی ، روایت های بومی یا محلی اهمیت می یابند. بازی های زبانی خاص ، ناهمگن ، نامتجانس و دائما در حال تغییر جایگزین افق جهانی معنی می شوند. در پی تمرکز زدایی نافذ و همه جانبه ، کنش متقابل جمعی و شناخت محلی به نوبه خود واجد اهمیت می گردند. در عصر پست مدرن حتی مفاهیم ملت و سنت نیز احیاء و اعاده گشته و سامان تازه ای پیدا می کنند.(Kvale,1996) گوناگونی فرهنگ انسانی بسیار چشمگیر است. ارزش ها و هنجارهای رفتار از فرهنگی به فرهنگ دیگر بسیار فرق می کنند و اغلب به شیوه ای اساسی با آنچه عموم مردم طبیعی می پندارند تفاوت آشکار دارند. جوامع کوچک معمولا از نظر فرهنگی یکسان هستند اما جوامع صنعتی از نظر فرهنگی متنوع بوده ، خرده فرهنگ های گوناگون بسیاری را در بر می گیرند. به عنوان مثال، در شهرهای امروزی اجتماعات خرده فرهنگی زیادی درکنار یکدیگر زندگی می کنند. به طور مثال جرالد ساتلز طی پژوهشی میدانی که در یکی از محلات فقیر نشین غرب شیکاگو انجام داده است او تنها در یک محله گروهبندی های خرده فرهنگی متعدد گوناگونی را یافت: پورتوریکوییها، سیاهان، یونانیها ، یهودیان، کولیها، ایتالیایی ها، مکزیکی ها و سفید پوست های جنوبی که همه این گروه ها قلمروها و شیوه های زندگی خاص خود را داشتند.(Suttles,1968)
هر فرهنگی الگوهای رفتار منحصر به خود را دارد که برای مردمی که از زمینه های فرهنگی دیگری هستند بیگانه می نمایند. تقریبا هر فعالیت آشنایی اگر به جای اینکه به عنوان جزئی از کل شیوه زندگی یک قوم در نظر گرفته شود خارج از زمینه خاص خودش توصیف شود عجیب به نظر میرسد. فرهنگ می بایست بر حسب مفاهیم و ارزش های خاص خودش بررسی شود. هنر پست مدرن به‌همین تفاوت ها بها می دهد و هنر را به سوی بومی شدن ترغیب می نماید و استفاده از فرهنگ بومی و سنتی در آثار هنری پست مدرن به کرات به چشم می خورد. به طور مثال هنرمند ایتالیایی سندروکیا که ریشه های اسطوره ای خویش را به تصویر می کشد احتمالا به طور نیمه وقت در نیویورک کار می کند و بقیه مدت را به مناطق روستایی ایتالیا باز میگردد تا هویت قومی خویش را دوباره جا بیندازد.

۱-۸) فراروایـت هـا

فرا روایت در واقع قصه یا داستان روابط و مناسبات اسطوره ای است ، قصه ای آنچنان عظیم، فراگیر و با معنی که قرار است فلسفه، تحقیق، سیاست، الهیات، فرهنگ، هنر، ادبیات ، نظریه اجتماعی و فرهنگی، نظریه و نقد ادبی و دیگر شاخه های مختلف علوم انسانی و اجتماعی را کنار هم قرار داده، همه را با هم مرتبط ساخته و میان آن ها پیوندی منطقی و رابطه ای ضروری و اجتناب ناپذیر بر قرار سازد و تاثیر و تاثرات متقابل آن ها بر همدیگر، میزان نفوذ و حوزه تداخل آن ها در یکدیگر، دامنه و حیطه عملکرد و کارآیی آن ها را نشان می دهد و از همه مهمتر سمت و سوی معنادار واحدی به آن ها می بخشید. برای مثال لیوتار قصه دینی مسیحیت در باب تحقق اراده و تثبیت پروردگار در زمین، قصه سیاسی مارکسیسم درباره تضاد طبقاتی و انقلاب وسوسیالیسم وکمونیسم وقصه فکری روشنفکری درباره پیشرفت عقلانی را از جمله مهمترین فرا روایت ها یا گفتمان های کلان می داند که از دیر باز تاکنون بر وضعیت دانش بشری حاکم بوده و شاخه های مختلف آن را در کنار هم گرد آورده، میان آن ها ارتباط منطقی برقرار ساخته، به آن جهت و معنای واحدی داده و در نهایت از آن ها برای حفظ و تثبیت خود سود برده اند. بر این اساس لیوتار عصر پست مدرن را عصر ناباوری و بی‌اعتمادی به هر گونه فرا روایت اعلان می کند. البته منظور لیوتار این نیست که تمام انسان ها دست از ایمان یا باور به هر گونه قصه و روایت برداشته اند، بلکه نظر وی آن است که اکنون دیگر قصه ها همچون گذشته عمل نمی کنند. نقش فراگیر و جامع خود را از دست داده اند تا حدودی به این خاطر که قصه های بیشماری وجود دارند و همه ما این را می دانیم. شما به راحتی می توانید با تغییر کانال تلویزیون لحظه به لحظه در فضای نوعی روایت قرار بگیرید. در یک کانال بحث های مذهبی و خطبه های دینی، در کانال دیگر پیام های سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی، در کانال دیگر مسائل مربوط به تعلیم و تربیت و اخلاق، و همینطور در کانال دیگر برنامه هایی راجع به آشپزی و خانه داری، ورزش ، اظهار نظر طرفداران محیط زیست ، فمنیست ها و بسیاری دیگر . توجه داشته باشید که با هر تغییر کانال در واقع وارد عرصه خرده فرهنگ های گروه های نژادی ، قومی، زبانی، عقیدتی، سنی، شغلی و حرفه ای مختلفی می شوید هر بخش از این دنیای چند قصه ای و دنیای روایت ها تحت تاثیر بمباران وسیعی از پیام های گوناگون قرار دارد.(Anderson,1996)
فقدان مفهوم و معنایی از تاریخ به مثابه یک روایت خطی و مستمر، توالی منطقی و روشن حوادث و وقایع ، بیانگر این استدلال است که در دنیای پست مدرن فرا روایت ها در حال افول و سقوطند. ایده افول فرا روایت ها برخاسته از استدلال های قبلی است که گفتیم. فرا روایت ها یا روایت های کلان که نمونه های بارز آن را می توان در علم، هنر مدرنیسم و مارکسیسم دید، داعیه های کلی ، مطلق، جهانشمول و فراگیری درباره شناخت و حقیقت ارائه می دهند. نظریه پست مدرنیست کاملا نسبت به این فرا روایت ها بد بین بوده و با دیده شک و تردید به آن ها می نگرد و معتقد است که این فرا روایت ها کاملا آسیب پذیر و قابل انتقاد و نهایتا قابل نفیاند. در دنیای پست مدرن، فراروایت ها در حال متلاشی شدن هستند، انسجام ، یکپارچگی و کلیت خود را از دست داده اند و صحت وبنابراین اعتبار و مشروعیت آن ها از بین رفته است. انسان ها دیگر نمی توانند زندگی خود را در سایه فرا روایت ها، از هر نوعی که باشند، سازماندهی کنند یا به بیان مشکلات و معضلات زندگی خود بپردازند، این امر روز به روز برای آنان دشوارتر می گردد. در نتیجه این استدلال پست مدرنیسم نسبت فرا روایت مارکسیسم و داعیه آن بابت حقیقت مطلق موضع بسیار انتقادی دارد، همانطور که نسبت به هر نظریه دیگری که سعی دارد انگاره و الگوی پیشرفت و ترقی را از دل تاریخ بیرون بکشد چنین موضعی دارد. پیامد این موضع سلبی و نفیی این است که پست مدرنیسم ادعاهای تمامی نظریه ها درباره شناخت یا ادعاهای هر نوع کار بست اجتماعی در خصوص اعتبار کلی و جهانی را رد می کند برای همین برای مثال از یک سو در علوم طبیعی یا علوم سخت و کاربردی با جابجایی ها و حرکت هایی از فرا روایت های مطلق، دترمینیستی و جبر گرایانه به سمت ادعاهایی مشروط تر و احتمالی تر درباره شناخت رو به رو هستیم.(Strinati,1996)
در پی سقوط و فرو پاشی نظام های کلی و جهانی معنی یا فرا روایت ها، نوعی تجدید روایت از فرهنگ صورت می گیرد که بر ارتباطات و تاثیر پیام بر مخاطب تاکید می ورزد.
تفکر پست مدرن بر بازی های زبانی نامتجانس و ناهمگن، امور نامتوافق، بی ثباتی ها و ناپایداری ها، گسست ها و تضادها تاکید دارد. تفکر پست مدرن هر گفتگو را به جای آنکه مکالمه یا دیالوگی بین دو شریک بداند،آنرا نوعی بازی و رویارویی بین دو رقیب می داند در این تفکر اجماع همگانی و جهانی به هیچ وجه یک آرمان یا ایده آل محسوب نمی شود. تلاش مداوم برای جستجوی معنی هرگز کار بزرگی به حساب نمی آید.(kvale,1996)
جامعه پست مدرن جامعه ای است که در آن هیچگونه روایت واحد – اعم از خرد و کلان و هیچگونه بازی زبانی واحد وجه غالب و مسلط را دارا نیست . در جامعه پست مدرن روایت های خرد متعددی بطور فشرده و تنگاتنگ در کنار هم و در درون هم قرار گرفته اند و این کارناوال عظیم روایت ها جایگزین حضور یکپارچه فرا روایت واحد می گردد. اما این نکته به معنای زوال نظام کلی معنایی و ظهور نوعی خلاء است. خلائی که به عقیده لیوتار با مجموعه متلاطم و آشفته ای از داستان های خرد، روایت های خرد، پر می گردد، البته داستان هایی که قصه ندارند یا ارجاع به یک روایت کلان واحد بیرون از خود، خود را توجیه می نمایند . برای نمونه راویان قصه ها و افسانه های باستانی را در نظر بگیرید. که همزمان چندین قصه را نقل می کنند جامعه پست مدرن نیز همانند کشکول قصه گوی پست مدرن، از بی نهایت قصه های خرد ناسازگار و متناقض یا روایت های خرد تشکیل شده است که هیچ یک از آنها قادر به سلطه بر سایر قصه ها یا قادر به تبیین آن ها نیست. (لیوتار، ۱۳۸۰)

۲-۱) پسـت مـدرنیسم و جامعه مدرن

جامعه قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی در نتیجه تغییرات ساختار اجتماعی چند جامعه اروپایی و مستعمرات انگلستان در آمریکای شمالی به وجود آمد. این ساختار اجتماعی تحت انطباق تدریجی مانند صنعتی شدن، شهرنشینی و دیوان سالاری و اصلاحات مانند اصلاحات دینی وانقلاب ها مانند انقلاب آمریکا (۱۷۷۶) و انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) تغییر کرده و از پیش از مدرن به مدرن متحول شد. علم جامعه شناسی نیز در این زمان برای شناخت این جامعه مدرن توسط آگوست کمت در قرن ۱۹ شکل گرفت جامعه شناسی معاصر جامعه پیش از مدرن را با خصوصیاتی نظیر روابط اولیه، همبستگی مکانیکی، قدرت سنتی و روش تولید فئودالی و جامعه مدرن را با خصوصیاتی نظیر روابط ثانویه، همبستگی ارگانیک، قدرت عقلانی و روش تولید کاپیتالیستی تقسیم بندی می کند که این تعاریف توسط اندیشمندان این علم دورکهایم (همبستگی) ، و بر (قدرت) ، مارکس (روش تولید) ارائه شده است.(یگانه،۱۳۸۶)
در عصری که زندگی می کنیم تمدنی نوین در حال تکوین است که انسان هایی بی بصیرت سعی دارند آن را سرکوب کنند این تمدن با خود اشکال جدید خانواده ، کار، عشق ورزیدن، نظام اقتصادی، تعارضات سیاسی را به‌همراه دارد. بعد از تحولاتی که هزارها سال قبل بوسیله اختراع کشاورزی برخاست و یا تحول تکان دهنده ای که حاصل انقلاب صنعتی بود، ما هم فرزندان این تحول هستیم. بعضی ها این عصر را (عصر الکترونیک)،(عصر فضا)،(عصراطلاعات) یا (دهکده جهانی) می نامند.
در جهان امروز که می توان به آن جهان پست مدرن گفت واقعیت اجتماعی بنیادی، رشد تحولزای کسانی است که اطلاعات را تولید کرده آن را انتقال می‌دهند. واقعیت بنیادی جامعه پسا صنعتی همان طور که دنیل بل در دهه هفتاد مشخص ساخت، این است که آگاهی و نه مالکیت مایه قدرت است.(جنکز،۱۳۷۹)
فصل دوم: پست مدرنیسم و
تاثیر زمینه فرهنگی بر دریافت مخاطب

 

 

  • پست مدرنیسم و جامعه مدرن

 

 

 

  • پست مدرنیسم و جامعه‌شناسی

 

 

 

  • پست مدرنیسم و زمینه فرهنگی

 

 

 

  • پست مدرنیسم و دریافت مخاطب هنر

 

 

 

۲-۲) پسـت مدرنیسم و جامـعه شناسی

علم جامعه شناسی زائیده گذار به جامعه مدرن است و هدف آگوست کنت در قرن ۱۹ شناخت این جامعه بوده است و جامعه شناسی هنر نیز که زیر شاخه ای از جامعه شناسی معرفتی می باشد سعی به بررسی معضلات در این گرایش از جامعه را دارد و شاید اولین زمان هایی که ارتباط بین هنر و نظام جامعه را میتوان مشاهده کرد از عصر روشنگری باشد که اعتقاد بر این بوده است که هنر مطلوب از نظام مطلوب ایجاد میگردد . در طی زمان های مختلف نقش های متفاوت هنر و هنرمند مانند صنعتگر بودن تا دوران هلنیسم که این منزلت افزایش می‌یابد، در رُم که شاهد ارزش پایین هنر در جوامع هستیم چه در دوران باستان مانند یونان باستان که منزلت هنرمند را در جامعه می بینیم در قرون وسطی که آغازی برای ارج نهادن به هنرمند است که سرآغاز تحولات دوران رنسانس میباشد، و دوران رنسانس حمایت های شخصی از هنر و هنرمند و نزول هنرمند در حد صنعتگر، نبودن تمایز بین هنر و صنایع دستی تا قبل از انقلاب فرانسه و بعد از آن در دوران مدرن قطع رابطه حامی و هنرمند صورت می گیرد و با عقلانی شدن بازار، تخصص موضوع راشاهد هستیم وبعد از آن ما شاهد نمایشگاههای مدرن که منشا، آن را از سالن پاریس باید دانست، نقدهای هنری که آن هم با نقد سالن شروع شد و ایجاد خبرگان، ایدئولوژی بلوغ، واسطه های حامی هنر ، سیاسی شدن هنرمندان و آوانگارد هستیم.
جامعه قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی که در نتیجه تغییرات ساختار اجتماعی چند جامعه اروپایی و مستعمرات انگلستان در آمریکای شمالی به وجود آمد این ساختار اجتماعی تحت انطباق تدریجی مانند صنعتی شدن شهرنشینی ودیوان سالاری واصلاحات دینی و انقلاب ها مانند انقلاب آمریکا (۱۷۷۶) و انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) تغییر کرده و از پیش از مدرن به مدرن متحول شد.به فرهنگ این جامعه مدرن که شامل هنجارها، ارزش ها، نمادها و مصنوعات آن است مدرنیته اطلاق می شود. ارزش های مدرنتیه مانند لیبرالیسم، آزادی خواهی ، حقوق و آزادی فردی را میتوان در عصر روشنگری ریشه یابی کرد و ریشه های روشنگری را نیز میتوان در رنسانس، اصلاحات دینی و پروتستانیسم دانست. ارزشهایی که زمینه ساز جامعه مدرن شدند را می توان عقل گرایی و تجربه گرایی دانست که نتیجه آنها ایده پیشرفت، قداست کار، برابری حقوق شهروندان و لیبرالیسم است و یکی از مهمترین دستاوردهای مدرنیته همین لیبرالیسم است که با محوریت دو عنصر اساسی (فرد) و (آزادی) بایکی از ارزش های مدرنتیه یعنی (نقد) همگام می شود. آزادی هنرمند در بیان بی‌پرده آرمان‌هایش و نقد بی‌محابای جامعه، امتیازی است که یک جامعه لیبرال خود را از آن محروم نمی سازد. (صحاف زاده، ۱۳۸۴)
می توان دو بحث از مدرنتیه را بررسی کرد، یکی مدرنیته را به معنی تمدن غربی به معنای تمام کلمه و آنچه از زمان رنسانس به این طرف ، لا اقل تا جنگ دوم جهانی، وجود داشته است یعنی هر چیز که با سنت های کهن و باز مانده از سده های میانه جنگیده است. درزمینه علم و نوآوری در شیوه زندگی و در اندیشه، انسانگرایی و مهمتر از آن ایمان به خود انسان به تدریج شکل گرفت و در زمینه اجتماعی و سیاسی گونه ای از حکومت را به تدریج برای خیلی از جوامع پیش آورد که با محاکمه یا دقت بیشتری درباره هر کدام می توانیم آن ها را جوامع دموکرات بنامیم. جوامعی که با قاعده های زندگی اجتماعی بر گرفته از زندگی هر روز دولت خود را تشکیل داده اند واصل حکومت قانون و برابری شهروندی در آن ها رعایت می شود. این جوامع انواع مختلف تجربه مدرن شدن را از سر گذرانده اند . جامعه ای داشته ایم که به یاری دین این کار را کرده است و بیش و کم مثل آلمان (مثل بحثی که ماکس وِبر می کند) و جامعه ای که در ضدیت کامل با دین آن را به انجام رسانده است. جامعه ای داشته ایم که شکل های سیاسی آن بیشتر شبیه به شکل های قرون وسطایی بوده مثل ایتالیا و جامعه ای داشته ایم که همه چیز را به کلی با شکلهای جدیدی جایگزین کرده است و دوم آن که بیش از آن که آنرا سلسله حوادث تاریخی بدانیم نوعی رویکرد بدانیم. این چیزی است که به دقت پس از کانت مطرح شده است.
در مورد نوع اول، انتقادها در جنبه‌های سیاسی اجتماعی مدرنیته خلاصه می شود و در مورد نوع دوم، بیشتر تمرکز روی جنبه‌ی فلسفی آن است، ولی هر دو یک هسته اصلی خرد باوری را دارا هستند ، باور به قدرت سازندگی خرد انسان که جایگزین تقدیر الهی می شود این باور سنت های سده میانه را شکست می دهد و قرار است جهانی را بسازد که در شان انسان باشد نه در شان بنده. (احمدی، ۱۳۷۲) این اصطلاح را می توان متعلق به تمدن جدیدی که در چند قرن اخیر در اروپا و آمریکای شمالی پیدایش و گسترش یافت دانست (کهون، ۱۳۸۴) و از نظر زمانی بخشی از قرن نوزدهم و بیستم را شامل می شود (سده ای که سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۹۵۰ را در بر می گیرد) سال های پیروزی مدرنیته و عین حال سال های بزرگترین بحران ها عقلانی و اجتماعی آن بود (کهون ، ۱۳۸۴)
در تکوین و به بار نشستن مدرنیته ، تحولاتی عظیم مانند رنسانس ، اصلاح دینی، کشف آمریکا، اختراع فن چاپ، عقاید روشنگری، انقلاب فرانسه نقش داشته است. با کمی محدود کردن پیشینه مدرنیته می توان به (نهضت اصلاح گری پروتستانی) نفی قدرت جهانی کلیسای کاتولیک رُم و پیدایش شکاکیت انسان گرایانه ، انقلاب علمی گالیله، هاروی، هابز، دکارت، بویل، نیوتن در قرن هجدهم و انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم اشاره کرد.
در نقد مدرنیته به طور اخص نقد ارزش حاکم در فرهنگ مدرنیته به ویژه عقلانیت در هنر مدرنیسم بوجود آمد که در ادامه نقدهای قرن ۱۹ شکل گرفت. جریان هنری قرن ۲۰ تحت عنوان مدرنیسم دارای مشخصه اصلی انتزاع فزاینده در روگردانی از واقع نمائی درسبک‌های پیش مانند نئوکلاسیسم است که اساس آن رویگردانی از عقلانیت حاکم بر ارزش های مدرنیته است که از رنسانس شکل گرفته است. هنرمندان مدرنیسم سعی بر این داشتند که در هر سه زمینه محتوای زیبا شناختی هنر، محتوای اجتماعی هنر و هنجارهای حاکم بر جریان تولید و توزیع آثار هنری نوآوری های بسیاری را مطرح بسازند.(یگانه،۱۳۸۶) وجه اشتراک این حکایت در تاکید بر ذهنیت، نحوه دید و نه محتوا، محو ساختن مرزها بین ژانرها و استفاده از قطعات و عناصر و المان های آثار دیگران و طنز استفاده از مواد و مدیوم های گوناگون و کلاژهای تصادفی، طرد زیبایی شناسی رسمی و نظریه ای زیبا شناختی در برابرخلاقیت های فالبداهه و طرد ارزش گذاری های فرهنگ ( بالا و پایین) است.
هنر مدرن قرن ۲۰ را می توان به دو دوره تقسیم کرد یکی نیمه اول قرن ۲۰ تا جنگ جهانی دوم و دیگری نیمه دوم قرن از پایان جنگ جهانی دوم تا پایان قرن. در بخش اول که نیمه اول این قرن تا جنگ جهانی دوم است پایتخت هنری پاریس بوده است در اوایل این مدت سبک های کوبیسم (۱۹۰۷) و سورئالیسم (۱۹۲۴) را داریم که بیشترین روگردانی از عقل گرایی دوران پیشین در آن ها مشاهده می شود بعد از آن تا جنگ جهانی دوم در روسیه رئالیسم سوسیالیستی سبک حاکم است که سبب ایجاد و جا افتادن مسئولیت اجتماعی درهنر می شود. بعد از جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) پایتخت هنری به نیویورک منتقل می شود که در این زمان هنرمندانی مانند هوفمان شروع به کار میکنند که دراین دوره هنر هر چه بیشتر به انتزاع روی می آورد و اوج کارهای انتزاعی را در سال ۱۹۶۰ و هنرهای بعد از آن می بینیم دراواخر این دوره هنر مفهومی پا به عرصه می گذارد که توجه به ایده و محتوا را نوید می دهد در سال ۱۹۷۵ جرقه‌های دیدگاهی نو به نام پست مدرنیسم زده میشود که نقدی بر مدرنیسم است. به خصوص انتزاع فزاینده آن و به نوعی می توان هنر پاپ را آغازی براین گردش دانست که در پست مدرنیسم توجه از فرم به محتوا بوده است. این سبک با انتشار کتاب چارلزجنکزدرسال۱۹۷۷(زبان معماری پست مدرن) به توجه همگان رسید وبه عنوان واکنشی به حرکت‌های قبل از خود شناخته شد و با خصوصیات و ویژگی خود مانند پلورالیسم، دو وجهی بودن توجه به خرده فرهنگ، هویت … برای خیلی از جوامع ملموس و قابل استفاده بود. امری که درگفتارپست مدرن کاملاً منعکس می شود تنها در دهه شصت است که خیابان وسپس کل فضای عمومی به زمینه مشارکت هنرمندان بدل می شود و این به هیچ وجه بازگشتی به دوران پیش از مدرن نیست . معمولا چنین فهمیده می شود که یکی از مشخصه های پست مدرنیسم در برابر مدرنیسم توجه دوباره نقاشان به محتوا، مضمون، مفهوم یا معنای اثر هنری بر این اساس رویکرد دوباره به عناصر باز نمودی است. امروزه به سادگی مدرنیسم را یک پرانتز کوتاه در تاریخ هنر تلقی می کنیم اما حتی تا چند دهه پیش ، باور هماوردی با ارزش های ارزشمند مدرنیسم دشوار بود و مدرنیسم ابدی می نمود (جنکز، ۱۳۷۹)
مهمترین بعد پست مدرنیسم، دغدغه آن برای طبیعت زدایی از برخی عناصر شیوه زندگی امروز است. کوششی برای اینکه نشان دهد چیزهایی که ما خیلی ساده (طبیعی) مزمن میکنیم در واقع پدیده های فرهنگی اند که توسط ما ساخته می شوند و بنابراین میتوانند تغییر کنند. از نظر بعضی از اندیشگران، پست مدرنیسم یا چنان نسبی گراست که اساسا امکان نقد را منتفی میکند یا این که به عنوان منطق فرهنگی سرمایه داری متاخر، محصول و موید وضع جاری است و اساسا فاقد هر گونه برنامه انتقادی و یا پدیدآورنده چنان تور بیدرزی از قدرت یا متافیزیک حضور یا فراواقعیت رسانهای است که کنش آزادی بخش را بر گذر از هر یک از آنان به مسخره میگیرد. (صحاف زاده، ۱۳۸۴)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...