نگاهی به پایان نامه های انجام شده درباره : بررسی تطبیقی قید در دستور زبان فارسی و عربی |
در زبانهای مختلف، یافتن پیوندهای پیچیده ومتعدد ادب در گذشته و حال، وبه طور کلی ارائه نقشی که در پیوندهای تاریخی تأثیر وتأثرداشته باشد، چه از جنبههای اصول فنی در انواع و مکاتب ادبی وچه از دیدگاه جریانهای فکری.»(آیت الله زادهی شیرازی، ۱۳۶۲: ۸۷). در دانشنامهی ادب فارسی این چنین آمده است:«ادبیات تطبیقی از شاخه های نقد ادبی{است} که به سنجش آثار، عناصر، انواع سبکها، دوره ها، جنبشها و چهرههای ادبی و به طور کلی، مقایسهی ادبیات در مفهوم کلی آن در دو یا چند فرهنگ و زبان مختلف میپردازد» (انوشه، ۱۳۷۶: ۴۴)
از اجماع آراء ذکر شده، چنین استنباط میشود که، ادبیات تطبیقی دانشیاست که به بررسی انتقال پدیدههای ادبی از یک ملت به ادبیات دیگر ملتها میپردازد. درشرایطی که الف) بهتر است از لحاظ زمینه های فرهنگی متفاوت باشند. ب) در زمان و مکانهای مختلف به وجود آمده باشند. بافرض این شرایط، گردآوری و مقابله بین کتابها و نمونهها و حتی صفحههای شبیه به هم برای آگاهی یافتن از همگنیها و برابریها و اختلافات، کار تطبیقی محسوب میشود
۲-۱-۳ تسمیهی ادبیات تطبیقی
ادبیات تطبیقی که در عربی به آن «الادب المقارن» گفته میشود و ترجمه شده از اصطلاح فرانسوی Comprative Literature است، «به اعتقاد تمام تطبیق گران جهان نارسا و مبهم است؛ اما به سبب کوتاهی و اختصار توانسته است خود را بر سایر اصطلاحات پیشنهادی غالب کند». (هلال، ۱۶:۱۹۶۲)چرا که علاوه بر عنوان فوق الذکر برای این اصطلاح، از عناوینی چون: «تاریخ ادبیات تطبیقی، تاریخ ادبی تطبیقی، تاریخ تطبیقیادبیات، تاریخروابط ادبی، علم تطبیقی ادبیات، ادبیات سنجشی، ادبیات مقایسه ای، ادبیات همگانی - تطبیقی وادبیات تطبیقی – همگانی» (منوچهریان، ۲۱۲:۱۳۹۰) نیز استفاده شده است. «دانش ادبیات تطبیقی برای درک تاریخ ادبیات ونقد ادبی جدید امری اساسی است؛ زیرا ادبیات تطبیقی به کشف ریشهی جریانهای فکری وفنی درادبیات ملی میپردازد. ادبیات ملی ضرورتاً در روند تکاملی خود با ادبیات جهانی تلاقی میکند، و با تعاون یکدیگر، در راهبری وتکامل اندیشههای انسانی و ملی تلاش میکنند.»(آیت الله زادهی شیرازی، ۱۳۶۲: ۸۹)
با توجه به وجه وصفی «تطبیقی» ممکن است چنین پنداشته شود که قلمرو ادبیات تطبیقی محدود به مقایسه آثار ادبی دو نویسنده و یا دو شاعر و… است، حال آن که تطبیق تنها وسیلهای جهت رسیدن به اهداف این مکتب است. «لذا مجرد تشابه ویا تقارب میان متن ادبی ویا هر موضوعی که در ارتباط با ادبیات است، بدون توجه به پیوندهای زایندگی واثرگیری و اثرپذیری نباید موجب شود که اثری را در موضوع ادبیات تطبیقی بگنجانیم.»(همان:۹۳) این دانش شامل آن گونه مقایسههای ادبی است که دارای رابطهی تاریخی و فراملی باشد. پس«هر گونه مقایسهی ادبی که در چهار چوب ادبیات بومی ومیان ادیبان هم نژادوهم زبان بر پا شود، از حیطهی مباحث ادبیات تطبیقی خروج موضوعی دارد. خواه میان متون مقایسه شده رابطهی تاریخی باشد و یا نباشد.»(همان:۹۴)
ادبیات همگانی که نخستین بار توسط «بتز» در سال ۱۸۹۶ مطرح گردید، و سپس از طرف وان تیگم(ph. van. tieghem) و در تقابل با ادبیات تطبیقی ارائه شد، اصطلاحی است که بعدها در کنار ادبیات تطبیقی قرار گرفت تا بهتر بتواند به شرح این رشته نوظهور و در حال تحول بپردازد، چرا که ادبیات همگانی«به مطالعه جنبشها و شیوههای ادبی فراتر از مرزهای ادبی میپردازد، در حالی که ادبیات تطبیقی روابط متقابل دو یا سه قوم مختلف را مورد بررسی قرار میدهد.» (ساجدی، ۶۷:۱۳۸۷(. بنابراین، هر یک از عناوین مطرح شده، شاخهای از وسعت علم ادبیات تطبیقی را بیان میکند که برای رسیدن به تعریف و شناختی درست از آن باید مجموعهی عنوانها را در نظر گرفت.
۲-۱-۴ تاریخچه ادبیات تطبیقی
این نحله نوین، علمی است فرانسوی، که از نیمه دوم قرن نوزدهم در فرانسه با سخنرانیها و نوشتههای پژوهش گران فرانسوی هم چون آبل–فرانسواویلمن(Abel-Francois Villemain)وژان-ژاک آمپر(jean-jacques Ampere) معرفی گردید. اگر چه دیر زمانی نیست که ادبیات تطبیقی به صورت علمی، هویتی مستقل یافته است؛ اما«این دانش از دیرباز وجود داشته است و بر اثر همین افکار بود که گوته از ادبیات جهانی سخن به میان آورد. گوته میگفت:«هر ادبیاتی محتاج توجه به ملل دیگر است؛ و چون این احتیاج توجه به ادبیات ملل دیگر در دوره رمانتیسم بسیار حساس شد، بنابراین بی دلیل نیست که زمان شروع تحقیقات در ادبیات تطبیقی را نیز همین دوره بدانیم». (بهنام، ۱۳۳۲: ۲)
اما این نحله مهم در آغاز به دو مکتب بزرگ و اولیه یعنی فرانسوی و آمریکایی تقسیم میشد که هم اکنون سایر گرایشهای موجود در جهان (آلمانی، روسی و. . .) متاثر از این دو مکتب میباشند. «ادبیات تطبیقی_ پس از طی سالهای طفولیت خود در قرن نوزدهم_ با پذیرش تحولات گوناگون، به واسطه کتاب علمی و جامع پل وان تیگم در مکتب ادبی تطبیقی فرانسه _که توسط فرنان بالونسپژر، پل هازار، ژان ماری کاره و ماریوس فرانسواگویارد پایه گذاری شده بود، _ به جهان معرفی شد. از جمله مزایای کتاب فوق آن است که که برای نخستین بار در ادبیات تطبیقی فرانسه تعریفی ارائه میکند که بر بین رشتهای بودن ادبیات تطبیقی تاکید میورزد و میکوشد تا گرایشهای مختلف ادبیات تطبیقی را با یکدیگر جمع کند». (صالح بیگ و نظری منظم، ۱۶:۱۳۸۷)
۲-۱-۴-۱ مکتب فرانسه
نظریه پردازان فرانسوی وجود رابطه تاریخی بین آثار را اصل اولیه فعالیتهای پژوهشی خود میدانند و در واقع این مکتب متاثر ازمکتب پوزیتیویسم(اثبات گرایی)، قرن ۱۹ اروپاست. مثلا گویارد در این باره میگوید:«ادبیات تطبیقی به اعتقاد ما شاخهای از تاریخ ادبیات محسوب میشود. یعنی رشتهای است که در سیر تاریخ ادبیاتها اختصاص داردبه مطالعه و بررسی روابط روحی میان ملت ها؛ روابطی از آن نوع که عملا میان آثار کسانی چون «بایرون» و «پوشکین» میان «گوته» و «کارلایل» و «والتراسکات»و «وینی» وجود دارد. به همین ترتیب وظیفهی آن بررسی روابطی است که میان آثار ادبی جهان به طور عام، الهامهای ادبی، منش و کیفیت نویسندگان مختلف از ادبیاتهای بیگانه یافت میشود. حقیقت این است که این رشته مطالعاتی اصولا به متون ادبی در ارزشهای ملیشان نمیپردازد، بلکه به خصوص ناظر است بر تغییر و تبدیلهایی که هر ملت یا هر نویسندهی معین در آثار ادبی که از دیگران وام گرفته، به عمل میآورد». (گویارد، ۱۲:۱۳۷۴)
به عبارت دیگر این مکتب در فرانسه «به نقد و تحلیل اثر ادبی نمیپردازد؛ بلکه تنها خود را در مسائل بیرونی اثر که به اثرپذیری و اثرگذاری و بررسی منابع و شهرت و انتشار مربوط است، محصور میکند». (ولک و وارن، ۴۳:۱۳۷۳)
۲-۱-۴-۲ مکتب آمریکا
علوم مختلف به ویژه اگر درابتدای راه باشند دوران تحول خود را پشت سر گذاشته و به واسطهی به چالش کشیده شدن، مسیر رشد و تکامل خود را مییابند. ادبیات تطبیقی نیز از این قاعده مستثنی نبوده و با گذشت زمان گرایشهای متعددی را در خود جای داده است. علم نوظهور ادبیات تطبیقی هم پس از فرانسه، در آمریکا شاخه جدید و وسیعی پیدا کرد و محدودیتهایی که مکتب فرانسوی در رابطه با ادبیات خود و سایر ملل ایجاد کرده بود – رابطه تاریخی داشتن و مسئله تاثیر گذاری و تاثیر پذیری- کنار زده شد. چرا که در سال ۱۹۴۹ کتابی با نام نظریه ادبیات توسط رنه ولک(R. Wellek)منتقد آمریکایی و همکارش آوستن وارن(A. Warren) تالیف شد که در آن به انتقاد از ادبیات تطبیقی فرانسه پرداخته بودند. مکتب تطبیقی آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم با سخنرانی رنه ولک در دومین کنگره بین المللی ادبیات تطبیقی، که در سال ۱۹۵۸ در دانشگاه کارلینای شمالی برگزار گردید به پژوهشهای علمی قدم نهاد. در واقع پیشتازان مکتب آمریکایی (رنه ولک و آوستن وارن) تنها تاثیرات عوامل خارجی را کافی ندانسته و مرزهای ساخته شده توسط مکتب فرانسوی را کنار زده تا بتوانند تجزیه و تحلیل خود اثر را هم در زیر فعالیتهای خود قرار دهند. (شرکت مقدم،۱۳۸۸: ۶۲-۶۴) همچنین سایر منتقدان آمریکایی نیز بر این باورند که: «ادبیات تطبیقی بدون توجه به موانع سیاسی، نژادی و زبانی به بررسی ادبیات میپردازد. بررسی تطبیقی نباید در روابط تاریخی محصور بماند؛ چون پدیدههای بسیار ارزشمند مشابهی در زبانها با انواع ادبی رایج وجود دارد که با یکدیگر پیوند تاریخی ندارند. علاوه بر این، ادبیات را نمیتوان در تاریخ ادبیات محدود کرد و نقد ادبی و ادبیات معاصر را از آن دور نمود». (مکی، ۱۹۶:۱۹۸۷) نتیجه این که؛ مکتب آمریکایی بر خلاف مکتب فرانسه ، علاوه بر توجه بر مسائل بیرونی اثر یعنی نحوهی تأثیر گذاری و تأثیر پذیری آن، به خود اثر نیز توجه دارد و کار تطبیقی را در چارچوب خاصی محصور نمیکند.
۲-۱-۵ حیطهی کارکرد ادبیات تطبیقی
«ادبیات تطبیقی در کلیهی زمینههایی که درارتباط با طبیعت، موضوعات، حوادث واشخاص قرار میگیرد، وصورت یک بیان ادبی پیدا میکند، بحث می کند، وبه بررسی سبکهای هنری هر اثر، وبه افکار جزئی در ایجاد یک اثر ادبی میپردازد. در ادبیات تطبیقی انواع ادبی، که مختص بعضی ملت هاست ولی انعکاس آن را در ادبیات سایر ملل میبینیم، تحقیق میشود.» (آیت الله زاده شیرازی، ۱۳۶۲: ۸۷-۸۸)
۲-۱-۶ فواید وکاربردادبیات تطبیقی
گذشته از تعاریفی که دربارهی ادبیات تطبیقی صورت گرفته است،این علم دارای فواید وکارکردهایی نیز میباشد مانند:
۱-آشنایی با ادبیات بیگانگان و مقایسه با ادبیات خویش.
۲- کاهش تعصب بی مورد نسبت به زبان و ادبیات ملل دیگر.
۳-درک بهتر جهت پی بردن به چرایی افکار و عقاید کشورها.
۴-کمک به تفاهم میان ملت ها.
۵- برقراری یک صلح پایدار جهانی.
۶- شناخت جایگاه واقعی ملت ها.
۷- توسعه و تکاپوی بیشتر علوم انسانی.
۸-نمایاندنارزش واهمیت تاثیر آثار خارجی در رشد و بالندگی آثار ملی.
۹- تکمیل پازل گستردهی جهانی جهت رسیدن به شناخت و رشد بیشتر و تکمیل و راهبری اندیشه های انسانی.
۲-۱-۷ ادبیات تطبیقی در ایران
«سابقهی رشته ادبیات تطبیقی در ایران بسیار کوتاه است. حتی میتوان گفت این رشته هیچگاه با توجه به اصول نظری و روش تحقیق مشخص در ایران راه اندازی نشده است. درک عوام و در بسیاری موارد حتی خواص از ادبیات تطبیقی این است که این رشته به مقایسهی ادبیات ملل مختلف میپردازد تا تأثیرپذیری نویسندگان فرهنگهایمختلف را از یکدیگر نشان دهد، یا تشابهات بین آنها را کشف کند. نتیجهی چنین تصور غلطی از ادبیات تطبیقی باعث شده است تا پژوهشگران ادبیات ملی برای ورود به این رشته خود را بینیاز از دانستن نظریهها و روش تحقیق این عرصه بدانند و سرانجام، پژوهشهایی کم مایه به نام ادبیات تطبیقی منتشر شود.»(انوشیروانی، ۱۳۹۰: ۲۱۹) مطالعاتی که در ایران در رابطه با این موضوع صورت گرفته است، - با وجود ادبیات و فرهنگ غنی ما- تعاملات علمی شایسته و جامعی نیستند. و سابقه آن به بیشتر از چندین دهه نمیرسد. همان طور که اشاره شد، شاید یکی از دلایل اصلی آن عدم ارائه تعریف جامع و بی توجهی به وسعت اهمیت آن است که هنوز در ایران بصورت تخصصی به این موضوع پرداخته نشده است، اما گشایش رسمی این مهم – ادبیات تطبیقی – در سال ۱۳۱۷ با نام رسمی سنجش ادبیات زبانهای خارجه توسط خانم فاطمه سیاح، چهرهای پویا به خود گرفت. وی که در سال ۱۹۰۲ در روسیه به دنیا آمد، تحصیلات خود را تا مقطع دکترا در همانجا ادامه داد و در سال ۱۳۱۳ به ایران آمده و از سال ۱۳۱۵ به تدریس زبان وادبیات روس و فرانسه در دانشگاه تهران پرداخت؛اما پس از درگذشت ایشان به دستور رئیس دانشگاه کلاس درس وی تعطیل گردید؛ (رک، گلبن، ۳۰:۱۳۸۳) حال آنکه رد پای ادبیات تطبیقی درایران را به قبل از آن، یعنی نخستین سالهای فعالیت دارالفنون و ورود معلمان خارجی به ایران، میتوان نشان داد. و شاهزادگان قاجار را هم که با آثار غربی به خصوص رمان و داستانهای غیر ایرانی آشنایی داشتند – به جهت آشنایی با زبان انگلیسی و یا فرانسه – میتوان آغازگران ادبیا ت تطبیقی دانست.
با نگاهی گذرا به فعالیتهایی که در این زمینه در ایران صورت گرفته است، میتوان به این نتیجه رسید که بزرگان ادبیات ایران، در آثار خود به صورت اجمالی به موضوع ادبیات تطبیقی پرداختهاند.
از جمله، جواد حدیدی که با اخذ مدرک دکترا از دانشگاه سوربن فرانسه شروع به انجام پژوهشهای تطبیقی کرد، که میتوان ازآثار وی چون چون:«برخورد اندیشه ها» و «از سعدی تا آراگون» نام را برد. مجتبی مینوی نیز نخستین ادیب و منتقد ایرانی است که از طریق نقد تطبیقی به بررسی تاثیر ادبیات شرق، به ویژه ادبیات شرق بر ادبیات انگلیسی پرداخت. همچنین دکتر زرین کوب در جلد اول«نقد ادبی» دکتر فرشیدورد در جلد دوم کتاب«درباره ادبیات و نقد ادبی» و دکتر محمد علی اسلامی ندوشن در«جام جهان بین» به این موضوع اشاراتی داشتهاند.
لازم به ذکر است، پژوهشهای تطبیقی بین زبان فارسی و عربی، قدمت و سابقهی زیادی دارد تا جایی که می توان پیشینه این گونه مطالعات «در جهان عرب رابه سال “۱۹۰۳ ” بازگرداند؛سالی که"یعقوب صروف"(۱۸۵۲-۱۹۲۷)در مجلهی “المقتضب"(۱۸۷۶-۱۹۵۲)مقاله کوتاهی را تحت عنوان “رباعیات ابی العلاء"(رباعیات ابو العلاء معری)منتشر ساخت.» (خضری، ۱۳۹۰: ۲)گرچه این مقاله، فاقد چارچوب و ویژگی تحقیقات تطبیقی علمی است، امابه هر حال اولین دستاوردی است که به مقایسهی دو اثر-معری وخیام – پرداخته وتشابهات واختلافات آنها رابررسی کرده است. اما در ایران نیز فعالیتهای تطبیقی بین دو زبان، به اوایل دهه سی قرن بیستم و مجلات ادبی آن دوره بازمی گردد. «بیشترمقالات تطبیقی این دوره به بررسی تأثیر زبان، ادبیات و فرهنگ فارسی بر عربی میپرداختند ومطابق وهمسو با سیاستهای ملی گرایانهی رضاشاه(۱۲۵۶-۱۳۲۳ش)بودند وعکس العملی در مقابل خیمهی سنگین زبان و ادبیات عربی بر محافل فرهنگی وادبی ایران محسوب میشدند.» (خضری، ۱۳۹۰: (۳
۲-۱-۸ ادبیات ترجمه
اگر ادبیات تطبیقی را شاخهای از نقد ادبی بدانیم و یا اگر حتی برای آن هویتی مستقل قائل شده و تنها به وجود رابطه بین آنها اکتفا کنیم، باز هم نیازمند ترجمه هستیم، زیرا نخستین رویکرد شناخت آثار خارجی، ترجمهی آنهاست که روابط بین فرهنگها و ادبیات ملل مختلف را فراهم میکند. لذا ترجمهی صحیح، که موجب دریافت بهتر متون میشود، اصلی اساسی جهت رسیدن به روابط و مکانیسمهای پیچیدهی زبان و فرهنگ مبدأاست؛ چرا که امکان مطالعهی آثار خارجی به زبان اصلی برای همگان میسر نیست. امروزه و حتی در زمان گذشته «عشق به آگاهی و دست یابی به علوم و فنون ناشناخته و پیشرفتهای جامعهی بشری و حس برتری جویی، انسانها را به تحقیق و تفحص واداشته به طوری که ترجمه یک ضرورت دینی، علمی و سیاسی شده است» (معروف، ۸:۱۳۸۰) به همین دلیل ترجمه عمری به درازی عمر انسانهایی دارد که زبانی یکسان نداشته و متمایل به برقراری ارتباط بوده اند. «سنگ نوشتههای موجود در گوشه و کنار عالم مثل آنچه در بیستون یافت میشود و دو هزار و پانصد سال قدمت دارد گواه رونق ترجمه» در گذشته است (لرستانی، ۵۵:۱۳۷۶). همچنانکه ابیات زیر از اهمیت نقش مترجم در زمانهای گذشته حکایت میکند:
یکی ترجمان را زلشکر بجست که گفتار ترکان بداند درست
(فردوسی، ۱۳۸۶: ۷۴۸)
یکی ترجمان را زلشکر بخواند به گلگون بادآورش بر نشاند
(همان:۷۴۹)
تاریخ ترجمههایی که با سند و به صورت رسمی وجود دارد و میتوان از آنها سخن گفت به سلسلهی ساسانی باز میگردد، که نمونههایی از آن ترجمههای موجود از اوستاست. اردشیر بابکان مؤسس سلسلهی ساسانیان افرادی را به هند و روم فرستاد تا از تمام کتابهایی که در این بلاد وجود دارد، نسخه برداری کنند و حتی دستور دادکلیهی رسالات پراکنده در عراق را نیز جمع آوری کنند. (ابنندیم، ۱۳۶۶: ۴۳۷) بعد از اردشیر، جانشین وی، شاپور کار او را دنبال کرد و دستور داد تمام آثار و کتب انتقال یافته در عهد پدرش را به زبان پهلوی ترجمه کنند و در اختیار دانشمندان قرار دهند. در عهد انوشیروان نیز کتب بسیاری جمع آوری و ترجمه شد. (همایی، ۱۳۶۳: ۳۰) بدین ترتیب برپایی این محیط علمی، ورود و گسترش اسلام در ایران و تعاملات اجتناب ناپذیر دیگری که از گذشته تا کنون بین فارسی زبانان و اعراب بوده، عرصهی فراخی را برای ترجمهی متون در هر دو زبان فراهم کرده است.
موضوع مهم در ترجمهی درست و دقیق، شناخت ساختارهای زبانی است، چرا که «اساس و بنیاد هر زبانی را ساختارهای آن زبان شکل میدهد. ساختارهای زبانی را میتوان به شش نوع یا دسته تقسیم کرد: ۱٫ ساختار نحوی (Syntactic-structure) 2. ساختار صرفی (Morphological-structure) 3. ساختار لغوی(Lexical-structure) 4. ساختار معنایی (Semantical-structure) 5. ساختار بلاغی (Rhetrical-structure) 6. ساختارآوایی (Phonetical-structure). این ساختارها پیکرهی درون زبانی(Intralingustic) و حتی برون زبانی (Extralinguistic) یک زبان را میتواند به نمایش بگذارد. یکی از ضرورتهای اساسی برای ارائه ترجمهای وفادار (Faithful) و مطلوب، ایجاد و یا برقراری تعادل میان این ساختارهاست.» (قلی زاده، ۱۳۷۹: ۹۰-۹۱)
اگر چه برخی معتقدند در فرایند ترجمه، معنی نباید تغییر کند و بالعکس در مکتبی چون مکتب کار کردگرایی (functionalism) فرهنگ مقصد را تعیین کنندهی روش ترجمه میدانند و در کل در زمینهی ژرف ساخت (معنایی) متن ترجمهای، اختلاف وجود دارد اما زمانی مترجم میتواند مفاهیم و مطالب زبان مبدأ را انتقال دهد که ساختار دستوری و روساختی آن زبان را بشناسد و ظرایف و نکات دستوری را رعایت کند. البته با توجه به تفاوتهایی که در میان قوانین دستوری و خصوصیتهای زبانی کشورهای مختلف وجود دارد همیشه این موضوع صدق نمیکند. اهمیت این نکته از آن جاست که گاهی عدول از قوانین دستوری زبان مقصد و یا حتی مبدأ، امکان ایجاد ساختار معنایی درست را فراهم میکند. اهمیت و کاربرد مباحث دستور تطبیقی، به دلیل تأثیر گذاری دستور زبان، در امر ترجمه است. علاوه بر این، «معادل یابی دستوری هنگامی صورت میگیرد که مترجم بخواهد خود را از تاثیر زبان مبدا برهاند. رعایت نکردن معادل یابی دستوری علاوه بر وارد کردن ساختهای نامأنوس به زبان مقصد، از روانی و شیوایی نثر ترجمه میکاهد.» (ناظمیان، ۷۰:۱۳۸۱). به همین دلیل انجام پژوهشهایی که مربوط به دستور زبان است، راه را برای رسیدن به اهداف ادبیات تطبیقی هموار میکند؛ اما دستور زبان که موضوع بحث است، بطور مشخص در میان شاخههای اصلی ادبیات تطبیقی – فرانسوی و آمریکایی – جایگاه خاصی ندارد. لیکن شاید بتوان با کمی اغماض آن را جزء شاخهی آمریکایی دانست که دامنه فعالیتش به همهی هنرها میرسد.
فصل دوم:
بخش دوم
۲-۲-۱ زبان و دستور زبان عربی
زبان عربی امروزی را که به آن عربی کلاسیک هم گفته میشود باقی ماندهی عربی شمالی قبل از اسلام است. زبان عربی به دو دستهی قبل و بعد از اسلام تقسیم میشود. زبان عربی قبل از اسلام شامل دو شاخهی عربی جنوبی و شمالی بوده است. زبان عربی یکی از فروع اصلی زبانهای سامی است، عمدهی جایگاه این زبان جزیره العرب و نواحی اطراف آن بوده است. (ضیف، ۱۳۸۶: ۲۶) این نام منسوب به سام پسر نوح پیامبر است. زبانهای آرامی، عبری، آشوری، بابلی و… از دیگر گروههای آن محسوب میشود. از ویژگیهای زبان سامی سه حرفی بودن اصل کلمات است. زبان عربی بر خلاف زبان فارسی که یک زبان ترکیبی است و واژهها از پیوند تک واژهها ایجاد میشوند یک زبان اشتقافی است یعنی کلمات مختلف با قرار گرفتن در قالبهایی مشخص و اضافه شدن یک یا چند واج ایجاد میشوند.
بررسی بین سازه های زبان یعنی دستور، اولین بار در غرب در قرن چهارم پیش از میلاد و توسط ارسطو صورت گرفت و از آن جا به سایر کشورها اشاعه یافت. امروزه اگر چه مناطق مختلف عربی با لهجههای متفاوتی صحبت میکنند، اما زبان عربی نوشتاری بر مبنای قواعد نحوی قرآن شکل گرفته است. در مورد نوشتن نحو در زبان عربی آمده است: حضرت علی علیه السلام به ابوالاسود دوئلی گفت تا قواعدی برای زبان وضع کند تا امّت به استعانت از آن قواعد، زبان عربی را بیاموزند و بتوانند قرآن بخوانند و بفهمند و ابوالاسود دوئلی با راهنمایی ایشان علم نحوی سخن گفتن را ابداع کرد. (خانلری، ۱۳۷۳: ۴۲ و نجدی ناصف، ۱۳۵۹: ۱۷۲-۱۷۹).
«اولین واضع علم صرف هم به روایت سیوطی در کتاب «بغیه الوعاه والمزهر»، معاذ هراء از ایرانیان مقیم کوفه بوده است» (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۱۵). اگر چه مدت زیادی از نوشتن دستور به زبان فارسی به صورت تخصصی نمیگذرد، اما این ایرانیان بودند که به نوشتن کتب صرف ونحو به زبان عربی پرداختند و سیبویه در قرن دوم هجری در اثر خود یعنی «الکتاب» اساس صرف ونحو عربی را بنا نهاد. و نحو عربی را به صورت مستقل و علمی تدوین کرد. ایرانیان «نخست از این روی که زبان عربی، زبان قرآن است و سپس بدین جهت که برای ورود به خدمات دیوانی و رسیدن به مقامات سیاسی و کسب جاه و مقام در دربار خلیفهگان عباسی، به دانستن زبان عربی نیازمند بودند، به تنظیم زبان عربی و تدوین صرف ونحو آن همت گماشتند.» (صنیع، ۱۳۷۱: ۱۰)
۲-۲-۲ زبان و دستور زبان فارسی
زبان فارسی در زیر گروه زبانهای هند و ایرانی قرار میگیرد. هند و ایرانی شاخهای بزرگ از زبانهای هند و اروپایی است. زبانهای هند و اروپایی به زبانهایی گفته میشود که اکثریت مردم ساکن شبه قارهی هند تا غربی ترین نقطهی اروپا پس از مهاجرت اروپاییان به آمریکا در تمامی این قاره بدان تکلم میکنند.
زبانهای هندوایرانی هریک شامل سه دوره و به زبانها و لهجههای متعددی تقسیم میشوند. زبانهای ایرانی که شاخهای از گروه زبانهای هند و اروپایی است، «به گروهی از زبانها و لهجهها اطلاق میشود که از نظر ویژگیهای زبانی وجوه مشترک دارند. در این نامگذاری معیارهای زبان شناختی مورد نظر است و نه مرزهای جغرافیایی یا سیاسی کنونی ایران. از این رو مثلاً زبان آسی که در قفقاز بدان سخن گفته میشود یا پشتو که در افغانستان کنونی معمول است، از زمرهی زبانهای ایرانی به شمار میروند، اما زبان ترکی یا عربی که در بخشی از ایران کنونی بدانها سخن گفته میشود، جزء زبانهای ایرانی نیست.» (آموزگار و تفضلی، ۱۳۸۲: ۱۱).
زبان فارسی از ابتدا تا کنون سه دورهی مختلف تاریخی را تجربه کرده است که عبارتند از:
۱-دورهی باستان از تاریخ تجزیهی زبانهای ایرانی از زبان هندو اروپایی تا انقراض حکومت هخامنشیان؛ یعنی به تقریب از قرن بیستم پیش از میلاد تا قرن چهارم یا سوم پیش از میلاد.
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-01] [ 09:47:00 ب.ظ ]
|