برخی فیلسوفان با دقت بیشتری در باب این مورد اخیر گفته­اند، باید علاوه بر اینکه یک گزاره موجه برای شخص باشد، باور فرد به آن گزاره نیز بر مبنای شواهد او بر آن گزاره باشد. فرض کنید علی دچار بیماری مهلکی شده است، اما ولو اینکه این بیماری بسیار کشنده می­باشد، ولی شواهد بسیار خوبی وجود دارد که او از این بیماری بهبود پیدا می­ کند، مثلاً دکتر متخصص او می­گوید که به احتمال ۹۹% معالجه­ی وی به او جواب می­دهد و حتی خود علی نیز به وسیله خواندن مجله پزشکی معتبری از کارایی این روش معالجه باخبراست. پس فرض می­کنیم که باور او به اینکه او بهبود پیدا می­ کند، موجه می­باشد. اما فرض کنیم که او به این گزاره براساس این شواهد باور پیدا نکرده است بلکه او باور به بهبودی­اش را از طریق فالگیری از روی تفاله چای وی گفته است که تو شفا پیدا می­کنی، حاصل کرده است. در این فرض او معرفت به این گزاره ندارد؛ چرا که صرف اینکه گزاره P برای S موجه باشد برای معرفت بدان کافی نیست بلکه باید باور شخص به این گزاره بر اساس شواهدی باشد که صدق آن را تأیید می­ کنند. (ibid, pp 16-17)
پایان نامه - مقاله - پروژه
شاید همان طور که وحید می­گوید اصلی­ترین ویژگی توجیه در دو شهودی که ما از آن داریم که در ضمن فقرات فوق بیان شد، خلاصه بشود که این دو، بعضاً منجر به صدور احکام بعضاً متفاوتی می­شوند: یکی ویژگی نظرگاه گرایانه و دیگری ویژگی صدق رسانی[۹۴] توجیه. ایشان می گویند که ویژگی نظرگاه گرایانه توجیه برحسب پدیدارشناسی موقعیت معرفتی فاعل شناسا توصیف می­ شود؛ یعنی برحسب نحوه و گونه ای که اشیاء و امور بر او پدیدار می­شوند، توصیف می­ شود. توجیه بر این اساس، مبتنی بر شواهدی می­ شود که شناسا بر اساس قوای ادراکی و معرفتی خود بدست می ­آورد. اما در ویژگی صدق رسانی توجیه آنچه که مد نظر می­باشد، بعد عینی و خارجی باور می­باشد که برحسب نحوه­ای که اشیاء واقعاً در عالم واقع وجود دارند ، به نحو مستقل از ادراک فاعل شناسا، توصیف و تعریف می­ شود. توجیه بر این اساس، درصدد دستیابی به حاق واقع و صدق است. توجیه این دو خصلت را با هم دارد؛ از این رو هم به خاطر بعد نظرگاه گرایانه­اش، تابع نحوه پدیدارشدن امور از منظر فاعل شناسا هست و هم از سوی دیگر به خاطر بعد صدق رسانی­اش، تابع نحوه­ای که اشیاء فی نفسه در عالم واقع می­باشند، هست. به نظر می­رسد که هر نظریه­ای در باب ماهیت توجیه باید این دو ویژگی را در خویش جمع کند.
علت وجود ویژگی ۵ و ۴ در فوق برای توجیه، وجه نظرگاه گرایانه آن است. از این رو که این وجه وابسته به موقعیت معرفتی فاعل شناسا هست، سبب می­ شود به خاطر موقعیت­های مختلف، شواهد شناساها نیز متغیر شود و از این رو دو ویژگی مذکور برای توجیه رقم بخورد. با توجه به این ویژگی توجیه، ما توجیه­های مختلف افراد را در پرتو نحوه­ای که ایشان باورهای خویش را براساس منابع در دسترسشان در زمان خاص، با توجه به چگونگی پدیدار شدن امور برخود، ایجاد کرده ­اند، سنجیده و ارزیابی می­کنیم. با توجه به وجه نظرگاه گرایانه توجیه، تنها اموری که فاعل شناسا به آنها دسترسی معرفتی دارد، قدرت توجیه­ای دارند.
صدق رسانی توجیه نیز همان طور که در ۲ بیان شد، سبب متمایز شدن توجیه معرفتی از سایر گونه­ های توجیه­ای می­باشد. البته این خصلت توجیه با ویژگی ۵ در تنافی نیست؛ چرا که ملاک تحقق هدف صدق حداکثر کردن باورهای صادق و حداقل کردن باورهای کاذب در یک زمان مشخص و خاص نیست که اگر در زمان خاصی یک باور کاذب موجه هم در شبکه باورهای شناسا آمد، با هدف صدق در تنافی باشد، بلکه مراد این است که توجیه ما در بلند مدت سبب این بشود که در مجموع باورهای صادق ما افزایش و باورهای کاذب ما کاهش یابد و این هدف در زمان طولانی تأمین بشود. (Vahid, 2005, pp 7-20)
با در نظر گرفتن این دو ویژگی اصلی توجیه، ما می­توانیم در بررسی نظریات مختلفی که معرفت شناسان در توجیه معرفتی بیان کرده ­اند، ارزیابی بهتری داشته باشیم. هرچند پرداختن به این مسأله خارج از موضوع این پایان نامه می­باشد و ما در این پایان نامه اصلاً متعرض به این مباحث نخواهیم شد. غرض ما از طرح بحث مفهوم توجیه معرفتی به همین مقدار، صرفاً ایضاح مفهومی عنوان پایان نامه بود.
۳-۱-۲٫ درون گرایی و برون گرایی
این مسئله می­ شود گفت به طور خاص در میان معرفت شناسان ، بعد از انتقاد گتیه [۹۵]به تحلیل متعارف از معرفت مطرح شد و در همین چند دهه اخیر به اوج خود رسید. معرفت شناسان برای پاسخ به حل مشکل گتیه به ایجاد تمایز میان درون گرایی و برون گرایی[۹۶] [۹۷] در توجیه معرفتی [۹۸]رسیدند. به نظر می­رسد که بعد از دوران روشن گری تفکر غالب، تفکری درون گرایانه بوده است. تحلیلی که امثال دکارت[۹۹] و لاک[۱۰۰] از معرفت می­ کنند، تحلیلی درون گرایانه است. این چالش امروزه بسیار جدی می­باشد و نظریه پردازی در باب توجیه را بدون در نظرگرفتن این چالش نمی­ توان انجام داد. مسئله اصلی در نزاع درون گرایان و برون گرایان این است که آیا عامل یا عواملی که موجب توجیه باور می­شوند آیا باید لزوماً در حیطه اگاهی شناسا باشند یا نه.
۱-۳-۱-۲٫ درون گرایی
برخی معرفت شناسان بر این باورند که عواملی که موجب توجیه باور می­شوند، باید عواملی باشند که باورکننده به نحوی از آنها آگاه می­باشد یا امکان اگاهی از آنها برای او وجود دارد؛ به بیان دیگر، تنها اموری که به نحو شناختی در دسترس فاعل شناسا هستند، قابلیت توجیه باور را دارند. قید به نحو شناختی از این جهت است که مثلاً سطح جیوه خون و اندازه قلب ما نیز درونی است اما این درونی بودن اینجا مطمح نظر نیست، چون از درونی بودن معنای معرفتی مدنظر است. منظور معرفت شناسان از معنای معرفتی، نوعی دستیابی شناختی است که در این دستیابی ما از وجود ادراکات و باورها وحالت­ها و … خویش آگاهی بی واسطه داریم یا امکان داشتنشان را داریم . این دستیابی و آگاهی مستقیم و بی واسطه فقط با تأمل معرفتی ایجاد می­ شود و تابع شرایط بیرونی باور نیست. به این معرفت شناسان، درون گرا می­گویند؛ چرا که معتقدند عوامل توجیه در درون آگاهی شخص باور کننده قرار دارند. بر اساس این تحلیل، عوامل باورسازی که انسان نتواند به آنها دسترسی شناختی داشته باشد، هرچقدر عوامل مطمئن و قابل اعتمادی هم برای تولید باور صادق باشند، باز موجب توجیه باور نمی­گردند. البته میان خود درون گرایان در باب اینکه چه اموری درونی­اند، اختلاف نظر وجود دارد اما آنچه که تقریباً مورد اتفاق است را ما بیان کردیم.[۱۰۱] علت گرایش معرفت شناسان به درون گرایی علاوه بر شهودی که ما از توجیه بدین نحو داریم، تلقی تکلیف گرایانه[۱۰۲] از توجیه می­باشد که به تعبیر آلستون قاطع ترین دلیل بر درون گرایی از رهگذر همین تلقی ارائه می­ شود ( هرچند که خود ایشان چنین تلقی را به سختی به چالش می­کشد)[۱۰۳]. مطابق این تلقی فاعل شناسا از آنجا که موجود عقلانی است، موظف است که هنجارهای معرفتی را رعایت کند؛ یعنی او در رابطه با باورهایش وظیفه معرفتی دارد: وظیفه دارد که باورهای موجه را اخذ کند و از باورهای غیر موجه پرهیز کند. بنابراین تلقی، اگر فاعل شناسا چنین وظیفه ­ای را انجام ندهد، بدلیل برخورداری از موهبت قوای عقلانی سزاوار سرزنش و درخور ملامت است و اگر انجام بدهد مستحق تحسین می­باشد و قضاوت درباره موجه بودن یا نبودن شناسا در اخذ باور، امری است که به ایفای این تکلیف معرفتی یا اهمال درباره آنها مربوط هست. حال اگر این تلقی از توجیه پذیرفته شود؛ یعنی توجیه از سنخ ایفای تکالیف معرفتی باشد، تنها اموری در توجیه مدخلیت دارند که شناسا بتواند آنها را در نقض یا ابرام یک باور به کار ببرد. اگر شناسا در زمان موجه یا ناموجه دانستن یک باور به موجِه یا ناقض آن باور دسترسی نداشته باشد، نمی­تواند آن موجِه­ها یا ناقضها را در موجه یا ناموجه دانستن یک باور مدخلیت دهد. پس تنها اموری که در دسترس شناساست، می ­تواند در توجیه مدخلیت داشته باشد و این همان درون گرایی در توجیه می­باشد؛ لذا با توجه به این هدف، فاعل شناسا در موجه یا ناموجه دانستن باورها تنها باید دلنگران شواهد و دلایلی باشد که او در آن زمان دراختیار دارد که اگر اینگونه بود او در باورش موجه می­باشد؛ ( زمانی،۱۳۹۱، صص ۱۴۰- ۱۴۲) زیرا آنچه شخص باور کننده می ­تواند از آنها آگاهی داشته باشد، همان شواهد و دلایل می­باشند. شاید اصلی­ترین انتقادی که به این تلقی وارد کرده ­اند، این باشد که تکلیف وقتی معنا دارد که انسان توانایی انجام آن را داشته باشد، اما اگر خارج از قدرت و اختیار انسان انجام امری باشد، دم زدن از تکلیف بی معنا است. حال با توجه به این مقدمه، ایشان می­گویند که حصول بسیاری از باورها در شناسا، بیرون از حوزه اختیار او می­باشد؛ لذا در مورد این باورها نمی­ توان از تکلیف معرفتی سخن گفت[۱۰۴]. البته قائلان به تلقی تکلیفی از توجیه به این انتقادها پاسخ گفته­اند. نظریه­ های مبناگرایی و انسجام گرایی مورد بحث ما در ساختار توجیه از سنخ[۱۰۵] نظریه­ های درون­گرا هستند.
۲-۳-۱-۲٫ برون گرایی
اما در مقابل برون گرایان قائل به این می­باشند که حداقل برخی از عواملی که می­توانند موجه باور باشند، می­توانند خارج از نظرگاه شناختی شناسا باشند. پس ایشان فقط عوامل موجِه کننده باور را منحصر در حوزه شناختی فاعل شناسا نمی­کنند. می­توانیم بگوییم که از میان دو ویژگی اصلی که توجیه معرفتی داشت، درون گرایان بیشتر بر ویژگی نظرگاه گرایانه توجیه دست گذاشته­اند، اما برون گرایان بیشتر بر ویژگی صدق رسانی و عینی توجیه تأکید می­ کنند و با طرح این دیدگاه می­خواهند کاری کنند که هدف صدق بهتر تأمین شود. ( Vahid, 2011, p 145) شاخص­ترین گونه برون گرایی، اعتمادگرایی[۱۰۶] هست. آلوین گلدمن[۱۰۷] با طرح دیدگاه اعتماد گرایی، از برون گرایی به شدت دفاع کرد. برون گرایان نظیر گلدمن می­گویند که علاوه بر عوامل اثباتی که درون گرایان در توجیه فقط قائل به آن هستند که در توجیه موثر می­باشد، عوامل ثبوتی نیز موجب توجیه باور می­شوند؛ لذا از این رو معتقدند که عوامل و فرایندهای باورسازی که قابلیت اعتماد بالایی دارند؛ یعنی به گونه ­ای اند که میزان تولید باورهای صادق در آنها بسیار بالا است، نیز در موجّه ساختن باور نقش دارند. نظریه اعتمادگرایی روشن است که برون گرایانه است؛ چرا که فرایندهایی که ایجاد یک باور می­ کنند و اینکه آیا اصلاً آن فرایندها اعتماد پذیرهستند یا نه، هیچ کدام لزوماً دراختیار و دسترس فاعل شناسا و آگاهی او نیستند.
علت بیان این نزاع در پایان نامه، در تحلیل ما از مشکل جدایی مشخص خواهد شد. همه اشکالات راجع به مشکل جدایی، پیش فرض درون گرایانه بودن این نظریه را در خود دارند. در آنجا بررسی خواهیم کرد که آیا می­توانیم با بهره گیری از برون گرایی در حل این مسأله به کمک انسجام گرایان بیاییم یا نه؟.
۴-۱-۲٫ ساختار توجیه معرفتی
آنچنانکه در فوق بیان کردیم، توجیه معرفتی برای اخراج امثال حدس­های صائب از دایره معرفت بشری، به عنوان شرطی برای معرفت مبدل گشته است. اما چه ویژگی در دلیل­ها و شواهد می­باشد که سبب می­ شود از صرف حدس بودن خارج گردند؛ برای مثال من باور دارم که در تهران هستم. آن چیزی که این گزاره را از صرف حدس بودن خارج می­ کند، این است که باورهای دیگری هستند که سبب می­شوند این گزاره موجه بشود، مانند اینکه باور دارم که دارم برج میلاد را الان می­بینم، پس برخی باورهای ما با برخی باورهای دیگرمان در ارتباط و نسبت هستند و احیاناً توجیه خود را از باورهای دیگر بدست می­آورند. این گونه باورها را معرفت شناسان می­گویند، به نحو استنتاجی موجه[۱۰۸] می­باشند. استنتاج در اینجا بدین معنا است که باور به گزاره P ، توجیه خودش را از باور به گزاره­ای دیگر بدست بیاورد و آن گزاره دیگر احتمال صدق گزاره P را افزایش بدهد. به نظر می­رسد که در کل شبکه باور ما میان باورهای ما چنین ربط و نسبتی از حیث توجیه برقرار می­باشد. یکی از پر دامنه­ترین مباحث معرفت شناسی، کشفِ این ساختار و نظریه پردازی در باب سرشت و منشأ آن می­باشد. نظریه­ های مبناگرایی و انسجام گرایی از اصلی­ترین نظریه ­ها در باب ساختار معرفتی ما می­باشند که سعی در پاسخگویی به ساختار توجیه معرفتی ما را دارند.
۱-۴-۱-۲٫ مشکل تسلسل
در اکثر کتب معرفت شناسی در ذیل بحث از ساختار توجیه معرفتی به گونه ­ای به مشکل تسلسل[۱۰۹] اشاره شده است،[۱۱۰] به گونه ­ای که شاید با مسامحه بتوان گفت که نظریات مهمی همچون مبناگرایی و انسجام گرایی یکی از علل مهم طراحی آنها برای پاسخ گویی به این مشکل بوده است. براساس این مشکل، شرط توجیه در معرفت امکان تحقق ندارد، لذا معرفت امکان­ پذیر نیست؛ چرا که نفی جزءِ مرکب، کل مرکب را نابود می­ کند. برخی شکاکان به مشکل تسلسل[۱۱۱] توسل جسته­اند برای اینکه ثابت کنند ما نمی­توانیم باور به هیچ گزاره­ای به نحو موجه داشته باشیم. ( Moser & Mulder & Trout, 1998, pp 79-80 ) ایشان حتی از این مشکل تسلسل برای عدم موجه بودن ما برای باور به جهان خارج نیز استفاده می­ کنند. این استدلال در پی مخدوش کردن، توجیه استنتاجی است. این استدلال بیان می­ کند که بنا بر توجیه استنتاجی، باور ما به فلان گزاره موجه می­باشد به خاطر باور به گزاره دیگر که موجِه آن است. حال ایشان بحث را بر سر آن گزاره دیگر که موجِه باور قبل می­باشد، می­برند و می­گویند که خود این باور به چه دلیل موجه است، لامحاله بر اساس توجیه استنتاجی باید به این پرسش، این چنین پاسخ داده شود که این باور نیز، به نوبه خود، توجیه خویش را از باور دیگری گرفته است. این پرسش همین گونه در مورد باور اخیر و باورهای مرتبه­های دیگر و موجه بودن آنها تکرار می­ شود. شکاک پس از بیان این مطلب، نشان می­دهد که معرفت شناس به تسلسل بی پایان در موجه ساختن باورهای خویش گرفتار آمده است. شکاک با این تسلسل نشان می­دهد که پاسخ­های مختلفی که بر اساس توجیه استنتاجی برای موجه ساختن باورها ارائه می­ دهند کارساز نخواهد بود. ایشان می­گویند سه گزینه پیشا روی معرفت شناسان بیشتر وجود ندارد:

 

    1. ایشان تبیینی ارائه کنند که تسلسل بی پایان در موجه ساختن باورها، در آن تبیین، مشکل زا نباشد. ۲٫ ایشان نشان دهند که چگونه می­توان این سلسله بی پایان را متوقف کرد تا توجیه استنتاجی اعتبار خویش را به دست آورد.

 

    1. نتیجه مورد نظر شکاک که محال بودن توجیه استنتاجی می­باشد را قبول کند.

 

به نظر مستدل، در مورد توجیه استنتاجی سه احتمال مطرح می­باشد:
۱٫سلسله باورها در نهایت در باور خاصی متوقف می­ شود، ولی خود آن باور ناموجه است. ایشان می­گویند پذیرش این احتمال منجر به این می­ شود که هیچ یک از باورهای دیگر این سلسله نیز موجه نباشند؛ چرا که اگر آن باور نهایی خود موجه نباشد، دیگر نخواهد توانست از راه استنتاج، باور مبتنی بر خویش را توجیه کند و این نتیجه دلخواه شکاکان است.
۲٫سلسله باورها به هیج باور خاصی ختم نمی­ شود، بلکه به گونه بی نهایت ادامه پیدا می­ کند، بدین نحو هر باوری توجیه خود را از باور دیگری می­گیرد و هیچ گاه به باوری نمی­رسیم که چنین نیست. این احتمال به تسلسل باطل می­انجامد و در نتیجه هیچ باوری نمی­تواند موجه باشد و این نتیجه نیز مقبول شکاکان می­باشد.
۳٫سلسله باورها در باوری خاص به وضعیتی دوری دچار می­شوند؛ یعنی مثلا سلسله باورها به باور به گزاره X می­انجامد ولی باور به گزاره X خود توجیه­اش را از یکی از حلقه­های پیش از خود یا حتی از حلقه آغازین می­گیرد. این احتمال نیز، همان نتیجه احتمال قبل را در پی دارد؛ زیرا باور به گزاره P خود در توجیه وامدار باورهایی است که در نهایت به باور به گزاره X می­رسند. حال چگونه باور به گزاره X خود می ­تواند در توجیه نیازمند به باور به گزاره P باشد. پس بنابراین احتمال نیز هیچ باوری نمی­تواند موجه باشد و این نتیجه نیز مقبول شکاکان است. (شمس،۱۳۸۷، صص ۱۲۷-۱۲۸) [۱۱۲]
بحث از این مشکل منجر به این شد که به بحث از ساختار توجیه معرفت با جدیت بیشتری پرداخته شود و فیلسوفان برای برون روی از این معضل راه­های مختلفی را پیشنهاد کردند که از زمره­ی آنها می­توان از مبناگرایی[۱۱۳] و انسجام گرایی یاد کرد.
۵-۱-۲٫ مبناگرایی
قبل از اینکه به نظریه انسجام گرایی بپردازیم، به اصلی­ترین نظریه رقیب او به دو جهت اشاره می­کنیم؛ اول آنکه از آنجا که نظریه انسجام گرایی در تقابل با این نظریه می­باشد، فهم بهتر آن منوط به فهم این نظریه است. دوم اینکه برای تحلیل و ارزیابی دیدگاه­ های مختلف راجع به مشکل جدایی و نظریه نهایی نگارنده نیاز به فهم این نظریه داریم. به هر روی، انسجام گرایان به دلیل اشکالات وارد بر این نظریه از آن روی برداشتند.
نظریه مبناگرایی در ساختار توجیه با ارائه دیدگاه خویش پاسخ به مشکل تسلسل را از راه مطرح کردن احتمال چهارمی در سلسله توجیه باورها مهیا می­ کند. پس از ارائه خطوط کلی این نظریه، پاسخ به مشکل تسلسل از منظر مبناگرایان روشن خواهد شد.
۱-۵-۱-۲٫ خطوط کلی مبناگرایی
نظریه مبناگرایی دو ادعای اصلی دارد:

 

    1. ما دو گونه باور داریم، یک دسته از باورهای ما پایه[۱۱۴]می­باشند که مبنای نظام باورهای ما هستند و دسته­ی دیگر باورهای غیر پایه[۱۱۵]اند که روبنای مجموعه­ باورهای ما را تشکیل می­ دهند.

 

    1. هر باور استنتاجی (باور غیرپایه) موجه­ای، در نهایت توجیه خود را از یک یا چند باور پایه می­گیرد.

 

این دو ادعا می­توان گفت که در همه تقریرهای مختلف نظریه مبناگرایی مورد اتفاق است، آنچه تقریرهای این نظریه را از هم متمایز می­ کند، اولاً انواع باورهای پایه و ثانیاً نحوه ارتباط آنها با باورهای غیر پایه است. نظریه­ های مختلف مبناگرایی، دیدگاه­ های متمایزی در این دو مورد دارند.
از منظر مبناگرایان، باورهای پایه سه ویژگی اساسی دارند:
۱٫باورهای پایه غیر استنتاجی[۱۱۶] هستند؛ یعنی از باورهای دیگر بدست نیامده­اند؛ به عنوان مثال، دو باور داریم: یکی اینکه علی خیس شده است و دیگر اینکه بیرون باران می­بارد. فرض کنید که ما به این گزاره که بیرون باران می­بارد، باور پیدا کردیم به خاطر اینکه مشاهده کرده­ایم وقتی علی از بیرون آمد لباسش خیس شده بود. الان باور دوم از اول بدست آمده است، اما باور اول از آن بدست نیامده است، بلکه ما صرفاً چون مشاهده کرده­ایم که او خیس شده است به این گزاره باور کرده­ایم. در این مثال باور اول، غیر استنتاجی و باور دوم استنتاجی است.

 

    1. باورهای پایه موجه هستند؛ چراکه این گزاره­ها، باورهای غیر پایه را توجیه می­ کنند؛ لذا باید خود موجه باشند.

 

    1. باورهای پایه به نحوی غیر مبتنی بر باور[۱۱۷]موجه­اند؛ یعنی توجیه خویش را از باورهای دیگر بدست نیاورده­اند. این مشخصه ارتباط وثیقی به دو ویژگی قبلی دارد؛ از این رو که وقتی باورهایی موجه و غیر استنتاجی هستند، سوال پیش می ­آید که خود اینها توجیه خویش را چگونه بدست می­آورند؟ مبناگرا می­گوید این باورها توجیه خود را از منابعی می­گیرند که از سنخ باور نیستند، مانند درون نگری[۱۱۸]و ادراک حسی[۱۱۹].

 

مبناگرایان برای تبیین این امر بیان می­دارند که توجیه دو گونه متفاوت دارد:

 

    1. توجیه­ای که بر گرفته از سایر باورها می­باشد که مخصوص باورهای غیر پایه است.

 

    1. توجیه­ای که از طریق منابع غیر باوری مهیا می­ شود که مخصوص باورهای پایه است. (Steup, 1996, pp 89-91)

 

اصلی­ترین باورهای پایه از منظر مبناگرایان دو قسم است:
الف) باورهای راجع به حقایق منطقی یا ریاضی[۱۲۰] ساده،
ب) باور های راجع به حالات ذهنی[۱۲۱] خودمان.
مورد اول مانند این گزاره که اگر بگوییم چیزی هم گرد است و هم قرمز، آنگاه قرمز است، مورد دوم مانند باور من به اینکه شاد هستم. باور شخص به این گزارها سه خصوصیت مذکور را از منظر مبناگرایان دارا می­باشد. توجیه شناسا برای باور به این گزاره­ها مبتنی بر باور به سایر گزاره­های وی و مستنتج از آنها نمی ­باشد، این گزاره­ها بی واسطه، موجه برای شناسا هستند. (Lemos, 2007, pp 45-46)
۲-۵-۱-۲٫ پاسخ به مشکل تسلسل
مبناگرایان در پاسخ به مشکل تسلسل می­گویند که شما در این اشکال پیش فرض گرفته­اید که توجیه فقط استنتاجی می­باشد یعنی تنها راه موجه دانستن باورها، توجیه آنها بر اساس باورهای دیگر است، اما از منظر ما اینگونه نیست؛ چرا که باورهای پایه خود ذاتاً موجه­اند و توجیه خویش را از رهگذر باورهای دیگر نمی­گیرند. بدین­گونه هم ما به سلسله توجیه­ها خاتمه می­دهیم و هم با موجه دانستن باورهای پایه، توجیه باورهای غیر پایه را نیز حفظ می­کنیم. پس حصر استدلال شما در سه گزینه برای ما غلط بود؛ چرا که ما فرض چهارمی را در ساختار توجیه­ای خویش مطرح نمودیم که سلسله توجیه استنتاجی به باورهایی ختم شود که بدون استنتاج موجه هستند[۱۲۲].
البته روشن است که به آسانی از مبناگرایی نمی­ توان دفاع نمود؛ برخی از منتقدان ذاتاً موجه بودن گزاره­های پایه را نپذیرفته­اند و برخی علاوه بر این، ارجاع توجیه از گزارهای روبنایی به گزاره­های پایه را سخت به چالش کشیده­اند. لذا اگر این اشکالات درست باشد، پاسخی که به اشکال تسلسل داده شده است، راه به جایی نخواهد برد. شاید بتوان گفت اصلی­ترین دلیلی که متفکران به سمت نظریات بدیلی همچون نظریه انسجام گرایی مورد بحث ما سوق پیدا کردند، همین دو سنخ اشکال در مبناگرایی بوده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...