بعد از این دوران نمایشگاهی در بوستون برپا کرد که موجب شگفتی بسیاری گشت. از جمله کسانی که از آن نمایشگاه بازدید کردند، خانم ماری هسکل بود که بعدها در برآوردن آرزوهای جبران نقش مهمی باز کرد. ماری ده سال از جبران بزرگ تر بود و دارای شخصیتی با فرهنگ و با نفوذ بود و از حیث ظاهر، قدی بلند داشت. در همین دوران در روزنامه «المهاجر» مقاله هیی نوشت که دارای سبک خیالی و دور از تصنع و تکلف بود و موجب جلب توجه خوانندگان زیادی می‌شد. بهترین مقاله این دوران « الموسیقی » بود که موجب تحسین بسیاری شد و جبران را وا داشت تا آن را ویرایش نماید و در سال ۱۹۰۵ به صورت کتابی منتشر کرد. به خاطر توجه مردم «عرائس المروج» رادر ۱۹۰۵ و «الارواح المتمرده» را در ۱۹۰۸ منتشر کرد. در ۱۹۱۲ هم «الاجنحه المتکسره»را منتشر کرد.‌(جبران؛۱۳:۱۴۱۴)
روزنامه‌ها در چاپ مقاله‌های جبران با هم به رقابت می‌پرداختند؛ چون چلوه‌هایی از ادبیات جدید را در خود داشت، به تشویق ماری به نوشتن مطالبی به زبان انگلیسی روی آورد. از این ایام به بعد این ستاره درخشیدن گرفت. و در محافل آمریکایی برای خود جاباز کرد. به ویژه در ۱۹۱۸ « المجنون» را به انگلیسی و «السابق» را به همان زبان منتشر کرد. در ۱۹۱۹ قصیده بلند « المواکب» و سپس «العواصف» را به عربی نوشت که بسیار تکان دهنده بود.‌(بدیع یعقوب بی تا؛۱۴)
پایان نامه
تنگ نظران به پیشرفت ادبی و هنری زود هنگام او حسادت می‌ورزیدند. اما جبران علی رغم فقر شدید با خواهرش مریانا در خانه‌ای که اجاره آن را نمی‌توانست بپردازد به کار ادامه می‌داد. روزی کسی به او گفت تا نقاشی‌هایش را بفروشد و قرضهایش را پرداخت کند، جبران با عصبانیت گفت: هنر ارزان فروخته نمی‌شود.‌(جبر؛۱۵:۱۹۹۱)
در ۱۹۱۱ به نیویورک آمد و تا آخر عمر در آنجا ماند. جبران در آنجا به واسطه امین الریحانی با گروه مبارزان لبنانی که برای آزادی لبنان از کابوس حکومت عثمانی مبارزه می‌کردند، آشنا شد. جبران در نوشتن مقاله‌های سیاسی به آنها کمک می‌کرد. جنگ جهانی و ظلم ترکان عثمانی بر مردم لبنان باعث شد تا مقاله «مات اهلی» را بنویسد. او تنها به نوشتن اکتفا نمی‌کردبلکه به کمک مالی به مردم لبنان هم می‌پرداخت. در ۱۹۱۷ به کمیته کمک به محرومان سوریه و لبنان پیوست. البته جبران چندان شخصیت سیاسی نبود و بعد از جنگ جهانی از سیاست دست کشید و به ادبیات روی آورد و «الرابطه القلمیه»را تأسیس کرد.‌(بدیع یعقوب؛بی تا:۱۴)
در زندگی جبران چند زن نقش‌های مهمی ایفا کردند، اولی مادر جبران بود و بعد ماری هکسل، می‌زیاده و مشیلینجبران و می‌زیاده سالها به هم نامه می‌نوشتند ولی هیچ گاه یکدیگر را نمی‌دیدند؛ این یک احساس و عشق ادبی و رویایی بود که هیچ گاه به ازدواج منجر نشد. هرچند که یک بارخود جبران پیشنهاد ازدواج به ماری داده بود اما او بنا به دلایلی به او جواب رد داده بود.‌(جبران؛ بی تا:۱۵)

۳-۱-۳ وفات

جبران وقتی به اوج عظمت خود رسید بیمار گشت و در بیمارستان قدیس و نست نیویورک در ۱۹۳۱ از دنیا رفت. جسدش به لبنان برده شد ودر دیرمارسرکیس نزدیک بشری، جایی که آرزوی بازگشت به آنجا را داشت، به خاک سپرده شد. جبران نقاشی‌هایش را به دوستش ماری هکسل سپرد و اموالش را به خواهرش مریانا تا نیمی ازآن را در امور نیک خرج کند.‌(بدیع یعقوب؛ بی تا:۱۵)

۳-۱-۴ عوامل موثر در شکل‌گیری اندیشه‌های جبران خلیل جبران

گذشته از استعدادهای فردی جبران عوامل مختلفی را در شکل‌گیری اندیشه‌های وی موثر دانسته‌اند .
۱-یک علت را فقر و تنگدستی دوران کودکی و نوجوانی جبران دانسته‌اند‌: پدرش خلیل جبران کارمند دولت فردی میگسار و بی توجه به آداب و اخلاق بود، از نظر اخلاقی فردی تند خو و خشن بود به خاطر اختلاس، زندانی شد و دارایی او را مصادره کردند مادرش پس از تحمل رنج وسختی بسیار توانست دارایی از دست رفته‌ی وی را باز پس گیرد. این حادثه در محیط بسته روستا به یکی از انگیزه‌های اساسی احساسات تراژدیک جبران تبدیل گشت که بعدها به صورت سرکشی نسبت به انواع و اقسام سلطه و قدرت خود نمایی کرد.‌(خالد؛۱۲:۱۹۸۳)
۲-یک عامل مؤثردیگر دراندیشه جبران را مهاجرت وی با خانواده اش از لبنان به آمریکا دانسته‌اند، جبران که کودکی اش را در بشری در محیطی سرشار از سرسبزی گذرانده بود، اینک باید در یک آپارتمان و فضایی کاملا متفاوت ازآن محیط زیبا به سر برد. اطراف بشری را کوههای بلند با چشمه‌های فراوان و دره‌های عمیق و ابرهای خاکستری بر بالای آن پوشانده بود. در آنجابقعه هب بود که«وادی قادیشا» نامیده می‌شد که در زبان سریانی به معنای «وادی مقدس» می‌باشد.‌( الاشتر؛۳۵:۱۹۸۳)
جبران در جوانی از این کوهها بالا ومیرفت و لحظه‌های را در این مکان ساکت می‌نشست و به صدای کلاغهای پراکنده در قله کوهها گوش می‌سپرد. در این دوران که جوان سرشار از خیال بود آنها را در دفتر مدرسه اش ثبت میکرد. این تغییر ناگهانی در محیط زندگی او به همراه سخت‌گیری پدر و فقر مالی و غربت همه را در شخصیت او تأثیر گذار دانسته‌اند.‌(همان)
۳-همچنین در سخن از بنیاد اندیشهگریهای جبران خلیل جبران و مایه‌های فلسفی گوناگونی که آموزه‌های پیامبراو را ژرفا می‌بخشد بیش از هرکس از نیچه و کتاب شگرف او چنین گفت زرتشت نیچه سخن به میان می‌آید. جبران خود از تأثیرپذیری عمیقش از کتاب زرتشت نیچه که درونش را تسخیر نموده بارها سخن می‌گوید و نیچه و اندیشه گریهایش را می‌ستاید. جبران شناسان نیز در این مورد یک سخن است.‌(نعیمه؛ ۱۹۷۴‌:۱۳۶-۱۳۷)
۴-دکتر براکس نیز در این خصوص قاطعانه و با صراحت می‌گوید کسی که بیش از هر فیلسوف و شاعر و نقاش شخصیت جبران و شیوه‌های اندیشه گری او را ساخت و پرداخت مسیح بود. نهایت اینکه مسیح جبران با مسیح کشیشان تفاوت بسیار داشت. مسیح جبران، انسان کامل بود، نه خدا. مسیح جبران، با اینکه مهرورزی را می‌پراکند، نیرومند و جبار و شاعری بزرگ و نوآور نیز بود. مسیح جبران، حقیقت انجیلی عیسی بود به رؤیت باطنی و تفسیر قلبی جبران.
براکس، با تکیه بر این مطالب می‌افزاید، بی دلیل نبود که جبران بی درنگ پس از مرگ، به صورت طبیعی پیامبر«النبی»خوانده شد و حتی در کتیبه‌های ماندنی مربوط به او و درسخن صاحب نظران، این عنوان به او پیوند خورد. بر فراز صلیب منصوب در بشِرّی وبر بالای ضریح شاعر در دیرمار سرکیس نیز«النبی-نبینا» نگاشته شد که مورد دوم را کلیساییان به بیننا تبدیل کردند.‌(براکس؛۱۹۷۴:۴۲۱-۴۲۰)
نقد روانشناختی دکتر براکس در این مورد چنین نتیجه می‌دهد که باتوجه به ویژگی‌های خلیل، پدر جبران که مردی خشن، باده نوش و بیگانه با خانواده بود، جبران از کودکی «پدر ستیز»بار آمد و طبعأ با انگیزه‌های نا خودآگاه به دنبال پدر مطلوب خود بود. بنابرین زمانی که مسیح را در صورت ابر مرد شناخت او را به پدری برگزید. ازآن پس مسیح پدری مطاع و جبران پسری سر سپرده بود. این رابطه یا تقلید و پیروی جبران از مسیح، گسترش و استواری یافت تا اینکه رفته رفته مسیح ماهیت جبران را فرا گرفت و جبران در صفات و خلق وخوی مسیح مجال تجلی یافت(همان:۴۲۰-۴۲۱)
در میان نقاشی‌های جبران تصویری هست که اندیشه‌ی فلسفی ویژه‌ای را بازگو می‌کند و میخائیل نعیمه تفسیری بر نوشته است. تصویر، از جوانی است با عضلات و‌اند امهایی کشیده و دستهای افراخته که بالهایی گشاده بر شانه‌هایش تصویر شده و چون به پا‌هایش می‌نگریم، آنها را در قید طنابها یا افعی‌ها می‌یابیم که دنبال درزمین دارند و جوان را در هوا گرفتن و بر کنده شدن از خاک، ناکام ساخته‌اند .
میخائیل نعیمه، تصویر را با این بیت که از مواکب جبران است

 

‌الحرّ فی الارض یبنی من منازعه
ج
  سجنأ له و هو ‌لایدری فیؤتَسَر

«آزاده بر زمین از آرزوهای خود زندانی می‌سازد و ندانسته در بند آن می‌شود. می‌سنجد و چنین نتیجه می‌گیرد که درهر دو، شخصیت خود جبران که به روشنی بازگو شده »است.(نعیمه؛۱۷۰:۱۹۷۴)
۵- شاید جذاب تر از همه اینها این باشد که از زبان خود جبران بشنویم که چه چیزی برای اولین، به قول خودش او را از خواب غفلت بیدار کرد و گره را از زبانش گشود.
جبران در آغاز کتاب الاجنحهالمتکسره، چنین بیان نمود. . . کنتُ فِی الثامنه عشره عندما فتح الحب عینی
بأشعتهِ السحریهِ، ولمس نفسی لأول
مره بأصابعه الناریه.
وکانت سلمی کرامه المرأه الأولی التی أیقظت روحی بمحاسنها. و مشت أمامی إلی جنه المواطف الماویه، حیث تمر الأیام کا لأحلام و تنقضی اللیالی کالأعراس.
آن هنگام که عشق با پرتو سحرآمیزش چشمانم را گشود و نخستین بار انگشتان آتشیش مرا لمس نمود، هجده ساله بودم. اولین دوشیزه‌ای که با زیبایی‌هایش روح و روانم را از خواب غفلت بیدار کرد، سلما کرامه بود، او مرا با خود به بهشتِ بَرینِ مهربانی‌ها برد، جایی که روزهایش چون رؤیاهایی شیرین و شبهایش مانند جشن عروسی درخشان بود.
سلمی کرامه هی عامتنی عباده الجمال یحمالها، وأرتنی خفایا الحب بانعطافها، و هی التی أنشدت علی مسمعی أول بیت من قصیده الحیاه المعنویه.
‌ای فتی لا یذکر الصبیه الأولی التی أبدلت غفله شبیبته بیقظه‌هائله بلطفها، جارحه بعذوبتها، فتاکه بحلاوتها؟ من منا لا یذوب حنینأ إلی تلک الساعه الغریبه التی إذا انتبه فیها فجأه رأی کلیته قد انقلبت و تحولت، وأعماقه قد اتسعت و انبسطت و تبطنت بانفعالات لذیذه بکل ما فیها من مراره الکتمان، مستحبه
بکل ما یکتنفها من الدموع و الشوق و السهاد؟ لکل فتی سلمی تظهر علی حین غفله فی ربیع حیاته وتجعل لانفراده معنی شعریاً وتبدل وحشه أیامه بالأنس، وسکینه لیالیه بالأنغام.
«سلما کرامه» همان دختری است که زیبایی اش، مرا به ستایش زیبایی برانگیخت و دلدادگی اش، رموزعشق را به من آموخت. او که با زمزمه‌ی غزل خوشبختی در جانم، به زندگیم معنا بخشید. کدام جوان نخستین زن زندگانی اش را از یاد می‌برد کسی که با مهربانی‌هایش او را ازخواب غفلت بیدار کرده است و دنیای هولناکش را با لذت و حلاوت خود به سُخره گرفته است؟ هر جوانی سلمایی دارد که ناگاه در بهار زندگی اش طلوع کرده وبه تنهایی او معنای شاعرانه‌ای بخشیده است، معنایی که وحشت وتیرگی روزهای او را به آرامش و سکوت شبهایش را به نوایی فرح بخش مبدل ساخته است.
کنت حائراً بین تأثیرات الطبیعه و موحیات الکتب والأسفارعندما سمعت الحب یهمس بشفتی سلمی فی آذان نفسی، و کانت حیاتی خالیه مقفره بارده شبیهه بسبات آدم فی الفردوس عندما رأیت سلمی منتصبه أمامی کعبود النورفسلمی کرامه هی حواء هذا القلب المملوء بالأسرار والعجائب، و هی التی افهمته کنه هذا الوجود وأوقفته کالمرآه أمام هذه الأشباح.‌(جبران بی تا؛۷-۸)
هنگامی که ترانه روح نوازِ عشق از میان لبهای سلما کرامه بر گوش جانم نواخته شد من در میان شاهکارهای نویسندگان بزرگ و باشکوه طبیعت پرسه می‌زدم و سرگردان بودم تا هم اینکه چون ستونی نورانی در برابر دیدگانم خودنمایی کرد، با زندگی من به سان خواب آدم در بهشت، سرد و وحشت افزا بود. سلما همان حوّای این دلِ آکنده از اسرار و شگفتیها بود. او که حقیقتِ وجود را به من فهمانید و اوهام و خیالات را درآئینه وجودم منعکس نمود.
أنتم أیها الناس تذکرون فجر الشبیبه فرحین باستر جاع رسومه متأسفین علی انقضائه، أما أنا فأذکره مثلها یذکر الحر المعتق جدران سجنه و ثقل قیوده. أنتم تدعون تلک السنین التی تجیئ بین الطفوله و الشباب عهداَ ذهبیاَ..
‌ای مردم! شما جوانی و دوران خوش زندگانی را با شادی‌ها و خوشی‌هایش به یاد می‌آورید و حسرت آن روزها را می‌خورید، اما من مانند یک زندانی، که پس از سالها‌ی دراز از زنجیر آزادگشته است، آن روزهای رؤیایی را بخاطر می‌آورم. شما دوره‌ی کودکی و جوانی را، دوره‌ی طلایی نام می‌نهید. . .
أما أنا فلا استطیع أنا أدعو سنی الصبا سوی عهد آلام خفیه خرساء کانت تقطن قلب. . . اما من آن دوران را، دوره‌ی غم و‌اند وه قلبم می‌نامم، زیرا در آن سالها بود که حزن و‌اندوهی خاموش به دلم راه یافت، . . .
فالحب قد أعتق لسانی فتکلمت و مزق أجفانی فبکیت و فتح حنجرتی فتنهدت و شکوت. . .
تنها عشق بود که گره زبانم را گشود و مرا گویا کرد، مژگانم را فشرد و گریستم و بغض حنجره ام را درید، پس آن گاه ناله سر دادم. . .
هکذا کانت حیاتی قبل أن ابلغ الثامنه عشره، فتلک السنه هی من ماضی بمقام المقمه من الجبل لانها أوقفتنی متأملاَ تجاه هذا العالم وأرتنی سبل البشر و مروج میولهم و عقبات متاعبهم و کهوف شرائعهم وتقالیدهم.
فی تلک السنه ولدت ثانیه، والمرء ان لم تجعل به الکآبه ویتمخض به الیأس وتضعه المحبه فی مهد الاحلام تظل حیاته کصفحه خالیه بیضاء فی کتابِ الکیان.
فی تلک السنه شاهدت ملائکه السماء تنظر الیّ من وراء أجفان امرأه جمیله، وفیها رأیت أبالسه الجحیم یضجون ویتراکضون فی صدر رجل مجرم- و من لایشاهد الملائکه و الشیاطین فی محاسن الحیاه ومکروهاتها یطل قلبه بعیداَ عن المعرفه و نفسه فارغه من العواطف.‌(همان‌:۱۱)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...