انتقاد، نشان سلامتی حکومت است. وقتی حکومت مانع ابراز نظر و انتقاد فردی و جمعی میشود، در واقع، نشانههای بیماری را از خود بروز میدهد.شربت تلخ نصیحت و انتقاد میتواند سلامتی را به آن بازگرداند و طول عمر و صحت مستمر آن را تضمین کند.خودکامگی یعنی خروج از نقطه اعتدال و انتقاد یعنی دریافت شیرینی صحّت. منتقدین، طبیبان دلسوز حکومت و جامعهاند. آن که طبیب را میآزارد، چراغ عمر خود را خاموش میکند و با اقدام جنونآمیز خود، به سوی سقوط میشتابد.
« و[حاکم] باید که فضای عرصه همّت چنان دارد که قضای جمله حوایج ملک هنگام اضطرار و اختیار در او گنجد، تا اگر سببی فرا رسد و حاجتی پیش آید که از بهر صلاح کلّی مالی وافر انفاق باید کرد، دست منع پیش خاطر خویش نیارد.» (همان: ۳۰-۲۹ ).
۵-۴-۱-۲-۴- آزار رعیت
جور و ستم درباریان و پادشاه باعث میشود که اساس مملکت از هم بپاشد و عدالت حکومت به زیر سوال برود، حاکم نباید اجازه دهد درباریان پا را از گلیم خود فراتر نهند باعث ویرانی قاعده ملک و اساس شاهی شوند :
مرزبان در برابر برادر ستمگر خود میگوید:
«و من چون صحیفه احوال تو مطالعه کردم، قاعده ملک تو مختل یافتم و قضیه عدل مهمل دیدم.گماشتگان تو در اضاعت مال رعیت، دست به اشاعت جور گشادهاند و پای از حدّ مقدار خویش بیرون نهاده.بازار خردمندان کساد یافته و کار زیردستان به تباهی و فساد زبردستان زیر و رو گشته:
زشتِ زشت است در ولایــت شاه گرگ بر تخت و یوســـف اندر چاه
بد شــــود تَن، چــــو دل تباه بُوَد جورِ لشکر ز ضــــعف شـــاه بود
(وراوینی، ۱۳۸۳: ۳۰)
هرکس را باید براساس کاری که انجام می دهد ثواب یا عقاب داد ، اگر گناهکاری جرمی مرتکب شد پادشاه باید او را عقوبت کند چرا که در غیر این صورت به بی گناهان ظلم شده و آنان را عقوبت کرده :
ترحم بر پلنگ تیز دندان جفا کاری بود بر گوسفندان
«مجرم را به گناه عقوبت نفرمودن، چنان باشد که بیگناه را معاقب داشتن.» (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۶۸)
گاهی خودداری از ایذای مردم از نظر شخصیتهای داستان، جزو فضایلی است که باید به آن مباهات کرد:
«…و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم، و تمنی رنج غیر از دل دور انداختم.» (همان،۵۱)
یکی از الگوهای کمآزاری نترساندن مردم است. تیرانداز به شیر میگوید، برای آنکه ایمن زندگی کنی، راه مدارا و کمآزاری را در پیش بگیر. «…اخلاق خود را به رفق و کم آزاری آراسته گردان و خلق را مترسان تا ایمن توانی زیست .»(همان، ۳۳۷)
در جایی دیگر، کمآزاری مردم جزو پنج خصلتی است که به نظر یکی از شخصیتهای داستان (فنزه) هر که آنها را در زندگی به کار ببندد، به هر چه میخواهد میرسد و همراهی یاران برای او پیوسته خواهد بود و در غربت، احساس دلتنگی نخواهد کرد.
«…چه هرکه پنج خصلت را بضاعت و سرمایهی عمر خویش سازد به هر جانب که روی نهد اغراض پیش او متعذر نگردد و مرافقت رفیقان ممتنع نباشد و وحشت غربت او را موانست بدل گردد، … و شعار و دثار خود کمآزاری و نیکوکاری ساختن … .»( همان، ۳۰۱)
بیدادگری و ظلم، به عنوان یکی از مهلکترین رفتارهایی است که از پادشاه سر میزند از آن جهت که پادشاه ظالم دیگر نه از سوی مردم و نه از سوی خدا، موید و یاری نمیگردد. از دیدگاه قرآن، ستمکارترین مردم، کسی است که بر خدا دروغ بندد: «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الُْمجْرِمُونَ[۱۶] » لیکن ظلم و ستم به معنای سیاسی آن، بیش از همه در نهجالبلاغه مورد بررسی قرار گرفته است.
امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: «لِلظّالِمِ ثَلاثُ عَلامات: یظْلِمُ مَنَ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَهِ وَمَنْ دُوْنَهُ بِالْغَلَبَهِ وَیُظاهِرُ الْقَوْمَ الْظَّلَمه ستمگر سه نشانه دارد: به آنها که بالاتر از او هستند با مخالفت و نافرمانى ستم مى کند، و نسبت به آنها که زیر دست او قرار دارند از طریق قهر و غلبه ستم مى نماید، و با ستمگران همکارى دارد.»[۱۷]
آن کس که روح ستمگرى بر فکرش غلبه کند و تحت نفوذ این روحیه پلید قرار گیرد، در هر مورد به شکلى خودنمایى مىنماید: از انجام وظایف خود در برابر آنها که پذیرش فرمان آنها لازم است سرپیچى مىکند، و در برابر زیردستان به قهر و غلبه و زور و قلدرى متوسل مىشود، و دوستان و همردیفان و همکاران خود را از میان ستمگران انتخاب مىنمایند، او در هر حال ستمگر است ولى در هر مورد به شکل مناسب آن مورد در مىآید.
در دوران ساسانی، بر اساس روایت فردوسی، نطقهای پادشاهی تمام شاهان با واژگانی همچون «داد و عدالت» آغاز میشد و از بیداد تبری میجستند. ارزش داد را باید در خشنودی مردم و دعای خیر آنها در حق پادشاه و دوام ملک وی جست. در نقطه مقابل نفرین آنان نیز میتواند بنیان مملکتی را برکند.
«و از اهل علم شنودهام که چون مظلومی از دست خصم جائر و بیم سلطان ظالم دل بر مرگ بنهد و خویشتن را به آتش بسوزد قربانی پذیرفته کرده باشد، و هر دعا که در آن حال گوید به اجابت پیوندد. اگر رای ملک بیند فرماید که تا مرا سوزند و دران لحظت که گرمی آتش به من رسید از باری، عزاسمه ، بخواهم که مرا بوم گرداند، مگر بدان وسیلت برآن ستمگار دست یابم و این دل بریان و جگر سوخته را بدان تشفی حاصل آرم. و در این مجمع آن بوم که کشتن او صواب می دید حاضر بود، گفت :
گر چو نرگس نیستی شوخ و چو لاله تیره دل پس دو روی و ده زبان همچون گل و سوسن مباش» (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۲۲۳).
حاکمان به واسطه وجود رعیت و زیردستان فرمانروایی میکنند پس لازمه پادشاهی دلخوشی رعیت است و دلخوشی رعیت در گرو عدل و راستی پادشاه است. پادشاهی که کاخهای رفیع در کنار کوخهای ستمدیدگان بنا مینهد و با گرفتن مالیات و خراج، کاشانه و ملک آنان را ویران میکند، دیری نخواهد پایید که این ظلم و ستمگری حکومتش را ویران خواهدکرد چرا که حکمرانی با وجود حکومت کفر دوام خواهد آورد اما با وجود ظلم ظالم ویران خواهد شد.
(…شاه را از رعیت است اسباب کام دریا ز جوی جـــوید آب
ملک ویران و گنـــــج آبادان نبود جز طریق بیــــــدادان
و لیکن چون دستور مراسم معدلت نه بر این گونه برزد جز انفصام عروهی پادشاهی و انهدام عمده دولت، از او حاصل نشود و الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم..) (وراوینی، ۱۳۸۳: ۷۷).
پادشاه غافل را پادشاهی دانستهاند که به جای آنکه ستمگران از آنان ترسان باشند، بیگناهان از ایشان در هرس باشند. فنزه با گفتن این سخن، در حقیقت پادشاه سرزمین خود را چنین پادشاهی میداند و میگوید هر چند پادشاه به من امان داده لیکن من در کنار او نمیتوانم احساس امنیت داشته باشم:
«… و غافلتر ملوک آن است که بیگناهان از او ترسان باشند و در حفظ ممالک و اهتمام رعایا نکوشد، و ویرانتر شهرها آن است که در او امن کم اتفاق افتد. و هرچند ملک کرامت میفرماید و انواع تمنیت و قوت دل ارزانی میدارد و آن را به عهود و مواثیق موکد میگرداند البته مرا به نزدیک او امان نیست و در خدمت و جوار او ایمن نتوانم زیست… » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۳۰۲)
۵-۴-۱-۳- بایدها و نبایدهای پادشاهی
در کلیله و دمنه، گاهی رذایل به صورت دستهای از نبایدها ذکر میشوند. این نبایدها همراه با تمثیل بیان میشوند. ارزش این تمثیلها در این است که، از گزندگی و تلخی اندرزهای آمرانه میکاهد:
«دو کار از عزایم پادشاهان غریب نماید: حلیت سر بر پای بستن، و پیرایه پای بر سر آویختن. و یاقوت و مروارید را در سرب و ارزیز نشاندن در آن تحقیر جواهر نباشد لکن عقل فرماینده به نزدیک اهل خرد مطعون گردد. و انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرت است، و نفاذ کار با اهل بصیرت و فهم تواند بود نه به انبوهی انصار و اعوان .وهرکه یاقوت با خویشتن دارد گران بار نگردد و بدان هر غرض حاصل آید .
و آنکه سنگ در کیسه کند رنجور گردد و روز حاجت بدان چیزی نیابد. و مرد دانا حقیر نشمرد صاحب مروت را اگر چه خامل منزلت باشد، چه پی از میان خاک برگیرند و ازو زینها سازند و مرکب ملوک شود و کمانها راست کنند و به صحبت دست ملوک و اشراف عزیز گردد. و نشاید که پادشاه خردمندان را به خمول اسلاف فروگذارد و بیهنران را به وسایل موروث، بیهنر مکتسب، اصطناع فرماید بل که تربیت پادشاه بر قدر منفعت باید که در صلاح ملک از هریک بیند، چه اگر بیهنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل به کارها راه یابد و اهل هنر ضایع مانند .
و هیچ کس به مردم از ذات او نزدیکتر نیست، چون بعضی از آن معلول شود به داروهایی علاج کنند که از راه های دور و شهرهای بیگانه آرند. و موش مردمان را همسرایه و همخانه است، چون موذی میباشد او را از خانه بیرون میفرستند و در هلاک او سعی واجب میبینند. و باز اگرچه وحشی و غریب است چون بدو حاجت و از او منفعت است به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند و از دست ملوک برای او مرکبی سازند. » (نصرالله منشی، ۱۳۸۳: ۶۹-۶۸)
لیکن در مرزباننامه، به شیوهای دیگر عمل شده است، معمولا نبایدها بسیار کمتر از بایدها هستد و در غالب موارد، پادشاه به دستهای از بایدها تشویق میشود لیکن برخی از نبایدها درحقیقت دارای صورت مثبت هستند و جنبهی تأکیدی بر امری مثبت دارند مثلا واژگان «غافل نباید بود»: « و پادشاه را از حیازت پنج خصلت غافل نباید بود…:
اول- آن که جود و امساک به اندازه کند، چنان که ترازوی عدالت از دست ندهد.
دوم- آن که رضا و خشم را هنگام و مقام نگاه دارد و از نقصان:وضع الشئ فی غیر موضعه[ظلم و ستم]عرض خود را صیانت کند.
سیم- آن که صلاح خویش بر صلاح عام، ترجیح ننهد.
چهارم- آن که لشکر را دست استعلا در همه حالی بر رعیت گشاده نگرداند.
پنجم- آن که دانش نزدیک او از همه چیزی مطلوبتر باشد و او دانا را از همه کس طالبتر.» (وراوینی، ۱۳۸۶: ۴۰-۵۳۹ )
سراسر کلیله دمنه و مرزباننامه، سرشار از مضامین جالب توجه و حکمتآمیز است که خواننده علاقمند خود باید از لذت مطالعه آن بهرهمند گردد. مطالب متنوع دیگر در حوزه سیاست در جای جای این کتاب موج میزند که البته برخی از آنها دیگر به مذاق خواننده امروزی گوارا نمیآید.مثلا:
« و حرام است بر من توقف در این حیرت و تردد ، که سخط ملک خون من حلال دارد و آنچه از وجه دیانت و مروت محظور است مباح داند » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۳۰۱) و « و از منقولات کلام اردشیر بابک و معقولات حکمت اوست که:بسیار خون ریختن بود که از بسیار خون ریختن بازدارد.»( وراوینی، ۱۳۸۶: ۳۵ ) که به نوعی تجویز خشونت است.
یا:
« و باز جماعتی که خویشتن در محل لدات دارند …. در تقدیم وتعریک ایشان آن مبالغت رود که عزت و هیبت پادشاهی اقتضا کند. و خاص و عام و لشکر و رعیت را از عجز و انقیاد آن مشاهدت کند . » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۳۹۱ ) و نیز:
« عاقل به عیبی که لازم ذات او بود، دیگری را تعییر[ سرزنش]نکند،خاصه پادشاه را که عیب او به هنر برداشتن و باطل او را حق انگاشتن، از مقتضیات عقل است.» (همان،۱۹۷)
که همان نظریه: «هر عیب که سلطان بپسندد هنر است» را تبلیغ میکند و قول و فعل خطای حاکم را درست میانگارد.
۵-۴-۱-۴- در سیاست خدمت و آداب اتباع ملوک .
۵-۴-۱-۴-۱- اخلاق کارگزاران
آشکار است که هشت داستان اول کتاب کلیله و دمنه بر محور مفاهیم دوستی و دشمنی شکل گرفتهاند و متمرکز شدهاند، درسی که از آنها گرفته میشود دقیقا خطاب به سلطان است. برای آشناکردن او به رفتارهای اصلی کارکنان دربار که گرداگردش را گرفته بودند و در نتیجه آموختن رفتارهایی که باید نسبت به آنان داشته باشیم.
در قصه شیر و شغال، این بار شغال با همزاد متضاد خود همراه نیست زیرا که خود نقش مشاور خردمند را برعهده دارد. علی رغم آنکه اطرافیان شیر زندگی زاهدانه اش را سخت تحمل ناپذیر میشمارند، شغال در میان مقربان شیر جای گرفته است و دقیقا به دلیل همین کیفیت زندگی است که شیر او را به رایزنی خوانده است. اما شغال به دو دلیل از این کار بیزار است نخست این که آرزویی ندارد جز آنکه آسودهاش بگذارند تا تدارک زندگی آن جهان را ببیند و دیگر آنکه چنین میاندیشد که خدمت به پادشاهان در خور مردم دغلکار و یا کسی است که به خفّت و دنائت خوکرده باشد.(دوفوشهکور، ۱۳۷۷ :۳۱۳)
[شنبه 1400-08-01] [ 09:15:00 ب.ظ ]
|