مطالب درباره بررسی مناجات در مثنوی های فارسی در قرن هفتم- فایل ۱۰۱ |
«ان تجعل اوقاتی بین اللیل و النهار بذکرک معموره و بخدمتک موصوله…: قرار ده اوقاتم در شب و روز به یاد خودت معمور و آباد گردانی و همواره در خدمتت مستدام…»[۷۳۶]؛ «قو علی خدمتک جوارحی: و اعضای مرا برای انجام خدمتت نیرو ده.»[۷۳۷]
امامان بندگی و خدمت را از خداوند خود خواستاراند، زیرا خداوند انسان را برای عبودیت خلق کرد و همین عبودیت و بندگی انسان را از دیگر موجودات و حیوانات متمایز کرد و او را به تکاپو و سیروسلوک وداشت تا به هدف غایی آفرینش که منظور نظر حضرت حق است، نایل شود، پس هدف سلوک شهود جمال، معرفت، حکمت یا وحدت وجود نیست، زیرا شیطان به شهود حق رسیده بود، ولی چون بندگی نمیکرد و عبد نبود از درگاه خداوند رانده شد و از اعلی علیین به نازلترین مرتبه نزول کرد.
پس سالک اگر به مرحله کشف و شهود رسید یا پردهها از جلوی چشمانش کنار رفت و حقیقت اشیاء را دید، این نهایت هدف نیست، زیرا هر لحظه احتمال آن دارد که از این مراحل نزول کند و در پایینترین مرحله از مراحل سلوک قرار گیرد. نتیجه آنکه «فوز سالک، لحظهای است که به عبودیت میرسد.»[۷۳۸] و بنده تا بندگی نکند و به درجه خالص بندگی نایل نشود به مقصود نرسیده، زیرا «ان الانسان لفی خسر: بهدرستی انسان در خسران است.»[۷۳۹] و این خسران، گناهان، فتنهها، وساوس شیطان و نفس، انسان را به فراموشی از ذکر حق وا میدارد و مطرود درگاه حق میکند.
۵-۲-۲-۵-۱٫ مفهوم عبودیت
کلمه عبد بهمعنای عبادتکردن است، ولی هنگامی که با مفعولش میآید، مثل «فاعبدلله واعبد ربک» در این ترکیب معنای آن عبودیت میشود.[۷۴۰]
عبودیت یعنی هر عملی که برای خدا باشد و چیزهای دیگر و جوانب در عمل دخیل نباشد، زیرا هر عملی که خالص نباشد برای خدا نیست، پس عملی عبودیت محسوب میشود که اولاً نیت الهی داشته باشد و تنها برای خدا انجام شود، برای مثال برای رسیدن به بهشت یا دوری از عذاب جهنم نباشد، یا جلب توجه و رضایت دیگران در آن نهفته نباشد، پس نیت و هدف از انجام کار، قرب و رضای حق است و تمام اعمالش برای خدابودن، عبودیت است:
«ان صلاتی و نسکی و حیاتی و مماتی لله رب العالمین: نماز و تمام عبادت من و زندگی و مرگ من همه برای خداوندی است که پروردگار جهانیان است.»[۷۴۱]
عبد تمام اختیارش را به دست حق میدهد و هیچ انگیزهای جز امر و تکلیف حق او را به کاری بر نمیانگیزاند و این نیت الهی و پس از آن عمل باید در چارچوب سنت الهی باشد و مطابق با احکام و آداب سنت باشد.
«افزون بر کنترل محرکها، باید حرکتها را نیز کنترل کرد. اعمالی که حق از سالک میخواهد، میباید گذشته از امر و اخلاص، مطابق امر او هم باشد و به همان اندازه باشد که او را به آن خواندهاند نه بیشتر و نه کمتر.»[۷۴۲]
برای انجام این حرکتها، نیات و تکالیف باید معیاری داشت و بر اساس اهمیت به آنها عمل کرد. اهمیت یعنی:
«یعنی اینکه زمانی که به دو کار برخورد میکنیم، نگاه میکنیم کدام را خدا بهتر میپسندد و کدام یک اهمیت بیشتری دارد، در این میان: ۱. ظرفیت؛ ۲. حاجت؛ ۳. فایده؛ ۴. جبران نداشتن: الف. از جهت بدل؛ ب. از جهت زمان میتوانند اهمیتها را نشان دهند.»[۷۴۳]
همچنین باید برای انتخاب عمل به این موضوع توجه کرد: دو عمل همطراز از لحاظ اهمیت، کدام یک سختتر و درجه مخالفتش با نفس بیشتر است، زیرا هر عملی که درجه مخالفتش با نفس بیشتر باشد سختتر و با اهمیت است، پس عمل نباید مطابق با میل سالک باشد. «افضل الاعمال احمزها».[۷۴۴] زیرا هرچه عمل صعوبت بیشتری داشته باشد و از مخالفت بیشتری با نفس سالک برخوردار باشد به سالک قدرت بیشتری میبخشد و به درجات بالاتری از مقام نایل میشود.
اگر عمل خالص و برای خداوند باشد، خداوند نیز سالک را یاری میکند و او را در مسیر رها نخواهد کرد و سالک با موفقیت کار را به سرانجام خواهد رسانید. «من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین: هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایی و استقامت کند (سرانجام پیروز می شود) زیرا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند.»[۷۴۵]
پس کسی که تقوا پیشه کند و برای خداوند قدم بردارد و حکومت الله را بپذیرد، خداوند کفایتش میکند و حق برای او کافی خواهد بود. «الیس الله بکاف عبده: آیا خداوند برای (دفاع و نجات از) بندهاش کافی نیست؟!»[۷۴۶]
پس تنها از او هدایت و یاری میجوید و در پرتو لطف و رحمت و مهربانیاش به بالندگی میرسد.
۵-۳٫ مراحل عبودیت و سلوک
انسان وقتی قدم در راه خدا گذارد و محرک و انگیزهاش تنها خدا و هدفش نیز رضای حق باشد، خداوند نیز با جذبه محبت خود او را هدایت میکند، پس از این او نیست که حرکت میکند، بلکه آنچه او را میکشد، جذبه محبت اوست، سرانجام به جایی میرسد که خداوند با او ارتباط برقرار میکند و به مناجات او گوش فرا میدهد. او هرچه در این مسیر بیشتر گام بر میدارد، خلوصش بیشتر میشود و به مراحل بالاتری از عبودیت دست مییابد و دیگر عبد خالص رب میشود و خدا را بر همه چیز ترجیح می دهد؛ اما باز هم نفس، شیطان و دنیا و خلق او را رها نمیکنند و در طول مسیر او را وسوسه کرده و از راه مستقیم باز میدارند، پس باید سالک با شکر، صبر و استعانت از هدایت حق، این مسیر پر فراز و نشیب را بگذراند و از گردنههای صعبالعبور آن با یاری و هدایت پروردگار به سلامت عبور کند؛ پس سلوک الیالله مراحلی دارد که از دو زاویه میتوان آنها را طبقهبندی کرد. به نظر استاد علی صفایی حائری مراحل سلوک عبارت است از:
الف. نگاه اول: ۱. خلوت و توجه؛ ۲. فکر و شناخت معبودها؛ ۳. عقل و سنجش؛ ۴. انتخاب و عشق و ایمان؛ ۵. جهاد و مبارزه؛ ۶. بلا و ضربهها؛ ۷. عجز و اضطرار؛ ۸. اعتصام و استعانت.
ب. نگاه دوم: ۱. اسلام؛ ۲. ایمان؛ ۳. تقوی؛ ۴. احسان؛ ۵. واجبات؛ ۶. سبقت؛ ۷. قرب؛ ۸. لقا؛ ۹. رضا؛ ۱۰. رضوان تقسیمبندی کرد.
۵-۳-۱٫ خلوت و توجه
اولین مرحله از مراحل سلوک خلوت و توجه است. انسان وقتی در خلوت تنهایی خویش مینشیند و به فکر فرو میرود و در مییابد چه استعدادها و تواناییهایی را از دست داده، چه عمری هدر رفته و چه نیروهایی که تلف شده و از آنها هیچ بهرهای نبرده است؛ وقتی به خود میآید که دچار چه خسران و تباهی شده است، پس به فکر چاره میافتد تا آیندهای که در پیش رو دارد، تباه نکند و از تمام نیروها و ظرفیتهایش بهرهبرداری کند و آنها را در راه رضای حق صرف کند تا به مقصد نهایی که عبودیت محض است نایل شود، زیرا عمر انسان محدود است و آنقدر زمان ندارد که بتواند تمام از دست رفتهها و لحظههای نابود شدهاش را جبران کند، پس باید زمانش را مدیریت کند و در مسیر درست گام بردارد و تمام معبودها و محبوبها را کنار بگذارد.
۲-۳-۲٫ شناخت معبودها
انسان فطرتاً عاشق آفریده شده است و به واسطه عشق هست که به جریان و تکاپو میافتد و در برخورد با محرکهای مختلف در هر برهه از زندگیاش میتواند عاشق چیزی یا کسی شود، پس انسان باید متوجه باشد چه کسی یا چه چیزی را به عنوان معشوق بر میگزیند و با مقایسه معشوقهایش در دورانهای مختلف، یا حتی در یک زمان عشقهایش را رهبری کند و به انتخاب بهترینها نایل شود، پس در مرحله اول شناختن معبود بسیار مهم و با ارزش است؛ بدین معنا که چه چیزی ما را به حرکت و شور وا میدارد و برده و اسیر چه چیزی هستیم؟ ثروت، قدرت، پاداش، تعریف و تمجید، نفس، هوی و هوس، دنیا و … است که ما را مغلوب خود کردهاند.
بنابراین باید بدانیم که مطیع هوای نفس هستیم؟ (قرآن کریم میفرماید: «ارایت من اتخذ الهه هواه: آیا دیدی کسی که هوای نفسش را معبود خود برگزیده است؟»[۷۴۷])
یا زیباییهای دنیا ما را مقهور خود کرده است: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه: محبت امور مادی از قبیل زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبهای ممتاز و چهارپایان و زراعت در نظر مردم جلوه داده شده است.»[۷۴۸]
گاهی قدرتها، طاغوتها و مردمانی هستند که انسان را به خویش میخوانند: «عبد والطاغوت»[۷۴۹] و «ان کان آباؤکم وابناؤکم»[۷۵۰] شیطان نیز از عوامل دیگری است که آدمی را وسوسه کرده و نفس را تحریک میکند و دنیا را زیبا جلوه میدهد و او را بنده خویش قرار میدهد. «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبد الشیطان.»[۷۵۱]
در نتیجه معبودها را میتوان: نفس، خلق، دنیا و شیطان نام برد؛ اما انسان سالک برای رسیدن به مقصود باید بر تمام آنها پشت کند و از بند آنها رها شود، زیرا از یک سو عمری در بند این معبودها بوده «و از سویی خدا را دید که با تمامی استغنای خویش با دست مهربان و آغوش همیشه گشادهاش در انتظار این گریزپای عصیانگر مانده است و او را عاشقانه به خویش میخواند، به سنجش میایستد: ۱. سنجش میان قدر و اندازههای خویش و این معبودهای ریز و درشت و حضرت دوست؛ ۲. سنجش میان معبودهای گوناگون: نفس، خلق، دنیا، شیطان و خدا.»[۷۵۲]
امام علی در فرازی از دعای کمیل معبودها را اینگونه معرفی میفرماید: «و قعدت بی اغلالی، و حبسنی عن نفعی بعد املی، و خدعتنی الدنیا بغرورها، و نفسی بجنایتها، و مطالی: و زنجیرهای علایق مرا خانهنشین کرده و آرزوهای دور و دراز مرا از رسیدن به منافعم بازداشته، دنیا با ظاهر فریبندهاش مرا فریب داده است و نفس امارهام مرا به خیانت کشانده و به مسامحه گذراندم.»[۷۵۳]
۵-۳-۳٫ ایمان و انتخاب
سالک پس از اینکه در خلوت، سکوت، مراقبه، تفکر و تعقل معیار انتخاب را به دست آورد و چهار تکبیر بر دنیا، نفس، شیطان و خلق زد، به یگانگی حق شهادت میدهد، عاشق حق میشود، به راه میافتد و در این راه خداوند برایش کافی است. او دریافته که خداوند خیر است و منبع تمامی خیرهاست، پس خود را تسلیم حق میکند و بیچون و چرا مطیع اوامر حق میشود و به جهاد و مبارزه با شهوات و نفسانیات و طاغوتها میپردازد. عشق سرتاسر وجودش را فرا میگیرد و اعضا و جوارحش یکییکی به خدا ایمان آورده و عاشق میشوند. البته سرعت یا توقف این بالندگی و تعالی به خود انسان بستگی دارد.
«سرعت و شتاب یا کندی و حتی خشکیدن این گیاه عشق به تو بستگی دارد که چگونه سیرابش کنی و بارورش سازی، هرچه بیشتر شکر کنی و بیشتر گام برداری زودتر میرسی، بیشتر بار میگیری. ایمان عمل را میزاید و عمل ایمان را بارور میسازد. آنها که پرشهای آهویی دارند و همراه مقایسهها و ذکرها مدام با خودشان کار میکنند و به خودشان نهیب میزنند، زودتر میرسند. بارها گفته شده که بذر فکر و گیاه عشق، اگر همراه ذکر و یادآوری تو نباشد، هیچگاه از زیر خاک سر بر نمیآورد.»[۷۵۴]
پس هرچه سالک شکرگزاریش بیشتر باشد نعمتش بیشتر شده و هدایتش افزون میشود و در این راه جلوتر میافتد. «لئن شکرتم لازیدنکم.»[۷۵۵]
در اینجا صحبت از شکر و شکرگزاری شد، پس لازم است درباره شکر وشکرگزاری نیز توضیحی داده شود.
۵-۳-۳-۱٫ شکر و شکرگزاری
شکر یعنی آنچه سالک فهمید و یاد گرفت، به کار بندد و در راه حق مصرف کند. شکر به این معنا نیست که فرد بگوید: «الحمدلله»، نه، بلکه آن جرقههایی که برایتان زده شده، آن جلوههایی که برایتان پدیدار شده، آن هدایتهایی که برایتان آمده، اگر آنها را با دل بپذیرید که «والذین اهتدوا» او هم بیشتر میدهد: «زادهم هدی»، پس اگر آدمی آنچه را در زندگی فهمید وآموخت به کار بست، خداوند نیز آنچه را او نمیتوانست بیاموزد و بفمد، به او یاد میدهد و به میزانی از آگاهی میرسد که در تمام سلوکش به آنها نمیرسید؛ بنابراین معنای شکرگزاری این است که سالک هر روز به خدا نزدیکتر شود، اعمالش خالص برای او شود، از فرمان الهی و تذکرهای حق رویگردان نباشد، به واسطه نماز و روزه و عبادتی که میکند، مغرور نشود و از خود و منیت بگذرد، در راه خدا از خویش بگذرد و با هر سختی و ضربه و تذکرهایی که میبیند، از دیگران فارغ شود و در برابر نعمتها و شناختی که به حق پیدا میکند دست خداوند را ببیند و در برابر هر عطا یا بلا رضای حق را بخواهد و مصیبتها را هم عنایت حق ببیند. علی صفایی حائری میگوید: «آنجاکه تو نعمتها را گسترش میدادی، حتی مصیبتها جزء نعمتها میشد، پس شکر تو زیادتر میشود و با این نگاه و توجه به وسعت نعمت تو در مصیبتها، نه تنها صابر که شاکر بودی.»[۷۵۶]
«و ان الذین اهتدوا زادهم هدی و ءاتهم تقویهم: کسانی که هدایت یافتهاند خداوند بر هدایتشان میافزاید و روح تقوا به آن میبخشد.»[۷۵۷]سالک پس از سنجش میان معبودها و انتخاب معبود حقیقی و رویآوردن به درگاه باریتعالی به ذلت و فقر خود پی میبرد و دست طلب به نزد خدا میآورد و صدا میزند: «و اتیتک طامعا فی احسانک راغبا فی امتنانک مستسقیا وابل طولک مستمطرا غمام فضلک طالبا مرضاتک قاصدا جنابک واردا شریعه رفدک ملتمسا سنّی الخیرات من عندک: و به درگاه تو آمدم به طمع درباره احسان تو و رأفت در بخشش تو و طلب باران رحمتت و از ابر بخشش ابر و فضلت، خواستار رضایت و عازم آستانت هستم، وارد بر آبگیری پذیراییت در جویبار عطایت و خواهشمند خیرات درخشانت از نزد خودت.»[۷۵۸]
زیرا سالک بهخوبی واقف است بدون احسان، فضل و رحمت باریتعالی راه به جایی نخواهد برد و بدون عنایت حق در راه و بیراه خواهد ماند. مؤمن سالک در این مرحله که ایمان در او شکل گرفت، به آرامش و امنی دست مییابد که نه حزن و اندوهی، نه نگرانی و ترس، نه حیرت و حتی ذلت نیز در او راهی ندارد و با قدرت ایمان به عزت میرسد و در برابر تمامی حوادث سربلند بیرون میآید و آماده پذیرش همه چیز میشود. او نه تنها مسئول خود، بلکه مسئول دیگر انسانها و همه موجودات و اموری میشود که او را احاطه کردهاند و با آنها تعامل دارد.
«این مسئولیت در برابر آدمها هم هست. او در برابر ناس- مردم- مسئول هدایت است و در برابر کسانی که این هدایت را پذیرفتند و ایمان آوردند؛ مسئول نصر و یاری است و اگر هجرت کردند و راه افتادند، مسئول ولایت آنهاست و عهدهدار در برابر آنهاست.»[۷۵۹] پس هرچه وجود سالک گستردهتر شود، مسئولیت بیشتری بر عهده او خواهد بود.
۵-۳-۴٫ جهاد و مبارزه
سالک با تولد «من» جدید عهدهدار وظایف جدیدی میشود، زیرا من قدیم اسیر نفس و جلوههای دنیا، وسوسههای شیطان و معبودهایش است و اما من جدید باید رشد کند و از خاک به افلاک برسد، پس بین من قدیم و جدید و بین ماندن و رفتن، کشمکش و درگیری به وجود میآید. از یک طرف شیطان وسوسه میکند و دنیا را با تمام زیباییهایش جلوهگر میسازد و از طرف دیگر عشق به بینهایت، دنیا را در نظرش خوار و ذلیل میکند. استاد علی صفایی میگوید: «همان غریزهها، همان حبالخیر در تو شکل جدیدی بگیرد و از همان بدیها، تو خوبیها را به دست بیاوری که با ترکیب میتوان به تبدیل رسید. یبدل الله سیئاتهم حسنات: خداوند بدیها را به خوبیها تبدیل میکند.»[۷۶۰] [۷۶۱]
و هرچه سالک پیشتر میرود این جهاد و مبارزه سختتر میشود، پس باید سبکبارتر گام بردارد تا جایی که حتی خواب، خوراک و خون رگهایش را بریزد، تا راحتتر گام بردارد و توشهای که تا دیروز او را در راه کمک میکرد، امروز دست و پاگیر است و مانع پیشرفت، دیگر عقل، فکر و حتی عشق هم مانع هستند و جلوی حرکت را میگیرند، پس باید آنها را رها کند.
۵-۳-۵٫ بلاها و ضربهها
«در کشاکش همین مبارزه و جهاد است که سالک میکوشد بر نقاط ضعف خود چیره شود و زنجیرهای وابستگی و علایق و تعلقات را از دست و پای خویش باز کند. سالک میکوشد و میکوشد و نمیتواند و نمیتواند. در هنگامه همین کوشیدن و نتوانستن است که بلا و ضربههای خدا، فتنهها و امتحانات درست چون باران رحمتی بر او میبارد.»[۷۶۲]
خداوند با این بلاها و ضربهها هم ضعف را به انسان نشان میدهد و هم او را از وابستگیها آزاد میکند. این بلاها میتواند ترس، گرسنگی و از دستدادن مال و عزیزان است. این بلایا آنقدر ادامه مییابد تا سالک به عجز برسد؛ بنابراین بلا و فتنه دو خاصیت دارد: هم ضعفهای او را نمایان میسازد و هم او را از وابستگیها و دلبستگیها آزاد میکند. «امتحان و بلا و فتنه همانطور که از اسمشان پیداست، محنتپذیرفتن وگرتاری دیدن و در کوره نشستن است.»[۷۶۳]
سالک در این کوره پخته میشود و از خامی به در میآید و کسانی که تنها ادعای ایمان دارند، باید زیر فشار ضربهها و بلاها بروند تا ظرفیت خود را بشناشند. خداوند در قرآن از بندگان خود میپرسد: «احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنّا وهم لایفتنون.»[۷۶۴]
بنابراین تا آدمی در کوره بلا و امتحان قرار نگیرد خالص نمیشود. خداوند هرکسی را بهنوعی آزمایش میکند، یکی را با نعمت و دیگری را با گرفتن نعمت. «این بلا یک چهره ندارد که، تمامی دادههای او بلا هستند؛ ندادنهای او بلاست و گرفتن و بخشیدن، محرومیت و دارایی، همهاش ابتلاست.»[۷۶۵] این بلاها نشاندهنده عمق، ظرفیت، ایمان، صدق، کذب و نفاق آدمی است تا سالک بداند چه هست و به کجا خواهد رفت. خداوند درباره ابتلا و آزمایش میفرماید: «و لنبلونکم بشئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات: بهیقین همه شما را با اموری همچون ترس و گرسنگی و کاهش در مالها و جانها و میوهها آزمایش میکنیم.»[۷۶۶]
و اینگونه خداوند سالک را محک میزند و خالص میکند و به هرچه غیر از خدا دلبستگی دارد، از او میستاند تا بتهایش شکسته شود و ایمان، ظرفیت، صدق و کذب او را به او نمایان کند.
۵-۳-۶٫ عجز و اضطرار
در اینجاست که سالک با همه تلاشها و بلاها و ضربههایی که خداوند به او وارد کرده، او را خالص میکند، در مییابد که نمیتواند این راه بینهایت را به آخر برساند. در این مرحله سالک به عجز و اضطرار خود واقف میشود و میشکند تا آنجاکه علی مرد راه میگوید: «آه من قله الزاد و طول الطریق: وای از توشه کم و راه دور.»[۷۶۷]
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-08-02] [ 06:49:00 ق.ظ ]
|