از سوی دیگر مغتنم دانستن لحظه، ارتباط عاشقانه و بیواسطهای را مطرح میکند و همان گونه که باد به سر وقت چنار میرود و در ذره ذره ی درخت لانه میکند سپهری هم به سر وقت خدا میرود.
سپهری در شعر «نشانی»، در جستوجوی دوست و بهتر بگوییم تعیین هوّیت دوست است:
« خانهی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخهی نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید.
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت :
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است.
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در میآرد،
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل، پای فوارهی جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیّت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانهی نور
و از او میپرسی
خانهی دوست کجاست.»
(همان: ۳۶۴و۳۶۵)
در این شعر، «دوست» رمز خداوند است؛ خداوندی که جستوجو شدنی و حس شدنی است. تمام عناصر این شعر به زبان سمبلیک بیان شده است و به نظر میرسد که سفری از خود به سوی خود را بیان میکند. میتوان این گونه تحلیل کرد که «شناخت» از خودِ آدمی شروع میشود و زمانی که به معنای واقعی کلمه خود را بشناسیم شناخت آفرینندهی هستی هم ممکن میشود.
سپهری در این شعر از مراحل هفتگانهی سیر و سلوک بهره جسته و هفت نشانی را برای رسیدن به خانهی دوست در نظر گرفته است: درخت سپیدار، کوچه باغ، گل تنهایی، فوارهی اساطیر زمین و ترس شفاف، صمیمیّت سیّال فضا، کودک روی کاج، لانهی زنبور. ( شمیسا، ۱۳۷۶: ۲۶۴)
پایان نامه - مقاله - پروژه
«سوار» رمز «عارف و سالک» است و فلق به معنی سپیدهدم و مفهوم خاصی را نیز دربردارد چون نیایش و دعا در سپیدهدم و سحر اجابت میشود. از سوی دیگر جایگاه خداوند در آسمانها است و شاعر از شاخهی نور و به تناسب آن از «لب» استفاده کرده تا بگوید که شاعر ذکر خدا را بر لب آورده و به نیایش با خدایی پرداخته که در جستوجوی او مسیر را طی میکند.
راهی که شاعر مییابد مثل خواب خدا سبز است و رنگ سبز نشانهی آرامش و حیات و دارای ابعاد روحانی و عرفانی است و به نظر میرسد که شاعر مخاطب را به ریاضتی عرفانی دعوت میکند.
در ذهن سهراب بین خدا و درخت ارتباط وجود دارد به همین سبب درختانی چون سپیدار و کاج را در شعر آورده تا به واسطهی نماد بلندی شان، وسیلهای شوند تا شاعر با سرشت پاک خود به سر منزل دوست دست یابد.
بدین واسطه است که « گفتهاند سهراب بینش افلاکی دارد و از بالا به زمین نگاه میکند. درستتر این است که سهراب میخواهد با نفی عادتها و تازه کردن نگاه، تعیّنات را از میان بردارد، چه وقتی تعیّنات از میان برداشته شود همه چیز درهم گره میخورد و یگانه میشود. همه چیز آیات خدا میشود.» (حسینی، ۱۳۷۱: ۳۱)
سپهری با نگاه دقیق و لبریز از عشق خود به طبیعت، در پی رسیدن به آگاهی و معرفت است و بر اساس چنین نگرش عارفانهای، هر جزئی از طبیعت برایش نشانهای از خداوند میشود:
« من به آنان گفتم
هر که در حافظهی چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشهی شور ابدی خواهد ماند.
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود.
آن که نور از سرانگشت زمان برچیند
می گشاید گرهی پنجرهها را با آه .»
(سپهری، ۱۳۸۷: ۳۸۱)
می توان گفت اعتقاد سپهری به خدا و نماز و نیایش به درگاه او، در ارتباط او با اجزای طبیعت تکامل میپذیرد، بدین لحاظ به هر سو که میرود خدا را با تمام نشانههایش مییابد. از سویی دیگر آه، احساس درونی آدمی است که در رابطه با دعا و خواستهای که از پروردگار دارد از نهاد آدمی بر میخیزد و سپهری که خدا را در طبیعت یافته است معتقد است که اگر کسی به چنین شناختی برسد میتواند هر چیز ناممکن را از خدا بخواهد تا بنا بر مصلحت، به اجابت برسد.
در واقع سپهری بین طبیعت و معنویت پیوندی ناگسستنی برقرار کرده و با نگاهی متفاوت به همه چیز مینگرد:
« یک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد.
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
در وسط دگمههای پیرهنش بود.
از علف خشک آیههای قدیمـی
پنجره میبافت.»
(همان: ۴۱۲)
سپهری از تغییر معنوی باارزشی که در زندگیش پدید آمده صحبت میکند؛ « از کسی سخن میگوید که دست او را «تا عضلات بهشت» امتداد داد و او را به رهایی از دانستگی رساند.» (عابدی، ۱۳۸۴ :۲۴۰)
در واقع سپهری در یگانگی کامل با طبیعت قرار میگیرد و بدین لحاظ به حقیقتی که در جست وجویش بود نزدیک میشود:
« باید کتاب را بست
باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...