نگارنده بر این عقیده است که : در این آیه سرگذشت ایوب پیغمبر به تصویر کشیده شده، زیرا در برابر همه ناملایمات، و سختیها مقاوم و خم به ابرو نیاورد، و هر روز سپاسگذاریش از خدای خود افزون تر می‌شد و وقتی خداوند او را مورد امتحان قرار داد و دید که وی بنده شایسته خداست و هر روز شکر و سپاس او بیشتر شده همه چیز او را به حال اول برگرداند، از جمله فرزندانش که مرده بودند همگی به امر خدا زنده، و باغ وکشاورزی ایوب سبز و خرم به حالت اول بازگشت زیرا ایوب در همه حال خدا را حاضر بر ملک و دل خود می‌دانست.
۳-۱۹- جمع و تفرقه :
«بدان که جمع بر دو گونه باشد : یکی جمع سلامت گویند و دیگر را جمع تکسیر، جمع سلامت آن بود که حق تعالی اندر غلبه حال و قوت وجد و قلق شوق، که پدیدار آید حق تعالی حافظ بنده باشد، امر بر ظاهر وی می‌راند و وی را برگزاردن آن نگاه می‌دارد و وی مجاهدت می‌آراید و جمع تکسیر آن بود که بنده اند رحکم واله و مدهوش شود و حکمش چون حکم مجانین باشد، پس یکی از این معذور بود و یکی مشکور و آن که مشکور بود، روزگارش عطیم با نور بود، و قوی تر از آن باشد که معذور بود و بدان که جمع را مقامی مخصوص نیست و حالی مفرد نه، که جمع جمع همت است اندر معنی مطلوب خود و گروهی را کشف این اندر مقامات باشد و گروهی را اندر احوال» (هجویری، ۱۳۸۷: ۳۷۹)
جمع در واقع این گونه است که: پرودگار همه انسان‌ها را دعوت می‌کند که به دستورات و معارف الهی گوش دهند، ولی تفرقه به این صورت است که طی این هدایت و راهنمایی آن دسته‌ای، مستعد تر بوده که خواست و مشیت الهی درباره آن‌ها بیشتر صدق کرده باشد، البته این نکته را متذکر شوم که آن‌چه فرد از راه تلاش و کوشش خود به دست می‌آورد، و در واقع به آن‌ها امور کسب کردنی می‌گویند، همگی تفرقه می‌باشند ولی آن‌چه که عنایت، و هدایت حق تعالی در آن دخیل باشد اینها «جمع» می‌باشد و انسان همه اعمال خود را به پروردگار نسبت می‌دهد، وقتی بنده ای سعی و تلاش می‌کند که با اعمال عبادی خود به پروردگار تقرب جوید خداوند در همه حال مددکار وی شده، و او را یاری می‌کند و احساس یأس و ناامیدی در چنین فردی راه پیدا نمی‌کند.
آیات قرآنی مورد استناد هجویری در این باب به شرح زیر می‌باشد که :
«واللهُ یدعُو إِلَی دَارِالسَّلاَمِ و یهدی مَن یشاءَ إَلَی صِراطٍ مُستَقیمٍ، و خدا شما را به سرای سلامت فرا می‌خواند و هر که را بخواهد به راه راست هدایت می‌کند» (قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الیونس/۲۵)
هجویری با اشاره به این که جمع، حقیقت و سر معلوم و مراد حق می‌باشد و تفرقه اظهار امر وی است و جمع آن بود که خداوند بر اوصاف خود جمع آورد و تفرقه آن است که به افعال خود پروا کند به این آیه استناد کرده است.
ابن بابویه در معانی الاخبار ذیل آیه آورده است که :
«علاء بن عبدالکریم گوید : شنیدم امام باقر(ع) در تفسیر اللهُ یدعوا إلی دارَالسَلام، و پروردگار است که مردم را به سوی سرای صلح دعوت می‌کند فرمود :«سلام» خداوند است و سرایش را که برای اولیاء خویش آفریده بهشت می‌باشد»(ابن بابویه، ۱۳۷۷: ۳۹) نگارنده بر این عقیده است: آن‌چه در آیه فوق به زیبایی تصویر کشیده شده این است که: بندگان خدا اگر شایسته کردار باشند، رحمت الهی شامل حالشان شده، و وارد بهشتی می‌شوند سرشار از میوه های رنگارنگ و باغها و نهرهای روان و بهشتیانی با لباسهای زیبا بر تختها تکیه زده اند زیرا خداوند از اعمال همه آگاه و از هر چیزی برتر و بر هر چیزی مسلط است. ناگفته نماند خداوند به حکم اظهار مشیت خود، همه افراد را جمع کرده، و گروهی را به خذلان دچار کرده و گروهی دیگر را به توفیق قبول گردانیده، و از آن‌جا که در این آیه همه چیز عنایت خدا بوده جمع به شمار می‌آیند.
دانلود پروژه
« إِنَّ اَلَذِینَ یبایعُونَکَ إِنَمَّا یبایعُونَ الله یدُالله فَوقَ أَیدیهِم فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّما ینکُثُ عَلی نَفسِهِ… در حقیقت کسانی که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با خدا بیعت می‌کنند دست خدا بالای دست های انان است، پس هر که پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان
می‌شکند و هر که بر آن‌چه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودی خدا پاداش بزرگ به او می‌بخشد»(قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الفتح/۱۰)
هجویری با اشاره به این که چون فعلی از آدمی ظاهر گردد، و از جنس افعال آدمیان نباشد مانند اعجاز، و کرامات لامحاله فاعل این اعمال خداوند است و همه اعمال ناقض عادت جمع هستند و امور روزمره تفرقه، به این آیه استناد کرده است.
آیه فوق بیان می‌دارد اگر کسی با خدای خود بیعت کند، باید با پیامبر او هم بیعت کند همان طور که به خدا ایمان دارد به پیامبر (ص) هم ایمان داشته باشد، و مردم وظیفه دارند به یاری دین پیامبر بشتابند و به او اعلام وفاداری کنند زیرا قدرت پروردگار نامحدود است و بر کسانی که از پیامبر تبعیت می‌کنند گسترده می‌شود.
ابن بابویه در معانی الاخبار ذیل آیه آورده است :
«مؤمنانی که با تو بیعت کردند در حقیقت با خدا بیعت کرده اند و همه اینها و مانندش همان گونه است که برایت گفتم و همین طور است رضا و غضب و حالتهای دیگر که همانند آن‌ها است و بر خدا روا نباشد و اگر چنین باشد که به آفریننده و هستی بخش، خشم و اندوه و دلتنگی برسد در حالی که خودش آن‌ها را پدید آورده است هر آینه روا باشد کسی بگوید. زمانی هم او نابود خواهد شد زیرا وارد شدن و دلتنگی و خشم بر، وی نشانه آن است که دچار دگرگونی مزاجی شده است، حال آنکه خداوند از این اعتقادات و نسبتهای پوچ بسی برتر و والاتر است و اوست که موجودات را آفرید بدون آنکه نیازی به آن‌ها داشته باشد» (ابن بابویه، ۱۳۷۷: ۴۳)
« مَن یطِع الرَّسولَ فَقَد اطاعَ اللهَ وَ مَن تَوَلّی فَمَا أرسَلناکَ عَلیهِم حفیظاً، هر که رسول را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر که مخالفت کند (کیفر مخالفتش با خداست) و ما تو را به نگهبانی آن‌ها نفرستاده ایم » (قرآن کریم، النساء/۸ )
هجویری با اشاره به این که فعل دوستان حق، فعل خداست و همچنین بیعت و طاعت ایشان طاعت خداوند است به این آیه استناد کرده است.
طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه آورده است : « این آیه و آیات قبل از آن که همه یک سیاق دارند و یک هدف را تعقیب می‌کنند و این آیات مشتمل است بر وضع طائفه ای دیگر از مؤمنین که ایمانشان ضعیف است و در آن اندرز و تذکر هم هست به اینکه دنیا ناپایدار و نعمت های آخرت پایدار و دائمی است و نیز در این آیات حقیقتی از حقایق قرآنی را در خصوص حسنات و سیئات بیان فرموده است»(طباطبایی، ۱۳۸۷: ۴)
نگارنده بر این عقیده است که آیه فوق به پیروی از پیامبر(ص) امر فرموده، و اینکه اطاعت از پیامبر اطاعت از خداست، البته اطاعت از دستوراتی است که از خود پیامبر صادر شده، زیرا پیروری از سنت او بر همه مسلمانان واجب دانسته شده است، و اطاعت از دستورات رهبران الهی، هم چون اطاعت از خدا بر همه واجب شده و از آن‌جا که در این موارد عنایت حق تعالی شامل حال فرد شده لذا «جمع» به حساب می‌آید.
احادیث مورد استناد هجویری به شرح زیر بیان می‌شود که :
پیامبر (ص) فرمودند: لایزال عَبدی یتَقَرَبُ إلی بَالْنَوافِل حَتی اُحِبَّه، فاذا احبَبْتَهُ کُنتُ لهُ سمعاً وَ بصراً و مُؤیداً و… چون بنده ما به مجاهدت به ما تقرب کند ما وی را به دوستی خود رسانیم و هستی وی را اندر وی فانی گردانیم و نسبت وی از افعال وی بزداییم تا به ما شنود و به ما گوید آن‌چه گوید و به ما بیند آن‌چه بیند و به ما گیرد آن‌چه گیرد.
هجویری با اشاره به این که عزت بنده در این است که به واسطه جمال حق از آفات فعل رسته گردد و قیام وی به حق باشد به این حدیث استناد کرده است.
نگارنده بر این عقیده است که : حدیث «قرب نوافل» در بیشتر کتابهای عرفانی و دینی آمده است، و وقتی بنده ای تمام اعمال، حرکات، و افعا ل خود را به حضرت حق تعالی نسبت دهد، پس روا بود دوستی حق بر دل بنده مسلط شود و آنگاه این درجه را «جمع» می‌گویند. خداوند هم به او نهایت لطف و احسان خود را عطا کرده، و به طور کلی صفت‌ها و نسبت های بشری را از وی می‌زداید، و او را آراسته به صفات الهی و خدایی می‌کند. خواص، اولیاء، و مقربین درگاه الهی شایسته چنین مقامی هستند« از مرادات و ارادات خود خالی می‌شود و به غیر قرب جناب مقدس الهی و تحصیل رضای او، امری منظور او نباشد و ارادات خودرا تابع ارادت حق جل و علا کرده باشد و دامن از دنیای دنی برچیده باشد و به ملاء اعلی متعلق شده باشد و قال جَل شَأنَهُ ؛ و کُنتُ سَمعَهُ الّذی یسمَعُ بِهِ و بَصَرهُ الذی یبصُرُبِه و لِسانِه اَلذی ینطِقُ به ویده اِلتی یبطِشُ بها »( مفضل بن عمر، ۱۳۷۹: ۱۰۰)
عین القضات همدانی در تمهیدات آورده است:
« ای عزیز چون خواهند که مرد را به خود راه دهند و به خودش بینا گردانند، دیده یابد و این باشد که اشراق نورالله مرد رادیده دهد و گوش دهد و زبان دهد، کَنتُ لَهُ سمعَاً و بَصَراً و لِساناَ فَبی یسمَعُ و بی یبصرُ و بی ینطِقُ بیان صفت شده که تخلق سالک باشد در این مقام ملک و ملکوت واپس گذاشته باشد و از پوست خودی و بشریت برون آمده باشد» (عین القفات همدانی، ۱۳۸۹: ۲۷۱)
۳-۲۰- حلولیه و کلام درباره روح
هجویری آن‌جا که پیرامون فرقه حلولیه و نفی نظر آن‌ها سخن گفته است با آیه قرآنی شروع کرده و در ادامه مطالبی پیرامون این فرقه پرداخته است. حلولیان درباره روح اشتباهاتی مرتکب شده اند و هجویری در جواب آن‌ها مطالبی گفته است که : « بدان که اندر هستی روح علم ضروری است و اندر چگونگی آن عقل عاجز و هر کس از علما و حکیمان امت بر حسب قیاس خود اندر آن چیزی گفته اند» (هجویری، ۱۳۸۷: ۳۸۳)
پیشوایان حلولیه ابن حلمان دَمشقی و فارس بودند « من ندانم که فارِس و ابوحِلمان که بودند و چه گفتند، اما هر که قائل باشد به مقالتی خلاف توحید و تحقیق، وی را اندر دین هیج نصیب نباشد و چون دین که اصل است مستحکم نبود، تصوّف که نتیجه و فرع است اولی‌تر،که با خلل باشد، از آن که اظهار کرامات و کشف آیات جز بر اهل دین و توحید صورت نگیرد» (همان، ۱۳۸۷: ۳۸۲)
ابن جوزی در تلبیس ابلیس آورده است که :
«تناسخیان را ابلیس بدین شبهه افکنده که ارواح اهل خیر پس از خروج از بدن وارد بدنهای خوبی می‌شود و آرامش و آسایش می‌یابد و ارواح اهل شر پس از خروج از بدن وارد بدن های بدی می‌شود و به زجر و زحمت می‌افتد و این عقیده در زمان فرعون پدید آمد و اهل تناسخ وقتی دیدند اطفال و حیوانات دچار درد و رنج می‌شوند با خود گفتند این هیچ دلیلی نمی‌تواند داشته باشد جز آنکه اینان در مرحله قبلی زندگانیشان مرتکب گناهانی شده اند و اکنون مجازات می‌شوند» (ابن جوزی، ۱۳۶۸: ۶۶)
وقتی این گروه «اصحاب حلول» انسان زیبا رویی می‌دیدند، او را تحسین کرده و می‌گفتند: شاید خدا در او حلول کرده است، و این گروه (حلولیان)پیرامون روح سخنانی گفته اند که حتی عده ای از مشایخ، من جمله ابوجعفر صیدلانی، هم آن‌ها را مورد لعنت خود قرار داده است. دلیل این که حلولیان روح را می‌پرستند و قدیم می‌گویند این است که بذر معرفت، و قوت روحانیت را نچشیداند وگرنه شخصی که انس با حق و نور ایمان در قلب او باشد«روح» را فاعل اشیاء نمی‌داند، آن‌ها نمی‌دانستند اگر «روح» با حضور حق آرامش گیرد در این حالت هر چند کثرت وجود دارد اما بذر مشاهدت وحدت حق را در نگاه عارف جلوه‌گر می‌سازد.
نجم الدین رازی در مرصاد العباد آورده است که :
«پس تخم روح انسانی پیش از آنکه در زمین قالب اندازند استعداد استماع کلام حق حاصل داشت چنانکه از عهد «اَلَستُ بَرِبّکُم» خبر باز داد و اهلیت جواب «بلی» باز نمود و لیکن تا این تخم روح را آب ایمان و تربیت عمل صالح بدو نرسیده است حال را در عین خسران است، از آن بینایی و شنوایی و گویایی حقیقی محروم مانده، و چون آب ایمان و عمل صالح و تربیت بدورسد تخم برومند شود و از نشیب زمین بشریت قصد علو عالم عبودیت کند، از درکات خسران خلاص یابد و به قدر تربیت و مدد که یابد به درجات نجات می‌رسد و اگر این روح، آب ایمان و تربیت وعمل صالح نیابد در زمین بشریت بپوسد و طبیعت خاکی گیرد. (نجم الدین رازی، ۱۳۷۹: ۱۰۵)
آیات مورد استناد هجویری پیرامون به شرح زیر است.
« فَذَالِکُم اللهُ رَبُکُم الحَقَ فَماذا بَعدَ الحَقِ إِلّا الضَّلالُ فَأَنَّی تُصرَفُونَ، چنین خدای قادر یکتایی به راستی پروردگار شماست و بعد از بیان این راه حق و خداشناسی چه باشد غیر گمراهی پس به کجا می‌رود» (قرآن کریم، ترجمه الهی قشمه ای،الیونس/۳۲)
هجویری با اشاره به این که حلولیان نسبت به مسأله روح، دچار شبهه هایی شده اندو از آن‌جا که قائل به گفتاری بر خلاف توحید بوده اند آن‌ها را در دین هیچ نصیبی نباشد به این آیه استناد کرده است.
« به راستی بعد از حق جز گمراهی چیست که شما را به آن بر می‌گردانند، حق در معنای خود موجود، که آنهم به مقتضای حکمت ایجاد شده، از این روی تمام فعل خدای تعالی را حق گویند» (راغب اصفهانی، ۱۳۷۴: ۵۱۸)
نگارنده بر این عقیده است : از آن جا که خداوند عزیز برای هدایت انسان نشانه های فراوانی از حق، قدرت، و خیرخواهی و… در زندگی بشر قرار داده است، لذا هر انسان عاقلی با مشاهده این نشانه‌ها به عظمت، و قدرت خداوند اعتراف خواهد کرد، زیرا پیروزی حق بر باطل اراده حتمی خداوند است که یقیناً محقق خواهد شد، چون سربلندی و پیروزی انسان نوعی حق و فضیلت است لذا کسانی مانند حلولیان، که پیشوایی غیر خداوند داشته باشند به گمراهی و سرگردانی دچار خواهند شد.
« وَیسأ لُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن العِلم اِلّا قَلیلاً، و درباره روح از تو می‌پرسند، بگو : روح از سنخ فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است » (قرآن کریم، الاسراء/۸۵)
هجویری با اشاره به این که علم در هستی روح ضروری، و عقل در چگونگی آن‌ها عاجز و حکما بر اساس قیاس خود سخن گفته اند به این آیه استناد کرده است.
مکارم شیرازی در تفسیر نمونه ذیل آیه آورده است که :
« تا آن جا که تاریخ علم ودانش بشری نشان می‌دهد، مسأله روح و ساختمان و ویژگی های اسرار آفرینش، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندی به سهم خود کوشیده است تا به محیط اسرار آمیز روح گام بگذارد، درست به همین دلیل نظراتی که از سوی علماء درباره روح شده متنوع است و ممکن است علم و دانش ما حتی علم و دانش آیندگان برای پی بردن به همه رازهای روح کافی نباشد، هرچند روح ما، از همه چیز این جهان به ما نزدیک تر است اما چون گوهر آن با آن‌چه در عالم ماده با آن انس گرفته ایم تفاوت کلی دارد، زیاد هم نباید تعجب کرد که از اسرار و کنه این اعجوبه آفرینش و مخلوق مافوق ماده سر درنیاوریم» (مکارم شیرازی، ۱۳۸۸: ۲۸۲-۲۸۱)
نگارنده بر این عقیده است که: در آیه فوق به عظمت روح که از آفریده های خداوند است و همچنین به علم اندک بشری اشاره شده است، لذا اگر انسان بخواهد به اطلاعات بسیاری در مورد روح خود و ماورای طبیعت دسترسی پیدا کند نمی‌تواند، زیرا انسان با علم قلیل فقط می‌تواند مادیات، و محسوسات را درک کرده، در حالی که شناخت روح دارای منشأ الهی است، از این‌رو حواس ظاهر و علم اندک بشر فقط ابزاری در خدمت روح هستند.
احادیث مورد استناد هجویری به شرح زیر بیان می‌شود که :
رسوال (ص) فرمودند که : اَلاَرواحُ جُنودٌ مُجَنُدُهٌ فَما تعارَفَ مِنها ائتَلَفَ وماتَناکَرَ مِنها اِختَلَفَ، روحها سپاهیان فراهم آمده اند که گروه گروه با یکدیگر جمع می‌آیند و از ایشان آن‌هایی که شناسای یکدیگرند با هم الفت می‌گیرند و آن‌هایی که یکدیگر را نمی‌شناسند با هم خلاف می‌ورزند.
هجویری با اشاره به این که روح در جسد به ودیعه گذاشته شده و عرضی است که به خود قایم نیست و کسی هم قادر نیست آن را ببیند به این حدیث استناد کرده است.
نگارنده بر این عقیده است که: روح جسم لطیفی است که به فرمان خدا می‌آید، و می‌رود و برای تن و جسد یک نوع زندگی است که در این زندگی انسان تلاش می‌کند بهترین‌ها را برگزیند، زیرا روح نیرویی است که خداوند به انسان عطا کرده و به وسیله نورانیت روح است که انسان راه سعادت، خوشبختی، و کمال انسانیت را در تمام احوال، اقوال، و اعمال خود تشخیص داده و اموری را که نفع یا به ضرر فرد است مصالح آن‌ها را تعیین می‌کند.
همان طور که انسان برای زنده ماندن بدنش نیاز به غذا دارد، روح هم برای پاک و سالم بودن نیاز به تغذیه دارد و شامل مواردی است که مصادیق صلاح، سعادت، و خیر انسان را در بر دارد و در مقام تجرد و صفا وانقطاع، پیشرفت می کند.
جعفربن محمد در مصباح الشریعه آورده است که :« چون روح انسانی نیرومند شد، و استقلال در روحانیت و نورانیت پیدا کرده و در مقام تجرد و صفا و انقطاع و نفوذ پیشرفت نموده، خواهد توانست از زیر حکومت و نفوذ قوای تن بیرون رفته و حاکم بر اعصاب و مسلط بر خیال و منقطع از بدن گردد» (جعفربن محمد امام ششم، ۱۳۶۰: ۱۸۲)
قال النبی (ع) انَّ الله تَعالی خَلَقَ اَلاَرواحَ قَبلَ الأجساد، به درستی که خداوند متعال روح را قبل از اجساد خلق کرده است هجویری برخلاف نظر ملاحده که روح را قدیم گفته اند روح را محدث دانسته و به این حدیث استناد کرده است، زیرا روح در لحظه آفرینش مقدم تر از جسم بوده و خمیر مایه و اصل وجود آدمی روح و جسد است و کالبد تابع روح بوده زیرا آفرینش روح از کارهای خداوند متعال بوده و جایگاهش در عالم امر بوده واکنون هم محل معرفت خداوند می‌باشد«ابوبکر واسطی گفته است که : الأرواحُ عَلی عَشرَهٍ مقاماتٍ، جآن‌ها برده مقام قایم اند: جان مخلصان، جان پارسا مردان، جآن‌های مریدان، جآن‌های اهل منن، جآن‌های اهل وفا، جآن‌های شهیدان، جآن‌های مشتاقان، جآن‌های عارفان، جآن‌های دوستان، جآن‌های درویشان) (هجویری، ۱۳۸۷: ۳۸۸)
۳-۲۱- معرفت خدا :
« معرفت حیات دل بود به حق و اعراض سر از جز حق، و قیمت هر کس به معرفت بود و هر که را معرفت نبود وی بی قیمت بود، پس مردمان از علما و فقها و غیر آن صحت علم را به خداوند معرفت خواندند و مشایخ این طایفه صحت حال را به خداوند معرفت خواندند و از آن بود که معرفت را فاضل تر از علم خواندند؛ که صحت حال جز به صحت علم نباشد و صحت علم صحت حال نباشد یعنی عارف نباشد که به حق عالم نباشد اما عالم بود که عارف نبود» (هجویری، ۱۳۸۷: ۳۹۲)
نگارنده بر این عقیده است: از آن‌جا که مقصود از این نوع معرفت (عرفانی و دینی) بوده عارفان، و اولیاء از راه تقوای الهی به معرفت می‌رسند. غزالی در کیمیای سعادت آورده است که : «غذای دل معرفت ومحبت حق تعالی است؛ که غذای هرچیزی مقتضای طبع وی باشد، که آن خاصیت وی بود، و از پیش پیدا کرده آمد که خاصیت آدمی این است و سبب هلاک دل آدمی آن است که به دوستی چیزی جز حق تعالی مستغرق شود و تعهد تن برای دل می‌باید، که تن فانی بود و دل باقی» (غزالی، ۱۳۸۷: ۷۲)
نگارنده بر این عقیده است که :یکی از مهمترین امتیازات انسان نسبت به سایر موجودات، قدرت معرفت، و شناخت است، همان گونه که در قرآن کریم آمده است، انسان بی بصیرت، بسان حیوانات و پست تر از آن‌ها توصیف شده است، اما انسان فهیم و بصیر در تعالیم وحیانی با برخورداری از هدایت الهی، جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است. وقتی انسان نسبت به همه امورات و معارف دینی به معرفت می‌رسد، به مدد نیروی تشخیصی که خداوند به او داده از گزند تباهی، پلیدی و فساد ایمن می‌گردد. چون معرفت شأن و مقامی بالاتر از علم دارد و راهی برای حصول شناخت و آگاهی محسوب می‌گردد، این طریق تنها در اختیار انسان‌های عارف قرار دارد، تا صفات بهیمی را از خود دور کنند و متخلق به اخلاق الهی شوند و به کمال سعادت و معرفت برسد و نسبت به دستورات پروردگار و معارف والای دینی معرفت بیشتری کسب کرده و آنگاه به سعادت حقیقی برسند.
آیات قرآنی مورد استناد هجویری به شرح زیر بیان شده است که :
« وَ مَا قَدَرُو اللهَ حَقَّ قَدرِه إِذ قالَوُا ما انزَلَ اللهُ عَلَی بَشَرٍ مِّن شَیءٍ قُل مَن اَنزَلَ الکِتابَ اَلّذی جَاءَ…، و آنگاه که یهودیا ن گفتند خدا چیزی بر بشری نازل نکرده، بزرگی خدا را چنان که باید نشناختند. بگو : چه کسی آن کتابی را که موسی آورده است نازل کرده؟ همان کتابی که برای مردم روشنایی و رهنمود است و آن را به صورت طومارها در می‌آورید، آن‌چه را از آن آشکار و بسیاری را پنهان می‌کنید، در صورتی که چیزی که نه شما می‌دانستید و نه پدرانتان به وسیله آن به شما آموخته شد بگو خدا همه را فرستاد و آن گاه بگذار تا در ژرفای باطن خود به بازی سرگرم شوند» (قرآن کریم، ترجمه بحرانی، الانعام/۹۱)
هجویری با اشاره به این که معرفت خدا دو نوع، یکی علمی و دیگری حالی است و معرفت علمی، قاعده همه خیرات دنیا و آخرت است به این آیه استناد کرده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...