تاثیر بیداری اسلامی پایان نامـه چاپ آخر- فایل ۲ |
مصر : مِصر کشوری در شمال خاوری قاره آفریقا است و شبهجزیره سینا هم که درقاره آسیا قرار گرفته، بخشی از قلمرو این کشور است. مصر در جنوب دریای مدیترانه و غرب دریای سرخ قرار داشته و از غرب با لیبی، از جنوب با سودان و از سوی شبه جزیره سینا با رژیم غاصب اسرائیل و نوار غزه در فلسطین مرز زمینی دارد.
لیبی : لیبی با نام رسمی دولت لیبی، کشوری عربی در آفریقای شمالی است. لیبی با کشورهای مصر، سودان، چاد، نیجر، الجزایر و تونس هممرز است.
۱ ـ ۱۰ : سازمان دهی پژوهش :
این پژوهش از هفت فصل تشکیل شده است. فصل اول: کلیات، چارچوب کلی تحقیق را از منظر: مقدمه، بیان مسئله، اهداف و پرسشهای اصلی و فرعی، روش تحقیق و به طور مختصر به پیشینهای از مطالعات انجام شده پرداخته شده است. فصل دوم، به مبانی نظری تحقیق اختصاص دارد. در این فصل ابتدا به سه نظریه پردازی در این حوزه اشاره شده، و سپس پیشینه نظریات کلان روابط بینالملل مورد بررسی قرار گرفته، و در ادامه به تبیین و تشریح مهمترین رهیافت روابط بینالملل، یعنی نظریه سازهانگاری، که الگوی برگزیده تحقیق میباشد، پرداخته شده است. در فصل سوم با عنوان: تاریخچه بیداری اسلامی، چیستی، ماهیت و پیشینه و سیر تاریخی جنبشهای اسلامی مورد بررسی قرار گرفته است. فصل چهارم، پنجم و ششم، به ترتیب به سیر تحولات بیداری اسلامی در کشورهای: تونس، مصر و لیبی اختصاص دارد؛ و عوامل شکلگیری بیداری اسلامی و نقش جنبشهای اسلامی در تکوین بیداری اسلامی و عوامل بروز قیامهای مردمی و ویژگیهای حکومتهای سرکوبگر قبل از آغاز تحولات در این کشورها تشریح شده است و در فصل هفتم نیز، جمعبندی مباحث، نتیجهگیری و پیشنهادها ارائه شده است.
فصل دوم
مبانی نظری تحقیق
۲ ـ ۱ : مقدمه:
مکتب لیبرالیزم علل اصلی تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا و انقلابهای صورت گرفته را بحران مشروعیت، دموکراسیخواهی و آزادیخواهی جامعه مدنی بیان نموده و تحت عنوان بیداری ملی معنا میکند، و همچنین نظریههای انتقادی روابط بینالملل، علل اصلی انقلابهای منطقه را، بحرانهای اجتماعی، معیشتی، شکاف طبقاتی و بیداری طبقات محروم فرودست جامعه در مقابل طبقه حاکم بیان می کند و با الهام از نظرات چپ این تحولات را با نام انقلاب اجتماعی ـ انسانی تحت عنوان بیداری انسانی و یا بیداری اجتماعی و یا طبقاتی معنا میکند.
از طرفی، مجموعهی تلاشهای فکری انجام گرفته در روابط بینالملل، به نظریههایی انجامیده است که بر اساس نسبت آنها با جهان (مسایل معرفت شناسی) به نظریههای تبیینی و تاسیسی قابل تقسیم اند. نظریههای تبیینی در پی بیان چرایی رفتار دولتها بوده که بر این اساس روابط میان دولتها به عنوان امری خارجی نسبت به نظریه تلقی کرده و در مقابل این، نظریههای تاسیسی قرار میگیرند، قائل به این امر میباشند که واقعیتها و روابط میان ملتها از طریق زبان، ایدهها و مفاهیم ایجاد شده شکل میگیرند. در اوایل دهه ۸۰ ما شاهد طرحی نو برای مطالعه واقعیتها، پدیدهها و رفتارهای بین المللی هستیم که حد فاصل میان نظریات تبیینی و تاسیسی قرار میگیرد از این طرح نو، تحت عنوان سازهانگاری یاد برده میشود. به نظر سازهانگاران، معنای بسیاری از کنشها را نمیتوان با پرداختن به آنها به عنوان متغیرهای سنجشپذیری که علت رفتار هستند فهمید، بلکه بایستی با مطالعه انگارهها و سایر معانی تکویندهنده به آن رفتار، که خود مستلزم روش شناسی تفسیری است، معنای کنشها را درک کرد. (چرناف،۲۸۹:۱۳۸۸) این نظریه تلاشی است عمیق در حوزه فرانظری شامل: مبانی هستیشناسانه که پیشروان آن در مباحث فرانظری در میانه طیف طبیعتگرایان و اثباتگرایان از یک سو و پساساختارگرایان از سوی دیگر و در مباحث محتوایی، در میانه جریان واقعگرایی و لیبرالیسم قرار دارد. (مشیرزاده، ۳۱۵:۱۳۸۵)
با توجه به مباحث فوق، به نظر میرسد از میان رویکردهای سیاسی موجود، رهیافت «سازهانگاری» از قابلیت بیشتری برای تحلیل و تبیین تحولات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا برخوردار است، چه آنکه رویکردهای لیبرالیستی و رئالیستی و شئون مختلف آنها اگر چه برای تحلیل برخی از رخدادهای جهانی مناسب به نظر میرسند اما به دلیل نقش برجسته مفاهیمی همچون هویت، فرهنگ، ایدئولوژی، تاریخ و تمدن و تاثیر آنها در تحولات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و توجه ویژه رویکرد سازهانگاری به این مفاهیم، به نظر میرسد این روش، رهیافتی مناسب برای تحلیل صحیح رخدادهای منطقه باشد.
بنابراین در بررسی تحولات خاورمیانه از این دیدگاه بایستی بر نقش تکوینی و قوامبخش انگارهای معنایی، مثل انگارهای مذهبی ـ اسلامی سخن به میان آورد، چرا که بیش از ۹۰ % جمعیت منطقه خاورمیانه را مسلمانان تشکیل میدهند که از این تعداد ۸۴ % اهل تسنن و ۱۶ % شیعه هستند.
۲ ـ ۲ : بررسی پیشینه نظریات کلان روابط بینالملل
گروهی از اندیشمندان در مطالعات روابط بینالملل که به آرمانگرایان شناخته میشوند، به نقش آرمانها و برداشتها در رفتار سیاسی در صحنه بینالملل تاکید ویژه میکنند (سجادپور، ۸:۱۳۸۳) در مقابل طرفداران مکتب واقعگرایی و به ویژه آن دسته از محققانی که الزامات ژئوپلتیک را عنصری ماندگار و تعیین کننده در رفتار کشورها میشمرند، نقش آرمانها را ثانویه میدانند. مورگنتا، واقعگرای معروف در روابط بینالملل بر این نکته تاکیدی بلیغ دارد او ژئوپلتیک و موقعیت جغرافیائی را از پایدارترین عوامل قدرت در یک کشور میداند. (مورگنتا، ۴۵:۱۳۸۴) بدینمعنی که، صرفنظر از هرگونه ایده و آرمان، جایگاهی که یک کشور دارد و موقعیتی که در آن قرار دارد رفتار خاصی را تحمیل میکند.
نگاهی به نظریههای روابط بینالملل نشان میدهد که نقطهی آغاز و آکادمیک دانش روابط بینالملل به حوادث جنگ جهانی اول و مناظرهی بین تفسیرهای «واقعگرایان» و «آرمانگرایان» باز میگردد. اندیشه «واقعگرایی» با وجود پیشینه دیرینه در تاریخ فلسفه سیاسی طی دهه ۱۹۲۰ در واکنش به آموزههای «آرمانگرایی» آغاز شد و نظریههای رئالیستی در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ تدوین شد. (بول،۹۳:۱۳۸۵) این اندیشههای اولیه پس از جنگ جهانی دوم به صورت اکادمیک و منظم توسط هانس جی مورگنتا وارد حوزهی روابط بینالملل گردید. وی در کتاب «سیاست میان ملتها» جهان را ساخته و پرداخته نیروها و قدرتهایی میداند که در نهاد بشر وجود دارد. (صراف یزدی و باقری زاده، ۱۷۸:۱۳۹۰) از نظر واقعگرایان، آرمانگراها نقش قدرت را در روابط بینالملل نادیده گرفته و در میزان عقلانی بودن انسانها اغراق نمودند و به اشتباه معتقد شدند که کشورها منافع مشترکی دارند؛ لذا وقوع جنگ جهانی دوم، دستکم از دید آنها ثابت کرد که رویکرد آرمانگرایی برای روابط بینالملل ناکافی است. در چارچوب این فضای گفتمانی، مناظرات بین پارادایمی در دهه ۱۹۸۰ بین سه رهیافت فکری، یعنی «رئالیسم»، «لیبرالیسم» و «ساختارگرایی» درجریان بود که نهایتا به غلبه نظریات خردگرایی با محوریت «واقعگرایی» و «نو واقعگرایی» یا حتی «نهادگرایی نولیبرال» این بود که قدرت مادی، یگانه منبع مهم و کارآمدترین عنصر نفوذ و اقتدار در سیاست جهان است، اما پایان جنگ سرد به کلی سیاستهای عینی جهان و مطالعهی روابط بینالملل را دستخوش تحول اساسی کرد، ونظریههایی همچون «نو واقعگرایی» که حاکمیت یا پایداری «نظام دوقطبی» را از ویژگیهای سیاست جهانی به شمار میآوردند، قدرت و اعتبار تشریحی خود را تا حد قابل توجهی از دست دادند. بنبست نظری تئوریهای غالب، سرآغاز بازگشت هنجاری شد و از اواخر ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ سازهانگاران تلاش کردند با رویکرد جدید، تفسیر قانعکنندهتری از روابط بینالملل و سیاست خارجی ارائه نمایند. در تفسیر جدید، اساسا برساختگی جهان مطرح شد. (نصری،۷۲۴:۱۳۸۵) به تبع این نگاه منافع بازیگران و دولتها نیز اموری متغیر و در حال تکوین لحاظ شدند که هویتها معرف آنها هستند. بر این اساس، قالبها یا زمینههای بینالذهنی، مهم تلقی شدند. به طوری که آنها به جای «ساختار موازنه قدرت نظامی» (نزد نو واقعگرایان) یا «ساختار مادی اقتصاد جهانی سرمایه داری» (نزد مارکسیستها) هدایتگر رفتار و نظامات خارجی دولتها در عرصه سیاست بینالملل را مورد بازنگری قراردهند. دگرگونیهای تاریخی و سرنوشت ملازم با پایان جنگ سرد و پدیده جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد و آثار ناشی از این تغییر و تحولات در زمینه فرهنگ، هویت و منافع، شرایطی را برای نوگرایی و تحلیلهای جدید در مطالعه تاریخ و سیاست بینالملل به وجود آورد.
دوم، بخشی از اعتبار توسعه رویکرد سازهانگاری روابط بینالملل ناشی از حضور شخصیتهایی در مباحث بین المللی است که در اواخر دهه ۱۹۷۰ با طرح مسائلی جدید، بررسیها و شیوهی مطالعه و پژوهش روابط بینالملل را به طور بنیادین تغییر دادند. به ویژه افرادی چون: ریچارد اشل، جیمز دردیان، دیوی کمپل، آندرو لینکلیتر، رابرت کاکس، و آن تیکنرز، با نوشتههای خود فضای وسیع و امکانات گستردهای را برای توسعه سازهانگاری و شاخصههای آن فراهم آورردهاند. (ازغندی، ۱۰۱:۱۳۸۹و۱۰۲)
سوم، رسوخ دانشهای جدید در حوزه علوم انسانی و درهمتنیدگی علوم اجتماعی، برداشتها و فهمهای چندبعدی از پدیدهها را ضروری میساخت، از اینرو ظهور رویکردهای میانرشتهای، زوایای جدیدی به دانش روابط بینالملل بخشید. این خود آغازی بر ساخت اجتماعی قدرت به شمار میرود. در نهایت اینکه، رهیافتهای موجود در تجزیه و تحلیل نظام بینالمللی به طور ماهوی در چارچوب مشخص و اصولا تکبعدی، نظریهپردازی میکردند، یا بسان خردگرایان (نئولیبرالیسم و نئورئالیسم) بعد مادی و سخت قدرت را مدنظر داشتهاند یا همچون رویکردهای رادیکال و انتقادی، ساختارهای هنجاری و هویتی را مورد توجه قرار میدادند. پیدایش چارچوبی از نظریه برای نگرشی چندبعدی الزامی اجتنابناپذیر بود. (عظیمی، ۱۳:۱۳۸۹) بر این اساس، مناظره چهارمی در روابط بینالملل شکل گرفت که فرضیات خردگرایی و رویکردهای انتقادی را به چالش میطلبیدند.
«نیکلاس اونف» نخستین کسی بود که در سال ۱۹۸۹ مفهوم سازهانگاری را در روابط بینالملل به کار گرفت. وی در کتابی تحت عنوان «جهان ساخته ما» بر نقش قواعد در شکلگیری جهان تاکید کرد. از دیدگاه وی، امکان دسترسی مستقل و بیواسطه به جهان وجود ندارد و همهی کنشهای انسانی در فضایی اجتماعی شکل میگیرند و معنا پیدا میکنند؛ و این معناسازی است، که کم و بیش به واقعیت جهان شکل میدهد. (عسگری خانی، منصوری مقدم،۹۵:۱۳۸۹) همزمان با انتشار اثر انف، کتاب فردریش کراتوچویل ۱۹۸۹ به عنوان قوائی، هنجارها و تصمیمات منتشر شد که آن نیز متنی سازهانگارانه است. معمولا اونف و کراتوچویل را با توجه به تاکید بیشتر آنها بر زبان، کنش کلامی و معنا، نمایندگان «سازهانگاری تفسیری» در برابر «سازه انگاری مدرن» الکساندر ونت میدانند. بعلاوه نوشتههای پساختارگرایان در روابط بینالملل نیز از منظری سازهانگارانه اما رادیکال است. زیرا اساسا واقعیت را چیزی جزء برساختههای زبانی نمیدانند. نظریه انتقادی را هم میتوان سازهانگارانه دانست. زیرا بر ساخت اجتماعی واقعیت در بسترهای خاص تاریخی و اجتماعی تاکید میکند. سازهانگاری با رد برداشتهای خردگرایانه نئورئالیسم و نئولیبرالیسم، دیدگاهی منطقی ـ اجتماعی به سیاستهای جهانی ارائه داد که بر اهمیت ساختارهای هنجاری، مادی و نقش هویت در ساخت منافع، کنشها و تکوین متقابل کارگزارـ ساختار تاکید میکند. از این منظر سیاست بینالملل به عنوان یک برساخته اجتماعی، قلمرو اجتماعی تلقی میشود که ویژگیهای آن در نهایت از طریق ارتباطات و تعامل میان واحدهای آن تعیین میشود. (هادیان،۹۱۸:۱۳۸۲)
۲ ـ ۳ : چارچوب تحلیلی نظریه سازهانگاری
سازهانگاری به عنوان یکی از مهمترین نظریههای مطرح در روابط بینالملل در دهه گذشته، بیش از آنکه به عنوان یک نظریه محتوایی در مورد روابط و نظام بینالملل مطرح شود، نوعی فرانظریه است که تمرکز آن بر بحثهای هستیشناسی و معرفتشناسی میباشد.
سازه در لغت به معنای خلق، آفریده و با اندکی مسامحه، بدعت است. همین ارتباط لغوی است که علقهای عمیق با معنا و مفهوم مییابد. برخلاف نگرشهای ساختارگرایانهای که کارل مارکس در کتاب «مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی» یا خانم تدا اسکاچیول در کتاب «دولتهای و انقلابهای اجتماعی» ارائه نمودهاند، سازهانگاران جریان مداوم برسازی فضاهای ذهنی مشترک و انعکاس آن فضاها را در عرصه تصمیمگیریهای سیاسی برجســته کردهاند.
از این نگاه، مخ و جوهره سازهانگاری تأکیدی اصـولی بر اراده انسانی در تولید و بازتولید گفتمانهاست. سازهانگاری نشان میدهد که در یک قوم، ملت و مجموعه جغرافیایی مشخص، هویتها درکی متقابل از یکدیگر شکل داده، فعالانه ارتباطی هنرمندانه میان اشیا و مفاهیم ایجاد مینمایند. (دهقانی فیروزآبادی، ۱۳۸۸: ۴۶)
سازهانگاری نگرشی نو به نقش عقلانیت در وضعیتها و پدیدههای دسته جمعی انسانها است و همانگونه که بر ساختارهای مادی – اجتماعی تاکید میورزد ساختارهای هنجاری و معنوی را نیز با اهمیت تلقی میکند. بنابراین، برخلاف جریان اصلی در روابط بینالملل که هویت کنشگران را در نظام بینالملل، مفروض و ایستا فرض میکنند. هویت کنشگران به تعبیر سازهانگاری «ساخته» میشود. با این «ساخت» است که منافع ملی و همچنین کنشهای کنشگران شکل میگیرد. (Ruggie,1998: 4)
از نظر جان راگی آگاهی بشری و نقشی که این آگاهی در روابط بینالملل بازی میکند، مرکز بحث سازهانگاری است. وی بلوکهای ساختمانی واقعیت بین المللی را هم فکری و هم مادی میداند که هم نیتمندی فردی و هم نیتمندی جمعی را منعکس میکند. اونف (onuf) «با عین اذعان به منزلت وجودی جهان خارج از ذهن معتقد است ما نمیتوانیم تمام خصوصیات جهان را مستقل از گفتمان مربوط به آن بشناسیم، لذا بر اهمیت شرایط مادی در کنار شرایط ذهنی تاکید دارد.» (مشیرزاده، ۱۳۸۹: ۳۲۷و۳۲۴)
اگر واقعگرایی بر ساختارهای مادی تأکید میکند و چگونگی توزیع قدرت را بر روی رفتار دولت یا تأثیر سیاست خارجی را بر دولتها مورد بررسی قرار میدهد، در سازهانگاری اصل بر ساختارهای معنایی است. بدین معنا که آنچه تحت عنوان ساختار مورد توجه قرار میگیرد، در روابط بینالملل برای هر یک از کنشگران به صورتی خاص معنا میشود و فهم مخصوص به خود را از آن دارند و کنشگر را باید در بستر این معنا و تعاملات مشاهده کرد. کنشگران، هویت از پیش تعیینشده ندارند و هویت آنها در روابط اجتماعی شکل میگیرد و تعریف میشود. (مشیرزاده، ۱۳۸۳: ۴۴)
تاکید سازهانگاران بر سرشت تکوینی عوامل، معنایی است. به نظر آنها ایدههای مشترک اجتماعی شامل: هنجارها و یا شناخت اجتماعی درباره روابط علت و معلولی، نه تنها رفتار را تنظیم میکنند. بلکه هویت کنشگران را نیز قوام میبخشند. (Riss, 2000: 5)
بنابراین به نظر سازهانگاران، معنای بسیاری از کنشها را نمیتوان با پرداختن به آنها به عنوان متغیرهای سنجشپذیری که علت رفتار هستند فهمید، بلکه بایستی با مطالعه انگارهها، هنجارها و سایر معانی تکویندهنده به آن رفتار، که خود مستلزم روششناسی تفسیری است، معنای کنشها را درک کرد. (چرناف، ۲۸۹:۱۳۸۸) بنابراین از این منظر بایستی بر نقش اسلام و آموزههای آن به عنوان هنجارها و قواعد رفتاری در تکوین هویت ملتهای منطقه تاکید کرد.
در همین زمینه، اسمت تاثیر ساختارهای هنجاری و معنایی بر کنشگران را در سه حوزه میداند : اول تعیین مقدورات و محذورات مربوط به کنش کنشگران، دوم مشروعیت دادن به کنش و اقدام کنشگران و سوم ایجاد تغییرات رفتاری در کنشگران (Smith, 2001: 228-230) بارنت و تلهامی نیز بیان میکنند که نفوذ و تاثیرگذاری اشکال هویت از جمله هویتهای مذهبی و یا قومی بر سیاستهای دولتهای خاورمیانه و یا تحولات داخلی این دولتها در عرصههای گوناگونی تبلور مییابد: ۱- هویت به منزله پشتیبان که در این جا هویت، نقش توجیهی و پشتیبانی از یک سیاست خاص و یا رفتار خاص را دارد. ۲- شکل دادن به آنچه ممکن و مشروع است ۳- افزایش و یا کاهش مشروعیت رهبران و رژیم در نزد جامعه. (بارنت و تلهامی، ۱۳۸۳: ۱۵و۲۰) برای همین است که به عقیده بسیاری از تحلیلگران، ادراک تحولات خاورمیانه بدون توجه به قالبهای هنجاری شهروندان کشورهای انقلابی، امکان پذیر نخواهد بود. (Bassiouney ,2012)
به عبارتی دیگر، سازهانگاری در مقابل مادیگرائی جریان اصلی روابط بینالملل قرار میگیرد که طبق آن موجودیتهای اجتماعی اعم از ساختارها و کنشها هم از نظر وجودی و هم از نظر عملکرد، مستقل از برداشتها و فهم انسانها وجود دارند. از دیدگاههای نظریه اجتماعی سیاست بینالملل، اساسا موجودیت ساختارها، نهادها و کارگزاران جنبه ذهنی و یا حداقل گفتمانی دارند و اینها جزء بر مبنای فهم انسانی وجود ندارند. بنابراین سازهانگاران از یک سو به ایدهها، قواعد، هنجارها و رویهها توجه دارند و از سوی دیگر واقعیت مادی را هم میپذیرند و به تعبیر دیگر، پلی هستی شناختی میان دو جریان مادیگرا و معناگرا برقرار میکنند. در مقابل جریان اصلی در روابط بینالملل که هویت کنشگران را در نظام بینالملل مفروض و ثابت قلمداد میکنند، سازهانگاران «برساخته بودن» هویت کنشگران تاکید داشته و اهمیت هویت را در خلق و شکلگیری منافع و کنشها میدانند. کنشگران از این منظر به شکل اجتماعی قوام مییابند و هویتهای آنها محصول ساختارهای اجتماعی بینالاذهانی است. (مشیرزاده،۱۷۶:۱۳۸۳)
به طور خلاصه میتوان گفت که سازهانگاری مبتنی بر سه فرض هستیشناسی است:
برساخته بودن هویت و اهمیت ساختارهای معنایی و فکری در آن.
رابطه متقابل میان کارگزار و ساختار.
نقش هویت در شکل دادن به منافع و سیاستها.
ـ برساختگی هویت: هویت، فهم از خود در رابطه با دیگران معنا میشود. هویتها شخصی یا فردی نیستند و اساساً مفهومی اجتماعی به حساب میآیند و در تعامل کنشگر با دیگران و در رابطه با دیگران تعریف میشوند. هویتهای سیاسی نیز پیوسته و وابسته به تعامل کنشگران سیاسی با دیگران در چارچوبی غالباً نهادی است. از آنجا که هویت دولت و هویت ملت در رابطه با دیگر ملتها و دولتها شکل گرفته و تعریف میشود، هویت کنشگران سیاسی نیز در روابط آنها با واحدهایی که خارج از مرزهای سرزمینی آنها قرار دارند، تعریف میشود.
در این رابطه، ونت نیز صراحتاً اشاره میکند که هویتها و منافع دولتها در تعامل با یکدیگر شکل میگیرند. ونت با پیروی از استاد خود، اونف معتقد است که هویتها و منافع، برساختههای اجتماعی بوده و از طریق شناخت بینالاذهانی شکل گرفته و حاصل فرایند تعامل میباشند. (ونت، ۱۳۸۴: ۳۳۰)
ـ ارزشها عبارتند از معتقدات مردم جامعه در باب نیک و بد، درست و نادرست و آنچه که باید باشد و آنچه که نباید باشد. این ارزشها نقش بسیار عمدهای در زندگی اجتماعی ایفا میکنند؛ اکثر روابط اجتماعی فقط بر واقعیات تحققی و عینی استوار نیستند، بلکه افزون بر آنها به داوریهای ذهنی تکیه دارند. (دوورژه، ۱۳۷۷: ۱۹) منظور از نظام ارزشی، مجموعهای از ارزشهای مرتبط به هم است که رفتار و کارهای فرد را نظم میبخشد و غالباً بدون آگاهی فرد شکل میگیرد؛ به عبارت دیگر، ترتیب هرمی مجموعهای از ارزشهایی است که فرد یا افراد جامعه به آن پایبند هستند و بر رفتار افراد بدون آگاهی آنان حاکم است. (محمدخلیفه، ۷۵:۱۳۷۸)
ـ ماده، معنا: تمایز بین ماده و معنا، ریشه در تفاوت واقعیت مادی و اجتماعی دارد. در حالی که روش شناخت واقعیت مادی مشاهده طبیعی است، واقعیت اجتماعی را نه با تبیین صرف بلکه باید با تفسیر درک کرد. معناها در حیات اجتماعی اهمیت هدایتکننده (نه تعیینکننده) دارند؛ چون بازیگران، رفتار خود را براساس معنایی که سایر کنشگران برای آنها دارند تنظیم میکنند. این معانی، داده شده و ازلی نیستند بلکه بر اثر تعامل به وجود میآیند. (نصری، ۷۳۱:۱۳۸۵)
ـ ساختارهای ذهنی شامل مجموعه باورها، تصورات، طرحهای کلی ذهنی و ایدئولوژی است که در جامعهای خاص گسترش یافتهاند و طرز تفکر یا روحیه آن جامعه را تشکیل میدهند. پس این ساختها به منزله مجموعه ابزاری ذهنی هستند.(بیرو،۲۳۲:۱۳۷۰) از دیدگاه سازهانگاری، ساختارهای فکری و هنجاری به اندازه ساختارهای مادی در سیاست مؤثر هستند؛ زیرا ساختارهای ذهنی بر هویت کشورها و به تبع، منافع و رفتار آنها تأثیرگذارند و منافع را تعریف مینمایند. در واقع، قدرت توان تأثیرگذاری بر ذهن و روان افراد است و ذهنیت افراد قدرت را تعریف میکند و ادراکات و تصورات هستند که واقعیت را میسازند. (هادیان و گل محمدی، ۱۳۸۳: ۲۷۳)
از نظر سازهانگاران حیات اجتماعی را نمیتوان در ابعاد مادی محدود ساخت، بلکه کنش انسانی و معنای اجتماعی است که به شرایط و چارچوبهای مادی شکل میدهد. بنابراین داشتن گامی فراتر از برداشت محدود مادیگرایانه از ساختار، عبارت است از نشان دادن این مسئله که اشخاص براساس معانی خصوصی عمل میکنند که نسبتاً مستقل از شرایط مادی است. به باور ونت، بازیگران چیزها را معنا میکنند و رفتار خود را براساس ادراکی که از آن چیز دارند تنظیم مینمایند. (Howard, 2005:125)
میتوان اینگونه نتیجه گرفت که عوامل مادی و معنایی ـ ذهنی از جمله باورها، آرمانها و هنجارها عامل شکلگیری هویت در یک روند تعاملی هستند. بحث این است که معنا به ماده هویت میبخشد و ماده، هنجارها را قوام میبخشد و هویتها به واسطه نقش، منافع را شکل میدهند و منافع سرچشمه، استراتژیها، رفتارها و اقدامات میباشد.
از منظر سازهانگاران در ماهیت هویت، نوعی پارادوکس وجود دارد؛ زیرا هویت همواره حاصل عناصری ایستا و پویاست که در شبکه معنایی در شرایط برتری و استیلا، مفاهیم خودش را به درون شبکه معنایی دیگر میفرستد و آن را دچار تعارض میکند و منجر به فروپاشی هویت و جایگزینی آن توسط هویتی جدید میگردد. (امیری، ۱۳۸۷: ۲۱)
در اینجا خلاصهای از تئوری سازهانگاری از دید سه اندیشمند برجسته این مکتب بیان میکنیم:
راگی سازهانگاری اجتماعی را آگاهی بشری و نقشش در امور بینالملل میداند که متکی بر بعد بینذهنی کنش بشری است. وی بیان میکند که هویتهای بازیگران و منافعشان از لحاظ اجتماعی ساخته شدهاند و حقیقتهای اجتماعی برای دوامشان نیاز به نهادهای بشری (پول، ازدواج، حاکمیت و غیره) دارند.
تاهامو، سازهانگاری را چارچوبی برای تحلیل روابط بینالملل میداند که ریشهاش به جامعهشناسی بر میگردد و دارای فرضیات مشترکی با مکتب انگلیسی است. (لیتر، ۱۳۸۶: ۲۰) در این رهیافت دولتها را به مثابه موجودات اجتماعیاند که رفتارشان از قواعد، هنجارها، نهادها و هویتها مشتق شده است. وی سازهانگاری را به عنوان یک آلترناتیو تئوریکی در مطالعه روابط بینالملل میداند.
ونت در تئوری اجتماعی سیاست بینالملل بیان میکند که تعامل میان بازیگران بستگی به ساختار دانش سیستم بینالملل دارد. دانش را به عنوان فرهنگ و معانی مشترک تعریف میکند. تاثیر و هستی فرهنگ جدا از عقاید اشخاص نمیتواند باشد اما در عین حال به آنها نیز محدود نمیشود، بلکه بستگی به چگونگی مفهومسازی دیگران دارد. ونت به سه سطح کلان از ساختارهای دانش یا فرهنگ به نامهای هابزی، کانتی و لاکی اشاره میکند. رفتار دولتها در سیاست خارجی بستگی به نوع فرهنگی است که در خود درونی کردهاند. در فرهنگ هابزی تلاش برای پیروزی و تخریب دیگران وجود دارد، تاکید زیادی بر فاکتورهای نظامی دارد و اگر جنگی هم رخ دهد دولتها زورشان را محدود نخواهند کرد.
در فرهنگ لاکی دولتها علیرغم تضادهای که دارند به حاکمیت هم احترام میگذارند قدرت نظامیمهم است اما یک اولویت نیست. در فرهنگ کانتی دولتها منازعات خود را بدون جنگ و خونریزی حل و فصل میکنند و دولتها به صورت تیمیعمل میکنند. دولتها بر حسب نوع درونی کردن این فرهنگها در خود رفتار متفاوتی را درسیاست خارجی اتخاذ میکنند. (ZehfassMaja, 2002: 157) و به تبع وضعیت نقش آنها نیز متفاوت خواهد بود.
به نظر ونت (ونت، ۱۳۸۵: ۲۲۷) سازهانگاری یک تئوری ساختاری از سیستم بینالملل است که:
دولتها واحدهای اصلی تحلیل کردن تئوری سیاست بینالملل میباشند.
ساختارهای اساسی در سیستم دولتها بینالذهنیاند.
هویتها و منافع دولتها توسط ساختارهای اجتماعیشان و در فرایند تعامل ساخته میشوند.
ساختار و کارگزار به صورت متقابل بر هم اثر میگذارند.
مهمترین تاکید ونت بر هویت میباشد که در فرایند تعامل بین دولتها ایجاد میشود.
در نهایت دیوید پاتریک هاگتن (Houghton, 2007: 24-45) اشتراکات میان شاخههای مختلف سازهانگاری به صورت زیر بیان میدارد:
اولین اشتراک تفاوت میان حقایق تاسیسی و مفروض است، اینکه مسائل اطراف ما بستگی به عقاید ایدهای ما به آنها دارد. تقریبا تمام سازهانگاران به فاکتورهای ایدهای در تعیین حقایق اجتماعی توجه دارند.
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-08-02] [ 05:08:00 ق.ظ ]
|