از نظر دارندرف در جوامع صنعتی نابرابری های اجتماعی( تفاوت های واقعی در ثروت و قدرت) در میان گروه بندی های مختلف درون آنها وجود دارد و اثرات بالقوه ویرانگر این نابرابری ها با افزایش امکانات موجود برای افراد، برای ایجاد تحرک درمقیاس اجتماعی خنثی می شود، از نظر او نابرابری های درونی مانند(جنس، نژاد و رنگ ) با نابرابری های برونی( که اساساً اجتماعی اند) متفاوت هستند و روند توسعه جامعه امروزی به سوی کاهش پیش رونده نابرابری های برونی است، البته این به معنی نوعی برابرگرایی در جامعه نیست، امّا با بهره گرفتن از تحرک اجتماعی برابری فرصت ها را افزایش می دهد. ( گیدنز، ۱۳۷۱، ص ۳۲)
پایان نامه - مقاله - پروژه
دارندرف ساختار طبقاتی جدیدی ارائه می دهد که براساس آن موضوع اصلی در تحلیل نابرابری اجتماعی روابط خصمانه مالکیت بین سرمایه دار و کارگر نیست، بلکه روابط مبتنی بر اقتدار است.به هر حال او معتقد است که نابرابر ی های مبتنی بر اقتدار در جامعه اجتناب ناپذیرند و روابط مالکیت فقط یک نمونه از این نوع نابرابری ها می باشد. براساس نظر دارندرف دولت با رواج دادن آموزش و پرورش همگانی، نقش عمده ای در ایجاد فرصت های برابر و افزایش تحرک اجتماعی پایین داشته است، و بنابراین در طول زمان نابرابری ها تقلیل می یابند و نمی توان منکر وجود فرآیندهایی شد که تفاوت های اجتماعی را ازبین می برند.(گرب، ۱۳۷۳، ص ۱۶۲)
لنسکی معتقد است که تفاوت ها در دسترسی به قدرت، در نهایت نابرابری ها در میزان امتیازات مادی را تعیین می کند و قدرت و امتیاز، جملگی از عوامل اصلی تعیین کننده، حیثیت گروه ها و افراد در جامعه می باشد.( گرب، ۱۳۷۳،ص ۱۶۶) بنابراین به نظر لنکسی قدرت، عامل محوری شکل دهنده ساختار نابرابر در جامعه می باشد.او همچنین معتقد است که در نظام قشربندی اجتماعی که به خاطر نابرابری های اجتماعی (دارئی، قدرت، منزلت) به وجود می آید میزان کمی از فشار تهدید خارجی موثر است. چون باعث استقرار عدالت اجتماعی و استفاده درست از قانون می شود ولی اگر میزان این فشار و تهدید زیاد شود، جامعه با خطر جدی روبرو می گردد که باعث به وجود آمدن حکومت های مستبد و جبار می شود. ( ادیبی، ۱۳۵۴، ص ۱۸۶)
لنسکی ساختار طبقاتی کثرت گرایی را مشخص می کند که عبارت است از طبقه حاکم دارا و طبقه کارگر فرمانبردار و چندین طبقه متوسط، که البته این ساختار را مختص به جوامع سرمایه داری مانند امریکا می داند. ( گرب، ۱۳۷۳، ص ۱۶۹) او همچنین عقیده دارد که تکنولوژی یک جامعه و ایدئولوژی در نظام قشربندی اجتماعی، نقش زیادی دارند. در جامعه ای که پاداش های مادی و غیر مادی ( دارایی، قدرت، منزلت) کم باشد، قشربندی اجتماعی کمتر می باشد و برعکس.از طرفی دین نیز به علت ایجاد وحدت و یکپارچگی که در جامعه ایجاد می کند در نظام قشربندی اجتماعی نقش اساسی دارد.او معتقد است که در جوامع جدید نابرابری طبقاتی و تمرکز ثروت کاهش یافته است. در هر صورت لنسکی معتقد است که رتبه بندی های اجتماعی تا اندازه ای اجتناب ناپذیرند، چون انسان گرایش ذاتی دارد که ذخایر و امکانات خود را به حداکثر برساند و هیچگاه به جامعه آرمانی مساوات طلبانه ای که در آن تمام افراد از قدرت و امتیاز برابری بر خوردارند، دست نخواهیم یافت . ( گرب، ۱۳۷۳، ص ۱۷۲)
قشربندی به نظر پارسونز عنصر حیاتی سازمان اجتماعی است، وی سیستم قشربندی را رتبه بندی واحدهای یک سیستم اجتماعی بنا بر معیارهای مشترک سیستم ارزشی تعریف می کند. وی تحلیلش را از نوع مارکسی و وبری آن جدا و به جای پرداختن به پدیده ی عینی طبقه بیشتر به امور انتزاعی و نظام ارزش اجتماعی آرمانی در جامعه صنعتی تاکید کرد.
این در حالی است که فرانک پارکین همانند وبر معتقد است که ساختار کلی نابرابری در جامعه از مبارزه کلی و همیشگی بر سر قدرت سرچشمه می گیرد. پارکین ساختار طبقاتی جوامع را شامل سه طبقه می داند، طبقه اول مسلط است و طبقه دوم کارگران بدون دارایی یا مدرک که طبقه تحت سلطه را تشکیل می دهد و بین این دو طبقه یعنی مسلط و تحت سلطه یک طبقه میانی وجود دارد که خود از سه رده تشکیل می شود . (گرب، ۱۳۷۳)
رده های طبقه میانی شامل رده بالا که شامل پزشکان و وکلا و رده میانی را افراد نیمه حرفه ای یقه سپید که ترکیبی از معلمان، پرستاران، مددکاران اجتماعی می باشد را تشکیل می دهند و رده پایینی شامل تجار ماهر و کارگرانی که متحد شده و دوره های کارآموزی را دیده و مدارکی گرفته اند، می گردد.
اسوفسکی نشان می‌دهد که قطب‌بندی دوگانه طبقات در جامعه در طول تاریخ همیشه وجود داشته است و کلا سه شیوه اصلی در ارتباط با امتیازهای توزیع شده وجود دارد:

 

    1. حاکم و محکوم: تقسیم قدرت یا اقتدار برمبنای جدایی فرمانروا و کسی که فرمان می‌برد (که البته مفهوم طبقه دارندورف در این دسته جای می‌گیرد)،

 

    1. ثروتمند و فقیر: تفکیک و تمایز اقتصادی بین دارندگان ثروت یا مالکیت و محرومین از‌ آن،

 

    1. کسانی که دیگران برای آنان کار می‌کنند و کسانی که طبقه کارگر را تشکیل می‌‌دهند، جدایی مبتنی بر استثمار یکی توسط دیگری.

 

به عقیده اسوفسکی بیشتر سوسیالیست‌ها بر شیوه سوم تاکید کرده و آن را مشروط به تحقق دو شیوه اولی دانسته‌اند و لذا حذف و الغای دو مورد قبلی را عامل نابودی روابط طبقاتی استثماری می‌انگارند. هرچند در این بین اسثناهایی نیز همچون سن‌سیمون (Saint-Simon) وجود داشته‌اند. از آنجا که طبقه کارگر در نظر سن‌سیمون شامل تمامی تولید کنندگان واقعی صنعتگران و همین‌طور کارگران مزدبگیر فاقد مالکیت می‌شود لذا «جامعه بی‌طبقه» او کاملا معرف اختلافهای عمده میان قدرت و ثروت (موارد ۱و۲) است و ارتباط چندانی با رابطه طبقاتی استثماری ندارد. البته به قول اسوفسکی گاه در طرحهای دوگانه، طبقات متوسط نیز وجود دارند که همواره به عنوان گروه‌بندی‌های فرعی قلمداد می‌شوند و در کنار طبقات عمده قرار می‌گیرند.
آنچه اسوفسکی آنها را طرحهای مرتبه‌بندی می‌نامد، معرف ساختن طبقاتی غیر از مفاهیم دوگانه است. در مفاهیم دوگانه طبقه، هر طبقه‌ای برپایه وابستگی‌اش به دیگری تعریف می‌شود ولی در طرحهای مرتبه‌بندی، روابط بین طبقات بیشتر مبتنی بر مراتب است تا وابستگی. او دو نوع طرح مرتبه‌بندی معرفی می‌کند: ساده و ترکیبی.

 

        1. مرتبه‌بندی ساده: معرف ساختار طبقه منطبق با معیار منفرد یا مجزایی چون درآمد است چنانکه در مقولات سرشماری رومی شهروندان تحت حکومت جمهوری به شش طبقه درآمدی تقسیم می‌شدند.

       

        1. طرح مرتبه‌بندی ترکیبی: شامل نظم و ترتیب مشابهی از طبقات است ولی از ترکیبی از معیارها برای تاثیر در مرتبه‌بندی سود می‌جوید. اینها مفاهیمی نمونه‌ای از طبقه اجتماعی به شمار می‌روند. رده های طبقه میانی شامل رده بالا که شامل پزشکان و وکلا و رده میانی را افراد نیمه حرفه ای یقه سپید که ترکیبی از معلمان، پرستاران، مددکاران اجتماعی می باشد را تشکیل می دهند و رده پایینی شامل تجار ماهر و کارگرانی که متحد شده و دوره های کارآموزی را دیده و مدارکی گرفته اند می گردد.

       

       

 

سومین شکل اصلی تصور طبقه، طرح کارکردی است که جامعه را به گروه‌های مبتنی بر تقسیم کار دسته بندی می‌کند که از لحاظ کارکردی در ارتباط متقابل اند. در اینجا به جای گروه‌های آشتی‌ناپذیر در معرفهای دوگانه یا دسته تقسیمهای مرتبه‌ای، طبقات به عنوان عوامل همیار یا وابستگی متقابل قلمداد می‌شوند. مورد مثال عبارتست از تقسیم‌بندی هایی با توجه به مدیران، کارگران دفتری، کارگران ماهر و غیره.
تفسیر دوم بی‌طبقگی، تصور آمریکایی از بی‌طبقگی است که به زعم اسوفسکی در ابتدای امر، پیرامون نظریه برابری فرصتها می شود هرکسی بدون توجه به خاستگاهش دارای فرصت برابری است و اگر دارای استعداد باشد به بالاترین سطوح در نظام شغلی می‌رسد. اصل سوسیالیستی به هر کس بنا به نیازش با ایده‌های کیش آمریکایی هماهنگ است که می‌گوید هر انسانی آقای سرنوشت خودش است و پایگاه انسان با مرتبه‌ای از شایستگی و لیاقت او تعیین می‌شود. اصول سوسیالیستی اجازه این نتیجه‌گیری را می‌دهد که برای پیشرفت اجتماعی و عقبگرد اجتماعی فرصتهای نامحدودی وجود دارد و این مشابه مفهوم آمریکایی تحرک اجتماعی، فرصتهای نامحدودی وجود دارد تحرک اجتماعی عمودی است. در نظر وی مفهوم قرن نوزدهمی طبقه دیگر کم و بیش نابهنگام می‌شود و تضادهای طبقاتی شکل‌های دیگری از آشتی‌ناپذیری اجتماعی را به خود می‌گیرد اما او در پی اثبات صحت یکی از این دو نبود بلکه هر دو را در اساس صحیح می‌دانست.
به اعتقاد اسوفسکی نابرابریهای اجتماعی در جوامع فراصنعتی مدرن همچنان باقی مانده و گاه به صورتهای دوگانه و قطبی و گاه کارکردی تجلی می‌کنند. به زعم او این نابرابریها در جوامع سرمایه‌داری حتی در مرحله بی‌طبقگی به گونه‌ای است که نابرابریها را به صورت نابرابری فرصتهای اجتماعی نمایان ساخته و موجب انواع جدیدی از قشربندی اجتماعی نمایان ساخته و موجب انواع جدیدی از قشربندی اجتماعی و تمایز منافع و باورها می شود. او در تحلیل‌هایش از نظریات مارکس درباره طبقه با شیوه‌ای بسیار نظری و مقوله‌بندی های ذهنی سعی در تلفیق و همگرایی انواع طرحهای قشربندی و طبقه‌بندی اجتماعی کرده و در عین حال با خنثی کردن نظرات مارکس در تحلیل جامعه سرمایه‌داری پیشرفته از الگوهای دیگر قشربندی برگرفته از نظریه‌های کارکردگرایانه سود می‌جوید که مبتنی بر تغییر تدریجی و مستمر در قالب نوعی تعادل پویا می‌باشد.

چارچوب نظری(تلفیقی)

برینگتون مور در کتاب خود با عنوان ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی راه های مختلف نوسازی را در چهار کشور فرانسه،روسیه، چین و هندوستان بررسی می کند. وی اساس تمام راه های نوسازی را در سه نوع انقلاب بورژوایی، کمونیستی و انقلاب از بالا می بیند. وی در تحلیل خود به نقش دو طبقه دهقان و زمیندار درگذار از جامعه روستایی به جامعه جدید می پردازد. همچنین به بررسی شرایط تاریخی ای که تحت آن این طبقات در ظهور دموکراسی ودیکتاتوری مهم بوده اند، پرداخته است.
مور عامل داخلی توسعه و عقب ماندگی را عامل اصلی می داند و انواع گوناگون ساختار اجتماعی و اقتصادی و ریشه ها و نتایج سیاسی گوناگون آنها را مورد بررسی قرار می دهد. گرچه مور به عوامل داخلی بهای بسیار می دهد، لیکن علل تعیین کننده را در ساختار اقتصادی و اجتماعی جستجو می کند و بر عکس وبر و پیروانش عوامل فرهنگی را بازتاب عوامل اجتماعی می داند. به نظر مور ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی گوناگون موجب توسعه به شیوه های گوناگون و یا عدم توسعه می شوند. دوم اینکه به طریق اولی توسعه و نوسازی یک خطی نیست بلکه از نظر تاریخی می توان سه راه نوسازی را تمیز داد. نخستین راه نوسازی که راه نوسازی دموکراتیک و سرمایه دارانه نام دارد ترکیبی از سرمایه داری ودمکراسی پارلمانی بود که در نتیجه چندین انقلاب بورژوایی به وقوع پیوست یکی از ویژگی های بنیادی جوامعی که با این گونه انقلاب ها مواجه می شوند، پیدایش گروهی با پایگاه اقتصادی مستقل در آنها بود که در مقابل موانع پیدایش سرمایه داری دمکراتیک که از گذشته بازمانده بودند به مبارزه برخاست.
راه دوم نوسازی راه انقلاب محافظه کارانه است که در آلمان و ژاپن رخ داد، در این جوامع طبقه سرمایه دار تجاری و صنعتی به علت ضعف خود ناچار می شود، برای نوسازی جامعه در درون چارچوبهای سنتی با طبقه زمین دار ائتلاف کند. ویژگی اساسی، ائتلاف طبقات است که منجر به پیدایش فاشیسم می شود. راه سوم، نوسازی کمونیستی است که در جوامعی به وقوع پیوست که طبقات حاکمه آن نتوانستند دست به نوسازی صنعتی از بالا بزنند و دستگاه دیوانی دولت آنها نیز مانع رشد گروه های تجاری و صنعتی گردید در نتیجه طبقه متوسط گسترش نیافت تا به شیوه دوم نوسازی با اشراف زمین دار ائتلاف کنند لذا اشراف زمین دار مقابل دهقانان قرار گرفتند که همچنان به شیوه سنتی می زیست و منبع شورش های خشونت آمیز بود.
در مجموع می توان این گونه نتیجه گرفت که در هندوستان، توان انقلابی ضعیف دهقانان و انگیزش ضعیف بورژوازی به انقلابی نینجامید. در چین و روسیه بر خلاف هند که دهقانان دارای توان انقلابی بالایی بودند، انقلاب دهقانی کمونیستی رخ داد. در ژاپن و آلمان انگیزه بورژوازی قویتر از هند بود ولی پتانسیل انقلابی دهقانان پایین بود که به فاشیسم انجامید. در فرانسه، هم توان انقلابی کشاورزان و هم انگیزه بورژوازی برای نوسازی قوی بود که نتیجه آن انقلاب پارلمانی دموکراتیک شد.
روش اتخاذ شده از سوی مور برای تبیین این سه نوع شیوه نوسازی روشی قیاسی نیست بلکه روش تاریخی تطبیقی است.روش قیاسی شامل تعیین نظریه ای است برای تبیین پدیده ای خاص و سپس استنتاج فرضیه های مناسب که در اصل ابطال پذیرند و در نهایت آزمون این فرضیه ها به منظور تعیین اعتبار نظریه اولیه. درمقابل روش تاریخی تطبیقی، روش استقرائی است که در آن زنجیره ای از موارد تاریخیِ مربوط به مطالعه مورد نظر به تفصیل، بررسی و از راه مقایسه، تمایز میان سازوکارهای علت و معلولی مشخص و بر این اساس تبیین هایی استنتاج می شود به طور کلی نظریه مور از نظر شیوه تاکید عمدتاً بر متغیرهای ساختاری در جامعه تاکید می کند. مور در شروع بحث خود هدفش را توضیح نقش های سیاسی متفاوتی می داند که طبقات زمین دار و دهقان در نوسازی جوامع مبتنی بر زمینداری ایفا کرده اند . لیکن به نظر می رسد وی علاوه بر طبقات دهقان و زمیندار، به جایگاه اشراف، بورژوازی و حاکمیت نیز توجه دارد و نحوه ارتباط آنان را مخصوصاً در زمینه اقتصادی از عوامل مهم نارضایتی دهقانان و موفقیت یا شکست شورش های دهقانی می داند . تجاری شدن کشاورزی، انباشت سرمایه، فشار بر جامعه دهقانی و … نیز متغیرهای دیگری هستند که در مدل های سه گانه مور با آنها برخورد می کنیم .
در نظر وی پس از بررسی های تاریخی درون طبقه اشراف و زمین دار که دارای قدرت اقتصادی و سیاسی قابل ملاحظه ای بودند،همواره تلاش در جهت حفظ قدرت در مقابل هجوم دیگر طبقات اجتماعی مشهود بوده است،به علاوه اشراف و زمین داران پیوسته برای حفظ قدرت یکسری امتیازهایی به دیگر طبقات اجتماعی داده اند برای مثال مور اشراف انگلستان را مثال می زند که به دلیل دیدن نتایج مثبت رشد سرمایه داری به حمایت از نشر دموکراسی پرداختند و دلیلی برای مخالفت با آن ندیدند. در نهایت آن گونه که وی بیان کرده بازرگانان ثروتمند، اشراف و روحانیون که دارای منافع و نفوذ سیاسی قابل ملاحظه ای بودند، محافظه کار بوده و مخالف هر گونه انقلاب و تغییر در وضع موجود بودند مگر آنکه سودی برای آنها در پی داشت. (برینگتن مور، ۱۳۶۹،ص ۸۵)
اشراف و سرمایه داران:
مور ویژگی دیگر طبقات اشراف زمین دار را در بسیاری از کشورها، گرایش اعضای این طبقه به کارهای ذوقی و گریز از تخصص و حرفه ای شدن ذکر می کند. که به نظر وی این ویژگی در پیدایش جامعه باز نقش عمده ای داشته است. به این معنا که چون شان اشرافی نه ناشی از کوشش فردی، بلکه امتیازی موروثی تلقی می شده، بنابراین از اشراف انتظار نمی رفته است که در زمینه ی خاصی به جد و جهد طولانی بپردازند. برخلاف عوام، ممتاز شدن اشراف نتیجه ی تربیت و آموزش نبود. به عبارتی در تمام جوامع ماقبل صنعتی از اشراف انتظار می رفت در هیچ زمینه ای کارشناس و کارکشته نشوند بلکه همه هنرها و علوم را به یک میزان فراگیرند. البته با پیروزی جامعه ی صنعتی در غرب گرایش به حرفه و تخصص بر گرایش به کارهای ذوقی پیروز شد.
ویژگی بالا به صورتی آشکار در مورد اشراف انگلیس مشهود بوده است. در انگلیس بیش از هر جای دیگر اشراف کار فکری انجام می دهند و دانشمندان و پزشکان و مورخان و شعرا هم در زمره ی اعیان و اشراف کشور در می آیند. دید انتقادی اشراف نسبت به ثروت به عنوان هدف نهایی زندگی موجب حفظ برداشتی جمال پرستانه نسبت به زندگی در میان آنها گردیده است. حتی امروز هم کسانی بر آن اند که هنر و ادبیات و فلسفه و علم محض، خود اهداف عالی انسان را تشکیل می دهند. جدی گرفتن چنین اندیشه ای تا اندازه ای مرهون تداوم طبقه ی اشراف به عنوان گروهی مستقل است که انتظار دارد فرد آموزش دیده باید درکی وسیع از مفاهیم کلی همه علوم داشته باشد. (برینگتن مور،۱۳۶۹،ص ۳۴۹)
از سوی دیگر باید گفت دیدگاه بالا وسیله ای برای سرپوش گذاشتن بر بی لیاقتی اشراف بوده است .اگر اشراف به حفظ استقلال بعد هنری و زیبایی شناختی کمک کرده اند، به همان ترتیب به اشاعه فرهنگ تملق و چاپلوسی پرداخته اند. به علاوه در میان طبقات اشراف رگه ی ضد تفکر نیرومندی یافت می شود. بنابراین اگر تداوم وجود طبقه ی اشراف موجب تداوم زندگی فکری شده است، در عین حال به خفقان تفکر نیز انجامیده است. از این رو سهم اشراف در تحقق جامعه ای باز و آزاد به بهایی گران، تمام شده است.
به علاوه برخی ویژگی های فکری دیگر در میان اشراف تاثیری منفی داشته اند. اندیشه های ارتجاعی به ویژه در میان طبقات زمین داری پیدا می شدند که علارغم از دست دادن قدرت اقتصادی خود همچنان قدرت سیاسی را در دست داشتند. هرجا گسترش روابط سرمایه داری تجاری موجب تضعیف اقتصاد روستایی گردیده باشد، عناصر محافظه کار جامعه، ایدئولوژی ستایش از طبقه ی دهقان را به عنوان ستون فقرات جامعه تدوین کرده اند.این پدیده منحصر به دوره های اخیر نیست، بلکه ویژگی های سیاسی آن رامی توان دست کم از روزگار کاتوی بزرگ در غرب ردیابی کرد. از این رو می توان مجموع چنین اندیشه هایی را کاتونیسم (catonism) نامید. کاتونیسم در پی توجیه نظام اجتماعی سرکوبگری است که موقعیت صاحبان قدرت را تقویت می کند و از ایجاد دگرگونی در زندگی سنتی دهقانان جلوگیری می کند.
اشکال نوین کاتونیسم از واکنش طبقات بالا در مقابل نفوذ فزاینده ی روابط سرمایه داری در درون اقتصاد سنتی برمی خیزند. مفاهیم اساسی این ایدئولوژی در قرون نوزدهم و بیستم در محافل یونکرهای آلمان و جنبش نوهون شوگی در ژاپن و باندهای سیاه صدنفره در روسیه و مدافعان نظام برده داری در جنوب امریکا و جنبشهای فاشیستی قرن بیستم در اروپا و اسیا و سیاست دولت چانک کایشک در چین جز آن تکوین یافتند. همه ی این جنبشها با وجود تفاوتهایشان دارای گرایشهای مشترک بوده اند.
در ایدئولوژی کاتونیسم تاکید بر گرمی روابط انسانی به اندازه ی تجدید حیات اخلاقی اهمیت دارد. مفاهیم هنری در ایدئولوژی کاتونیسم بر هنرهای توده ای و به ویژه محلی تاکید می گذارند. البته هدف از این تاکید حفظ همبستگی و انسجام اجتماعی است. چنان که می دانیم میان شیوه های هنری در آلمان نازی و روسیه ی زمان استالین شباهتهای چشمگیری وجود داشت.به این ترتیب،کاتونیسم صرفا بخشی از ایدئولوژی طبقه بالا نیست که برای مصرف دهقانان اشاعه داده می شود، بلکه دهقانان نیز خود به دلخواه آن را می پذیرند، زیرا این ایدئولوژی وضعیت گروههایی را که زیر هجوم نیروهای بازار قرار گرفته اند، به نحوی توضیح می دهد.به علاوه اندیشه های کاتونیستی بازتاب شرایط اجتماعی اشراف زمینداری هستند که زیر هجوم همان نیروهای سرمایه داری قرار گرفته اند. در مجموع می توان این گونه نتیجه گرفت که کاتونیسم نوین با کشاورزی تجاری مبتنی بر سرکوب نیروی کار اساسا ملازمت دارد و ضد صنعت و تجدد است. (برینگتون مور،۱۳۶۹،ص ۳۵۳)
از نظر مور، طبقه زمیندار به صورت مستقیم یا غیر مستقیم نقش عمده ای در زندگی روستا بازی می کردند.در جوامع فئودالی ارباب زمیندار صاحب تیول به شمار می رفت، در امپراتوری چین زمیندار وابسته به دستگاه دیوانسالاری دربار بود؛ در برخی نقاط هند زمیندار شخصی حد وسط میان کارمند دیوانی و تیولدار فئودالی محسوب می شد. وظیفه عمومی زمیندار حفظ امنیت در مقابل دشمنان خارجی بود. اغلب این وظیفه شامل فیصله ی دعاوی میان ساکنان روستا نیز می شد . زمیندار و روحانی مازاد اقتصادی دهقانان را به شکل کار، محصولات و یا پول استثمار می کردند در عوض دهقان حق بهره برداری از زمین و نگهداری بخشی از محصولات را دارا بود.
دهقانان:
شواهد بسیاری حاکی از آن است که وقتی رابطه میان زمینداران و جامعه ی دهقانی نزدیک و نیرومند باشد، احتمال وقوع شورش و انقلاب دهقانی ضعیف است. در چین و روسیه رابطه میان زمینداران و دهقانان سست بود و در نتیجه شورش های دهقانی در این کشور ها پدیده ای مزمن بود، در ژاپن رابطه مورد نظر بسیار نزدیک و موثر بود و این خود از وقوع انقلاب دهقانی جلوگیری می کرد. در شواهد مربوط به این قضیه گاه نکات مبهمی به چشم می خورد مثلا در هندوستان، برخی روستاها از دسترس قدرت سیاسی به دور بودند اما از سوی دیگر از طریق روحانیون ارتباط موثری میان دهقانان و قدرت سیاسی برقرار بود.
هانری مندراس کوشیده است تا یک نظام فکری کلان در حول مفهوم جامعه دهقانی پردازش کند. در اندیشه او جامعه دهقانی با ویژگی های خاص و متمایز از سایر اجتماعات شناخته می شود .جامعه دهقانی دارای خود بسندگی فرهنگی است (هانری مندراس ۱۳۸۴،ص ۱۵۲)جامعه دهقانی یک نظام اقتصادی است که به آسانی می توان آن را از خارج جدا ساخت. مبادلات خارجی و جریان پول، ضعیف و به آسانی قابل جبران است و مبادلات داخلی بین دهقانان، صنعتگران، مزد بگیران و نخبگان نزدیک است. مطالعات زیادی درباره نوسازی جوامع دهقانی صورت گرفته است و تقریباً تمامی آنها در مورد ناسازگاری خصلت های سنتی با فنون اقتصاد و جامعه « مدرن » سؤالاتی را مطرح کرده اند (هانری مندراس ۱۳۸۴،ص ۱۵۲)
دهقانان به عنوان گروه متعلق به عصر پیش از سرمایه داری غالبا گرایشهای ضد سرمایه دارانه از خود بروز می دهند . خصلت آنها غالبا رادیکال بودن و افراطی بودن ایشان است به طوری که برای مثال در مورد فرانسه جامعه دهقانی قرن هیجدهم، نخست دهقانان مرفه اصلا علاقه ای به دمکراسی نداشتند و خواستار تضمین املاک و موقعیت اجتماعی خویش بودند دوم گسترش سرمایه داری صنعتی به مالکیت خرد دهقانی آسیب می رساند زیرا این مالکیت نمی توانست در تولید بازار سهم اساسی داشته باشد.(برینگتن مور،۱۳۶۹،ص ۱۳۹)
در خصوص توضیح یکی از علل محافظه کاری دهقانان اشاره به این موضوع کافی است که در جهانی که نسبتا ثابت و بی تغییر بود،به تجربیات زندگی که در عمری دراز اندوخته می گردید، ارزشی بسیار داده می شد. از سوی دیگر میزان همبستگی دهقانان از آن رو که بازتاب چهارچوب کلی روابط اجتماعی آنهاست می تواند تاثیر عمده ای بر تمایلات سیاسی آنها داشته باشد. روی هم رفته شواهد نشان می دهند که فقدان و یا ضعف همبستگی اساسا مانعی بر سر راه هر گونه فعالیت سیاسی به شمار می رود .از این رو ضعف همبستگی موجب محافظه کاری می شود هر چند ضربه ای ناگهانی می تواند اثر این عامل را خنثی کند و دهقانان را به عمل خشونت آمیز برانگیزد. اما وقتی همبستگی نیرومند است، می توان میان اشکال محافظه کارانه و اشکال انقلابی آن تمیز داد.
در شکل همبستگی انقلابی،نهادهای اجتماعی روستا موجب گسترش نارضایی درون جامعه ی دهقانی می شود و کل این جامعه را به گروهی همبسته و ضد حکام محلی تبدیل می کند. چنین تحولاتی در روستاهای روسیه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در حال وقوع بود. یکی از نتایج عمده ی تقسیم مجدد املاک دهقانی به صورت متناوب در درون جماعت روستایی، گسترش تقاضا برای زمین و متحد کردن دهقانان دارا و ندار بود. (برینگتون مور،۱۳۶۹،ص ۵۹)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...