دانلود پایان نامه با موضوع پیش بینی-مشکلات-رفتاری ـ- عاطفی-در-کودکان-کم توان-ذهنی-بر-اساس-همدلی-مادران شان- فایل ۸ |
۲-۱-۱۰-۳-۱- علتهای زیستی پس از تولد
علتهای زیستی پس از تولد می تواند شامل آسیب مغزی ضربهای، عفونتها، سوءتغذیه و مسمومیت باشد. آسیب مغزی به آسیبهای که بر اثر تصادف با وسایل نقلیه، ضربه به سر، سقوط از ارتفاع یا تکانهای شدید ناشی می شود، اشاره دارد. مننزیت و آنسفالیت، عفونتهایی هستند که ممکن است به عقبماندگی ذهنی منجر شود. مننژیت، عفونت پرده مغز است که بر اثر عوامل ویروسی و باکتریایی به وجود می آید. آنسفالیت هم عفونت مغزی است که هوش را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد و اغلب اوقات منجر به عقبماندگی ذهنی میشوند. یکی از سمومی که با عقبماندگی ذهنی مرتبط میباشد، سرب است. تاثیرات مسمومیت با سرب در کودکان متغیر است. سطوح بالا می تواند منجر به مرگ شود (غباریبناب و خانزاده فیروزجاه، ۱۳۸۸).
۲-۱-۱۰-۳-۲- علتهای روانی-اجتماعی پس از تولد
کودکانی که در اوضاع و احوال محیطی فقیر پرورش مییابند و فرصت کمی برای رشد زبان دارند، همچنین کودکانی که دچار سوءاستفادههای شدید، غفلت و محرومیت مزمن حسی و اجتماعی میشوند، در معرض خطر عقبماندگی ذهنی هستند. در حقیقت بسیاری از صاحبنظران اظهار داشته اند که محیط کم تحریک، اگرچه اصلیترین علت عقبماندگی ذهنی نیست، اما قطعاً یکی از علتهای اصلی آن به شمار می آید. متخصصان گاهی اوقات از اصطلاح ناتوانی ذهنی فرهنگی-خاوادگی که اشاره به فقر محیط اجتماعی در اوایل زندگی کودک دارد، استفاده می کنند (کمیته اصطلاحشناسی و انجمن عقبماندگی ذهنی آمریکا، ۲۰۱۰؛ امرسون[۱۰۸]، ۲۰۱۰).
۲-۱-۱۱- رویکردهای کمتوانی ذهنی
به منظور درک روشنتر از گوناگونی افراد کم توان ذهنی و پاسخگویی به نیازهای آنها این افراد از طریق چهار رویکرد که در زیر شرح خواهیم داد، مورد بررسی قرار میگیرند. به طور کلی عقبماندگی ذهنی کمتر شدید نمیتواند فقط یک علت خاص داشته باشد. انجمن کمتوانی ذهنی و رشدی در سال ۲۰۱۰، علل احتمالی کمتوانی ذهنی را بر اساس زمان تاثیر یعنی عوامل قبل از تولد و هنگام تولد و بعد از تولد، طبقه بندی کرد.
۲-۱-۱۱-۱- انتظارهای آموزشپذیری
در راستای تشخیص نیازهای گوناگون دانش آموزان با عقبماندگی ذهنی، حوزه آموزش و پرورش نیز سامانهی طبقه بندی خود را به وجود آورده است که این طبقات آموزشی شامل آموزشپذیر[۱۰۹]، تربیتپذیر[۱۱۰] و حمایتپذیر[۱۱۱]، میباشند. این طبقه برای این به وجود آمد که تعیین کند چه کسانی میتوانند از مدرسه بهره ببرند. واژهی آموزشپذیر در برگیرنده این نکته است که کودک می تواند دستکم از عهده برخی از مهارتهای تحصیلی کلاس برآید. بدین معنا که کودک می تواند مهارت های بنیادی خواندن، نوشتن و حساب کردن را بیاموزد. واژه تربیتپذیر نشان میدهد که دانش آموز، آموزشپذیر نیست و فقط می تواند در محیطهای خارج از مدرسه عادی تربیت شود. واژه حمایتپذیر به این مطلب اشاره دارد که این افراد باید در محیطهای ویژه نگهداری یا مراقبت شوند، پیشفرض این اعتقاد این است که آموزش برای این افراد بیثمر است. هر چند در سالهای اخیر این پیش فرض دیگر وجود ندارد (هاردمن و همکاران، ۲۰۰۲؛ ترجمه علیزاده و همکاران، ۱۳۸۸).
۲-۱-۱۱-۲- شدت آسیب ذهنی
در مورد سطوح شدت کمتوانی ذهنی اختلاف نظر وجود دارد. به طور کلی برای گروهبندی افراد با کمتوانی ذهنی بر اساس رویکرد شدت آسیب ذهنی، چهار سطح از کارکرد هوشی استفاده می شود. (۱) کمتوانی ذهنی خفیف: هوشبهر ۵۰ تا ۷۰، (۲) کمتوانی ذهنی متوسط: هوشبهر ۳۵ تا ۵۰، (۳) کمتوانی ذهنی شدید: هوشبهر ۲۰ تا ۳۵ و (۴) کمتوانی ذهنی عمیق: هوشبهر ۲۵ یا کمتر. این طبقه بندی در جامعه پزشکی از پذیرش گستردهای برخوردار شده است.
۲-۱-۱۱-۳- حوزه معلولیت
شیوه دیگر طبقه بندی افراد با کمتوانی ذهنی استفاده از اصطلاحات توسعه یافته توسط مرکز ملی تحقیقات توانبخشی پزشکی است. در این مدل پنج حوزه تعریف می شود.
۱٫ پاتوفیزیولوژی[۱۱۲] (بدکارکردی اعضای بدن که ناشی از بیماری و نابهنجاریهای ژنتیکی میباشد) ۲٫ اختلال ۳٫ محدودیت عملکرد ۴٫ ناتوانی. ۵٫ محدودیت اجتماعی (باتشا و همکاران[۱۱۳]، ۲۰۱۲).
۲-۱-۱۱-۴- حمایتهای مورد نیاز
بعد از تعریف کمتوانی ذهنی در سال ۱۹۹۲، رویکرد جدیدی در زمینه کمتوانی ذهنی به وجود آمد. انجمن کمتوانی ذهنی و رشدی آمریکا طبقه بندی صرفا بر اساس بهره هوشی و رفتار سازشی را کاهش داده است. این سیستم طبقه بندی چند بعدی مبنی بر عملکرد چند بعدی انسان که شامل ۱- تواناییهای ذهنی ۲- رفتار سازشی ۳- سلامتی ۴- مشارکت ۵- مشارکت، تعامل و نقشهای اجتماعی میباشد، است (مارک، ۲۰۰۹). در این رویکرد افراد با کمتوانی ذهنی، بر اساس نوع و میزان حمایتی که نیاز دارند تا در محیطهای طبیعی خانه و اجتماع خود عملکرد خوبی داشته باشند، به چهار سطح حمایتی طبقه بندی میشوند که به شرح زیر میباشد.
۱٫متناوب[۱۱۴]: حمایتها بر اساس نیاز فراهم میشوند. این حمایتها ممکن است نامنظم و کوتاه مدت باشد.
-
- محدود[۱۱۵]: حمایتها بر اساس تداوم مشخص می شوند، زمان مورد نیاز ممکن است محدود باشد اما متناوب نیست.
-
- گسترده[۱۱۶]: حمایتها حداقل در برخی از محیط ها نظیر محل کار یا خانه مشخص میشوند و حمایتها از نظر زمان محدود نیستند.
-
- فراگیر[۱۱۷]: حمایتها باید پیوسته و بسیار عمیق باشند و همچنین باید در محیطهای چندگانه ارائه شوند (انجمن عقبماندگی ذهنی آمریکا، ۲۰۰۲ ، ترجمه بهپژوه، ۱۳۸۹).
۲-۱-۱۲- همدلی
تیچنر[۱۱۸] (۱۹۶۷-۱۹۲۷) واژه همدلی را در سال ۱۸۹۰ از واژه آلمانی “"einfuhlung یعنی “به احساس کسی واردشدن” اقتباس کرد و در روانشناسی رواج داد. بعدها نظریهپردازان زیبا شناختی، همدلی را به مفهوم ” توانایی ادراک تجربه ذهنی فرد دیگر” مطرح نمودند، و از همین مفهوم برای تشخیص و درمان در حرفه پزشکی به طور عام و در روانشناسی و روانپزشکی به طور خاص مدد گرفته شد، که امروز نقش جدّی را در برقراری ارتباط به عهده دارد (دایره المعارف فلسفه استنفورد[۱۱۹]، ۲۰۰۸).
همدلی، واکنشی زیستشناختی است که تحت تاثیر رشد شناختی و عوامل محیطی تغییر می کند. توافق کلّی وجود دارد که همدلی یک عاطفه اولیه است، پاسخ جانشینی که می تواند در کودکان کوچک که هنوز نمی توانند بین اندوه خودشان و اندوه دیگران تفاوت قائل شوند، رخ میدهد. نتایج حاصل از تحقیقات دهههای اخیر در زمینه رفتار همدلی، نقش این ارتباط عاطفی را در سلامت روانی و سازگاری اجتماعی انسان تایید می کند. انسان در جریان یک ارتباط عاطفی و همدلانه می تواند عواطف و احساسات خود را با انتظارات افراد جامعه هماهنگ و سازگار سازد (نوروزی، ۱۳۸۹).
همدلی به عنوان توانایی درک و سهیمشدن در حالات عاطفی دیگران و شامل دو مولفه شناختی و عاطفی تعریف شده است. مولفه شناختی به توانایی درک حالات درونی دیگران اشاره دارد؛ در حالی که مولفه عاطفی به تجربه احساسات سازگار با شخص مشاهده شده اشاره دارد (هافمن، ۲۰۰۱). همدلی عاطفی ممکن است همدردی یا نگرانی همدلانه برای دیگری را به وجود آورد (آیزنبرگ[۱۲۰]، ۲۰۰۰ ؛ هافمن، ۲۰۰۱).
۲-۱-۱۲-۱- همدلی به عنوان یک فرایند شناختی
همدلی به فرایندی اطلاق می شود که فرد موقعیتی را از نقطه نظر یک فرد دیگر تجربه می کند، خواه به طور فعال و خواه یادگیری شده. این مفهومسازی اولیه از همدلی، بر فرایندی تاکید دارد که فرد می تواند فهمی درست از دنیای روانشناختی فرد دیگر بدست آورد. در رابطه با این مفهوم همدلی بسیار شبیه فرایندی است که بعضی اوقات آن را نقش بازی کردن یا از زاویه دیگران دیدن مینامند، اگرچه اختلاف نظر زیادی در این دیدگاه درباره همدلی وجود دارد. برای مثال یک نفر ممکن است این تصور را داشته باشد که چگونه می تواند خودش را با وجود داشتن اهداف، منابع و ارزشهای متفاوت، جای فرد دیگری بگذارد و متقابلاً چگونه فرد دیگر می تواند با اهداف، منابع و ارزشهای متفاوت خودش را جای من بگذارد. اگرچه این دو دیدگاه در نگاه اول برای فهم موقعیت درونی فرد خیلی به یکدیگر شبیهاند، اما تحقیقات نشان داده که این دو دیدگاه متضمن دو راهبرد متفاوت در پیامدهای رفتاری، هیجانی و انگیزشی هستند که ممکن است از نظر مفهومی با یکدیگر متفاوت باشند. به علاوه یک پیچیدگی که در درک دیدگاه دیگران وجود دارد، این است که باید فهمید آن فرد بر اساس دیدگاه بصری یعنی آنچه که وجود دارد یا بر اساس دیدگاه شناختی یا عاطفی به درک دیگری پرداخته است (استاکز و لیشنر[۱۲۱]،۲۰۱۲).
۲-۱-۱۲-۲- همدلی به عنوان یک فرایند عاطفی
محققین دیگر همدلی را به عنوان یک فرایند عاطفی به کار میبرند و معتقدند تفاوتی اساسی بین فرایند گفتگوی نقش شناختی و پاسخدهی همدلانه عاطفی وجود دارد. پاسخدهی همدلانه عاطفی شامل به مشارکت گذاشتن احساسات حداقل به طور کلی در سطح عاطفی (خوشایند-ناخوشایند) است. تمایز جزء عاطفی همدلی بسیار مهم است. زیرا شواهدی وجود دارد که نشان میدهد همدلی عاطفی با رفتار کمک کردن در ارتباط است. همچنین همدلی عاطفی مولفه ژنتیکی قوی دارد و بیشتر یک فرایند ذاتی و فطری است که به شخصیت ذاتی فرد وابسته است تا یک مهارت ارتباطی (شرارد[۱۲۲]، ۲۰۰۷).
۲-۱-۱۳- نظریه و مدلهای همدلی
۲-۱-۱۳-۱- نظریه کردارشناسی بالبی
جان بالبی روانکاو انگلیسی عقیده دارد که رفتار همدلی از رفتار غریزی دلبستگی ناشی میشود. به عبارت دیگر، شالوده رفتار همدلی، در نوزادی از طریق فرایند رابطه نوزاد و مراقب او معمولاً مادر شکل میگیرد. از نظر او دلبستگی در بروز اختلالهای رفتاری و ناسازگاری اجتماعی نقش مهم و قابل توجه دارد.کیفیت این رفتار در مراحل بعدی زندگی فرد بسیار موثر است. رفتار دلبستگی، در دوران رشد تحول یافته و به صورت همدلی، (یعنی فهم و پذیرش احساسات، نیازها، رنجهای شخص دیگر) بروز می کند و بر پایندی افراد نسبت به معیارهای فرهنگی و پذیرش مسئولیتهای اجتماعی و سلامت روان و سازگاری اجتماعی آنها تاثیر میگذارد (جان بالبی، ۱۹۵۱؛ به نقل از نوروزی، ۱۳۸۹).
۲-۱-۱۳-۲- نظریه کارل راجرز
در طول دهههای بعد از جنگ جهانی دوم، روانشناس و درمانگر آمریکایی کارل راجرز[۱۲۳] (۱۹۵۹) به معرفی یک دیدگاه جدید در تغییر و درمان شخصیت پرداخت که همدلی یک جزء اصلی آن است. نظریه تا حدی بر فلسفه پدیدارشناسانه بنا شده است، که بر طبق آن اعمال یک فرد توسط برداشت فرد از جهان اطرافش تعیین می شود. بنابراین آنچه برای راجرز مهم بود این است که ادراک مراجعانش از واقعیت چگونه است نه اینکه خود واقعیت چیست؟ بنابراین همدلی نقش اساسی در این نظریه بازی می کند.
۲-۱-۱۳-۳- نظریه یادگیری
به اعتقاد نظریهپردازان یادگیری، عوامل محیطی و تجارب اجتماعی در ایجاد همدلی و تفاوتهای فردی در آمادگی کودکان برای نشان دادن همدلی تاثیر می گذارد. فرض بر این است که دلبستگی همراه با احساس ایمنی با مراقبتکننده سبب می شود در کودک احساس همدلی رشد کند. واکنش مراقبتکننده و روش های انظباطی او به خصوص واکنش به آزار رساندن یا ناراحت کردن کودک دیگر نیز در ایجاد حس همدلی موثر است (ماسن و همکاران، ۱۳۹۲).
البته برخی از نظریهپردازان عقیده دارند همدلی از طریق شرطی شدن اولیه آموخته می شود و تجارب مربوط به آن همگانی است. مثلا کودکی انگشت خود را میبرد و احساس درد می کند، حالا اگر همین کودک، فردی را در وضعیت مشابه ببیند به یاد خودش میبید. اما برخی دیگر از محققین از جمله باتسون[۱۲۴] (۱۹۸۹) در تائید ذاتی بودن خصوصیت همدلی، به این موضوع اشاره می کند که وقتی نوزادان در مهد کودک با صدای گریه یک نوزاد دیگر به گریه میافتند، مطمئنا فرد ناشاد دیگری را درک نمیکنند بلکه به یک برگه ذاتی پاسخ میدهند و برخی دیگر از محققین از جمله سیمنر[۱۲۵] (۱۹۷۱) مطرح می کنند که نوزادان دو روزه به گریه نوزادان دیگر با گریه پاسخ می دهند. به این ترتیب آنها پدیده گریه مسری که نوعی همدلی در نوزادان است، را مطرح مینمایند.
از همان اوایل دوران کودکی تفاوتهای فردی در سطح و الگوهای واکنشهای همدلانه آشکار است و این تفاوتها کاملا باثبات است. بعضی از نوپایان با گریه بلند یا بدخلقی نسبت به ناراحتی همسالانشان واکنش نشان می دهند، حال آنکه بعضی دیگر واکنشی آرامتر دارند و به طریقی شناختیتر عمل می کنند (مثلا سوال می کنند)، بعضی رفتار پرخاشگرانه دارند (مثلا کودک تنبیهکننده را میزنند) یا مضطرب میشوند و اجتناب می کنند (ماسن و همکاران، ۱۳۹۲).
۲-۱-۱۳-۴- مدل مارشال
مارشال و همکاران[۱۲۶] (۱۹۹۵) مدل خود را در مورد همدلی اینگونه شرح می دهند که همدلی شامل چهار جریان متوالی است: ۱- بازشناسی عاطفی ۲- تصور و تخیل ۳- انعکاس عواطف ۴- تصمیم به جوابگویی. تجربه عاطفی دیگران اولین شرط لازم جهت شناخت عواطف است. دومین شرط لازم قرار گرفتن خیالی فرد در جایگاه دیگران و تجربه موقعیت آنها از نقطه نظر خودشان میباشد. مارشال تصور و تخیل از موقعیت دیگران را مهمترین عامل مرتبط با پرخاشگری (جنسی و……) میداند. سومین مرحله انعکاس عاطفه میباشد که شامل تجریات یکسان عاطفی در مقابل دیگران است و چهارمین مرحله شامل تصمیم برای گفتن مناسبترین سخن و یا انجام مناسبترین رفتار در مقابل دیگران میباشد.
۲-۱-۱۳-۵- مدل هافمن
یکی از نظریه پردازان مدرن همدلی که سالهای زیادی را صرف تحقیقات در خصوص همدلی نموده، مارتین هافمن است. مراحل همدلی از دیدگاه هافمن (۲۰۰۰) دارای شش مرحله اساسی است: ا- مرحله اول همدلی جهانی: از نظر بیولوژیکی نوزادان مستعد تجربه شکل ابتدایی از همدلی هستند. گریه نوزادان و کودکان دلیلی برای این مدعاست (آیزنبرگ، ۲۰۰۳). مرحله دوم همدلی خودخواهانه: این مرحله در سنین بین ۱۱ تا ۱۲ ماهگی شروع می شود. در این مرحله نوزادان قادر به افتراق واکنش احساسی خود با دیگران میشوند، اما هنوز به دنبال راحتی برای خود هستند و به واکنشهای پریشان خود تمرکز دارند. مرحله سوم همدلی شبیه خودخواهانه: این مرحله از ۱۴ ماهگی شروع می شود؛ در این مرحله کودکان به طور داوطلبانه برای کمک به دیگران داوطلب میشوند. به عنوان مثال اگر کودک ۴ ماههای گریه کند کودک دیگر با نگاه غمگین به او پاسخ میدهد و مکن است با گرفتن دست دوستش او را به مادرش معرفی کند و از او بخواهد تا با اسباب بازیهای او بازی کند. مرحله چهارم حقیقت از روی همدلی: این مرحله در پایان سال دوم رخ میدهد، با بالا آمدن سن وضعیت همدلی پیچیدهتر می شود و در این مرحله فرد بهتر با دیگران خود را متمایز می کند. در اوایل سال سوم کودک احساسات، افکار و تمایلات مستقل خود را دارد و کم کم به همدلی بالغ نزدیک می شود. مرحله پنجم فراتر از وضعیت: بین سنین ۶ تا ۹ سالگی بچهها آگاه میشوندکه دیگران احساس شادی، غم، خشم، ترس، عزت نفس بالا پایین و غیره نه تنها در زندگی خود نشان می دهند بلکه نسبت به دیگران آنان را بروز می دهند (آیزنبرگ و فابس[۱۲۷]، ۱۹۹۸). مرحله ششم همدلی برای دیگران: این مرحله بالاترین سطح همدلی است. در اواخر کودکی یا اوایل نوجوانی ظاهر می شود. در این مرحله افراد نوجوان به شکل مفاهیم اجتماعی و طبقه بندی شده وضعیت واقعی دیگران را بررسی می کنند. این مرحله به نوعی با همدردی آمیخته شده است که جدایی آن امکان پذیر نیست. برای مثال نگرانی برای بازماندگان یک حادثه یا بلایای طبیعی هم همدلی را شامل میشود و هم همدردی را به نمایش می گذارد (هافمن، ۱۹۸۱).
۲-۱-۱۳-۶- نظریه روانکاوی
روانکاوی از طریق نظریه سائق سعی نمود پدیده رفتار دلبستگی و همدلی ناشی از آن را از طریق نیروهای جنسی یا لیبیدو[۱۲۸] تشریح کند، اما بعدها فروید به این نکته اشاره نمود که مادر و سینههای او اهداف تامین کننده علایق کودک هستند و هرگونه جدایی طولانی از مادر، تهدیدی است که منجر به اضطراب در کودک می شود. در این نظریه، هر نوع دلبستگی یا ارتباط عاطفی با مادر نتیجه نیازهای فیزیولوژیک نوزاد است (درویزه، ۱۳۸۲).
۲-۱-۱۳-۷- نظریه دیویس
در دیدگاه دیویس (۱۹۸۳) همدلی یک سازه تک بعدی (شناختی یا عاطفی) تعریف نمی شود بلکه مجموعه ای از سازهها را تشکیل میدهد که در عین متفاوت بودن، همگی به نحوی با حساسیت نسبت به دیگری، در ارتباط میباشند. چهار بعد از همدلی که دیویس مورد توجه قرار داد عبارت بودند از ۱-دیدگاهگیری: توانایی برای در نظرگرفتن دیدگاه دیگران ۲- خیال: جایگزینی خود به صورت خیالی در قالب احساسات و اعمال شخصیتهای تخیلی، کتابها و فیلمها ۳- توجه همدلانه: میزان احساسات همدلانه دیگر محور و نگرانی برای افراد درمانده
۴- درماندگی شخصی: احساسات خودمحور، نگرانی شخصی و ناآرامی و تنیدگی در شرایط بین فردی میباشد (دیویس، ۱۹۸۰). تفاوت بین دو نوع همدلی هیجانی (توجه همدلانه و درگیری شخصی) در آن است که افراد در سطح بالای همدلانه به افراد پریشان در همه حال (امکان گریز آسان یا مشکل از موقعیت) کمک خواهند نمود. در حالی که فرد فاقد این احساس که بیشتر درصدد کاهش پریشانی خود میباشد، فقط هنگامی به یاری فرد نیازمند میشتابد، که امکان گریز از موقعیت برایش دشوار باشد. در صورت امکان گریز آسان از موقعیت، هیچ تمایلی برای کمک به فرد نیازمند نخواهد داشت (دیویس و همکاران، ۱۹۹۶).
۲-۱-۱۳-۸- مدل فشباخ
به اعتقاد فشباخ[۱۲۹] (۱۹۹۷) گرچه همدلی به عنوان یک پاسخ عاطفی مشترک میان مشاهدهگر و شخص دیگر (محرک) تعریف می شود، اما احتمال بروز آن تحت تاثیرعوامل شناختی است. فشباخ (۱۹۷۸) یک مدل سه بعدی از آموزش همدلی را ارائه داد. مدل او شامل ۱- تمیز بین نشانه های عاطفی (توانایی شناخت برای تفکیک و تمایز میان نشانه های عاطفی که در دیگران بروز کرده) ۲- در نظر گرفتن دیدگاه شخص دیگر (مهارت شناختی برای درک موقعیت دیگری و اینکه بتوان خود را به جای دیگری قرار داده و نقش او را برای خود فرض کرد) و
۳- پاسخگویی عاطفی (توانایی عاطفی برای تجربه هیجان شخص مقابل و اینکه به اندازه کافی حساس و عاطفی باشد) است. دو بعد اول به عنوان یک فرایند شناختی در نظر گرفته میشوند و بعد سوم به عنوان یک فرایند عاطفی میباشد (اسپیلینگز[۱۳۰]، ۲۰۰۷).
۲-۱-۱۳-۹- دیدگاه انسانگرایانه همدلی:
مفهوم همدلی را اولین بار آلفرد آدلر به کار برد و کارل راجرز آن را توسعه داد و کارل راجرز آن را توسعه داد و به سرعت مورد قبول صاحبنظران، محققان و مردم قرار گرفت. این مفهوم مهم یعنی همدلی از تئوری انسان گرایی همدلی راجرز توسعه یافته است و نقش مهمی در درمان مراجع محوری داشته است. اگر سایر درمانگران به مراجعان به عنوان موجودی عملگرا مینگریستند اما راجرز گفتگوی و ارتباط همدلانه را در فهم مسائل و یا در درمان آنها مفیدتر میدانست. منطق درک همدلانه در این تئوری امری روشن و برای آسیبشناسی روانی مهم است زیرا بین خود فرد و تجربیاتش و شرایط ارزش او تناقض وجود دارد. بازنگری در وضعیت ارزش فرد و یا ارگانیزم تمایلی است که درمانگر برای ایجاد جوی مناسب و آزادی در موقعیت برای فرد در نظر میگیرد (نورانی پور، ۱۳۸۷). بی شک معرفی همدلی از طرف راجرز سبب اهمیت دو چندان آن در تحقیقات و ساختار شخصیت شده است. در نتیجه همدلی و درک همدلانه به صورت گسترده مورد ارزیابی قرار گرفته است. فرایند همدلی برنامه مستمر و متعهدانه، نه فقط برای درمانگران بلکه برای والدین و معلمان است. همدلی در خانه و مدرسه دارای نفوذ و تاثیر فراوانی است (شازیا[۱۳۱]، ۲۰۰۴).
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-08-02] [ 02:20:00 ق.ظ ]
|