«به توبه متّصف گردد در آن دم شـود در اصـطـفـا ز اولاد آدم»
شرح گلشن راز، بیت۳۳۰، ص۲۱۸
«دگر از معصیت نور و صفا دید چو تـوبه کرد نام اصطفـا دیـد»
همان، بیت۵۴۴، ص۳۶۸
اصطفاء، درلغت به معنای برگزیدن و اختیار کردن است.[۱۴۴]
درشرح گلشن راز آمده است که: خداوند متعال حضرت آدم (ع) را بر تمامی کائنات برگزید و او را
بر همه چیز اختیار نمود و بدین وسیله به او کرامت و بزرگی بخشید که «و لقد کرّمنا بنی آدم[۱۴۵]». [۱۴۶]
صاحب اللمع گوید: «اصطفاء آن بود که، حقّ تعالی دل انسان را بـرای معـرفت خود فـارغ گـرداند تـا
صفا یابد».[۱۴۷]
اصطفاء و اجتباء هر دو به معنای برگزیدن است و دکتر گوهرین معتقد است که: «اصطفاء نزد سالکان
خالص اجتباء را گویند». [۱۴۸]
این اصطلاح از قرآن مجید گرفته شده است که فرمود: « انّ اللّه اصطفی آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذرّیه بعضها من بعض و اللّه سمیع علیم».[۱۴۹]
در این آیه خداوند می فرماید که آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید، فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر و خدا به اقوال و احوال همه شنوا و داناست.
هجویری می گوید: «اصطفاء آن بود که حق تعالی دل بنده را برای معرفت خود فارغ گرداند تا مر معرفت وی صفاء خود اندر آن بگستراند و اندرین درجت خاصّ و عام مؤمنان همه یکی اندر عاصی و مطیع و ولی و نبی لقوله تعالی «ثم أورثنا الکتاب الذّین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقـتصد و منهم سابق بالخیرات»[۱۵۰] یعنی: پس ما آنان را که از بندگان خود برگزیدیم و وارث علم قرآن گردانیدیم باز هم بعضی از آن ها (یعنی فرزندان یا امّت او) به نفس خود ظلم کردند و بعضی راه عدل پیمودند و برخی به هرعمل خیر (با جان و دل) به دستور حقّ سبقت گیرند این رتبه ای است در حقیقت همان فضل بزرگ (و عطای بی منتهای الهی) ».[۱۵۱]
پایان نامه
اعتدال
«ظهـور نیکـویـی در اعتـدال است عدالت جسم را اقصی الکمال است»
شرح گلشن راز، بیت۶۰۹، ص۴۰۱
چون ظهور نیکویی و حسن، در اعتدال و حدّ وسط است؛ انسان باید در تمام امور و ظواهر زندگی که دین اسلام او را به انجام آن سفارش کرده است، از قبیل: مکارم و فضایل اخلاقی، طاعات و عبادات و ایمان و غیره اعتدال را رعایت نماید.[۱۵۲]
اعتدال در لغت یعنی میانه روی و حدّ وسط را در هر چیزی نگه داشتن.[۱۵۳]
اعتدال در هر چیزی و در هرکاری پسندیده می باشد و چنان دارای ارزش و اهمیّت بوده است که در قرآن کریم نیز خداوند به آن اشاره کرده است و فرموده «بخورید و بیاشامید امّا اسراف نکنید» که این آیه تأکید بر اعتدال دارد و پرهیز از زیاده روی.
شیخ محمود شبستری نیز در بیت فوق، اعتدال را، هم در ظاهر و هم در باطن از محسّنات دانسته است.
اعراف
«بگو سیمرغ و کوه قاف چه بود بهشت و دوزخ و اعراف چه بود ؟»
شرح گلشن راز، بیت۱۶۷، ص۱۱۲
در شرح گلشن راز آمده است که: «اعراف» جمع عرف است و عرف مکان مرتفع را می گویند که بر جوانب مشرف باشد. و این مرتبه ی سابقان است که فرموده که «و السّابقون السّابقون اولئک المقربون »[۱۵۴] و ایشان کاملانی اند که به مقام جمع الجمع رسیده اند که مقام بقاء باللّه است و حقّ را در هر شیء متجلّی به صفتی می بینند که به آن شیء مظهر آن صفت است و این مقام اشراف است براطراف؛ زیرا که هر چیزی را چنان چه هست، می بینند و می دانند که «و علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم».[۱۵۵] »[۱۵۶]
در باور عرفا «اعراف» رمز و نمادی است از عالم غیب و شهادت و عالم ظاهر و باطن و آن را می توان کنایه از عالم «مثال» نیز دانست.
اهل اعراف نیز در دید عارفان و سالکان به انسان های کاملی اطلاق می گردد که به فنای از خویش و
بقاء باللّه رسیده باشند[۱۵۷].
دکتر سجّادی می گوید:«اعراف نزد صوفیان عبارت از اطاعت، یعنی مقام شهود حقّ است در هر شیء از اعیان ممکنات و اوصاف آن ممکنات؛ و یا عبارت از مقام شهود حقّ است در هر چیزی که متجلّی به صفات حقّ باشد.»او در ادامه سخن ملاصدرا را بیان می کند که در این جا ذکر می شود: اعراف دیوار و سدی است که میان بهشت و دوزخ حائل باشد، دارای باطن و ظاهری است و باطن آن رو به بهشت است و بهشت در کنار آن واقع شده است و محل رحمت و لطف خداوند است و ظاهر آن به سوی جهنّم است و جهنّم در جنب آن قرار دارد، و محل عذاب و خشم پروردگار است و اعراف جایگاهی و محلّی است برای کسانی که اعمالشان از نظر نیکی و بدی یکسان باشد و یکی بر دیگری برتری نداشته باشد و در دو کفه ی ترازو مساوی باشد، اینان با گوشه ی چشمی به جهنّم و با گوشه ی دیگر به بهشت نظر کنند، و در هیچ کدام داخل نشوند و در آن جایگاه بمانند.[۱۵۸]
الهام
«دگر باره رسیـد الهـامی از حقّ کـه بر حکمت مگیـر از ابلهی دقّ»
شرح گلشن راز، بیت۹۲۴، ص۵۶۲
الهام در لغت به معنای اعلام مطلق است و در اصطلاح به چیزی اطلاق می شود که از طریق فیض و بدون اکتساب و فکر از سوی خداوند بر قلب انسان وارد می شود. عدّه ای معتقدند که القاء خیر و نیکی دل است.
الهام را باید از مقام مبتدیان به شمار آورد و آن بالاتر از مقام فراست است.[۱۵۹]
الهام دارای سه درجه است:
«درجه ی اوّل: الهام انبیا که آن وحی قاطع است که گاهی به صورت اطلاق و زمانی مقرون به سماع است.
درجه ی دوّم: الهامی است عینی و علامت درستی آن این است که کسی که به چنین الهامی می رسد هیچ سرّی را فاش نمی کند و از حدّ شرعی تجاوز نمی کند و به راه هم خطا نمی رود.
درجه ی سوّم: الهامی است که با تجلّی عینی تحقیق همراه است و از عین ازل محض سخن گوید».[۱۶۰]
نجم الدین رازی می گوید: «الهام، خطابی باشد از حقّ به دل با ذوق ولیکن بی شعور». او معتقد است که میان الهام، اشارت و کلام تفاوت وجود دارد و این سه یک چیز بیش نیست و برای هر کدام تعریفی بیان می کند که در ذیل ذکر می شود.
فرق میان الهام حقّ ، اشارت وکلام:
فرق میان الهام حقّ و اشارت و کلام آن است که، الهام خطابی است از سوی حقّ به دل که همراه ذوق است، و شعور و ادراک در آن دخالت ندارند. اشارت خطابی است که با ذوق همراه است ولی شعور در آن دخیل نیست و به صورت رمز بیان می شود، و صریح نیست. کلام خطابی است که با ذوق و شعور و ادراک همراه است، و صریحاً بیان می شود. ولکن کلام در مقام ملهمگی نفس پدید نیاید، و در مقام مطمئنگی نفس پدیدار شود که « یا ایّتها النّفس المطمئنّه، ارجعی الی ربّک »[۱۶۱] این سخن صریح است.[۱۶۲]
اناالحق
«یکی از بحر وحدت گفت اناالحقّ یکـی از قـرب و بعـد و سیـر زورق»
شرح گلشن راز، بیت۲۵، ص۲۶
انا الحق یعنی من خدایم. این سخن مشهور حسین بن منصور حلّاج است که نخستین بار بر زبان آورد و این اصطلاح پس از او رواج یافت، هر گاه عارف صفات انسانی خود را ترک گوید صفات حقّ در او متجلّی می شود و در این زمان است که انا الحق می گوید. عرفا معتقدند که منظور حلّاج از بیان این سخن آن بوده که منی وجود ندارد و هر چه هست ذات مطلق و لایزال حقّ است و بس.[۱۶۳]
حلّاج با این سخن، گویی اسرار حقّ را فاش نمود و بدین سبب گروهی درصدد قتل او برآمدند و فتوای قتل دادند که او کافـر و مرتد شده است و بایـد بمیرد. در نهایت او سر خـود را بـر بـاد داد، و جـان
بی قرارش را به ذات معشوق گره زد تا شاید آرام و قرار یابد.
«انا الحقّ کشف اسرار است مطلق به جز حقّ کیست تا گوید انا الحقّ؟»
همان، بیت۴۳۶، ص۳۱۳
چنان که از بیت فوق بر می آید انا الحق، کشف و اظهار اسرار حق است و به جزحق کسی نیست که انا الحقّ گوید.[۱۶۴]
دکترسیّد ضیاء الدّین سجّادی در این باره چنین می گوید:
«حلاج جهان اسلام و عالم تصوّف را به هیجان و تحرّک درآورد و مخالفان و موافقان بسیار پیدا کرد، او وحدت وجود و فناء فی اللّه را رنگی دیگر داد که از آن به حلول و اتّحاد تعبیرکرده اند که تعبیر مردودی است، «انا الحقّ» گفتن او را الحاد و کفر دانسته و پنداشته اند که دعوی خدایی و خدا شدن است.
او می گفت: جز خدا هیچ چیز نیست، من و ما و تو نیستیم و همه اوست؛ البتّه موافقان او گفتند وقتی درخت سوزان و مشعلی به موسی گفت « انّی انا اللّه » چگونه حلّاج فانی شده و به حقّ پیوسته، نمی تواند «انا الحقّ» بگوید ؟

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...