و در غروبی چون این غروب
و سال هایی که گذشته ، بر باد رفته – خبرم می دهد
که در بیابان ساکنم
زمستان امسال خبرم می دهد که درون من
از سرما می لرزد .
تیموریه نیز در ابیات زیر شب را قرین تنهایی و خلوت می داند . او در ابیاتی شب را تنها همدم خویش و یا بعضی از انسان ها معرفی می کند و در حالی که او را مخاطب قرار می دهد ، از شب می خواهد که حاکم عادل و قدرتمند زمانه را به حکومت برگرداند . تیموریه این امر را بارزترین علت طرد شدنش از جامعه می داند . وی صراحتاً تنهایی و غربت خویش را در میان اجتماع مردمی ابراز می دارد و با غمی جان گداز بر روابط دوستانه ی از دست رفته میان انسان ها افسوس می خورد . شاعر تلاش می کند تا خلاء عاطفی خویش را با همراه شدنش با شب به دست فراموشی بسپارد . در این ابیات شب نماد تنهایی ذاتی بشر و غربت و عزلت گزینی انسان در عالم خاکی است . عائشه در ابیات آخر شب را یار و غار و رفیق تنهایی خویش معرفی می کند ، یاری که هیچ گاه ترس و هراس دوری را برای همدمش فراهم نمی کند و همواره تنها یاور و رازداری می داند که اسرار آدمی را در قلب خویش جاودان نگه می دارد :
پایان نامه - مقاله
أنــا ، یَا لَیـــلُ ، أُنــاجِـــی مِنـــکَ سُلطـــــانی الرَحــــیمُ
أنـــا فِـــی الدُنـــیا وَحیــدٌ وَلــــی النـــــاسُ خُصُـــــومُ
راقِهــــِم ، إنَّ جَــــدَّ أمـــرٌ بَـــــرقُ غَـــــدرٍ لا یَــــدُومُ
وَ رَأیــــتُ الغَــــدرَ نـــَاراً وَرأَوا فیـــــــــهِ النَعـــــــیمُ
هَــدَمـــــوا بُنـــــیانَ وُدّی وَ انمَـــــحَت مِنــــهُ الرُســومُ
وَ مَلیــــکُ اللــــیلِ بِـــــرٌ هُــــــــوَ لِــــــــی أم رَؤُومُ
وَ هُــــوَ لِــــی خِلٌّ أمیـــنٌ وَ لأفکــــــَاری نــــَدیـــــمُ
أنــــا ، یَا لَیــــلُ ، أُنـــاجِی مِنــــکَ سُلطــــــانی الرَحـیمُ
(تیموریه ؛ بی تا : ۱۲۶ )
ترجمه :
ای شب من از تو پادشاه مهربانم را می خواهم .
من در دنیا تنهایم و مردم با من دشمن هستند .
برایشان دعا کن ، به راستی که در بخت و اقبال من امری است که در آن مکر و حیله دوامی ندارد .
من مکر و حیله را آتشی می بینم و آنها در آن مکر ، نعمت و آسایش می بینند .
آنها اساس دوستی مرا ویران کردند و من آثار را از آنان زدودم .
و پادشاه شب نیکوکار است و برای من مادری نوازشگر است .
او مرا دوستی امانت دار است و اندیشه ام را همنشین است ( کمک فکر من است )
ای شب من از تو پادشاه مهربانم را می طلبم .
شاعر در ابیاتی دیگر روزگار خویش را آن چنان تلخ به تصویر می کشد که گویی سرتاسر روزگار آدمی را حزن و اندوه و غم فرا گرفته و آدمی راهی جز دست و پنجه نرم کردن و خرد شدن در مقابل مصائب تحمیلی ندارد . عائشه تنهایی و بی کسی خویش را شباهنگام با گذراندن ساعات شب با خفاشی ترسیم می کند و این هم نشینی را تنها درمان درد بی امان تنهایی می داند :
أبِیتُ وَ مُؤنِــسی الخُفاشُ لَیـــلاً وَ حَـــالی مَعـــَهُ شَــــرُّ الحَالَتـَینِ
فَــذاکَ بِنُـــورِ عَینَــیهِ مَهنَـــا وَلــی أسَــفٌ بِحُجــبِ المقلَتَــــینِ
وَ أبسُــطُ لِلظَــلامِ أکــفُ بَثِـی وَ أشــقی لَــوعَــۀً بِالظَــــلمَتَــینِ
( تیموریه ؛ بی تا : ۶۱ )
ترجمه :
شب را با با هم نشینی با خفاش به صبح رساندم و حال من با آن بدترین حالت بود .
آن خفاش با نور چشمانش به من تهنیت می گفت و من با پنهان شدن دو چشمم تأسف می خورم .
و دستانم را برای تاریکی می گشایم و به خاطر عشق به تاریکی بدبخت می شوم .
نتیجه
نیاز انسان به ارتباط و پیوندهای عاطفی و قلبی با هم نوعان ، اصلی انکار ناپذیر است که این نیاز بشری ، در پی دغدغه های روزمره ی آدمی نادیده انگاشته می شود و در نهایت انسان را به قعر خلوت و انزوای فردی پرتاب می کند . صلاح عبدالصبور و عائشه تیموریه ، هر دو از جمله شاعرانی هستند که طعم سرد تنهایی را هر یک به نوعی چشیده اند و در کلام و ابیات خویش منعکس کرده اند ، به طوری که می توان به وضوح تصویر غربت آدمی را در آیینه ی افکار دو شاعر به خوبی لمس نمود . عزلت گزینی و غربت انسان در مباحث اومانیستی در رأس چالش های فکری بشری است که دو شاعر مذکور در این مورد دارای وجوه اشتراک بسیاری هستند که شرح آن گذشت .
۵-۲ ۰ وجوه افتراق مضامین انسان گرایی در اشعارعبدالصبور و عائشه تیموریه
صلاح عبدالصبور و عائشه تیموریه ، این دو شاعر پرآوازه و نامی در یک برهه ی زمانی از تاریخ ادبیات عربی زیسته اند ؛ اما شأن و منزلت اجتمـاعی شان با یکدیگر بسیار متفاوت بوده است و همین امر تأثیر فراوانی بر ظاهر و محتـوای اشعارشان داشته است . اینک به بررسی افتـراق دو شاعر در مضامین اومانیـسمی می پردازیم .
۵-۲-۱ ۰ ایمان یا انکار
انسان در گذر ادوار مختلف تاریخ ، همواره در پی یافتن نیرویی برتر برای یاری جستن در هنگامه ی مشکلات و گرفتاری هایی که حل آن خارج از نیرو و قوه ی بشری بوده که با بررسی و مطالعه ی تاریخچه ی ادیان مختلف درخواهیم یافت که این تلاش تا یافتن یقین و ایمان به نیروی الهی با توسل به اولیاء و انبیاء الهی ادامه داشته است . این ایمان و عقیده گاه به صورت اختیار و گاه به صورت اجبار با تحمیل قدرت حکومت حاکم میان اقشار مختلف مردم در جوامع بشری راسخ گردیده است .
صلاح عبدالصبور در مرحله ای از زندگی اش دچار سردرگمی و ابهام و پوچی می شود که در نتیجه منجر به انکار خداوند و توحید او می گردد . او در این مرحله از زندگی اش به سرعت منقلب گردیده و به شک بعد از یقین و کفر بعد از ایمان می رسد .
در همین باره عبدالصبور می گوید: « همان طور که زندگی و مرگ در وجود آدمی به وجود می آید ، انکار و نفی خدا در وجود من متولد شد . به یاد ندارم که این انکار چگونه رشد و پرورش یافت ، سپس به صورت انکاری واضح و روشن بروز کرد و چه بسا مطالعه ی بعضی از کتاب های داروین و نیز نوشته های نیچه در روزنامه « المرعبه » تحت عنوان « خدا مرده است » بود که مرا به طرف دیگر موضوع سوق داد . » ( عبدالصبور ؛ ۱۹۹۸ : ۳/۱۴۹ )
صلاح ادامه می دهد : « کاملاً منکر وجود خدا شدم ، همان طور که مدعی ، ادله ی اتهام را جمع می کند من هم قرائن و شواهدی را از دلائل فلسفی جمع کردم و سعی کردم در این موضوع راسخ بوده و به اطمینان برسم . فلسفه ی مادی که من بسیار به آن نزدیک شده بودم ، به خصوص بعد از فارغ التحصیلیم از دانشگاه ، در سال ۱۹۵۱ به من کمک کرد تا موضع افکاری یگانه و منسجمی را بیابم و دیوان « الناس فی بلادی » آن چیزی است که بیان کننده ی این احساسات در من است . » ( همان : ۳/۱۵۰ )
ابیات زیر بیان کننده ی اعتقاد وی به این مسأله می باشد :
الناسُ فی بلادی جارِحُونَ کالصُّقورِ
غناؤُهُم کَرِجْفَهِ الشتاءِ فی ذؤابهِ المَطََرِ

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...