نگارش پایان نامه درباره :فرهنگ اصطلاحات عرفانی گلشن راز و شرح آن ها بر اساس ... |
نبی
«نبـی چـون آفتـاب آمـد ولـی مــاه مقابـل گـردد انــدر لـی مـع اللّه»
شرح گلشن راز، بیت۳۳۸، ص۲۳۲
«ولایت در ولـی پــوشیــده بـایــد ولـی انـدر نبـی پیـدا نـمـاید»
همان، بیت۳۴۰، ص۲۳۷
«نبـی چـون در نبــوت بـود اکمـل بـود از هـر ولـی ناچـار افضـل»
همان، بیت۳۸۹، ص۲۸۲
به نظر لاهیجی، «نبی آن است که از ذات و صفات و اسمای الهی و احکام خبر دهد و اخبار حقیقی پیش اهل تحقیق، اوّلاً و بالذّات، از آنِ عقل کلّ است که مبعوث است به جهت انبای بی واسطه به جانب نفس کل و به واسطه، به سوی نفوس جزویّه و هر نبی از انبیا، از زمان آدم تا زمان خاتم، مظهری است از مظاهر نبوّت روح اعظم که عقل اوّل است؛ پس نبوتِ عقل کلّ، دایمیِ ذاتی باشد و نبوت مظاهر، زایلِ عَرَضی».[۱۱۶۷]
نرگس
«زبـان سوسـن او جملـه گویـاست عیــون نـرگس او جمـلـه بینـاست»
شرح گلشن راز، بیت۷۵۷، ص۴۸۳
لاهیجی معتقد است که بینایی عیون نرگس، اشاره به نهج مکاشفات و مشاهدات ارباب کشف و شهود دارد. [۱۱۶۸]
دکتر سجّادی می گوید: «نرگس، طرب و فرح نتیجه ی علم که در عمل یافت شده است».[۱۱۶۹]
نفخ روح
« ز لمـح بالبصـر شـد حشـر عالـم ز نـفــخ روح پیـــدا گشت آدم»
همان، بیت۷۵۷، ص۴۸۳
لاهیجی از «نفخ روح» تعبیر به نفس رحمانی کرده است. وی در این باره به آیه ی شریفه ی « فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی »[۱۱۷۰] اشاره می کند که خداوند از روح خودش در روح انسان دمید و انسان دارای نفس رحمانی است که خداوند به او عطا کرده است.[۱۱۷۱]
به نظر دکتر سجّادی گاهی مراد از نفخ روح، علم است. آن را به چهار نوع تقسیم کرده اند:
۱- نفخ روح: که جسم آدمی به وسیله ی آن زنده می گردد.
۲- نفخی که اوصاف زشت و ناپسند را از بین می برد.
۳ - نفخی که اوصاف خوب و پسندیده را در وجود آدمی زنده و احیاء می گرداند.
۴- نفخی که روح را از جسم انسان جدا می کند. خداوند متعال به نفخ اول اشاره کرده و فـرموده: « فـاذا
سویته و نفخت فیه من روحی ».[۱۱۷۲]
نَفس
«دوم نفـس کـل آمــد آیت نــور که چون مصباح شد در غـایت نـور»
شرح گلشن راز، بیت۲۰۴، ص۱۴۱
«به آخـر گشت نـازل نفس انسان که بر ناس آمد آخـر ختـم قـرآن»
همان، بیت۲۰۹، ص۱۴۲
«چو نـور نفس گویا در تـن آیــد یکـی جسـم لطیـف روشن آیـد»
همان، بیت۴۹۲، ص۳۳۸
قشیری می گوید:
«نفس اندر لغت وجود چیزی بود و نزدیک [این] قوم مراد از اطلاق نفس نه وجودست و نه قالب که نهاده اند بلکه مراد به نفس آن است که معلول بود از اوصاف بنده و نکوهیده بود از افعال و اخلاق او، پس معلولات از اوصاف بنده بر دو گونه بود: یکی کسب او بود چون معصیت و مخالفت دوم خوی های دنی که اندر نفس خویش نکوهیده است چون بنده معالجت کند و مجاهدت نماید آن اخلاق دنی و نکوهیده از وی دور شود در مستمّر عادت. … و محتمل که این نفس چیزی بود لطیف اندر قالب که آن محلّ خوی های ناپسندیده بود. و نفس و روح از اجسام لطیف اند اندر صورت ها». [۱۱۷۳]
هجویری می گوید: نفس در لغت وجود شیء است. امّا برای آن معانی مختلفی را ذکر کرده اند که مورد استفاده قرار گرفته است. گروهی آن را به معنی روح، گروهی به معنی مروّت، گروهی به معنی جسد و گروهی دیگر به معنای خون آن را به کار برده اند. امّا به نظر صوفیان، نفس، منبع شرّ و بدی است و اوصاف ذمیمه از آن متولّد می شود.[۱۱۷۴]
تعاریف نفس:
۱- گروهی معتقدند که آن عینی است مودع در قالب. مانند: روح.
۲- گروهی دیگر می گویند: آن صفتی است برای جسم. مانند: حیات.
و صوفیان اتّفاق نظر دارند بر این که اظهار اخلاق ناشایست و افعال مذموم از نفس است و این بر دو قسم است:[۱۱۷۵] ۱- معاصی ۲- اخلاق سوء
نفس و روح
هجویری در توصیف نفس و روح چنین می گوید:
«نفس و روح هر دو از لطایفند اندر قالب، چنان که اندر عالم شیاطین و ملایکه و بهشت و دوزخ امّا یکی
محلّ خیر است و یکی محلّ شرّف، چنان که چشم محلّ بصر است و گوش محلّ سمع و کام محلّ ذوق و مانند این از اعیان و اوصافی که اندر قالب آدمی مودع است پس مخالفت نفس سر همه ی عبادت هاست و کمال همه ی مجاهدت ها و بنده جز بدان به حق راه نیابد از آن که موافقت وی ملاک بنده است و مخالفت وی نجات بنده و خداوند تعالی و تقدّس امر کرد به خلاف کردن آن و مدح کرد مر آن کسان را که به خلاف
نفس کوشیدند و ذمّ کرد مر آن ها را که به موافقت نفس رفتند» .[۱۱۷۶]
خداوند فرمود: «و نهی النفس عن الهوی فانّ الجنّه هی المأوی »[۱۱۷۷] ، « جاء کم رسول بما لا تهوی انفسکم
استکبرتم.»[۱۱۷۸] رسول گفت: - عم - « من عرف نفسه فقد عرف ربّه ».[۱۱۷۹]
کلام مشایخ درباره ی نفس
«ذو النون مصری گوید: « اشدّ الحجاب رؤیه النفس » و تدبیرها صعب ترین حجاب مر بنده را رؤیت
نفس و متابعت تدبیر آن باشد از آن چه متابعت وی مخالفت رضای حقّ باشد و مخالفت حقّ سر همه حجاب ها بود…. ابویزید گوید: « النفس صفه لا تسکن الّا باطل » نفس صفتی است که سکونت آن جز به باطل نباشد و هرگز وی راه حقّ سپری نکند».[۱۱۸۰]
در شناختن نفس خویش
غزالی گوید: شناخت حضرت حق، شناخت نفس خویش است و آدمی تا خود را نشناسد نمی تواند
خدای خویش را بشناسد و به شناخت او رسد؛ و برای این گفته اند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[۱۱۸۱] ؛ و برای این بود که خداوند سبحان فرمود: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحقّ »[۱۱۸۲] فرمود: نشانه های خود در عالم و در نفوس با ایشان نماییم تا حقیقت حق ایشان را پیدا شود. و در جمله ی هیچ چیز به تو نزدیک تر از تو نیست: چون خود را نشناسی، دیگری را چون شناسی ؟
به نظر وی شناخت خود در گرو شناخت دیگری است تا خود را نشناسی نمی توانی کس دیگر را بشناسی.
«پس تو را حقیقت خود طلب باید کرد تا خود تو چه چیزی و از کجا آمدی و کجا خواهی رفت، و اندر
این منزلگاه به چه کار آمده ای و تو را از بهر چه آورده اند، و سعادت تو چیست و در چیست، و شقاوت تو چیست و در چیست؟»[۱۱۸۳]
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-08-02] [ 07:56:00 ق.ظ ]
|