(همان: ۱۴۲)
دست طرّاراضافۀ استعاری ودریکدانه استعاره ازمعشوق است.
گر بهار دل صاحب نظرانت باشد باغ گل می شمری گوشه این زندان را
(همان: ۸۶)
ولی گز از قفس خاکدان پریدن بود کجا به گرد طلب باد می رسد ما را
(همان: ۷۶)
قفس خاکدان وزندان استعاره از دنیاست.
به چاه ویل اگر جان ما نه زندانی فضای خرم و آزاد می رسد ما را
(همان: ۷۶)
چاه ویل استعاره از جسم خاکی است.
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فرو ریخت من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طربرا گو به سر می رود از آتـش هجــران تو دودم
(همان: ۲۹۳)
دولت بیدار و شمع شبستان طرب استعاره از معشوق هستند.
استعاره مکنیه
ای دل فراق سخت گران کرده بار را بشکسته پشت طاقت جان فگار را
(همان: ۸۰)
در مصراع اول شاعر دل را مخاطب ساخته و با آن از سنگینی بار فراق سخن می گوید، باری که پشت طاقت جان را شکسته است. پشت طاقت جان اضافه استعاری است.
به دست غیب بگردد چو جام دفتر عشق هنوز خرقه حافظ به رهن میکده هاست
(همان: ۱۱۱)
دست غیب استعاره مکنیه است. غیب چون انسانی است که دفتر عشق را مانند جام به گردش در میآورد. در این بیت سه نوع صنعت برای ارائه یک مفهوم به کار برده شده است. دست غیب اضافه استعاری، دفتر عشق اضافه تشبیهی و گردش دفتر به گردش جام تشبیه شده است.
پایان نامه - مقاله - پروژه
به گوش گنبد گردون هنوز می پیچد صدای خواجه که آفاق از او پراز آواست
(همان: ۱۱۱)
گوش گنبد گردون استعاره مکنیه است. صدای خواجه در آفاق و گنبد گردون که استعاره مصرحه از آسمان است می پیچد.
خورشید مثالیاستاز آن چهرهکه خیرهاست چشم خردم در رخ خورشید مثــالـــت
(همان: ۱۴۴)
در این بیت شاعر با بهره گرفتن از دو صنعت تشبیه و استعاره چهره معشوق را در زیبایی از خورشید برتر می داند. چشم خرد اضافه استعاری است، شاعر به شیوه جان بخشی چشم خرد را در مقابل زیبایی چهره معشوق که چون خورشید است متحیر و متعجب به تصویر می کشد.
دست خیالیازد شبدر کمند مهتاب رستم اگر به چاه زندان من بیفتد
(همان: ۱۵۳)
دست خیال اضافه استعاری و کمند مهتاب و چاه زندان اضافه تشبیهی است.
عشق خسرو تا شود همرنگ داغ کوهکن خون بهکامخنجر شیرویه، شیرینکردهاند
(همان: ۲۰۴)
کام خنجر اضافه استعاری است.
ساز سماع زهره در آغوش طبع توست خوش خاکیانکهگوش به این ساز میکنند
(همان: ۲۲۵)
آغوش طبع اضافه استعاری است.
گوش زمین به ناله من نیست آشنا من طایر شکسته پر آسمانیم
(همان: ۳۳۰)
شاعر خود را پرنده آسمانی می داند که گوش زمین به ناله او آشنا نیست. گوش زمین اضافه استعاری است.
اجل ز سیل جوانی گذر ندانستی فلک ز پشت خم پیریش یکی پل کرد
(همان: ۱۷۰)
سیل جوانی اضافه تشبیهی است و پشت خم پیری اضافه استعاری.
بر سینه رضا سر تسلیم اگر نهی از تنگنای فاقّه مسلم توان گذشت
(همان: ۱۴۰)
سینه رضا اضافه استعاری و تنگنای فاقه اضافه تشبیهی است.
گر سر بر آستان قناعت توان گذاشت از آسمان بر شده طارم توان گذشت
(همان: ۱۴۰)
آستان قناعت اضافۀ استعاری است.
گشود سبزه به دست نیاز دامن شوق شکوفه عشوه ببارید و سرو ناز آورد
(همان:۱۷۴)
شاعر فرا رسیدن فصل بهار و رویش گل ها و گیاهان را از طریق جان بخشی به زیبایی به تصویر کشیده است. سبزه مانند انسانی فرض شده است که شادوخوشحال است و دامان خود را در طبیعت گسترده است و حالت قرار گرفتن شکوفه و سرو نیز، به صورت عشوه و ناز پنداشته شده است.
صبا به طره سنبل به مویه بوسه زنان ز دستبرد خزان شکوه ای دراز آورد
(همان: ۱۷۴)
در مصراع اول باد صبا مثل شخصی است که در حال مویه کردن و گریستن می باشد و سنبل، گیسوی باد صبا پنداشته شده است، در مصراع دوم علت مویه کردن صبا بیان می شود، با فرا رسیدن بهار باد صبا از خزان که چون دزدی به طبیعت دستبرد زده و زیبایی و رونق آن را گرفته است شکایت می کند. به این ترتیب تخیل شاعر فرا رسیدن بهار و نشاط و شادمانی آن را از طریق تصویر سازی و جان بخشی به طبیعت نشان می دهد.
باور نداشتی که فلک بازوان شوق بر گردن مرام و مراد آورد ترا
(همان: ۷۹)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...