• شادی در غزلیات حافظ: «شادی آفاقی حاصل عوامل بیرونی مانند باغ و بهار ، طرف جویبار و می خوشگوار و … است و می و مطرب و معشوق زمینی و نمادین سه عنصر و شاخصهی اصلی آن را تشکیل میدهند. شادی انفسی حاصل عواملی چون مهرورزی، نوع دوستی، نیکی و خوبی و.. است و احساس معشوق حقیقی در دل و اشراق و روشنی ضمیر شاخصهی اصلی آن است»(باقری خلیلی، ۱۳۸۸: ۱۴).

 

  • وحدت وجود از دیدگاه عطار: در فرهنگ اسلامی غالباً به دوگانگی آفرینش انسان اشاره شده است. وجود انسان اعم از جسم یا جان مجازی است و در برابر این وجود مجازی، خداوند حقیقت مطلق است. با حذف یکی از این ابعاد، تمایزها محو میشود و سالک میتواند به وحدت برسد. پس وحدت انفسی؛ یعنی یکی کردن نفس و من مجازی انسان در حقیقت مطلق خداوند؛ به نوعی انحلال فردیت است که تناقضها را محو میکند(مالمیر و قربانی، ۱۳۸۶: ۱۰۱-۱۰۰). وحدت آفاقی در نگرش عطار ظاهر و وجود مجازی جهان با حقیقت آن است که انحلال کثرات نامیده میشود(همان:۱۱۱).

 

  • سفر: در عرفان سفر به دو نوع آفاقی که همان جهانگردی است و انفسی که سیر درونی و باطنی به سوی خداست تقسیم میشود(واردی، ۱۳۸۴: ۲۱۸).

 

    • معماری: دو مفهوم ظاهر و باطن که از مفاهیم بنیادی حکمت اسلامی است در معماری نیز به صورت نماد، نمایش داده میشود. اگر دو حالت حرکت و سکون را در نظر بگیریم و با دو حرکت انسان یعنی سیر در آفاق و سیر در انفس متناظر بدانیم؛ چهار حالت زیر به ترتیب از آفاقیترین حالت تا انفسیترین حالت را تشکیل میدهند:۱٫انسان در حال حرکت، نقطهی دید متحرک، مانند حرکت در یک بازار یا کوچه؛ ۲٫ انسان در حال سکون، نقطهی دید متحرک، مانند قرار گرفتن در یک فضای پر جاذبه؛ ۳٫ انسان در حال حرکت، نقطهی دید ساکن، مانند حرکت در محور یک بنا؛ ۴٫ انسان در حال سکون، نقطهی دید ساکن، مانند انسان در حال نیایش و نماز (نوذری، ۱۳۷۹: ۴۶۲). بنابراین، فضا به دو نوع آفاقی و انفسی تقسیم میشود. فضای آفاقی با الهام از فضای طبیعت، وجه طبیعتگرایانه، مادی، متکثر و تنوعطلب انسان را ارضا میکند و عموماً در ساحت بیرونی و عمومی نمود دارد. فضای انفسی زمینهساز ایجاد خلوت و حضور درونی آدمی است و حالت خودآگاهی را برای انسان فراهم میکند و عمدتاً در فضای درونی مورد توجه قرار میگیرد(نقرهکار، ۱۳۸۷: ۳۹۲). هرچه فضا به هندسهی مربع و مکعب نزدیک شود، انفسیتر و هرچه به هندسههای خطی، موجی، بدون محور و بدون مرکز و بدون قرینهسازی و امتدادهایی که از نقطهی دید خارج میشوند، نزدیکتر باشد، آفاقیتر است(همان:۳۹۶). فضای آفاقی انگیزهی عبور و حرکت را تشدید و حس هیجان توأم با عدم امنیت را ارضا میکند؛ درحالیکه فضای انفسی به روح و روان انسان توجه کرده و در پی تمرکز آفرینی و ایجاد حس عروج به سمت ملکوت است(هاشمپور،۱۳۹۰: ۳۰۴).

پایان نامه - مقاله - پروژه

 

این تقسیمبندیها برای روشن شدن مفهوم آفاقی و انفسی ذکر شد و میتوان نتیجه گرفت که

 

  • حرکت و هرچه جنبهی بیرونی داشته باشد، آفاقی و در مقابل سکون و هرچه جنبه درونی داشته باشد، انفسی است.

 

  • آنچه به انسان تعلق دارد، آفاقی و در مقابل آنچه مرتبط با خداست، انفسی میباشد.

 

  • اگر موضوع مربوط به خدا باشد، مثل سیر و سلوک و معرفت خدا؛ آنچه بیواسطهتر و مستقیمتر باشد، انفسیتر و آنچه با واسطهتر باشد، آفاقیتر است.

 

  • عرفان و طریقت، جنبهی انفسی و در مقابل شریعت، جنبهی آفاقیدارد.

 

  • دنیا در برابر آخرت، جسم در برابر روح و ظاهر در برابر باطن؛ آفاقی در برابر انفسی محسوب میشود.

 

البته نمیتوان برای دو مفهوم آفاقی و انفسی مرز دقیقی ترسیم کرد. بلکه میتوان مانند دو قطب مخالف یک نمودار در نظر گرفت که مفاهیم میتوانند به یکی از این دو قطب نزدیک باشند و یا در حد وسط قرار گیرند. با توجه به آنچه گفته شد، فرضیهی پژوهش حاضر این است که فضای مرتبط با دل در غزلیات سعدی به قطب آفاقی و در غزلیات حافظ به قطب انفسی نزدیک است. دلایل اثبات این فرضیه به قرار ذیل است:
۱)حرکت / سکون و درون/ بیرون
در ابیاتی ازغزلیات حافظ که دل مظروف واقع شده، جز در دو مورد ، دل وارد ظرفِ معشوق یا غیر معشوق میشود:«دل به باد دادن»(۱۰۲/۱)، «ندادن نقد دل به هر شوخی»(۳۴/۶)، «به بو در کار آورده شدن دل»(۱۴۶/۱)، «در زنگ ظلام انداخته شدن دل»(۱۵۰/۵)، «رفتن دل بر دلدار»(۱۷۰/۸)«رفتن دل به تماشاگه زلف»(۱۷۸/۱۱)همگی حاکی از وارد شدن اند. ثبات و ماندن مظروف نیز به قویترین حالت ممکن مطرح میشود، مثلاً مفهوم «علاقه»، با فعل کمکی بستن در عبارت دلبستن بیان میشود که کاربرد آن در سخن حافظ بیشتر از سعدی است. دو واژهی مقیم و وطن در این ابیات بیانگر ثبات و تداوم است: «مقیم حلقهی ذکر است دل…»(۲۳۰/۴) و «حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن»(۳۸۲/۵)و نیز:
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگهدارد(۱۲۲/۵)
دو مورد استثنا در شعر حافظ که دل از ظرف خارج میشود عبارتند از: ۱٫«دل بر گرفته بودم از ایام گل ولی/ کاری بکرد همت پاکان روزهدار»(۲۴۶/۳)، ایام گل ظرفی است که دل خروج نامؤفق از آن را داشته است و فضای آفاقی بر این بیت حاکم است.۲٫ «اگر از پرده برون شددل من…»(۱۷۸/۲) هرچند این سخن را حافظ اغلب به گونهای دیگر بیان میکند:«که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم»(۳۲۲/۸) در این بیت برای دل حرکتی قائل نمیشود؛ بلکه مانع کنار میرود؛ اما در سخن سعدی، حرکت به سمت بیرون و خروج از ظرف وجه غالب است:«…که بر کند دل مرد مسافر از وطنش»(۴۴۶/۷) و«… هر دلی از شوق تو آواره به سویی»(۴۹۰/۴).
سعدی و حافظ مفاهیم واحد و یکسان و دارای ظاهری مشابه را با این تفاوت بیان میکنند که در شعر سعدی، حرکت به سمت بیرون مطرح است و در شعر حافظ، حرکت به سمت درون؛ مثلاً، «نهی از دلبستگی به دنیا»را حافظ با تصویر «وارد نشدن دل به ظرف دنیا» و سعدی با تصویر «خروج دل از ظرف دنیا» به تصویر میکشد؛ حافظ میگوید : «دل در جهان مبند و به مستی…»(۲۴۶/۳) و یا «…زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی»(۴۸۶/۴)؛ درحالیکه سعدی میگوید: «دل از محبت دنیا و آخرت خالی/که ذکر دوست توان کرد یا حساب قماش»(۴۲/۷) و یا «به خاک پای عزیزت که از محبت تو/ دل از محبت دنیا و آخرت کندم»(۶۰۶/۲). سعدی در این دو بیت، حجم دل را با عبارت «خالی از غیر دوست» معرفی میکند؛ در حالی که حافظ، این مطلب را برعکس بیان میکند:«چنان پر شد فضای سینه از دوست/ که فکر خویش گم شد از ضمیرم»(۳۳۲/۴).
مفهوم «دلبستگی به معشوق» شاهد دیگری بر این ادعاست که حافظ آن را با «ورود به حجم» و سعدی با «عدم خروج از حجم» مفهومسازی میکند. در سخن حافظ «دل بستن» و در سخن سعدی«دل بر نگرفتن» کاربرد مییابد: حافظ: «ز من بنیوش و دل در شاهدی بند…»؛ سعدی:«کس این کند که دل از یار خویش بر دارد»(۳۲۶/۱» و «…چون دل نمیدهد که دل از دوست برکنم»(۱۲۲/۸). در تأیید این نکته همین بس که سه فعل «دل برداشتن»، «دل برگرفتن» و «دل برکندن» در کل غزلیات سعدی به ترتیب ۷، ۱۲ و ۷ مرتبه و در کل غزلیات حافظ به ترتیب ۰، ۳ و ۱ مرتبه به کار رفته اند(صدیقیان،۱۳۷۸ و صدیقیان و میرعابدینی، ۱۳۶۶: ذیل مدخل دل).
در مواردی که دل ظرف واقع شده نیز گرایش حافظ به سمت درون و گرایش سعدی به بیرون مشهود است. «بودن یا نبودن»را حافظ با ورود یا عدم ورود مفهومسازی میکند و سعدی با خروج یا عدم خروج. حافظ:«ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند/ فضای سینهی حافظ هنوز پر ز صداست»(۲۲/۱۰). سعدی:«ملامت از دل سعدی فرو نشوید عشق…»؛ «به ملامت نرود از دل ما صورت عشق»(۱۳۰/۱۰)؛ «…کز دل نشانم میرود»(۶۸۶/۷)؛ «امید تو بیرون برد از دل همه امیدی»(۱۱۸/۴)؛ «وز دیدهی دل نمیشوی دور»(۲۲/۱۰)؛ «مینرود صنوبری بیخ گرفته در دلم»(۳۳۸/۹)؛ «دل از مودت ایشان نمیتوان پرداخت»(۵۵/۵).
۲)قدرت معشوق
مظروف معشوق بودن، ویژگی مشترک دل در سخن سعدی و حافظ است. در سخن حافظ «حاکمیت و قدرترانی با زلف معشوق است و دل در برابر آن منفعل میباشد» (صیادکوه و رحمانیان، ۱۳۹۲: ۷۱): «زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست/ راه هزار چارهگر از چارسو ببست»(۳۰/۱). «در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا/ سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت»(۹۴/۴)؛ اما در سخن سعدی دل عاشق، شخصیتی فعال و پویا دارد و مانع حرکت معشوق میشود: «دیگر به کجا میرود آن سرو خرامان/ چندین دل صاحبنظرش دست به دامان»(۱۸/۱) و «…چون تواند رفت و چندین دست دل بر دامنش»(۱۴۲/۵). اینکه زلف معشوق«در دیوان یا در اندیشهی حافظ شخصیتی حماسی و طرار دارد و هر کاری بخواهد از عهدهی آن برمیآید »(همان:۷۰) با ویژگی معشوق حقیقی که همه چیز در ید قدرت اوست تناسب دارد و بیانگر صبغهی عرفانی دل در غزلیات حافظ است و با فضای انفسی تناسب دارد. معشوق سعدی انسان است و طبیعی است که قدرت دل عاشق و زیبایی معشوق برابر باشد و گاه دل اعمال قدرت نماید.
۳)بزرگداشت دل
دل در عرفان حریم خداست و در یک چهارم غزلیات حافظ دو بیت هست که این مفهوم را بیان میکند:
حافظ هر آنکه عشق نورزید و وصل خواست احـرام طوف کعبهی دل بیوضو ببست(۳۰/۷).
هرکــه شد محرم دل در حــرم یـــار بماند وانکه این کار ندانست در انکار بماند(۱۷۸/۱).
حرم یار یادآور کعبه است و دل به آن تشبیه شده است. واژهی «محرَم» نیز واژهی «مُحرم» را به ذهن میرساند. کعبه جایی برای شناخت خود و خدا با رویکرد انفسی است . درنقطهی مرکزی جهان جای دارد و تمام جهتها به آن ختم میشود. دل نیز قطب وجود آدمی است . ویژگی مرکزیت با فضای انفسی تناسب دارد. کعبه پذیرای همهی طواف کنندگان خود اعم ازخوبان و بدان است و دل نیز میتواند محل خوبیها یا بدیها باشد.
۴)وسعت دل
دل در عرفان وسعت زیادی دارد و به عرش تشبیه میشود. مولانا میگوید:«دل که گر هفصد چو این هفت آسمان/ اندر او آید شود یاوه و نهان»(مولانا،۱۳۸۴: ۸۷۳/۵). سعدی فقط دل را به تنگی توصیف میکند، اما حافظ از تنگی دل شاکی است و تمایل به گشادگی دارد: «دل گشاده دار چون جام شراب/ سرگرفته چند چون خم دنی»(۴۷۸/۲).
۵) آینگی دل
یکی از مهمترین ویژگیهای دل در عرفان تشبیه آن به آینه است و آینهی دل نیز نماد معرفت انفسی نسبت به خداست. تمثیل «مری کردن چینیان و رومیان» در دفتر اول مثنوی مؤید این سخن است:
آن صفای آینه وصف دل است صورت بی منتها را قابل است(مولوی،۱۳۸۴: ۳۴۹۹/۱).
یکی از تصاویری که حافظ برای تبیین دل به کار میبرد تشبیه آن به آینه است. حافظ از دلی سخن میگوید که «از جواهر مهر صیقلی دارد و از زنگ حوادث مصقول است»(۳۰۶/۷)، «آیینهی شاهی است اما غباری دارد»(۴۹۰/۲)، «مهر آیین است اما بر آن گرد ستمها نشسته» (۳۵۵/۹) و گاه دل به جام بادهی آینهگون تشبیه میشود:
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست واندر آن آینه صدگونه تماشا میکرد(۱۴۲/۵)
گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد(۱۴۲/۶).
در کل غزلیات حافظ، ۶ مورد ترکیب «آینهی دل» مطرح شده و ۶ مورد ترکیب «آینهی جام». ویژگی هر دو حقیقت نمایی است و هردو ظرفیتی یکسان در نشان دادن اسرار پنهان دارند و میتوان این دو را برابر دانست(شوقی نوبر، ۱۳۸۹:۶۸).
روزگاری است که دل چهرهی مقصود ندید سـاقیا آن قدح آینه کردار بیار(۲۴۹/۹).
در غزلیات حافظ آینه با خدا مرتبط است. این واژه در ابیاتی بهکاررفته که جنبهی عرفانی آن بسیار قوی است و یا اگر استعاره از چهرهی معشوق زمینی قرارگرفته باز هم تأکید بر تجلی حسن الهی است : «بدین دو دیدهی حیران من هزار افسوس/ که با دو آینه رویش عیان نمیبینم»(۳۵۸/۵)؛ «جلوهگاه رخ او دیدهی من تنها نیست/ ماه و خورشید همین آینه میگردانند»(۱۹۳/۳)؛ «روی جانان طلبی آینه را قابل ساز»(۴۸۵/۶)؛ «حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد…»(۱۱۱/۲)؛ «عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد»(۱۱۱/۱)؛ «به پیش آینهی دل هرآنچه میدارم/ به جز خیال جمالش نمینماید باز»(۲۶۱/۴)؛ « نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر/ نهادم آینهها در مقابل رخ دوست»(۵۸/۲)؛ «روی تو مگر آینهی لطف الهی است»(۶۹/۳)؛ «در روی خود تفرج صنع خدای کن/ کهآیینهی خداینما میفرستمت»(۹۰/۷).
تشبیه دل به آینه در یک چهارم غزلیات سعدی حتی یک مورد هم دیده نشد. در کل غزلیات نیز آینه یا کاربرد بلاغی ندارد و یا درخشندگی چهرهی معشوق را توصیف میکند:
آیینهای طلب کن تا خویشتن ببینی وز حسن خود بماند انگشت در دهانت(۸۸/۲)
آیــنهای پیش آفتاب نهــاده است بر در آن خیمه یا شعاع جبین است؟ (۱۵۳/۲).
بنابراین آینه در سخن سعدی به خاطر انعکاس زیبایی معشوق زمینی (=وقایع و امور دنیوی) اعتبار مییابد؛ اما در شعر حافظ آینه استعاره از دل پدیده های نظیر آن است و به خاطر تجلی مشاهدات غیبی اعتبار پیدا میکند. به عبارت دیگر، آینه در غزلیات سعدی، به خاطر انعکاس عالم خارج، واقعیتنماست و آینه در سخن حافظ، به خاطر انعکاس عالم درون، فراواقعیتنما. این نکته انفسی بودن فضای دل در سخن حافظ را تأیید میکند.
۶)دل و آتش
سعدی نگاهی منفی به آتش دارد:«به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت/ هنوز جهل مصور که کیمیایی هست»(۱۰۲/۷) و در یک چهارم غزلیاتش چند مورد آتش را مرتبط با دل به کار برده است که مفهوم منفی غم و رنج را به کمک آن بیان میکند:«سودا مبر که آتش غم در دل تو نیست»(۴۲۲/۵)؛ «بی تو گر باد صبا میزندم بر دل ریش/ همچنان است که آتش که به حراق آید»(۱۶۶/۸)؛ «آتشی دارم که میسوزد وجود/ چون بر آن باد صبایی میزند»(۱۱۴/۳)؛ «برگشت یار سرکشم، بگذاشت عیش ناخوشم/ چون مجمری پرآتشم…»(۶۸۶/۴) و بر خلاف حافظ که «آتشی که نمیرد» را «همیشه»در دل جای داده(۲۲/۸)؛ سعدی خواستار خاموشی آتش است:«گفتم بزنم بر آتش آبی / وین آتش دل نه جای آب است»(۵۷۸/۸). حافظ گرایش زیادی به عنصر آتش دارد و در موارد زیادی ازمفهوم انتزاعی «عشق»، با عباراتی چون«آتش دل»(۸۲/۳، ۲۴۲/۷، ۳۳۴/۳، ۲۹۴/۱۱)، «دل سوخته»(۱۸۲/۸)، سوز نهانی درون پیرهن(۳۴۲/۶)، «صابر بودن دل و آه نزدن در آتش سودا»(۷۰/۷)، «سوز درون»(۲۸۵/۵)، «داغ»در دل(۳۳۰/۲) و «سینهای پر از آتش»(۴۶۶/۳) سخن میگوید. علاوهبر این در کل غزلیات نیز مواردی مثل «آتش مهر»(۱۷/۲ و ۳۸۲/۴)، اتش نهفته در سینه(۸۷/۳)، «آتش درون» (۲۳۳/۲ و ۴۳۷/۷) و «آتش محبت»(۴۰۵/۳) را مطرح میکند.
آتش تنها پدیدهای است که میتواند دو گونه اعتبار بیابد: خیر و شر، راحت و عذاب، وسیلهی طبخ و فتنه، آسایشدهنده و بیمدهنده و وسیلهای که از آن برای تمییز حق از باطل استفاده میشود(باشلار، ۱۳۷۸: ۷۰-۶۸). در فرهنگ و ادب فارسی نیز برای بیان مفاهیم متضاد از آن استفاده شده است. از یک طرف ویژگیهای منفی چون خشم، شهوت، غرور، حرص و آز، کفر، نفاق، حسد، جهل، بغض و کینه به آن تشبیه میشود(ستاری، ۱۳۷۲: ۴۶ و امامی، ۱۳۸۹: ۴) و از طرف دیگرنماد عشق الهی و معرفت شهودی قرار میگیرد(ژان، ۱۳۸۴: ۶۰). در قرآن نیز آتش چهرهی دوگانهای دارد: هم شیطان و جهنم از جنس آتشاند و هم خداوند در قالب آتش بر موسی(ع) متجلی شد.
بنابراین، در ابیات مختلف گاه آتش ظرفی است که دل در آن قرارمیگیرد و گاه دل ظرفی است که آتش در آن وجود دارد. در هر دو مورد، آتش حوزهی مبدأ برای مفهوم عشق و غم محسوب میشود. آتش ویژگیهایی دارد که آن را در حوزهی عشق عرفانی و نیز فضای انفسی قرار میدهد:

 

  • آتش به دو نوع بیرونی و درونی تقسیم میشود. آتش بیرونی«مکانیکی است و تباهی آور و ویران کننده و آتش درونی مینوی است و کمالبخش و بارورساز و پختگیافزای»(باشلار، ۱۳۷۸: ۱۸۲). چند مورد کاربرد آتش که از سعدی ذکر شد، نوع اول و آتشی که حافظ در دل جای داده است، از نوع دوم میباشد.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...