دانلود پژوهش های پیشین درباره بررسی تاثیر شاغل بودن و شاغل نبودن زنان بر سلامت روان- ... |
آدامز[۵] اختلالات روانشناختی زنان سرپرست خانواده مطلقه را بررسی نموده و اظهار میدارد: مادر پس از طلاق در برابر یکسری از مشکلات قرار میگیرد، مانند: تأمین مراقبت از کودک، یافتن سرپناهی مناسب و تأمین معیشت خانواده و دشواریهای ناشی از این که او تنها بزرگسال خانواده است و باید نقش پدر و نقش مادر را یکجا به عهده بگیرد، لذا باید به ایفای نقشهای چندگانهای بپردازد که در برخی موارد ایفای این نقشها با هم در تعارض هستند، لذا زن هم از حیث مادی و هم از حیث روانیـ عاطفی دچار مشکل گردیده و استرس و اضطراب بیشتری را تجربه میکند.
برایسکو[۶] در بررسی ۳۹ مورد از زنان سرپرست خانوار به این نتیجه رسید که ۷۵ درصد از زنان این گروه، از بیماریهای روانی رنج میبرند که عمدهترین آنها با طلاق همبستگی نزدیک دارد که شامل اختلالات عاطفی، شخصیت ضد اجتماعی و هیستری میباشد (رک. باقری، عطاران، ۱۳۷۲).
پارکز با اشاره به افزایش مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی، افسردگی و خودکشی در زنان بیوه را گزارش داده است که حدود ۱۰ تا ۲۰ درصد زنان بیوه به عنوان بیمار افسرده تشخیص داده شدهاند که شاید بتوان افزایش این نوع رفتارهای خود تخریبگرایانه را حاصل افسردگی دانست.
ظهور علائم روانپزشکی (کلایتون، ۱۹۷۴؛ پارکز ۱۹۶۴) ابتلا به بیماریهای روانی (بلین، هاروت، ۱۹۸۵) آغاز استفاده از خدمات روانپزشکی برای بیماران سرپایی (رابرتسون ۱۹۷۴؛ اشتین و سومر ۱۹۶۹) و خودکشی (لوک و وبر، ۱۹۷۲؛ کوسنگ،۱۹۶۶؛ سیگول، ۱۹۶۹) همگی در بین زنان سرپرست خانوار و فاقد همسر، متداولتر از افراد متأهل بوده است (رک. عباسپور، ۱۳۷۲؛ به نقل از مادیسون و ویلولها، ۱۹۶۸).
سبیل[۷]، موقعیت اقتصادی، اجتماعی بالا را در انطباق با بیوگی و کاهش افسردگی مؤثر میداند. همچنین پارکز[۸] گزارش داده است که حدود ۱۰ تا ۲۰ درصد از زنان بیوه به عنوان بیمار افسرده تشخیص داده شدهاند، به طوری که بسیاری از این افراد به میزان زیادی مصرف کننده داروهای خوابآور و آرامبخش بودهاند (خسروی، ۱۳۷۴؛ به نقل از پارکز ۱۹۸۳).
مروین سومر[۹] اظهار کرده است که احتمال ابتلا به بیماریهای روانی در زنانی که طلاق گرفتهاند و سرپرستی خانواده را نیز برعهده دارند، از متأهلین و کسانیکه تنها زندگی میکنند، بیشتر است. از آنجائیکه زنان سرپرست خانواده، علاوه بر وظایف مادری و تربیت فرزندان، نگهداری و مراقبت از آنان و اداره امور خانه، نقش اقتصادی خانواده را نیز برعهده دارند، ملزم به اشتغال بیرون از خانه میباشند و چون از اشتغال و درآمد مناسب و کافی برخورددار نمیباشند و نقشهای زن و مرد را همزمان ایفا میکنند، تا حدودی نوع و میزان استرس آنان از تجربه مردان متفاوت میباشد (cf. Blanon,1999) این گروه از زنان علاوه بر ایفای نقشهای متعددی همچون اداره و انجام کارهای خانه، مراقبتهای جسمی و هیجانی از اعضای خانواده را هم انجام میدهند که موجب میشود استرس و مشکلات روانی مختلفی را تجربه کنند. مسئله ایفای چند نقش در بین زنان سرپرست خانواده سبب میشود زمانی که میکوشند به شغل خود به اندازه کارهای خانه و مراقبت از فرزندان اهمیت بدهند، دچار تعارض نقش شوند که همین امر منجر به ایجاد استرس و اضطراب در آنان میگردد.
نظریات جامعهشناسی
وضعیت زندگی زنان سرپرست خانوار و کودکانشان مورد توجه و بررسی اندیشمندان حوزه جامعهشناسی قرار گرفته است، در واقع گسترش این شکل از خانواده در همه کشورهای جهان چه صنعتی و چه جهان سوّم، ضرورت این بررسی را ایجاد کرده است.
نظریه زنانه شدن فقر
طرفداران نظریه زنانه شدن فقر یا آسیبپذیری زنان سرپرست خانوار معتقدند که خانوادههای زن سرپرست نه تنها در همه کشورهای جهان گسترش یافتهاند، بلکه روز به روز بر تعداد خانوارهای زن سرپرستی که در جمعیت کم درآمد قرار میگیرند، افزوده میشود. این مسئله حتی در کشورهایی که پیشرفتهترین قوانین را به نفع زنان داشتهاند، دیده شده است. در این کشورها، به رغم کمکهای دولتی به این زنان، فرایند فقیر شدن زنان همچنان ادامه دارد.
(cf.Shaffer,1990)
از جمله سایر مشخصات خانوادههای زن سرپرست، عدم دسترسی این گروه از زنان به مشاغل با منزلت است. به عبارت دیگر زنان سرپرست خانوار یا اغلب بیکارند یا دارای مشاغل حاشیهای، نیمهوقت، غیررسمی و کم درآمد هستند.
(cf. kissman, 1991; Rodgers; Doobe, 1989; chart, 1989)
مشکل دیگری که برمیزان آسیبپذیری این زنان میافزاید ـ حتی اگر در مشاغل با منزلت مشغول به کار باشند ـ مسئله تنظیم وقت برای انجام کار خانگی و کار بیرون از خانه است. این مشکل را صاحب نظران این دیدگاه اصطلاحاً فقر زمانی[۱۰] نامیدهاند. یعنی زنانی که به طور تمام وقت و در شبکه رسمی بازار کار میکنند، برای انجام وظایف خانگی، رسیدگی به کودکان و انجام امور خود وقت کافی ندارند. هنگامی که فقر زمانی، با فقر مادی همراه شود، این گروه را آسیبپذیرتر میکند (cf. kissman,1991).
میتوان شرایط حاکم بر زندگی این خانوادهها را به صورت زیر خلاصه کرد:
-
- عدم دسترسی به فرصتهای شغلی برابر با مردان
-
- سطوح پایینتر سواد در بین زنان و بین فرزندانشان
-
- درصد بالای افت تحصیلی و بزهکاری کودکان و نوجوانان
-
- مسئلهفقر زمانی برای زنان شاغل تمام وقت
نظریه ساختی ـ کارکردی
بر اساس این نظریه، خانوادههای زن سرپرست، با شکل طبیعی و سنتی خانوادههای دو والدی در تضادند و در واقع پیدایش این گروه از خانوادهها، نوعی انحراف محسوب میشود. در این خانوادهها به علت غیبت پدر و عدم زندگانی زوجی، «شانسهای زندگی» کودکان تا حد زیادی کاهش مییابد و عدم اقتدار پدر برای ساماندهی به زندگی خانوادگی، خانواده را با بحران مواجه میکند، بحرانی که با ورود زنان به بازار کار به جای انجام وظیفه سنتی (خانهداری) شروع شده و به تربیت نامناسب کودکان، افت تحصیلی و بزهکاری آنان ختم میشود (cf.chat, 1989).
براساس این نظریه «طبقه زیرین»[۱۱] از افراد منزوی تشکیل شده که در «محلات غیرسازمان یافته» ساکنند. در این محلات حضور خانوادههای زن سرپرست شایع است.
(cf.Abramovitz,1992)
تفاوت این نظریه با نظریه قبلی این است که در نظریه قبلی علت اصلی آسیبپذیری زنان و کودکان «تبعیضهای جنسیتی» بود، ولی در این نظریه، به این جهت که شکل «طبیعی» زندگی خانوادگی؛ یعنی خانواده هستهای ـ دو زوجی ـ از میان رفته است، خانوادههای زن سرپرست به منزله نوعی انحراف از شکل طبیعی خانواده در نظر گرفته میشوند (Ibid).
نظریه طبقاتی و ناتوانی دولتها
در این نظریه عنوان میگردد که فقر و آسیبپذیری، مقولهای طبقاتی است نه جنسیتی. بر مبنای این نظریه تمام زنان یا تمام زنان سرپرست خانوار در معرض فقر و آسیبپذیری نیستند، بلکه آن گروهی که از نظر طبقاتی در ردههای پائین اجتماع قرار میگیرند، بیشتر در معرض آسیب هستند.
مهمترین شاخصهای تعیین طبقه عبارت است: درآمد، تحصیل و شغل. یعنی همه زنان سرپرست خانوار آسیبپذیر و فقیر نیستند، بلکه آن گروهی که درآمد کمتر، تحصیل کمتر و شغل کم منزلتتر دارند و در طبقه پائین اجتماعی قرار میگیرند آسیبپذیرترند.
در واقع آسیبپذیری زنان سرپرست خانوار و همه فقرای دیگر به دلیل فرایند سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی مشترکی است که همگی آنها را از دسترسی به شرایط منـاسـب حیـات محـروم مـینـمـاید (cf. Gimenez, 1992).
به هر حال طرفداران نظریه طبقاتی اوّلاً آسیبپذیری و فقر زنان سرپرست خانوار را پدیدهای عمومی میدانند، ثانیاً علت اصلی آن را به نظام اقتصادی نابرابر یعنی سرمایهداری نسبت میدهند.
نظریه کنش
به اعتقاد نظریهپردازان کنشی، اگرچه خانوادههای زن سرپرست مشکلات متعددی دارند (به دلیل تحصیلات کم و تبعیض در بازار) ولی این مسئله به معنای آن نیست که ایشان مطلقاً از این شرایط تأثیر میگیرند و نمیتوانند بر مشکلات خود فائق آیند. به عبارت دیگر نمیتوان این گروه از زنان را کاملاً «قربانی» و منفعل در برابر شرایط دانست، بلکه باید با بررسی تجربههای شخصی این زنان راههای مبارزه با شرایط حاکم بر زندگی آنان را از نزدیک شناخت. به عبارتی اطلاق لفظ «آسیبپذیر» به این گروه حداقل به طور مطلق و فراگیر درست نیست؛ زیرا به این ترتیب واکنش فردی یا جمعی آنان نسبت به تغییر و بهبود شرایطشان نادیده گرفته میشود (cf. Motie, 1997).
در مطالبات جامعهشناختی جدید براین نکات تأکید میشود که:
الف)- تقریباً در اکثر جوامع امروزی، جایگاه و تجربه زنان در بیشتر موقعیتها با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها متفاوت است.
ب)- جایگاه زنان در بیشتر موقعیتها نه تنها با جایگاه مردان متفاوت است، بلکه اغلب از آن کمبها تر و پائینتر است.
ج)- زنان علاوه بر نابرابر بودن پایگاه و تفاوت منزلت در شرایط واحد، غالباً از طریق قید و بندهای فراوان اجتماعی، تابعیت، تحصیل، سوء استفاده و بدرفتاری مردان تحت ستم قرار دارند.
انواع مشکلات زنان سرپرست خانواده
مشکلات روحی- روانی
زنان سرپرست خانوار نسبت به مردان به دلیل داشتن چند نقش مختلف به طور همزمان مانند اداره امور خانه و تربیت و مراقبت از فرزندان به تنهایی و کار خارج از خانه با دستمزد کمتر، استرس و مسائل و مشکلات روانی بیشتری را تجربه میکنند.
تحقیقات lee در سال ۱۹۹۸ نشان داد که زنان سرپرست خانواده در مقایسه با سایر زنان دچار مشکلات روانشناختی بیشتری هستند. آنها علاوه بر رویارویی با مشکلات اقتصادی با برخی فشارهای منفی ـ اجتماعی همچون نگرش منفی نسبت به زنان بیوه و مطلقه روبرو هستند، البته نوع استرسورها، میزان حمایتهای دریافتی، شدت علائم افسردگی درمیان مادران مجرد و سرپرست خانواده و مادران متأهل متفاوت بوده و عمدهترین استرسورها برای مادران سرپرست و مجرد، بیکاری، درآمد ناکافی و مشکل مسکن میباشد که بیشترین همبستگی را با افسردگی نشان میدهد.
(cf. lee.1998)
همچنین براساس تحقیقات انجام شده در ایران، زنان سرپرست خانوار در مقایسه با گروه کنترل، اختلالات روانشناختی (افسردگی، اضطراب، انزوا و شکایات جسمانی) بیشتری را تجربه کردهاند و در مقایسه با گروه کنترل بیشتر از شیوههای مقابلهای جسمانیسازی، جلب حمایت و مهار هیجانی استفاده میکنند. شیوههای مقابله مبتنی بر جسمانیسازی و مهار هیجانی، احساس ناتوانی در برآوردن خواستههای فرزندان، احساس تنهایی و بیکسی، فقدان فردی در جهت در میان گذاردن مشکلات فرزندان و نبود فرصت برای رسیدگی به مسائل تحصیلی فرزندان از مشکلات روانشناختی زنان است و در پیشبینی افسردگی علاوه بر موارد فوق، میزان درآمد نیز سهم قابل ملاحظهای دارد (خسروی، ۱۳۸۳:صص ۶۸-۶۲).
بنابراین درآمد پائین و فقر، ایفای نقشهای چندگانه و متعارض، فقدان حمایتهای اجتماعی و نگرش منفی نسبت به زنان سرپرست خانواده موجب فشار و تنش، فرسودگی و احساس ناتوانی در این گروه از زنان میشود. این امر به نوبه خود میتواند به بروز اختلالات روانشناختی در فرد منجر شود.
یافتههای تحقیقات در ایران و سایر نقاط جهان نشان میدهد که زنان سرپرست خانواده با مشکلات اقتصادی، فشارهای مزمن و مداوم و نگرشهای منفی اجتماعی نسبت به خود روبرو بوده و حمایتهای اجتماعی بسیار کمی را دریافت میکنند. بنابراین بالا بودن میزان اختلالات روانی در آنها تعجبآور نیست و در واقع بالا بودن میزان مشکلات روانی در آنان معلول شرایط اقتصادی ـ اجتماعی آنان است نه وابسته به جنسیت آنان (رک. مطیع، ۱۳۷۸).
در واقع چنانچه زنان سرپرست خانوار از منابع حمایتی خانواده و اجتماع برخوردار باشند با مشکلات کمتری روبهرو خواهند بود و درجه آسیبپذیری آنان نسبت به مسائل و مشکلات روانی پائین خواهد آمد؛ ولی چنانچه خانواده آنان قادر به حمایت اقتصادی یا حتی نگهداری و مراقبت از فرزندان نباشند یا اینکه در جامعه مؤسساتی جهت ارائه خدمات حمایتی از زنان سرپرست خانواده وجود نداشته باشد، آنان مجبورند خود به تنهایی بار همه مشکلات را متحمل شوند. در نتیجه میزان آسیـبپذیری آنان در قبال مشکلات روانی افزایش مییابد و مستعد اختلالات روانی مـیشوند (cf. Branon, 1999).
فشارهایی که بیشترین تأثیر را بر این گروه از زنان دارد و موجب افزایش ابتلا به افسردگی در آنان میشود عبارتند از:
طلاق
آزار و تجاوز جنسی
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-08-02] [ 02:14:00 ب.ظ ]
|