صف

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نابغه‌ها

 

 

 

 

 

 

 

نمودار ۵٫ نمودار تفکیکی موضوعات آثار شیوا ارسطویی
فاطمه ریسه
فاطمه ریسه در سال ۱۳۴۱ در شیراز به دنیا آمد. او نویسنده‌ی مجموعه داستان زنده‌ها مرده‌اند (۱۳۷۷) می‌باشد.
خلاصه داستان‌ها
آینه
راوی داستان دانای کل است. اکرم زنی سی و هفت ساله است که به عنوان معلّم تاریخ در مدرسه تدریس می‌کند و در کنار تدریس به دانشگاه نیز می‌رود. او زنی تنها و حسود و بسیار انتقام‌جو است. بطور مثال در زمان کودکی از همکلاسی‌اش که به او گفته بود چشمانش شبیه قورباغه است انتقام سختی گرفت یا همکارش را که در مدرسه با گفتن حرفی او را ناراحت کرده، در کمال بی‌رحمی به ساواک لو داد و حتی به همسرش اجازه نمی‌دهد تا با خانواده‌ی خودش رابطه داشته باشد و حتی وقتی مادر شوهرش مریض شد همسرش را باخبر نکرد. او از آنجایی که با همسایه‌اش قهر است، در روز تولّد دختر همسایه، فلکه‌ی آب آن‌ها را بست و وقتی دختر همسایه با بشقاب کیک در خانه‌ی آن‌ها را ‌زد او در را باز نکرد.
این رفتارهای اکرم، باعث شد همه از او فاصله بگیرند و با او رفت و آمد نداشته باشند. او که از این‌که همسایه‌اش فرزانه خانم او را برای تولّد دخترش دعوت نکرده بسیار ناراحت و عصبانی است. تصمیم می‌گیر‌د آینه را بردارد و صورتش را اصلاح کند وقتی به خود در آینه خیره می‌شود. ناگهان صدای زنگ تلفن به گوشش می‌رسد. وقتی جواب می‌دهد صدایی به او می‌گوید که خوب خودش را در آینه ببیند، آن صدا یا در واقع من درونی خود اکرم، به او می‌گوید دست از آزار و اذیّت و کینه‌جویی بردارد و بر اساس فطرتش که نیکی است رفتار کند. اکرم که متوجّه اشتباهاتش شده، از خدا طلب آمرزش می‌کند و از آن صدا می‌خواهد که راه نجات را به او نشان دهد. در نهایت از آن صدا به خاطر پند و اندرزش تشکّر کرده و برای عذرخواهی نزد همسایه می‌رود.
پایان نامه - مقاله - پروژه
مسائل زنان¨ مسائل عاطفی¨
مسائل اجتماعی و فرهنگی x مسائل سیاسی ¨
آینه قدّی
راوی داستان دانای کل است. عبّاس آقا مردی متواضع و فروتن بود که در اداره‌ای مشغول کار بود. او عاشق مطالعه و ترجمه نیز بود و از آنجایی که قلب و فطرت پاکی داشت به مادّیات توجّه چندانی نمی‌کرد. امور زندگی‌اش هم به خوبی می‌گذشت، او هر روز موقع رفتن به سر کار، خودش را در آینه‌ی قدّی‌ قدیمی که مادربزرگش به او داده بود می‌دید، آینه بیش از ۹۰ سال عمر داشت با این وجود بسیار تمیز و برّاق بود و چهره‌ی عبّاس آقا را به خوبی نشان می‌داد. بر خلاف عبّاس آقا، همسرش، عزّت خانم از اوضاع زندگی‌اش راضی نبود. او دوست داشت که به اوج پیشرفت و رفاه برسد و نسبت به دیگران کم و کسری نداشته باشد او فقط به خاطر تحصیلات بالای عبّاس آقا با او ازدواج کرده بود. عزّت خانم مدام به عبّاس آقا می‌گفت که او مردی تنبل و بی‌عرضه است. عبّاس آقا هم در مقابل حرف همسرش احساس آشفتگی می‌کرد. تا این‌که یک روز تصمیم گرفت تا شب اضافه‌کاری کند و شاگرد خصوصی هم بگیرد و دیگر مثل سابق صادق و امین نباشد.
پس از مدّتی آن‌ها بسیار ثروتمند شدند و آن آینه‌ی قدّی هم هر روز غبار‌آلود‌تر و تار‌تر شد.
روزی مادر و خواهر عبّاس آقا به خانه آن‌ها آمدند. صاحب‌خانه آن‌ها را بیرون کرده بود و مادرش هم مریض بود و می‌بایست کلیه‌اش را عمل کند. آن‌ها به پول نیاز داشتند ولی عبّاس آقا هیچ کمکی نکرد. تا این‌که چند روز بعد در نیمه شبی خواهرش به خانه‌ی آن‌ها رفت و به عبّاس آقا خبر داد که مادرشان سکته کرده عباس آقا که هیچ عکس‌العملی نشان نداد و کاری نکرد وقتی به اتاقش برمی‌گشت متوجّه شد آن آینه ترک خورده و در حال شکستن است.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفی¨
مسائل اجتماعی و فرهنگی x مسائل سیاسی ¨
بچه‌های شکرالله خان
راوی داستان دانای کل است. شکرالله خان و زری خانم، چهار پسر داشتند به نام‌های مجید، محسن، منصور، حمید و یک دختر که بعد از تولّد توسّط دایی‌اش به خارج از کشوربرده شد. محسن سال‌ها پیش در اثر اعتیاد مرده بود و مجید هم که شدیداً معتاد بود، خودکشی کرد. شکرالله خان وقتی جسد مجید را از مستراح بیرون می‌کشد اصلاً غمگین و ناراحت نیست بلکه از مرگ او خوشحال است زیرا او معتاد بوده و «باعث آبروریزی».
شکرالله خان برای این‌که سرنوشت منصور-که او هم معتاد است- شبیه دو پسر دیگرش نشود تصمیم می‌گیرد با گرفتن بهره‌ی پول‌هایی که به مردم قرض داده بود یک تاکسی بخرد و او را برای ترک اعتیادش به بیمارستان منتقل کند و مقدّمات عروسی‌اش را فراهم کند. بالاخره منصور با خانم معلّمی ازدواج می‌کند ولی پس از چند سال او را طلاق می‌دهد، درمورد علّت طلاق گفته شده است که همسر منصور فاسد بوده. مسئولیّت نگهداری از دو فرزندش بر عهده‌ی زری خانم می‌افتد. حمید، فرزند دیگرشان که «ته تغاری آن‌هاست» در انگلستان تحصیل می‌کند. او بسیار باهوش و درس‌خوان است. وقتی در ایران انقلاب می‌شود، باز می‌گردد و در دانشگاه تهران به ادامه تحصیل می‌پردازد. زری خانم و شکرالله خان و حمید وقتی برای دید و بازدید عید به منزل یکی از آشناهایشان می‌روند، حمید با صاحب‌خانه در مورد مسائل سیاسی بحث می‌کند و بحثشان بالا می‌گیرد، فردای آن روز دو نفر از کمیته به در خانه‌ی آن‌ها می‌آیند و حمید را با خود به زندان می‌برند. حمی
د که امید زری خانم و شکرالله خان بود، به جرم تعلّق به یکی از گروهک‌های ضدّ انقلاب دستگیر و به خاطر پرتاب نارنجک و کشتن سه سپاهی محکوم به اعدام می‌شود. پس از آن شکرالله خان و زری خانم هیچ امیدی برای ادامه زندگی ندارند.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفی¨
مسائل اجتماعی و فرهنگی x مسائل سیاسی ¨
توهّم
راوی داستان دانای کل است. این داستان ماجرای زن و شوهری به نام مهین و منصور است. آن دو پنج سال است که ازدواج کرده‌اند و در آرزوی داشتن فرزند به سر می‌برند.
منصور معلّم ادبیّات است و با دانش‌آموزانش، مانند پدر رفتار می‌کند. مهین هم مترجم است و در خانه کار می‌کند. بالاخره پس از پنج سال مهین باردار می‌شود. آن دو بی‌اندازه خوشحال می‌شوند. ولی درست روزی که وقت زایمان فرا می‌رسد، منصور برای میوه‌چینی به ساوه رفته و مهین تنهاست. خانه‌ی آن‌ها در یک نقطه‌ی دور در شهریار است. مهین که هر لحظه درد بیشتری را تحمّل می‌کند انتظار دارد منصور غروب به خانه برگردد ولی او نیمه‌های شب به منزل می‌رسد و با دیدن وضعیت مهین از او می‌خواهد به بیمارستان بروند، مهین که از دست منصور عصبانی است با او لج می‌کند و به بیمارستان نمی‌رود و سرانجام بچه‌ مرده به دنیا می‌آید. آن‌ها یک‌دیگر را مقصّر می‌دانند و قاتل می‌خوانند. مهین و منصور بچه را در حیاط خانه دفن می‌کنند. سال بعد دوباره مهین باردار می‌شود. ولی باز هم درست در شب زایمان با یک‌دیگر دعوا می‌کنند و منصور خانه را ترک می‌کند و وقتی برمی‌گردد متوجّه می‌شود مهین زایمان کرده. او بچه را با خوشحالی در آغوش می‌گیرد و تکان می‌دهد ولی مهین از او می‌خواهد که بچه را در کنار برادرش بخواباند، منصور تازه متوجّه می‌شود این بچه هم مرده. با هم بچه را در باغچه دفن می‌کنند. مهین به اتاق برمی‌گردد و چای درست می‌کند. منصور هم از خانه بیرون می‌رود. بعد از چند روز دو مرد به خانه‌ی مهین می‌آیند و خبر تصادف و مرگ منصور را به او می‌دهند.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی ¨ مسائل سیاسی¨
جاوید و فانی
راوی داستان دختر جوانی به نام فرزانه است که در مورد پیرمردی به نام مش حسن که مستأجر آن‌ها بوده، سخن می‌گوید. مش حسن که بسیار پیر است، در یک باجه‌ی بلیط‌ فروشی کار می‌کند. او در یک اتاق در ته حیاط خانه‌ی راوی زندگی می‌کند. تا این‌که روزی پسر جوانی که فانی نام داشت به خانه‌ی راوی آمد و سراغ مش حسن را گرفت. وقتی مش حسن به خانه آمد ماجرای آمدن فانی را برای او تعریف کردند. او بسیار ترسید و دیگر به سر کار نرفت و از ترس خودش را در اتاقش زندانی کرد. مش حسن دو پسر داشت. یکی که فانی نام داشت و از همسر اوّلش بود و دیگری که نامش جاوید بود و فرزند همسر دومش می‌شد . فانی به دنبال گرفتن انتقام از پدرش بود. زیرا پدرش مادر او را که هم از او بزرگ‌تر بود و هم لال و زشت، دوست نمی‌داشت و مدام او را کتک می‌زد.
مش حسن عاشق پسر دومش جاوید بود و تا لحظه‌ی مرگ مدام نام او را به زبان می‌آورد و از پدر راوی می‌خواست تا او را بر سر بالینش بیاورد. پدر راوی پس از تلاش بسیار فهمید که جاوید که نام اصلی‌اش داوود بود، زندانی سیاسی بوده و سر به نیست شده و کسی نمی‌داند که زنده است یا مرده.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل سیاسی¨
چگونه مسافرکش شدم
داستان از زبان مردی روایت می‌شود که کارمند اداره‌ی مخابرات است. او و گروهی از همکارانش تصمیم می‌گیرند خودشان را بازخرید کنند زیرا در آن صورت «دولت پول خوبی به آنها می‌دهد». دولت در ازای بازخرید شدن به ‌آن‌ها دو میلیون تومان به علاوه‌ی یک میلیون تومان وام می‌داد. منیژه همسر راوی با بازخرید شدن او مخالف است. زیرا به نظر او بازنشسته مخابرات بودن وجه اجتماعی بهتری نسبت به مسافر‌کش بودن دارد. راوی که معتقد است «به حرف زن جماعت نباید گوش داد»، بدون در جریان گذاشتن همسرش، تصمیمش را عملی می‌کند و در اوّلین فرصت با همکارانش به مسافرت می‌رود و در آنجا همگی با هم توافق می‌کنند که خانه‌ ای کلنگی در فرحزاد بخرند و یک آپارتمان شش واحدی بسازند، همین کار را هم می‌کنند و سود خوبی نصیبشان می‌شود. راوی احساس شادی و خوشبختی بیشتری می‌کند و نسبت به گذشته زندگی راحت‌تری را تجربه می‌کند. او دوباره با همکارهایش تصمیم می‌گیرد باغ بزرگی در عشرت‌آباد بخرد و مرغداری بزند. بعد از امضای قرارداد، دو میلیون تومان در کیفش می‌گذارد و سوار ماشینش شده به سمت خانه حرکت می‌کند. هوا به شدت بارانی است در راه زن جوان زیبایی که با دخترش در کنار خیابان ایستاده، می‌بیند وآنها را سوار می‌کند. آن دو در شهرک غرب پیاده می‌شوند و راوی به خانه بر‌می‌گردد. صبح روز بعد متوجّه می‌شود که آن دو میلیون تومان در کیفش نیست. او و همسرش از شدّت ناراحتی مریض می‌شوند و مرد برای جبران آن ضرر دو سال است که مسافرکشی می‌کند و از آن موقع به بعد مدام بدشانسی آورده است.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفیx

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...