• مقیاس سازگاری فیشر[۵۱](FDAS)

 

  • پرسشنامه سازگاری بل[۵۲]

 

  • پرسشنامه سازگاری ﭘﺮﺳﺸﻨﺎﻣﻪ ﺳﺎزﮔﺎری داﻧﺶآﻣﻮزان سین ها و سینگ[۵۳]

 

  • پرسشنامه سازگاری روانی کودکان

 

که از مجموع آنها اینگونه بر می آید که این مقیاسها بر اساس خرد شاخصهای زیر تهیه شده اند:
در بالغین: اعتماد به نفس،جرأت ابراز وجود ، پشتکار، خود رهبری ، جاه طلبی ، تعادل ، سلطه گری ، نا مطمئن بودن و تکان شگری، اختلال در اجتماعی شدن،تحمل،خلاقیت،انعطاف پذیری، انطباق پذیری و تغییر پذیری ، وظیفه شناسی,مسئولیت پذیری، احساس خشم، افسردگی و اضطراب و در کودکان: خستگی، افت تحصیلی ، اشکال در دوست یابی، پرخاشگری، ترس، نگرانی، حسادت، عصبانیت، خجالت، بی تفاوتی ونفرت. در پژوهش حاضر، افسردگی، اضطراب، استرس و پرخاشگری به عنوان شاخص های سازگاری در کودکان در نظر گرفته شده است.
۲-۲-۶- افسردگی:
اﻓﺴﺮدﮔﯽ از اﺧﺘﻼﻻت ﺧﻠﻘﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﺷﺎﯾﻌﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ دارای ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎﯾﯽ ﻫﻤﭽﻮنا ﺣﺴﺎس دﻟﺘﻨﮕﯽ از دﺳﺖدادن ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﺒﻪﻫﺎی ﻟﺬتﺑﺨﺶ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪﻫای ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ و اﺧﺘﻼل ﻫﺎی ﺧﻮاب و ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎی ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻫﻤﭽﻮن دﯾﺪﮔﺎه ﻣﻨﻔﯽ در ﻣﻮرد ﺧﻮد ، اﺣﺴﺎس ﮔﻨﺎه ، ﻧﺎﺗﻮاﻧﯽ در ﺗﻤﺮﮐﺰ و ﺑﻼﺗﮑﻠﯿﻔﯽ اﺳﺖ ( ﻫﺎﻟﺠﯿﻦ[۵۴]و وﯾﺘﺒﻮرن[۵۵]،۲۰۰۹).
اﻓﺴﺮدﮔﯽ از ﻧﻈﺮ ﺷﺪت ، ﺑﻪ اﻓﺴﺮدﮔﯽ ﺧﻔﯿﻒ ، ﻣﺘﻮﺳﻂوﺷﺪﯾﺪ، ﻃﺒﻘﻪ ﺑﻨﺪیﺷﺪه اﺳﺖ. ﻣﻮارد اﻓﺴﺮدگی ﺧﻔﯿﻒ ﺗﺎ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺗﺤﺖ روان درﻣﺎﻧﯽ ﻗﺮار ﻣﯽ ﮔﯿﺮد و در ﺻﻮرت ﺑﺮوز اﻓﺴﺮدﮔﯽ ﺷﺪﯾﺪﻏﺎﻟﺒﺎً دارو درﻣﺎﻧﯽ ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد. در اﻓﺴﺮدﮔﯽ ﻣﺘﻮﺳﻂ، وﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺧﻠﻖ ﭘﺎﯾﯿﻦ، اﻓﮑﺎر ﺑﺪ ﺑﯿﻨﺎﻧﻪ و ﮐﺎﻫﺶ اﻧﺮژی وﻟﺬت وﺟﻮد دارد( ﮔﻠﺪر[۵۶] ، ﻟﻮﭘﺰ[۵۷]و آﻧﺪرﺳﻮن[۵۸]، ۲۰۰۳).
افسردگی بیماری درماندگی شخصی و شکست شخصی است. زمانی که خود را در دستیابی به هدفهای مان درمانده مییابیم، به افسردگی مبتلا می شویم. هرکس هرچه بیشتر خود را مهمتر از هر چیز تلقی کند و هرچه بیشتر برای هدفها، موفقیتها و رضایت خود ارزش بیش از حدی قائل شود ، در صورتی که شکست بخورد با ضربه سخت تری مواجه می شود و شکست و درماندگی را با شدت بیشتری تجربه می کند و این خود عامل خطر جدیدی برای افسردگی است ( سلیگمن[۵۹]،۲۰۰۲).
پایان نامه - مقاله - پروژه
افسردگی یکی از مهمترین اختلالات روانی در کودکان و نوجوانان است که فراوانی آن با سن افزایش می یابد ( کارلسون و پاتاکی[۶۰]،۱۹۹۵). در سالهای اخیر وجودا فسردگی در کودکان و نوجوانان نه تنها محرز شناخته شده بلکه نظر بر این است که افسردگی کودکی می تواند مشکلات جدی برای سلامت عمومی ایجاد کند (لامارین[۶۱]،۱۹۹۵). به گونه ای که ممکن است پیامدهای جدی مانند غیبت از مدرسه و افت تحصیلی در بر داشته باشد (کارلسون،۲۰۰۰). فروپاشی و اضمحلال خانواده یک ویژگی پیوند خورده با افسردگی در دوران کودکی است. برای مثال شواهد مختلف ، کیفیت منفی ارتباط والدین و کودکان را با افسردگی در نوجوانان در این خانواده ها مربوط می دانند (نجاریان و داودی،۱۳۸۴). برخی پژوهشگران نیز نشان داده اند جدایی والدین ، سرپرستی توسط یکی از والدین ، پایگاه اجتماعی- اقتصادی پایین ، تجربه فقدان های مکرر ، اختلافات والد- کودک ، اختلافات زن و شوهر در مورد بچه داری ، کنترل بیش از حد والدین به رفتار کودک و روابط آسیب دیده با همسالان در بروز افسردگی دوران کودکی نقش دارد (فیروزبخت،۱۳۸۴). کودکانی که در خطر ابتلا به افسردگی قرار دارند ، چه در باره مشکلات شخصی خود و چه درباره مشکلات جهان بدترین سناریوی ممکن را به ذهن می آورند. آنها به واسطه مسائل خارج از کنترل ، خودشان را سرزنش می کنند. آنها به طرف منفی ترین تفسیر از وقایع سوق پیدا میکنند. برای آنها تصور وقایع خوشبینانه دشوار است (سلیگمن،۲۰۰۲). اختلال افسردگی خاصی که غالبا در رابطه با کودکان مطرح می شود، اختلال افسردگی ماژور است. بر اساس متن ۱ ویراست چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی[۶۲]DSM-IV، وقتی تشخیص افسردگی ماژور داده می شود که کودک در یک یا چند دوره ۲ هفته ای شواهدی دال بر تغییر کارکرد نشان بدهد؛ از جمله اینکه افسرده یا تحریک پذیر شود ، بی علاقه شود و از خیلی چیزها لذت نبرد یا هر دو حالت را داشته باشد. در ضمن ، کودک باید حداقل چهار مورد از این نشانه ها را تقریبا هر روز داشته باشد و برخی از کارکردهای مهم او مختل شود:
لاغر شدن و نرسیدن به وزن مورد انتظار
اختلال خواب شامل پر خوابی یا بی خوابی
کندی یا تحریک روانی حرکتی شدید
خستگی یا کم انرژی بودن
احساس بی ارزش بودن یا احساس گناه بیجا و افراطی
افت قوه تفکر، تمرکز و تصمیم گیری
فکرهای تکراری در مورد مرگ، خودکشی، اقدام به خودکشی یا داشتن نقشه برای خودکشی (فیروزبخت،۱۳۸۴).
درباره افسردگی کودکی توجه به سه نکته قابل ملاحظه است. نکته نخست این است که ملاک هایی که برای افسردگی بزرگسالان به کار رفته است می تواند برای افسردگی کودکان نیز به کار رود و ویژگیهای اساسی نشانگان افسردگی که در کودکان قابل تشخیص است همانند ویژگیهای بزرگسالان میباشد. نکته دوم چون برون نمود یا ایذایی کودکان در مقایسه با رفتار های درون نمود بیشتر مورد توجه قرار می گیرد گاه افسردگی دوران کودکی به عنوان یک رفتار درون نمود نادیده گرفته می شود و ممکن است تشخیص داده نشود یا ارزیابی نگردد. نکته آخر اینکه ویژگی های اندکی در مورد نشانگان افسردگی مانند خلق تحریک پذیر وجود دارد که بیشتر مخصوص کودکان می باشد (توزنده جانی، توکلی زاده ، جهانشیر و دهگانپور،۱۳۸۶).
۲-۲-۷- اضطراب
اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ از ﺷﺎﻳﻊﺗﺮﻳﻦ اﺧﺘﻼﻻت رواﻧﻲ و ﻋﺎﻃﻔﻲ ﻣﻴـﺎن ﻛﻮدﻛـﺎن و ﻧﻮﺟﻮاﻧـﺎن اﺳـﺖ . ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﺷﻴﻮع ﺷﻨﺎﺳﻲ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﺣﺪود ۸% ﺗﺎ ۱۲% ﻛﻮدﻛﺎن و ۵% ﺗﺎ ۱۰% ﻧﻮﺟﻮاﻧـﺎن ﺑـﺎ ﻳﻜﻲ از ﻣﻌﻴﺎرﻫﺎی ﺗﺸﺨﻴﺼﻲ اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ اﺧـﺘﻼل در ﻋﻤﻠﻜـﺮد و روﻧـد ﻃﺒﻴﻌـﻲ زﻧﺪﮔﻲ ﻛﻮدک ﻣﻲﺷﻮد، مواﺟﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ(اﺳﭙﻨﺲ[۶۳]،۱۹۹۸ اﺳﭙﻨﺲودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳). ﺑﺎ ﺗﻮﺟـﻪ ﺑـﻪ ﺗﻔﺎوت در اﺑﺰار ﺗﺸﺨﻴﺼﻲ، ﻧﻤﻮﻧﻪﻫﺎی ﻣﻮرد ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺗﻨـﻮع اﺧـﺘﻼﻻت، ﻣﻴـﺰان ﺷـﻴﻮع، ﻣﺘﻔـﺎوت ﮔﺰارش ﺷﺪه اﺳﺖ . اﺧﺘﻼﻻت اﺿـﻄﺮاﺑﻲ ﻣﻤﻜـﻦ اﺳـﺖ در ﻳﻜـﻲ از اﺷـﻜﺎل اﺧـﺘﻼل اﺿـﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ، ﻫﺮاس اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘﻪ، اﺧﺘﻼل آﺳﻴﻤﮕﻲ ﺑـﺎ ﺑـﺎزار ﻫﺮاﺳـﻲ ﻳـﺎ ﺑﺪون ﺑﺎزار ﻫﺮاﺳﻲ، اﺧﺘﻼل وﺳﻮاسـ اﺟﺒﺎر و ﻫـﺮاسﻫـﺎی اﺧﺘـﺼﺎﺻﻲ ﻇـﺎﻫﺮ ﺷـﻮد (اﺳـﭙﻨﺲ، ۱۹۹۸ ). اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاب ﻛﻮدﻛﻲ و ﻧﻮﺟﻮاﻧﻲ ﺑﺎ ﭘﻲآﻣﺪﻫﺎی ﻣﻨﻔﻲ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻼﺣﻈﻪ در ﺳﺎزﮔﺎری ﺷﺨﺼﻲ، ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻫﻤﺮاه اﺳﺖ (اﺳﺘﺮاوس[۶۴]،۱۹۹۰؛ اﺳﭙﻨﺲودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳). ﻋـﻼوه ﺑﺮ اﻳﻦ، ﺷﻮاﻫﺪ ﻧﺸـﺎن ﻣﻲدﻫﺪ اﺧﺘﻼل اﺿﻄـﺮاب ﻛـﻮدﻛﻲ ﭘﺪﻳﺪه ای ﮔﺬرا ﻧﺒـﻮده و در ﺻـﻮرت ﻋـﺪم درﻣﺎن ﺗﺎ ﺳﻨﻴﻦ ﻧﻮﺟﻮاﻧﻲ و ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ اداﻣﻪ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﺪ و از اﻳﻦ رو ﻣﺸﻜﻼت ﺑـﺴﻴﺎری ﻓـﺮاروی ﻓﺮد ﻗﺮار ﻣﻲﮔﻴﺮد (ﻣﻮرﻳﺲودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳). ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺿﺮوری اﺳﺖ ﻛﻪ ﺿـﻤﻦ ﺷﻨﺎﺳـﺎﻳﻲ اﻳـﻦ ﻗﺒﻴﻞ ﻛﻮدﻛﺎن، زﻣﻴﻨﻪی درﻣﺎن ﻣﻨﺎﺳﺐ و ﻣﺆﺛﺮ ﻧﻴﺰ ﻓﺮاﻫﻢ ﺷﻮد ( اﺳﭙﻨﺲ، ۱۹۹۸).
دوﻧﺎ[۶۵] و دﻳﮕﺮان (۲۰۰۵) در ﭘﮋوﻫﺸﻲ ﻧـﺸﺎن دادﻧـﺪ ﻛـﻪ ﻛﻮدﻛـﺎن دارای اﺧـﺘﻼل اﺿـﻄﺮاﺑﻲ اﺣﺘﻤﺎﻻً ۸ ﺳﺎل ﭘﺲ از ﺷﺮوع اﺧﺘﻼل، ﻣﻼک ﺗﺸﺨﻴﺼﻲ را درﻳﺎﻓﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪﮔﻴﺮی ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ دوران ﻛﻮدﻛﻲ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻣﺰﻣﻦ ﺷﺪه و ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر ﺷﻮﻧﺪ. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ ﻫﻤﭽﻮن ﻧﺸﺎﻧﮕﺎن اﺧـﺘﻼﻻت اﺿـﻄﺮاﺑﻲ از ﻃـﺮف واﻟـﺪﻳﻦ ﺑـﻪ ﻋﻨﻮان ﺑﺨﺶ ﺳﺎده ای از ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﻛﻮدک ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﺷﻮد، ﻣﻌﻤﻮﻻً در ﺗﻮﺟـﻪ ﺑـﻪ اﻳـﻦ ﻧـﺸﺎﻧﮕﺎن ﻏﻔﻠﺖ ﻣﻲﺷﻮد.
ﻧﺘﺎﻳﺞ ﭘﮋوﻫﺸﻲ در ﻧﻴﻮزﻟﻨﺪ ﺑﺮ روی ﻳﻚ ﻫـﺰار ﻧﻮﺟـﻮان ۱۵ ﺳـﺎﻟﻪ و ﻣـﺎدران آﻧﻬـﺎ ۵ ﻧﺸﺎن داد ﻛﻪ اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﻓـﺮاوان ﺗـﺮﻳﻦ اﺧـﺘﻼل ﻣﻴـﺎن ﺳـﺎﻳﺮ اﺧـﺘﻼﻻت اﺳـﺖ (راﭘـﻲ[۶۶]وﻫﻤﻜﺎران، ۲۰۰۶). ﺷﻴﻮع اﺧﺘﻼل در دﺧﺘﺮان و ﭘﺴﺮان ﻣﺴﺎوی ﮔﺰارش ﺷﺪه اﺳت. اﻳﻦ اﺧـﺘﻼل ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ در ﺳﺎلﻫﺎی ﭘﻴﺶ از ﻣﺪرﺳﻪ ﺷﺮوع ﺷﻮد وﻟﻲ اﻏﻠﺐ ﺳﻦ ﺷـﺮوع آن ۷ ﺗـﺎ ۸ ﺳـﺎﻟﮕﻲ اﺳﺖ. ﻣﻴﺰان اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘﻪ در ﻛﻮدﻛﺎن ﺳﻨﻴﻦ ﻣﺪرﺳﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ۳% ﺗﺨﻤﻴﻦ زده ﻣﻲﺷـﻮد. در ﻣﻴﺎن ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن، ﺷﻴﻮع اﺧﺘﻼل آﺳﻴﻤﮕﻲ در ﻃﻮل ﻋﻤﺮ ۶% و ﺷﻴﻮع اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘـﻪ۷/ ۳ % اﺳﺖ (ﺳﺎدوک[۶۷]ودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳).
ﭘﮋوﻫﺶ راﭘﻲ (۱۹۹۸) ﻧﺸﺎن داد ﻛﻪ اﺧﺘﻼل اﺿـﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ و ﻫﺮاس اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ در ﻣﻴﺎن ﻛﻮدﻛﺎن و ﻫﺮاس اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤـﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘـﻪ در ﺳﻄﺢ ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن از ﺷﻴﻮع ﺑﻴﺸﺘﺮی ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ. ﭘﮋوﻫﺶﻫﺎی اﺧﻴﺮ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻫﺎی روانﭘﺰﺷﻜﻲ دﻳﮕـﺮی را ﻧﻴـﺰ ﻫﻤﭽـﻮن اﺧـﺘﻼل آﺳـﻴﻤﮕﻲ و اﻓـﺴﺮدﮔﻲ ﺑﮕﻴﺮﻧـﺪ . ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﻧﺸﺎن داده اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ﻧﻴﻤﻲ از ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﺒـﺘﻼ ﺑـﻪ اﺧـﺘﻼل اﺿـﻄﺮاب ﺟـﺪاﻳﻲ ﺑـﻪ اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ دﻳﮕﺮ ﻫﻤﭽﻮن ﻫﺮاس اﺧﺘﺼﺎﺻﻲ و اﺿـﻄﺮاب ﺗﻌﻤـﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘـﻪ ﻣﺒـﺘﻼ هـﺴﺘﻨﺪ (ﻣﻮن[۶۸]،۲۰۰۲).
اﻳﮕﺮ[۶۹] و دﻳﮕﺮان (۲۰۰۶)، ﻛﻮدﻛﺎن ۱۶ ـ ۹ ﺳﺎﻟﻪ و واﻟﺪﻳﻦ آﻧﻬﺎ را ﻣـﻮرد ارزﻳـﺎﺑﻲ ﻗـﺮار دادﻧـﺪ . دادهﻫﺎ از ۸ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪی روانﭘﺰﺷﻜﻲ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺑﻪ دﺳﺖ آﻣﺪ و ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻧﺸﺎن داد ﻛﻪ اﺿﻄﺮاب اﻣﺘﻨﺎع از رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺪرﺳﻪ ﺑﺎ اﻓﺴﺮدﮔﻲ و اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ در ارﺗﺒﺎط اﺳﺖ. آﭼﻨﺒﺮاﻧﺪ[۷۰]و دﻳﮕﺮان (۲۰۱۰) در ﺗﺤﻘﻴﻘﻲ ۸۵ ﺑﻴﻤﺎر را ﻛﻪ ۷ اﻟﻲ ۴۲ ﺳﺎل ﻗﺒﻞ دارای اﺧـﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻳﺎ ﺟﻤﻊ ﻫﺮاﺳﻲ ﺑﻮدﻧﺪ، ﻣﻮرد ارزﻳﺎﺑﻲ ﻗﺮار دادﻧﺪ . آزﻣﻮدﻧﻲﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ در دوران ﻛﻮدﻛﻲ اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ داﺷﺘﻨﺪ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ آﻧﻬـﺎﻳﻲ ﻛـﻪ دارای ﺗـﺸﺨﻴﺺ ﻫـﺎی دﻳﮕـﺮی ﺑﻮدﻧﺪ، ﺧﻄﺮ اﺑﺘﻼء ﺑﻴﺸﺘﺮی در اﺧﺘﻼل آﺳﻴﻤﮕﻲ و ﺑﺎزار ﻫﺮاﺳﻲ در اواﻳﻞ ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ، ﻧﺸﺎن دادﻧـﺪ . ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺗﺤﻘﻴﻖ، اﻳﻦ ﻓﺮﺿﻴﻪ را ﻛﻪ اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟـﺪاﻳﻲ دوران ﻛـﻮدﻛﻲ، ﻋﺎﻣـﻞ ﻣﺸﺨﺼﻲ ﺑﺮای ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ اﺧﺘﻼل ﻫﻮلو ﺑﺎزار ﻫﺮاﺳﻲ در ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ اﺳﺖ را ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻣﻲﻛﻨﺪ.
مانیکاواﺳﺎﮔﺎر[۷۱] ودﻳﮕﺮان (۲۰۰۰) ﺑﻪ ﻣﻨﻈـﻮر ﺑﺮرﺳـﻲ ﺗـﺪاوم اﺧـﺘﻼل اﺿـﻄﺮاب ﭘﮋوﻫﺸﻲ ﺗﻮﺳﻂ ﺟﺪاﻳﻲ در ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ، ﺑﺮ روی ۷۰ ﺑﻴﻤﺎر ﺑﺰرﮔـﺴﺎل دارای اﺧـﺘﻼﻻت ﭘﺎﻧﻴـﻚ و اﺿـﻄﺮاب ﺗﻌﻤـﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘﻪ، اﻧﺠﺎم ﺷﺪ. ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻧﺸﺎن داد ﻧـﺸﺎﻧﮕﺎن اﺿـﻄﺮاب ﺟـﺪاﻳﻲ ﺟـﻮاﻧﻲ ﻣﻌـﺎدل ۳۳% از وارﻳـﺎﻧﺲ ﻧﻤﺮات اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ در ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ را ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺑﺮای ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻋﻠﺖ ﺷﻜﻞ ﮔﻴﺮی اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ، ﻧﻈﺮﻳﻪﻫﺎی ﻣﻮﺟﻮد ﺑﺮ درک راﺑﻄـﻪی و ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﻣﻴﺎن ﻋﻮاﻣﻞ واﻟﺪﻳﻨﻲ و ﻛﻮدک در ﺑﺎﻓﺖ ﻋﻮاﻣﻞ ﻓﺸﺎرزای ﻣﺤﻴﻄﻲ ﺗﺄﻛﻴﺪ دارﻧﺪ (راﭘـﻲ، ۱۹۹۸ ).
در ﻣـﺪل رﺷﺪی ﻣﺎﻧﺎﺳﻴﺲ و دﻳﮕﺮان (۱۹۹۴) رﻓﺘﺎر واﻟﺪﻳﻨﻲ اﻫﻤﻴـﺖ ﺧﺎﺻـﻲ در ﺳـﺒﺐ ﺷﻨﺎﺳـﻲ و درﻣـﺎن اﺿﻄﺮاب ﻛﻮدک دارد . ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت اﻧﺠﺎم ﺷﺪه در زﻣﻴﻨـﻪ ی اﺛـﺮات واﻟـﺪﻳﻨﻲ و ﺧـﺎﻧﻮادﮔﻲ در اﻳﺠـﺎد ﻳﺎ ﺗﻘﻮﻳﺖ، ﻣﺪل ﺳﺎزی، ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻓﻮق اﻟﻌﺎده اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﺑﺮ ﻣﻮاردی ﻫﻤﭽﻮن ﻛﻨﺘﺮل زﻳﺎد در ﻣـﻮرد ﻛﻮدک ، ﻛﻤﺒﻮد ﻋﻮاﻃﻒ ﻣﺜﺒﺖ و ﮔﺮم رﻓﺘﺎر اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﻳﺎ اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ، ﺑﺎورﻫﺎ و اﻧﺘﻈﺎرات ﻣﻨﻔﻲ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻣﻲﻛﻨﺪ.
ﺳﺘﺎرک[۷۲] ودﻳﮕﺮان (۱۹۹۰) در بررﺳﻲ ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎی ﺑﺎ ﺳـﻪ ﻣﺸﺨـﺼﻪی اﻓـﺴﺮده، اﻓـﺴﺮده و ﻣﻀﻄﺮب و ﻏﻴﺮ ﺑﻴﻤﺎر که ﻫﻴﭻ ﻛﻮدک ﺑﻴﻤﺎر ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، دریافتند ﻛﻪ در ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎی ﺑﺎ ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﻀﻄﺮب ﮔﺮوه آزﻣﺎﻳﺶ ﺗﻌﺎرض ﺑﻴﺸﺘﺮی ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎی ﮔﺮوه ﻛﻨﺘﺮل وﺟﻮد دارد. ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت دﻫﻪﻫﺎی اﺧﻴﺮ، اﺛـﺮ ﺑﺨـﺸﻲ ﺧـﺎﻧﻮاده درﻣـﺎﻧﻲ را در ﻣـﺸﻜﻼت ﻣﺘﻌـﺪد ﻛﻮدﻛـﺎن و ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن ﻧﻈﻴﺮ اﺧﺘﻼﻻت ﻋﺎﻃﻔﻲ در ﻛﻮدﻛﻲ و ﻧﻮﺟﻮاﻧﻲ، اﺧﺘﻼﻻت روانﺗﻨﻲ، اﺧـﺘﻼﻻت رﻓﺘـﺎر، ﺳﻮءاﺳﺘﻔﺎده ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ از ﻛﻮدک و … ﻧﺸﺎن داده اﺳﺖ (ﻛﺎﺳﻠﻮ[۷۳] ودﻳﮕﺮان،۲۰۰۲).
ﺑﺮ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮﻳﻪی ﺳﻴﺴﺘﻢ ﻫﺎ، ﻫﺮ ﻋﻀﻮ ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟﻪی واﺣﺪی از ﺧﺎﻧﻮاده در ﺟﻬـﺖ ﺣﻔـﻆ ﺗﻌﺎدل ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ارﺗﺒﺎط ﺑﺮﻗﺮار ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺧﺎﻧﻮاده درﻣﺎﻧﻲ ﺑـﻪ ﭼﮕـﻮﻧﮕﻲ آﺷـﻜﺎر ﺳـﺎﺧﺘﻦ اﻟﮕﻮﻫـﺎی ﭘﻨﻬﺎن در ﺧﺎﻧﻮاده، ﺣﻔﻆ ﺗﻌﺎدل و ﺷﻨﺎﺧﺖ اﻫﺪاف اﻟﮕﻮﻫﺎ ﻛﻤﻚ ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺧﺎﻧﻮاده ی درﻣـﺎﻧﮕﺮان ﺑـﺮ اﻳﻦ ﺑﺎورﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ آن ﻋﻀﻮ ﺧﺎﻧﻮاده ﻛﻪ ﺑﺮ ﭼﺴﺐ ﺑﻴﻤﺎر ﺑﻪ او زده ﺷﺪه و ﻣﺸﻜﻼت ﺧﺎﻧﻮاده ﺑـﻪ او ﻧﺴﺒﺖ داده ﻣﻲﺷﻮد، در ﻓﺮاﻳﻨﺪ درﻣﺎن ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ درﻣﺎن اﺳﺖ ﺑﻠﻜﻪ اﻋﻀﺎی دﻳﮕﺮ ﺧـﺎﻧﻮاده ﻧﻴـﺰ در اﻣﺮ درﻣﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﻗﺮار ﮔﻴﺮﻧﺪ (ﺳﺎدوکودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳).
۲-۲-۸- پرخاشگری
در روانشناسی و دیگر علوم رفتاری و اجتماعی، به معنی رفتاری است که منجر به آزار و درد می‌شود.گروهی از صاحب نظران علوم رفتاری نظیر فروید و لورنزمعتقدند که پرخاشگری یک رفتاری است که ریشه در ذات و فطرت انسان دارد. این دو معتقدند که پرخاشگری به عنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است که به تدریج در شخص متراکم و فشرده می‌شود و سرانجام نیاز به تخلیه پیدا می‌کند. به نظر لورنز اگر چنین انرژی به شکل مطلوب و صحیح مثلاً در طرق ورزش‌ها و بازیها تخلیه شود جنبه سازندگی خواهد داشت. در غیر اینصورت به گونه‌ای تخلیه می‌شود که مخرب خواهد بود و ممکن است اعمالی از قبیل قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن را در برداشته باشد. از نظر فروید پرخاشگری در انسان نماینده غریزه مرگ است که در مقابل غریزه زندگی در فعالیت است، یعنی همچنان که غریزه زندگی مارا در جهت ارضای نیازها و حفظ هدایت می‌کند غریزه مرگ به صورت پرخاشگری می‌کوشد به نابود کردن و تخریب کردن بپردازد این غریزه چنانچه بتواند دیگران را نابود می‌کند و از بین می‌برد و اگر نتواند دیگران را هدف پرخاشگری و تخریب خود قرار دهد به جانب خود متوجه شده و به صورت خودآزاری و خودکشی جلوه گر می‌شود، بنابراین از نظر وی پرخاشگری حالتی مخرب و منفی دارد(اکبری،۱۳۸۱).
عده‌ای دیگر در مقابل ذاتی بودن پرخاشگری اعتقاد دارند که فکر ذاتی بودن پرخاشگری برای انسان خطرناک و مخرب است زیر داشتن چنین فکری سبب می‌شود که پرخاشگری مانند میل به غذا یک واکنش اجتناب ناپذیر تلقی شود بنابراین انسان در کنترل یا کاهش آن نمی‌تواند نقش داشته باشد همچنین این گروه دلائل فراوانی را مبتنی براینکه پرخاشگری منشاء غریزی و ذاتی نمی‌تواند داشته باشد ارائه داده‌اند به همین دلیل از نظر اجتماعی هم قابل آموزش است هم قابل پیشگیری و کنترل .
گذشته از دو گروه اصلی مطرح شده، گروهی معتقدند که رفتار پرخاشگری ریشه در عدم فرصت یادگیری دارد، یعنی کودک به علت اینکه فرصت یادگیری نداشته و یک موجود ناپخته‌است، نمی‌داندکه نسبت به یک محرک چگونه عمل کند لذا ممکن است به صورت پرخاشگری از خود واکنش نشان دهد. لذا این کودک باستی به مرور یادبگیرد تا چگونه پاسخ محرکات را به صورت مناسب دهد (نوابی نژاد، ۱۳۷۲).
گاهی رفتارهای پرخاشگرانه ناشی از یک احساس ناامنی است که در حقیقت این رفتار یک پاسخ دفاعی به وضعیت ناامنی است که در آن قرار گرفته‌است. یک کودک با ابزار دفاعی که یک حرکت پرخاشگرانه‌است از خود دفاع می‌کند تا وضعیت ناامن را زا بین ببرد(نوابی نژاد، ۱۳۷۲).
بررسی های روان پزشکان نیز نشان داده است که طلاق و جدایی والدین از عمده ترین علل بیماری های روانی کودکان است. یکی از اختلالات رفتاری رایج در میان کودکان پرخاشگری ناشی از طلاق والدین آنهاست. امر طلاق برای والدین یک ضایعه و برای کودکان یک فاجعه است. طلاق بیشتر متوجه کودکان خانواده است که دل به عنایت و مهر گرم والدین داشته و خانه را مرکز امید و پناهگاه خویش می شناسند. طلاق پدر و مادر، کودک را به اختلال روانی و رفتاری دچار می کند در مواردی قدرت اندیشه و اراده را از او باز می ستاند و در کل او را چنان پریشان می کند که اثرات شوم آن مادام العمر عارض کودک است. تضاد یکی از دلایل مهمی است که طلاق والدین به بروز مشکلات رفتاری در کودکان منجر می شود. در سال (۲۰۰۰) باتلر و همکاران بیان کردند تضاد فرایند طلاق را برای کودکان مشکل می کند چرا که آنها برای انتخاب میان والدین خود احساس ضرورت می کنند که در واقع می بایست یا از آنها دفاع کنند یا از هر دو کناره گیری کنند. با تضاد بیشتر دلبستگی ها ناامن تر و اضطراب بیشتری رشد خواهد کرد که به تضاد شدید و پرخاشگری در کودکان منجر می شود.
بر اساس دستاوردهای پژوهشی فراری و شر(۱۹۸۴) کودکان خانواده های تک والدی در مقایسه با خانواده های عادی (از نظر وجود والدین) عزت نفس پایین تری دارند در به تاخیر انداختن ارضای نیازها تحمل کمتری دارند مهارت های مقابله اجتماعی آنها پایین تر است و فراوانی رخداد حالات عصبی، پرخاشگری و خودکشی در احساس ضرورت آنها بالاتر است. تاکمن و همکاران (۱۹۹۱) بیان کرده اند که کودکان بازمانده از طلاق اغلب رفتارهای پرخاشگرانه و ضد اجتماعی نشان می دهند. شب ادراری، خشم افراطی و فقدان اطاعت و حرف شنوی، بیشتر در کودکان بازمانده از جدایی و طلاق دیده می شود تا در کودکی که یکی از والدین را در اثر مرگ از دست داده است.
در ایران هم ناظمی زاده (۱۳۸۵) تحقیقی تحت عنوان «بررسی مقایسه ای میزان مشکلات رفتاری نوجوانی که در اشکال مختلف خانواده های (طلاق، ازدواج مجدد، فوت، اعتیاد و عادی» انجام داده است که بر اساس نتایج به دست آمده نوجوانان خانواده های طلاق و ازدواج مجدد کرده میزان بیشتری از اضطراب، پرخاشگری و مشکلات اجتماعی را نسبت به نوجوانان خانواده های عادی تجربه می کنند. هم چنین نتایج پژوهش اشنایدر (۱۹۸۸) تحت عنوان «مقایسه ویژگیهای کودکانی که با پدر خود زندگی می کنند و کودکانی که با مادر خود زندگی می کنند» نشان داد، بین فهرست رفتاری کودکان هر دو گروه که شامل پرخاشگری و سلوک نیز بود تفاوت معناداری وجود نداشت.
۲-۳- پیشینه پژوهش
۲-۳-۱- پیشینه پژوهش در خصوص تأثیر طلاق و اختلافات زناشویی بر سازگاری زنان
در خصوص طلاق عاطفی تحقیقات انگشت شماری صورت گرفته است از آن میان می توان به تحقیق، اجتماعی (۱۳۸۹) اشاره کرد. این محقق با بررسی رابطه طلاق عاطفی با کیفیت زندگی دریافت رابطه منفی معنی داری بین این دو متغیر وجود دارد و طلاق عاطفی پیش بینی کننده منفی کیفیت زندگی در همه ابعاد سلامت جسمی، سلامت روانی، سلامت اجتماعی و محیط می باشد. به عبارتی هر چه زنان نمرات بالاتری در مقیاس طلاق عاطفی کسب کرده بودند کیفیت زندگی پایین تری گزارش کردند.
لوکی و بین[۷۴](۱۹۸۲، به نقل از مارکوویسکی،۱۹۴۶) بر روی ۸۰ زوج که قبلا به دو دسته راضی و ناراضی تقسیم شده بودند، مطالعه کردند، ۶۲% زوج های ناراضی اظهار کردند که کودکان تنها وسیله رضایت خاطر آنان در زندگی مشترک هستند، در صورتی که ۴% زوج های راضی چنین نظری داشتند. در عوض ۶۸% زوج های راضی اظهار کرده اند که دوستی و رفاقت زن و شوهر بزرگترین عامل رضایت است و فقط ۱۸% زوج های ناراضی چنین عقیده ای داشتند. پس این گونه به نظر می آید که وجود کودک یکی از عوامل ایجاد رضایت در ازدواج است، ولی نمی تواند جانشین رضایت خاطری باشد که از دوستی و رفاقت همسر بر می خیزد.
ابراهیمی (۱۳۹۱) نیز با بررسی رابطه ناسازگاری روانی زنان با طلاق عاطفی دریافت طلاق عاطفی قادر به پیش بینی مثبت افسردگی، اضطراب و فشار روانی زنان می باشد به عبارتی با افزایش نمرات زنان در مقیاس طلاق عاطفی ناسازگاری روانی آنان نیز افزایش می یابد.
قاسمی (۱۳۸۰ )با مقایسه میزان سازگاری روانشناختی در مراجعین به مرکز پیشگیری از طلاق سازمان بهزیستی اصفهان و زوج های عادی به این نتیجه رسید که در این پژوهش تفاوت معنی دار در مورد تفاوت تحصیلی زوج ها و نیز وجود سابقه طلاق در فامیل و بستگان و تاثیر آن بر ناسازگاری به دست نیامده است.
اخوان تفتی (۱۳۸۲) در پژوهشی که به شیوه ای پیمایشی بر زنان و مردان طلاق گرفته صورت داد بر آسیب پذیری بیشتر زنان از پیامدهای اجتماعی طلاق تاکید نمود. در پژوهشی دیگر سیف (۱۳۸۳) به بررسی پیامدهای اجتماعی اقتصادی و روانی- عاطفی طلاق در سه مرحله (قبل، حین و بعد از طلاق) بین سه گروه از زنان و مردان مطلقه ایرانی مقیم ایران، ایرانی مقیم آمریکا و آمریکایی مقیم آمریکا به روش پیمایشی پرداخته است. نتایج این تحقیق نشان می دهد که گروه اول بیش از گروه دوم و به همین ترتیب گروه دوم بیش از گروه سوم متحمل پیامدهای طلاق شده اند. همچنین زنان مطلقه ایرانی در مقایسه با مردان مطلقه ایرانی در تمامی سه مرحله قبل، هنگام و پس از طلاق پیامدهای بیشتری را متحمل می شوند.
قطبی و دیگران (۱۳۸۳) نیز در مطالعه ای که بر روی مردان و زنان مطلقه منطقه دولت آباد انجام دادند دریافتند که از میان مشکلات پس از طلاق مشکلات تربیت فرزندان و احساس تنهایی در گروه های سنی بالاتر شایع تر بوده است. همچنین عدم امنیت اجتماعی در زنان بارزتر و احساس افسردگی در مردان شایع تر بوده است. در نهایت کلانتری (۱۳۹۰) در فرا تحلیلی از آثار و پیامدهای طلاق نشان دادند که نه تنها طلاق به طور کلی می تواند باعث صدمه به سرمایه انسانی و اقتصادی جامعه شود بلکه در تحلیلی حساس به جنسیت می تواند مانع نقش آفرینی زنان در فرایند توسعه و در نتیجه به حاشیه راندن و استثمار زنان گردد.
سازگاری با طلاق به عنوان رها بودن از علائم و نشانه های بیماری جسمی و روانی، تسلط داشتن بر نقش ها و مسئولیت های روزمره زندگی اعم از شغلی، خانوادگی و دیگر فرصت ها و همچنین توسعه استقلال خود از همسر سابق تعریف شده است(کیتسون و راسچک[۷۵]،۱۹۸۱). فقدان کنترل کاهش اعتماد به نفس و خود ارزشمندی پایین فقدان هایی هستند که ممکن است فرد پس از دریافت آسیب بین فردی طی وقایع تنش زایی مانند طلاق آن ها را تجربه کند. همچنین عزت نفس پایین به عنوان شاخص ناسازگاری به طور مکرر بررسی شده است(دریمن[۷۶]،۱۹۹۷).
باورهای غیر منطقی به طور همه جانبه ای با عزت نفس پایین همبسته هستند. ارتباط بین این متغیرها در مطالعات قبلی با دانشجویان دانشگاه نیز ثابت شده است. همچنین دلبستگی به همسر سابق و فقدان رهایی از رابطه قبلی که درگیری ذهنی با خاطرات زندگی با همسر سابق را شامل می شود نیز با پریشانی های زیادی در دوران پس از طلاق مرتبط است(هوولند[۷۷]،۱۹۸۸).
گری و سیلور[۷۸] (۱۹۹۰) دریافتند که وجود احساس توانایی کنترل بر فرایند طلاق برای طرفی آسان تراست که پیشقدم در طلاق است. وایس[۷۹] (۱۹۷۹) دریافت که آن طرفی که برای طلاق پیشقدم است اغلب احساس گناه بیشتری را تجربه می کند. مطالعات آسلتین و کسلر[۸۰] (۱۹۹۳) نشان داد طرفی که آغاز کننده طلاق است زودتر از تعلقات مربوط به رابطه رها می شود اما این به معنی نبود پریشانی ناشی از طلاق نزد این فرد نیست. وایس (۱۹۷۹) اشاره می کند فردی که آغازگر طلاق است احساس گناه زیادی کرده و همین احساس گناه سبب تاخیر در رهایی کامل از رابطه می شود. فارنزورث[۸۱] و همکاران (۱۹۸۹) طی پژوهشی رهایی نیافتن سریع زنان از رابطه با همسر سابق طی طلاق را نشان داده اند.
ویکراما[۸۲] و همکاران (۲۰۰۶) با مطالعه بر روی شرایط مالی و سلامت فیزیکی زنان مطلقه نشان دادند که زنان مطلقه نسبت به زنان متاهل سطوح بالاتری از فشار مالی را تجربه می کنند و همچنین میزان بالاتری از ضعف را نشان می دهند. بومن[۸۳] (۲۰۰۷) نیز در تحقیق خود نشان داد که درصد بالایی از قشر کم درآمد را مطلقه ها تشکیل می دهند. دانینگ[۸۴] و همکاران (۲۰۰۶) در تحقیق خود که نوعی تحلیل کیفیت زندگی بود به این نتیجه رسیدند که مطلقه و میانسال بودن از پیش بینی کنندگان مهم کیفیت زندگی ضعیف هستند.
همچنین پژوهش ها نشان دهنده آن است که شیوع اختلال هراس و بی خوابی شدید که اثر معناداری بر کیفیت زندگی افراد دارد در افراد مطلقه بالاتر است.
فاکودا[۸۵] و همکاران (۲۰۰۵) در پژوهش خود نشان دادند که امید به تندرستی با طلاق همبستگی منفی دارد. لورنز[۸۶] و همکاران (۲۰۰۶) با مطالعه آثار کوتاه مدت و بلندمدت طلاق بر زنان به این نتیجه رسیدند که زنان مطلقه نسبت به زنان متاهل به طور معنا داری در سالهای اول بعد از طلاق سطوح بالاتری از فشار و پریشانی روانی و در یک دهه بعد سطوح بالاتری از بیماری را نشان داده و نیز این زنان سطوح بالاتری از حوادث پراسترس زندگی که در نهایت به افسردگی منجر می شد را تجربه می کنند. قطبی و همکاران (۱۳۸۲) در تحقیق خود نشان دادند که نداشتن امنیت اجتماعی از بارزترین مشکلات زنان مطلقه است. نصیری (۱۳۸۶) به این نتیجه رسید که رابطه مثبت و معناداری میان فقر مسکن (سکونت در مناطق محروم و جنوب شهر) و توزیع جغرافیایی زنان مطلقه خانه دار وجود دارد و حسینیان (۱۳۸۲) نشان داد که زنان مطلقه از سلامت روانی پایینی برخوردارند.
۲-۳-۲- پیشینه پژوهش در خصوص تأثیر طلاق و اختلافات زناشویی بر سازگاری کودکان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...