گابریل مارسل، فیلسوف معاصر فرانسوی عقیده داره ازخود غریبگی فکری ریشه‌ی مشترک آدم معاصره آدمی موجودیه­گرفتار غم و غربت، همیشه درآرزوی­ رضایت ­خاطری –است­که ­از چنگش ­می­گریزد همیشه دل نگران وضع و حال خویشه.
مارسل­ بر این ­باوره که در جهان معاصر کم کم پاکی هستی آدم رو به فراموشی نهاده و معنی کارکرد جانشین اون شده. این رویکردکارکردگرایانه، در رابطه اون با جهان هم تأثیرگذاشته و موجب حذف وجود رازآمیز جهان­که مارسل بر اون تأکید داره، شده­است. احساس حیرت از بین رفته وتصمیمات­ دور­ جهان، همراه ­با برخوردی سطحی، مفهومی و کارکردی­ صورت می­گیرد؛ از این رو آدم، هیچ وقت به واقع و حقیقت جهان دست نخوان یافت. زندگی در اینجور جهانی به طرف یه جور پوچی و بی هدفی­گرایش­یافته و از وسایل و وسیله هم بدون این­که هیچ غایت و مقصد تعریف شده ای در کار باشه، استفاده می شه وقتی احساس کرامت و هدف داری در زندگی آدم از بین بره، همه چیز بی اهمیت می شه. مارسل ­واسه ­توصیف­اینجور­وضعی­که ­ناشی­از از دست دادن­ معنی­ وجودی­است، از این­ جمله ­استفاده­ می­کنه: «باطل اباطیل، همه­چیز باطل­است» (کین، ۱۳۸۱: ۲۵).
«ازخود غریبگی» نگرانی ایه که امروزه در میان جامعه ایرونی هم دیده می شه. بزرگ­ترین مصبیت آدم از خود بیگانه، نداشتن قصد و اختیاره اینجور انسانی واقعا اسیر ملاحظات و فرمون­گزار قوانین نادرستیه­که، گویی رشته ای نادیدنی برگردن اون استوار می­داره و به هرسویش­که بخواد می­کشوند. از خود غریبگی آدم، با چیزی که در عرف دورویی و ریا نامیده می­شه، در وجود یه جوره با این فرق که دو رویی همیشه آگاهانه صورت می­گیرد، ولی خود غریبگی بیشترً ناآگاهانه روی می­دهد. هم اینکه در دو رویی اراده­ی فردی دخالت داره ولی آدم ازخودبیگانه بیشتر به طبیعت اجتماعی از طبع ذاتی و نهاد حقیقی خود می­گسلد. بنابر این می­توان گفت ازخودبیگانگی معلول ناروایی نظام اجتماعیه ( دینانی،۱۳۷۹: ۵۰۸-۵۰۹).
از این رو، بعضی از آدم مداران، حقیقت این عبودیت راکه آدم بنده­ی خداونده در نیافته و به دنبال اون برآمده کمه آدمی رو به فکر خود از یوغ بندگی خدا آزاد کنن و اون رو به پرستش مقام آدم بکشونن. به فکر اینا، فقط با اینجور نگرشیه که آدمی حقیقت انسانیت رو می فهمه و مریضی ازخودبیگانگی خود رو درمان می کنه؛ غافل از این­که اون کس­که آفریننده حقیقی خود رو ندیده بگیره، در واقع خود رو ندیده گرفته: «نَسو الله فانسیهم أنفسهم»(حشر/۱۹) خدا رو از یاد بردن پس خدا خودشون رو فراموش شون ساخت. بیان ملاصدرا درباره اهمیت خودشناسی به این صورته که:
خداوندتعالی فرمود«وَماخَلقت والانس اِلاّلیَعبُدُونَ»(ذاریات/۵۹) واسه آفرینش جن وانس، هدفی جز این­که عبد من اله باشن، نیس. راز نهفته در نفس آدمیان هم به خاطر این و در همین نکته س چون حقیقت نفس، یه حقیقت جوهری و نورانی عقلیه بنابر این تا به عقل بالفعل و مناسب بالفعل نرسه، واقعا وجودی نداره و در عین حال بدون که نفس نورانی و عقل آدمی، تیکه نوری از انوار نور الهی الله س. پس مادام که آدم نفس خود رو به عبودیت و پروردگار خود رو به ربوبیت نشناسه واقعا نفس، خود واقعی نداره، بلکه فراموش شده محضه مثل این­که اصلاً وجود نداره یعنی معدوم شده و به همین مطلب خدا سبحان در قرآن اشاره کرده و فرمود: «نَسو الله فانسیهم أنفسهم»(حشر/۱۹)(ملاصدرا، ۱۳۹۰: ۵۰۵).
بایدگفت آدم عاصی که تصور می­کرد می تونه تو یه دایره بدون مرکز زندگی­کنه، مرده س. آدم­ …دیگه، یعنی آدمِ خلیفه الله، هرچند در دنیای متجدد فراموش شده به زندگی خود حتی درمیون انسانایی که به خاطرپشت سرگذاشتن الگوها و طرز فکرهای اسلافشان به خود می بالند، به زندگی خود ادامه می­دهد. اون به زندگی خود ادامه میده و هیچوقت نمی میره (نصر، ۱۳۸۱: ۳۶۰).
تفسیر آدم از غربت و غریبگی خود، تابعی ازدیدگاهیه که درمورد ذات و حقیقت خود می کنه. درنگاه دینی، ازخودبیگانگی حاصل فراموش کردن خدا بود به ­نظر ملاصدرا، مشکلات وحجابای وجود دارندکه بیشتر مردم رو از درک حقیقت وکسب علم الهی و علم مکاشفات محروم می­داردکه در نتیجه ازسعادت حقیقی باز می­مانند و دچار شقاوت می­شن، این مشکلات جدا ازسه اصله؛ جهل به معرفت نفس از معظم ترین اسباب شقاوت و شکست عقباست که اکثرخلق رو فروگرفته در دنیا، چه هرکی معرفت نفس حاصل نکرده خدای رو نشناسه و هرکی خدای رو نشناسه، با دواب وانعام برابر باشه:
وآن جهله به معرفت نفس­که اون حقیقت آدمیه و بنای ایمان به آخرت و معرفت حشر و نشر ارواح و اجساد به معرفت دله و بیشتر آدمیان از اون غافلند. و این معظم ترین اسباب شقاوت و شکست عقباست که بیشتر خلق رو فرو گرفته در دنیا چه هرکی معرفت نفس حاصل نکرده خدای رو نشناسه که من عرف نفسه فقد عرف ربه و هرکی خدای رو نشناسه با دواب و انعام برابر باشه و«اُو لئکَ کَاَلأَنعامِ بَل هُم أَضَلُّ.»(اعراف/۱۷۹)اینجور کسان کور دل در روز آخر محشور گردند «صُمُّ بُکمُ عُمیُ فَهم لاَر جعُونَ»(بقره/۱۸) حق تعالی درحق ایشون گوید:«نسُواللهَ فَأنساهُم أَنفُسَهُم»(حشر/۱۹) این به معنی عکس خلاف«من عرف نفسه فقد عرف ربه»است چه هروقت فراموشی خدا دلیل فراموشی نفسه تذکر نفس موجب تذکر رب میشه و تذکر رب خود موجب تذکر ایشون نفس راست که «فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم»(بقره/۱۵۲) ذکر رب واسه نفس عین وجود اون هستش. چون که علم حق با اشیا حضوریه (ملاصدرا،۱۳۷۶ : ۸).
بعد از بیان مشکلات ملاصدرا در مورد فضیلت خودشناسی و اهمیت شناخت نفس انسانی در کتاب اسرارالآیات به اموری چنداشاره می­کنه:
اول اون­که به واسطه اون(نفس انسانی) اشیای دیگرشناخته می­شه، و هرکی بدون جاهل و بی خبر باشه، از همه چیز بی خبراست؛ دوم اون­که، هرکی نفس خود رو شناخت عالم راشناخته، و هرکی عالم راشناخت درمقام مشاهده‌ی خدا تبارک وتعالیه. چون اوخالق آسمانا و زمینه. سوم اون­که، به وسیله‌ی شناخت روح خود، عالم روحانی و باقی موندن اون عالم رو خواهد شناخت و به وسیله شناخت جسد و پیکر خود، عالم جسدانی و تلاشی و نابودی اون رو می شناسه، پس امور فانی و نابود شونده و برتری امور باقی وشایسته رو می شناسه.چهارم اون­که هر که نفس خود رو شناخت، دشمنان خود رو که درآن مخفی ان خواهد شناخت.پنجم اون­که هرکی نفس خود رو شناخت می داندکه اون رو چیجوری اداره و رهبری­کنه و هرکی­که تونه نفس ولشکریان اونو تربیت و رهبری­کنه تواندکه عالم رو رهبری نیکوباشد، وسزاواراست که ازخلفای الهی که می فرماید:«شمارادرزمین خلیفه می گردونه.» باشه. ششم اون­که هرکی اون راشناخت، درهیچ کس بدی ونقصی نمی بینه مگرآن­که اون رادرخود موجودمی بیند. هفتم اون­که هرکی نفس خودراشناخت درواقع خدای خودرا شناخته س»(ملاصدرا،۱۳۸۰ :۲۱۲-۲۱۴).
پس با در نظر گرفتن لایه های متعددوجودی آدم که دلیل می شه شناخت ایشون با مشکل مواجه شه، اما سختی فهم وجودی اون، از اهمیت شناخت اون نکاسته، بلکه همه آموزهای ادیان و آرای حکمای الهی اهمیت شناخت آدم رو پس از خدا شناسی قرار داده و حتی با قرائتی خاص، شناخت خدا رو وابسته به شناخت نفس آدم دونسته ان.
۴-۴-۳٫ بحران علم زدگی
از دیگر چالشای روبرو آدم، «علم زدگی» است که در میان اندیشه وران ایرونی هم دیده می شه به تعبیر مطهری،گروهی به اصالت علم فکر می کنند و به پیروی از فرانسیس بیکن می­می گن: علم همه چیز بشر شده و علم رو از ایمان جدا می­کنن.(مطهری، ۱۳۸۹: ۷۹) علمی که روش زوم شده فقط به بعد مادی جهان تأکید می­کنه. سید حسین نصر در این باره می­گوید: «امروزه منظور از علم، معرفت به جهان مادیه که براساس خردورزی و تجربه باوری حاصل می­شه، اما در مقام بازشناسی علوم سنتی از علوم جدید میشه از علم مقدس و نامقدس سخن­گفت»
( نصر،۱۳۷۹: ۱۶۹).
ایشون هم اینکه می­گوید: در شروع« حقیقت» باهم هستی، معرفت و خوشبختی بود و معرفت رابطه عمیقی با اون حقیقت ازلی واساسی داشت. در راه نزولی زمان و درخشش­های چندگانه حقیقت در آیینه ­های خیلی زیاد تجلی« آفاقی» و « انفسی» معرفت از هستی و خوشبختی جدا شد. معرفت مخصوصا در میان اون بخش از نژاد انسانی که پروسه مدرنّیته سازی اون­ها رو از این رو به اون رو کرد، به کلی خارجی شد و قدسیت اون زدوده شد و خوشبختی که نتیجه اتّزیاد با «واحد» و جنبه­ای از رایحه امر قدسی بود، تقریباً دست نیافتنی شد و از دسترس خیل بزرگی­که آدمیان امروزه بر زمین می ریزن، خارج گشت. با این حال ریشه و ذات معرفت بازم از امر قدسیه و تموم لایه های وجودی و هم اشکال زیادی در مقایسه با اون چیزی جز اعراض نیستن( نصر، ۱۳۸۰: ۶).
بشر در تجربه های ظاهری خود، تا حالا نشانای ازموجوداتی هوشمندتر وخلاق­تر ازخود نیافته به نظرمی رسد در میان موجوداتی محسوس­که دراین کره‌ی خاکی زندگی می­کنن، تنها انسانه که دارای قدرت تعقل و انتخاب آگاهانه و بی­آخر کمال پذیراست بی­شک عامل تفاوت آدم ازسایرموجودات، قوه عاقله­ی اونه صفت و ویژگی عاقل بودن واسه آدم، ویژگی­های مثل اراده واختیار رو هم به ارمغان می ­آورد، رشد و تعالی دادن این ویژگی واسه آدم خواهان کمال یه نگرانی اساسی به حساب می ­آید.
در فلسفه­ی ملاصدرا آدم به عنوان موجود عاقل معرفی می شه. صفت عاقل بودن رو مثل دیگه ویژگی­های حیاتی آدم عین وجودهستند و براساس ذومراتب بودن وجود عقلانیت هم دارای مراتبیه که آدم می تونه به بالاترین مرتبه­ی اون نائل آید و هم درهمان مرحله­ هیولانی اون راتنزل دهد. به خاطر اینکه فرد عاقل، و به تعبیرصدرا،کسی­که در وادی تعقل­قدم می نهد. هر اندازه افعال و فکرا اون عقلانی­تر باشه روبه طرف کمال انسانی پیش میره و هراندازه از بخش عقلانیت فاصله گیرد از کمال و انسانیت هم فاصله می­گیرد. پس بروز احساسات و اعمال و به طور عام ملکات عملی و نظری آدم باید با عقلانیت اون سازگاری داشته باشه که بتونه مراحل کمال رو طی کنه. براساس حرکت جوهری، این تغییر عقلانی در نفس آدم، درطول زندگی اون در عین پویا بودن ثبات داره.
در حکمت متعالیه، عقل یکی از قوا و مراتب نفس به­شمار میاد. ازآن­جاکه آدم یه حقیقت واحداست که از قوه حسی وهیولانی به سمت قوای عقلانی و درک مبادی عالیه پیش میره، واسه این­که بتونه مسیرسعادت خود رو پیدا کنه و به طرف آدم بالفعل وکامل قدم برداره به تکامل دوشاخه از قوه­ی مدرکه­ی خود، یعنی عقل نظری وعقل عملی نیازمنداست. ملاصدرا در تعریف عقل نظری و عملی در اشراق هشتم کتاب الشواهد الربوبیه  می نویسه:
واسه نفس انسانی به اعتبار داشتن مزیت قبول و یاد گرفتن علوم از مافوق خود (یعنی: عالم عقول) و قدرت بر تدبیر و تصرف در مادونِ خود، دو قوه دیگه س به نام قوه علامه و قوه عمّاله که با قوه اونّل خیالات و تصدیقات رو درک می‌کنه و… این قوّه «عقل نظری» نامیده می‌شه. و با قوه دوم (عقل عملی) اعمال و صنایع مخصوص آدم مثل ساختن ساختمون‌ها و عمارات، نقشه‌کشی و طراحی‌های دل­فریب، و یا حسن و قبح انجام و ترک اعمال شایسته و ناشایسته رو برداشت می‌کنه و عمل خوب و پسندیده یا عمل بیریخت و بد و انجام یا ترک اون­ها رو تشخیص می‌دهد و خوب و یا بدی اون­ها باور حاصل می‌کنه و این قوه «عقل عملی» نامیده می‌شه (ملاصدرا، ۱۳۶۰: ۲۹۹-۳۰۰).
در مورد عقل و عقلانی بودن آدم، ملاصدرا عقاید زیادی در کتابای خود، خاصّه کتاب توضیح اصول کافی به بحث درباره عقل و مسائل مربوط به اون اختصاص می­دهد. ایشون در بخشی از همین کتاب در بیان تشکیکی بودن عقل می­گوید:
عقل غریزه‌ایه که به ‌واسطه اون، آدم از بقیه جانداران جدا می‌شه و واسه قبول کردن و قبول علوم نظری و صناعات فکری آماده می‌شه و تموم آدم‌ها ـ چه کودن و چه هوشمند ـ در این غریزه مساوی‌ان و در افراد خواب، بیهوش و غافل هم یافت می‌شه و همون‌طورکه زندگی، غریزه‌ایه در حیوان که به‌وسیله­ اون، کارا رو انجام می‌دهد و جسمش آمادگی واسه حرکت اختیاری و ادراکات حسی پیدا می‌کنه، همینجوری، عقل، غریزه‌ایه در آدم که به‌وسیله­­ی اون واسه کسب علوم نظری آمادگی پیدا می‌کنه (ملاصدرا،۱۳۸۳: ۲۲۲).
ملاصدرا در مورد کارکرد عقل در جلد اول کتاب توضیح اصول کافی به استناد روایت از امام صادق به دوازده مورداشاره می کندکه شخص عاقل اگه این موارد رو به کار ببند در مسیرکمال و خوشبختی حرکت می­کنه که در این جا بعضی از این کارکردا بیان شده:

  1. عقل عامل دوری از کفر در باور و دوری از شرّ در سخن و عمله.
  2. عقل سرچشمه و نقطه­ی ابتدایی رشد، پیشرفت و خیره.

۴عقل سرچشمه­ی سکوت و خاموشیه، مگه در موقع پند و اندرز و بیان حکمت.

  1. عقل و عاقل هیچ‌گاه از علم سیراب نمی‌شن.
  2. عقل و عاقل، خواری و پستی با خدا بودن رو بیشتر از عزت و بزرگواری با غیر خدا بودن دوست می‌داره و به اون ارج می‌نهد.
  3. از کارکردهای عقل اینه که آدم خوبی و احسانِ کم بقیه در حق خود رو بزرگ بشمارد و این همون تخلّق به اخلاق الله س.
  4. از کارکرد دیگه عقل اینه که آدم خوبی و احسان زیاد خود به بقیه رو کم و ناچیز بشمارد؛ هر چند این احسان خیره کننده باشه.
  5. کارکرد دیگه عقل اینه که مردم رو بهتر از خود ببینه و نسبت به بندگان خدا مخصوصاً مؤمنان حسن ظنّ و خوش‌بینی داشته باشه.
  6. کارکرد عقل اینه که آدم خود رو پایین‌ترین مخلوق خدا بدونه، چون آدم خود بر مریضی‌های نفسش آگاهی و اطلاع کامل داره و می‌دونه که خلاص شدن از این مریضی‌ها، فقط با کمک خدا ممکنه (ملاصدرا، ۱۳۸۳: ۱/ ۳۸۹).

بنابر این، ملاصدرا بر این عقیده س که توجه نکردن به قوه عاقله و عقلانیت در وجودانسان اون رو به مرتبه حیوانات سقوط می­دهد و هیچوقت به درجات و مقامات آدم بالفعل نمی­رسد. ملاصدرا درکتاب رساله سه اصل می­گوید:
ای بساآدمیان که به نفس حیوونی زنده ان و هنوز به مقام دل نرسیده ان چه جای مقام روح و مافوق اون. ازاسفل سافلین تا اعلی علیین درجات و مقامات افراد بشره لَهُم دَرَجاتٌ عِندَرَبَّهمِ و این درجات بعضی رو بالقوه و بعضی رو بالقوه و بعضی رو بالفعل می­باشه و در بعضی مطوی و دربعضی منشور بود.کس باشدکه مقامش«إنَّ الذّینُبایِعُونَک إنمایُبایعُون اللهَ»(فتح/۱۰) باشه واین آخرمقامات آدمیه و از این­جا گفته من رانی فقدرأی الحق و هرکی باشدکه مقامش انزل از حیوانات باشه. «اُولئکَ کَالأنعامِ بَل هُم أضَلُ فَاُولئکَ الذّینَ خَسِرواأنفُسَهُم.» (اعراف/۱۷۹) شناختن نفس وشرح مقامات اون خیلی زیاد کاری بزرگه وجزکاملان رو روی نداده. (ملاصدرا، ۱۳۷۶: ۱۳).
هم اینکه، ملاصدرا در جای دیگه نظر عرفا و محققان رو در تأیید این مطلب می آورد و می­گوید:
بدون­که جمیع عرفا و کافه محققان حکما برآنندکه قوام نشاء آخرت به دل آدمیه و زندگی دل به معرفت اونه: جسد از روح وروح ازعلم برپاست زندگی جمله ازقیوم داناست. و عمارت بهشت و قصور و انهار و اشجار و پرندگان و حور و غلمان همه به تعمیر دل اون هستش به اعتقادات حقه و نیات صادقه بان الجنه قاع صفصف و إن غراسها سبحان الله. نشور و نمای درختان بهشت و میوه های ایشون از دانه علم و آب یقینه و تنقیه زمینش از اخلاص قلب به دلیل اعمال شایسته و افعال پسندیده که زمین آخرت رو از خار و خاشاک و گیاه های زهر ناک شور و تلخ و خود رسته پاک کنه و تا اون­که قابل غرس درخت علم میوه یقین شه.إنَّ الدّار الآخره لَهی الحیوان لو کانواَعلَمُونَ دلیلیه روشن بر اون­که قوام آخرت و زندگی همه در اونجا به علمه (ملاصدرا،۱۳۷۶: ۱۸).
پس براساس نظرصدرا، آدم وظیفه داره برجهان عقلانیت وارزش­های­حقیقی آدم رو حاکم کنه نه غرایزحیوانی مثل خشم، انتقام و لذات جسمی. به کمک عقلانیت و با تکیه بر قوانین الهی به ارشاد و هدایت جامعه­ بشری بپردازه و صورت­ی درست زندگی فردی و اجتماعی وهمچنین رابطه آدم­ها با همدیگرو با خدا رو بیان و ترسیم کنه.
۴-۴-۴٫ بحران بی معنایی و بی هدفی آفرینش
آدم معاصر اگه معنا و هدفی واسه آفرینش قائل نباشه، به پرستش بتای مصرفی ساخته­ ی دست خود می پردازه و ارزش­های رو به زندگی خود حاکم می­کنه که هیچ کدوم به خوشبختی رفاه روحی اون منجر نمی شه؛ « آدم در جست وجوی حقایق علمی به پیوندهای درخشانی رسید، اما با تکیه­ی یه جانبه بر فوت وفن و مصرف مواد، ترتیب اش رو با خود و زندگی اش رو از دست داد با از دست دادن ایمان مذهبی وارزشای انسانی، توانایی تجربیات عمیق احساسی و رنج حاصل از اون، از دست رفت ( فروم، ۱۳۸۰: ۱۱/۱۲).
از جمله­ کارکردهای فلسفه­ی ملاصدرا واسه این رقابت بیان کمال یابی و غایتمندی انسانه.
آدم همیشه به دنبال رسیدن کماله ازآن­جاکه آدم دارای حّب ذاته وخود رو دوست داره،کمالات خود رو نیزدوست می داره؛ و به دلیل اون­که معمولاً این کمالات در اون بالفعل نیستن
و از اون­جا­که آدم بی­آخر کمال طلبه، هیچ انسانی به اون مرتبه ازکمال که تا حالا بدون رسیده، خوشحال و راضی نمی­شه و همیشه کمالی بالاتر از اون رو می­جویدکمال پایانی آدم قرب به خدا متعاله.کمال پایانی آدم، تقرب جستن به خداوندیه­که سرچشمه تموم نشدنی همه‌ی کمالاته و در اثر قرب به اون اونقدر بهجت وسعادتی واسه آدمی جفت و جور می­شودکه با هیچ لذت و موقعیت دیگری قابل قیاس نیس. ملاصدرا در موردکمال حقیقی وسعادت واقعی نفس آدم می­گوید:
خوشبختی واقعی در دوری از زشتی­ها نیس بلکه درتقویت عقل نظری و رشدعقلانی اونه تا در اثرسیر استکمال ومعرفت عقلانی ازهستی هیولانی به یه وجودنوری وعقلی تبدیل­شه. بنابر این شرافت،­کمال وتعالی حقیقی آدم درعلم، معرفت و رشد عقلانی اونه­که هویت حقیقی اون رو می­سازند و عقل عملی در واقع ایجاد کننده عقل نظریه چون که تهذیب و ترک گناه در آموزش وکسب معرفت اثر به سزا داره (ملاصدرا، ۱۳۸۱: ۲۵۱).
علاوه بر این­گفته­ی صدرالمتألهین، ایشون کمال پایانی آدم رو سه­گونه به تصویرکشیدهه. اون در تصویرنخست، هم داستان با فیلسوفان پیش ازخود،کمال پایانی آدم رو در رسیدن به مرتبه‌ی عقل مستفاد دونسته که لازمه انتقاش صورت عالم هستی تو ذهن انسانه. براساس‌ی این تصویر، آدم کامل­کسیه که در جهانی عقلی همانندجهان عینی شده باشه.در تصویردوم اون،کمال پایانی آدم در اتحاد باعقل فعاله؛یعنی غایت کمال آدمی اینه­که ازمرتبه‌ی نفس بالاتر رود و به عقل تغییر یابد. آخرسر اون در دیدگاه سومش،کمال پایانی آدم رو در علم حضوری ایشون به حق تعالی ترسیم می کنه. این علم حضوری، وقتی محقق می شودکه آدم خود رو عین الربط پیدا کنه. در واقع دیدگاه پایانی ملاصدرا درباره‌ی کمال پایانی آدم فنا الی الله با مراتب پس ازآنه. فنای فی الله سالک الی الله، بدون معناست که آدم درسیراستکمالی خود، حقیقت وجود خود رو که عین ربط پروردگار و جلوه‌ی ذات اونه، به علم حضوری درک می کنه (مصباح، ۱۳۹۲: ۳۱۹). شایان ذکراست­که ملاصدرا،درباره‌ی کمال عقلی براین باوره­که:
پایان نامه - مقاله - پروژه
کمال عقلی واسه آدم یعنی: خوشبختی حقیقی که آدم باآن،آدم بالفعل شده وحیات انسانی پیدا می­کنه.به­گونه ای­که درقوام وبقاش نیازمند جسم و تن مادی نیس چون در این هنگام آدم ازجمله موجوداتی می­شودکه ازماده وعوارض اون مثل قوه و امکان بّری وعاریست و باقی موندن جاودانه داره ( ملاصدرا، ۱۳۸۱: ۱۰۰-۱۰۱).
هم اینکه­ بر اساس گفته علامه طباطبایی،کمال خواهی ذاتی آدم وموجوداته ویک امرتکوینی واسه تموم اشیا به شمارمی­آید. ایشون در این باره بیان می­داره: جهان­آفرینش با همه اجزای خودکه یکی ازآن­ها انسانه، با سیرتکوینی خودکه همیشه روبه کماله، به طرف خدا در حرکته و روزی خواهد رسیدکه به حرکت خود پایان داده، در برابرعظمت وکبریایی خدایی، انیت و استقلال خود رو به کلی ازدست می­دهد. پس­کمال واقعی آدم رو همون مطلق شدن و خلاص شدن از همه‌ی قیدها و در اون (خدا) فانی شدن می­دونه( طباطبایی، ۱۳۸۷: ۱/۴۵).
هم اینکه، غایت­مندی ازمختصات ریشه ای هرانسانی به شمارمی­آید. هرانسانی باتوجه به مطالب گذشته، به خودشناسی رسیده باشه و درطریق مستقیم قدم برداره به روشنی می­گوید که خدای سبحان، غایت و هدفه. با در نظر گرفتن این تعبیر، عامل اصلی خود فراموشی و فاصله گرفتن از هدایت رو منحرف شدن از صراط مستقیم (که همانارسیدن به حق تعالیه) هستش.که در تعبیر وحیانی قرآن اینجور اومده­ است: «ولاتکونوا کالذین نسوالله فانسیهم انفسهم»(حشر/۱۹) مانندکسانی مباشیدکه خدا رو فراموش­کردن،پس ­خدا هم اونا رو دچار فراموشی­کرد،
ملاصدرا در المبدأوالمعاد درباره غایت آفرینش موجودات از جمله آدم عقیده داره که:
خدا تبارک و تعالی فرمود: «وَ ما خلقت الجن و الانس الّا لِیَعبُدون» (ذاریات/۵۹) راز نهفته در نفس آدمیان هم به خاطر این و در همین نکته س، چون حقیقت نفس، یه حقیقت جوهری و نورانی عقلیه بنابر این تا به عقل بالفعل ومعقول بالفعل نرسه،درحقیقت وجودی نداره و با این وجود بدون­که نفس نورانی وعقل آدمی،تیکه نوری ازانوار نور الهی الله س،پس مادام که آدم نفس خود رو به عبودیت وپروردگارخود رو به ربوبیت نشناسه واقعا نفس،خود واقعی نداره، بلکه فراموش شده محضه مثل این که اصلاً وجودندارد یعنی معدوم شده ( ملاصدرا، ۱۳۸۱: ۵۰۵).
پس، با در نظر گرفتن عبارت ملاصدرا، هدف و مقصود آدم رسیدن به مقام عبودیت خالقه. هدف و مقصود از خلقت آدم وصول به درجه عقل مستفاده که یعنی معرفت الله و دخول در سلک ملائکه مهیمین و رسیدن به مقام عبودیت ذاتی که یعنی فنای در حق تبارک و تعالی« مَاخَلقت الجنِ وَ الاِنس الا لِیَعبُدونَ»(ذاریات/۵۹) (ملاصدرا،۱۳۸۱: ۱۰۴).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...