جلو یاری- فایل ۲ |
۱- انعطافناپذیرند.
۲- مخالف با واقعیت هستند.
۳- غیرمنطقی هستند.
۴- مخل سلامت روانی و محل شیوهی وصول به اهداف مهم شخص میباشند.(درایدن ویانکورا، ترجمه رضائی و خضری مقدم ،۱۳۸۰)
الیس (۱۹۹۴) معتقد است که رجحانهای غیرجزمی در سلامت روانی تأثیر اساسی دارند و سه باور عقلانی عمدهی دیگر از این رجحانها منشعب شدهاند. همچنین او معتقد است الزامهای جزمی نیز در اختلال هیجانی نقش تعیین کنندهای دارند و سه باور غیرعقلانی دیگر از این الزامها منشعب شدهاند (درایدنو یانکورا[۲۷]، ترجمه رضاعی و خضری مقدم، ۱۳۸۰).
فاجعهستیزی[۲۸] در مقابل فاجعهسازی[۲۹]: باورهای فاجعهستیز، از این جهت عقلانی هستند که نخستین و برجستهترین باورهای غیرجزمی هستند. این باورها به طور انعطافناپذیر در پیوستار بدی از صفر تا ۹/۹۹ درصد قرار میگیرند. در صورت درجهبندی رجحانها، با قوت یافتن بیتناسبی آنها، دراین پیوستار در نقطهی بالاتری قرار میگیرند. ولی در هر حال باور فاجعهستیز هیچگاه به صد درصد نمیرسد. باور فاجعهستیز با واقعیت منطبق میباشد. این باور سازنده میباشد چون در صورت مواجهه شخص با رویداد منفی که امکان تغییر آن وجود دارد، منجر به مقالهای کارآمد با آن میشود و در صورت عدم جهت غیرعقلانی هستند که آنها نخستین و برجستهترین باورهای جزمی میباشند. آنها به طور انعطافناپذیر روی پیوستار «فاجعه سحرآمیز» قرار دارند که دامنه بدی آن از ۱۰۱ درصد تا بینهایت میباشد. این باورها اول به صورت عبارتی چون،«وحشتناک است که…»، «طاقتفرسا است که …» ابراز میشوند. وقتی شخصی فاجعهسازی میکند در واقع، او در آن لحظه معتقد است که نباید چیزی اشتباه صورت گیرد. با این حساب، باور فاجعهساز مخالف با واقعیت میباشد (درایدن و یانکورا، ترجمۀ خضری مقدم و رضاعی، ۱۳۸۰).
تحمل بالای ناکامی[۳۰]در مقابل تحمل پایین ناکامی[۳۱]
باورهای تحمل بالای ناکامی، عقلانی هستند؛ بدین معنی که آنها نیز در درجهای اول انعطافپذیر بوده و زیاد مبالغهآمیز نمیباشند. با قوت گرفتن بیتناسب رجحانهای یک شخص، تحمل این موقعیت برای او دشوارتر خواهد شد. اما اگر او دارای باور تحمل بالای ناکامی میباشد، موقعیت مذکور برایش قابل تحمل خواهد بود. بدین ترتیب باور تحمل ناکامی منطبق با واقعیت میباشد. باور تحمل پایین ناکامی، مخالف با واقعیت میباشد و نیز غیرمنطقی است؛ زیرا نتیجه بیمعنایی از باور عقلانی تلویحی شخص میباشد؛ و سرانجام باور تحمل پایین ناکامی مثل الزامها و باورهای فاجعهساز مخرب میباشد (درایدن و یانکورا، ترجمهی رضاعی و خضری مقدم، ۱۳۸۰).
خودپذیری[۳۲] در مقابل خودتحقیری و دیگرپذیری[۳۳] در مقابل دیگر تحقیری: باورهای پذیرش بدین جهت عقلانی هستند که آنها نیز در درجه اول انعطافپذیرند. وقتی شخصی خودش را میپذیرد، تصدیق میکند که او انسانی بینظیر، پویا، تغییرپذیر، جائزالخطا و دارای ویژگیهای خوب، بد و خنثی میباشد.
یک باور خودپذیری، با واقعیت شخصی مبنی بر این که او پیچیدهتر از آن است که شایسته یک ارزیابی کلی و واحد باشد، منطبق میباشد. از طرفی دیگر باورهای خودتحقیری غیرعقلانی هستند؛ بدین معنی که آنها منجر به برداشتی انعطافناپذیر و فوقالعاده مبالغهآمیز از خود میشوند. وقتی شخصی باور خودتحقیری دارد، عمل او بر این فرض استوار است که ارزیابی کلی خودش او را در این مورد ارزیابی منفی، معقول میباشد. ولی از آنجا که در عمل این امر به صورت معقول نمیتواند رخ دهد، باور خود تحقیری مخالف با واقعیت میباشد. این باور غیرمنطقی هستند (درایدن و یانکوران، ترجمه رضاعی و خضری مقدم، ۱۳۸۰).
انواع باورهای غیرمنطقی در نظریه الیس که در آزمون باورهای غیرمنطقی جونز ( IBT )وجود دارد.
۱- اعتقاد فرد به اینکه لازم و ضروری است که همه افراد دیگر جامعه او را دوست بدارند و تعظیم و تکریمش کنند (باور غیرمنطقی نیاز به تائید دیگران)
اعتقاد فرد به اینکه نیاز به حمایت و تائید افرادی دارد که آنها را میشناسد و یا به آنها علاقه دارد، این باور میتواند به دلایل متعدد برای انسان مشکلاتی را ایجاد نماید. نیاز به تائید دیگران سبب میشود انسان خودش را به خاطر این که آیا میتواند این تائید را به دست آورد، ناراحت یا نگران نماید و اگر این تائید را به دست آورد آن گاه نگران خواهد بود که مبادا آن را دوباره از دست بدهد. نگرانی در مورد تائید و تصویب دیگران بر روی تصمیم و عملکرد فرد در مورد زندگیش تأثیر میگذارد. این که خواستار تائید هر کسی باشیم، هدفی غیرقابل دسترسی است چرا که هر کاری که فرد انجام میدهد ممکن است برخی مردم آن را تائید نمایند، گروهی آن را رد کنند، و تعداد زیادی از مردم راجع به آن بیتفاوت باشند (کلانتری خاندانی، ۱۳۷۹).
این تفکر امکان ندارد فرد را راضی کند، چون هر چه قدر کوشش کند کسب پذیرش دیگران به طور مداوم غیرممکن است. همه مردمی که تائید آنها برای فرد دارای ارزش بالایی است دارای یک سری تعصبات درونی میباشند که به سبب آن ممکن است با فرد مخالف باشند یا او را دوست نداشته باشند. این اعتقاد مانع رسیدن فرد به اهدافش میشود چون دائماً در طلب به دست آوردن این تائیدات است. لذا از اهداف خود باز خواهد ماند. او میبایست کلیهی خواستها، ترجیحات و اهدافش را از دست بدهد، چون ممکن است با کسب تائید افراد مهم در تعارض باشد. این عقیده، عشق ورزیدن را محدود میکند. عشق ورزیدن (نه مورد محبت دیگران قرار گرفتن) نیاز اساسی روان انسان است. در تفکر غیرمنطقی عشق ورزیدن به سوی توقف، پیش میرود یعنی جلوی بروز خویشتن، خلاقیت و جذب گرفته میشود (مهرینژاد، ۱۳۷۳).
باور غیرمنطقی انتظار بیش از حد از خود[۳۴]
اعتقاد به اینکه لازمه احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت شدید است.
این باور میتواند، کاربردهای بسیار جدی برای انسان داشته باشد. به خصوص هنگامی که فرد در زندگی با شکست مواجه میشود. همچنانکه هر کس بارها با این امر مواجه شده است و دلیل آن جایزالخطا بودن انسان میباشد، بعد از هر شکستی، برخی احساس میکنند که فردی نالایق میباشند. افرادی که چنین تصور میدارند اغلب اوقات به این نتیجه میرسند که آنها لایق زندگی کردن نمیباشند. همچنین حقیقت نسبتا جدی این است که انگیزه مداوم برای انجام امور به طور موفقیتآمیزی از لحاظ جسمی استرسهایی را ایجاد میکند که موجب میشود بیماریهایی نظیر زخمهای معده، سردردها و ناراحتیهای قلبی به وجود آورد (وودز، ۱۹۹۳).
بهترین کاری که انسان میتواند در این مورد انجام بدهد، دست کشیدن از قضاوت کامل درباره خود میباشد. تنها هنگامی که ضروری به نظر میرسد، رفتار خودتان را مورد قضاوت قرار دهید و اگر دارای رفتاری ناشایست میباشید، آن را اصلاح نمایید. پرسش واقعی این است که «چرا احساس میکنید باید در هر کاری که به عهده میگیرید، فردی موفق و لایق باشید و به هدف خود نائل شوید؟» اگر جواب این باشد که در غیر این صورت احساس پوچی میکنم، بهتر است این نکته را در ذهن داشته باشیم: خود را بپذیر، بدون هیچ گونه قید و بندی (وودز، ۱۹۹۳).
باور غیرمنطقی تمایل به سرزنش کردن[۳۵]
اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد، شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه و مذمت شوند.
چگونه این باور میتواند برای انسان مشکلاتی را بوجود آورد؟ بیش از همه باید بدانیم که ما همگی، انسانهای فناپذیر میباشیم و نیز کامل نیستیم. همه ما به طور فطری جایزالخطا میباشیم. بنابراین شما و هر فردی را که میشناسید، قطعاً دچار اشتباه میشوند. لازمه این باور این است که شخص باید به خاطر اعمال نادرست مجازات شود. بنابراین بارها نسبت به خودتان و دیگران احساس خشم کردهاید و در مورد خودتان حتی دچار احساس گناه و افسردگی شدهاید. بنابراین این گونه احساسات که انسان نسبت به خود و دیگران دارد، نمیتواند اشتباهات را تصحیح نماید چرا که این اشتباهات صورت گرفتهاند (وودز، ۱۹۹۴).
باورغیرمنطقی واکنش به ناکامی[۳۶]
اعتقاد فرد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشند که او میخواهد، نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار میآید و فاجعهآمیز خواهد بود (وودز، ۱۹۹۳).
برخی افراد به طور غیرمنطقی به خود قبولاندهاند که قادر به تحمل مشکلاتی که در روابط پیش میآیند یا پیشبینی میشوند نیستند. این ترس از «لطمه دیدن» (که در روابط شایع است) ریشه در این باور دارد که احساسات نامطلوب، واقعاً غیرقابل تحمل است، و به هیچ وجه نباید از وجود چنین احساساتی رنج برد. هر گاه فردی در طول زندگی خود «لطمهای» دیده باشد، با نگرانی در مورد احتمال تکرار آن، به خود میقبولاند که نمیتواند مجدداً چنان وضعی را تحمل کند و هر گاه به احتمال بروز آن فکر کند به هراس میافتد و به همین دلیل به فردی مضطرب و گوش به زنگ (مراقب افراطی تبدیل میشود.
افرادی که تحمل کمی در برابر ناکامی دارند، اغلب مثل قربانیان ابدی فکر میکنند: «همسرم، پدرم، دوستم زندگی را بینهایت برایم سخت کرده است. چون من در زندگی تلاش زیادی میکنم، پس زندگیام باید وضع بهتری داشته باشد!»
افراد با این دیدگاه که رابطه آنها باید آرام و بدون هیچ مشکل عمدهای باشد، برای خود دردسر ایجاد میکنند. اما آنان که منفعلانه به مشکلات واکنش نشان میدهند، احساس افسردگی، ترحم به خود[۳۷] و قربانی شدن ابدی خواهد داشت. همچنین این افراد ممکن است در برابر ناملایمات طبیعی زندگی، احساس کاذبی از ناشکیبایی داشته باشند. چنین «قربانیانی» به افسانههای اجتماعی درباره عشق کامل معتقدند و در صورت عدم تحقیق این افسانهها دچار احساس شکست بسیار شدیدی میشوند (بدون آنکه بتوانند برای بهبود رابطهشان کاری کنند). آنها در رویاهای شیرین خود زندگی میکنند و اغلب برای اینکه بتوانند واقعیتهای غیرکامل انسان و ناملایمات طبیعی زندگی را تحمل کنند، نیاز به کمک دارند (الیس، ۱۹۷۸)
باورهای غیرمنطقی بیمسئولیتی عاطفی[۳۸]
اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او به وسیله عوامل بیرونی به وجود آمده است. فرد بر این باور است که کنترل کمی بر ناراحتی یا دیگر اختلالات هیجانی خود دارد. تمام این ناراحتیها توسط افراد دیگر یا حوادثی که در این دنیا رخ میدهد، به وجود میآید. اگر تنها دیگران تغییر کنند در نتیجه فرد احساس خوبی خواهد داشت و تمام امور نیز اصلاح خواهد شد (وودز، ۱۹۹۳).
این باور میتواند از طریق آنچه واقعاً آشفتگی هیجانی در بر دارد به اثبات برسد. هنگامی که دچار آشفتگی هیجانی یا برانگیخته میشویم، تغییرات زیادی در بدن ما صورت میگیرد مثلاً میزان ضربان قلبمان افزایش مییابد. اگر افکارمان غیرمعقول و غیرمنطقی باشند و از پذیرفتن واقعیت ابا داشته باشیم، احتمال اینکه هیجانات برانگیخته میشود، بیشتر میباشد (وودز، ۱۹۹۳).
باور غیرمنطقی نگرانی زیاد توام با اضطراب[۳۹]
اعتقاد فرد به اینکه چیزهای خطرناک و ترسآور موجب نهایت نگرانی میشوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان به وقوع پیوستن آنها را به تأخیر بیاندازد. این یک تصور غیرعقلانی است، زیرا ناراحتی و اضطراب زیاد مانع ارزشیابی عینی حوادث خطرناک و ترسآور میشود و اگر اتفاقی بیافتد مانع از مقابلۀ منطقی با آن میشود. در نتیجه به ظهور خطر کمک میکند و امکان وقوع آن بیش از حد افزایش مییابد. در اغلب موارد، نمیتوان از وقوع حوادث غیرقابل پیشبینی جلوگیری کرد. فرد عقلانی میداند که خطرهای بالقوه به آن اندازهای که انسان از آنها میترسد، وحشتناک نیستند و اضطراب نه تنها از وقوع آنها جلوگیری نخواهد کرد، بلکه باعث افزایش آن خواهد شد. در عوض، فرد عقلانی به انجام کارهایی خواهد پرداخت که امکان وقوع آن را به حداقل برساند (شفیعآبادی، ۱۳۷۱).
باور غیرمنطقی اجتناب از مشکلات[۴۰]
اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری از بعضی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخصی برای فرد آسانتر از مواجهشدن با آنهاست. این باور میتواند آزاردهنده باشد، زیرا طفره رفتن از کارهای ناخوشایندی که با آن سرو کار دارید، موجب میشود که آنها اثر پایدارتری در ضمیر ناخودآگاه شما بر جای میگذارند و پیوسته موجب میشوند، هنگامی که سرانجام با آن امور مواجه میشوید و مشکلتر و ناخوشایندتر باشند. (وودز، ۱۹۹۳).
فرد عقلانی آنچه را که باید ا نجام دهد بدون شکوه زیاد به انجام میرساند و در عین حال از انجام کارهای دردناک و غیرلازم دوری میجوید. هنگامی که فردی درمییابد که از مسئولیتهای ضروری اجتناب میکند، به تجزیه و تحلیل دلایل آن میپردازد و خود نظم میشود. او پی میبرد که زندگی توام با مبارزه و مسئولیت و حل مشکل لذت بخش است (شفیعآبادی، ۱۳۷۱).
اصولاً بهترین کاری که میتوانید برای خودتان در این مورد انجام دهید، این است که درک کنید که یک زندگی آسوده ضرورتاً یک زندگی شاد و مفرح نمیباشد و میتوانید از لحاظ فلسفی این واقعیت را بپذیرید که هر چه قدر، وجودتان بیشتر در حال مبارزه و دست به گریبان مشکلات باشد، بیشتر احتمال این است، به خصوص در درازمدت، از آن لذت واقعی ببرید (وودز، ۱۹۹۳).
باور غیرمنطقی وابستگی به دیگران[۴۱]
اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قویتر دیگری تکیه کند. (وودز، ۱۹۹۳)
در عین حال که ما تا حدودی بر دیگران متکی هستیم، دلیلی برای افزایش وابستگی وجود ندارد، زیرا وابستگی شدید به فقدان یا کاهش استقلال، فردیت و تجلی نفس می انجامد. وابستگی موجب وابستگی شدیدتر، قصور در یادگیری و ناامنی خاطر میشود چرا که در این حالت انسان همواره در پناه کسانی زندگی میکند ولی هیچگاه هم از دریافت کمکهای لازم امتناع نمیورزد. به هنگام لزوم خطر میکند و اگر شکست خورد، آن را امر وحشتناکی نمیپندارند، بلکه به ارزیابی مجدد موضوع و تجهیز نیروهای خود و جهتگیری جدید دست میزند (شفیعآبادی، ۱۳۷۱).
باور غیرمنطقی درماندگی نسبت به تغییر[۴۲]
اعتقاد فرد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه زندگی تعیینکننده مطلق رفتار کنونی هستند و اثر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ وجه نمیتوان نادیده انگاشت.
این باور مشکلاتی را برای شما ایجاد خواهد کرد، زیرا دقیقاً مانند تمام باورهای دیگری که مورد بحث قرار گرفتند، باوری غلط است. چون صرف اینکه چیزی یک زمان، تأثیر زیادی روی زندگی شما داشته باشد، دلیل بر این نمیشود که باید بطور مداوم همان اثر را داشته باشد. واقعیت مهمتر اینکه آنچه از هیجانات ناراحتکنندهای که درحال تجربه کردن میباشید و میخواهید آنها را کاهش دهید، شکل رفوشدهای از تفکر و رفتار شما میباشد، اگر یقین دارید که گذشته شما چنین اثر تغییرناپذیری دارد، این باور را به عنوان عذر و بهانهای قوی حتی برای سعی نکردن در تغییر طرز تفکر و رفتاری که موجب بدبختی شما هستند، بکار خواهید برد. (وودز، ۱۹۹۳).
باور غیرمنطقی کمالگرایی[۴۳]
اعتقاد فرد به اینکه برای هر مشکلی یک راه حل درست و کامل وجود دارد و اگر انسان بدان دست نیابد، بسیار وحشتناک و فاجعهآمیز خواهد بود. از آنجایی که تمام حوادث به طور کامل قابل کنترل نمیباشد، بنابراین مشکلات نمیتوانند راه حل های کاملی داشته باشند. این باور به دنبال خود نگرانی هیجانی خواهد داشت. نتایج بالقوهای که هر تصمیمی به دنبال دارد، شامل جنبههای مثبت و منفی میشود. اعتقاد به کمال بر خلاف واقعیت است. زیرا چیزی مانند قطعیت، کمال یا حقیقت محض وجود ندارد اعتقاد به اینکه نیافتن راهحل کامل فاجعه به دنبال دارد، بیشتر شبیه یک افسانه است. فرد عقلانی میکوشد تا حتیالامکان راهحلهای متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از بین آنها بهترین و مهمترین را انتخاب کند. او آگاه است که هیچ راه حل کامل نیست و سودمندی راهحلها امری نسبی است و برحسب موفقیت متغیر است (شفیعآبادی، ۱۳۷۱).
نظریه تحلیل رفتار متقابل
مبتکر اولیه نظریه روانشناسی مبتنی بر تحلیل ارتباط محاورهای فردی است به نام گرینکر و اریک برن[۴۴] که نامش بیشتر با این نظریه متداعی و همراه است در واقع تعقیبکننده و توسعهدهنده افکار گرینکر است. او کسی است که به دلیل استفادههای عملی و درمانی از این نظیر شهرت یافته است (شفیعآبادی و ناصری، ۱۳۸۰).
اولین بار که نظریه تحلیل تبادلی ارائه و به عموم عرضه گردید در سال ۱۹۷۵ در یک کنفرانس حرفهای در شهر لوسآنجلس بود. برن در سال ۱۹۶۱ کتاب «تحلیل تبادلی در رواندرمانی» را منتشر کرد و در آن رئوس اصلی فلسفه مفاهیم اصلی دیدگاه خود را شرح داد. کتابهای دیگر او نیز به دنبال این سخنرانی منتشر گردید. مشارکت برن در نظریه تحلیل رفتار متقابل از نظر فلسفی و نظری بود. پیروان او مطالب دیگر بدان اضافه کردند و کنش عملی آن را تصحیح نمودند (شیلینگ[۴۵]، ترجمه آیین، ۱۳۷۲).
در واقع شیوه برن سازشی است بین روانکاری و تحلیل روابط متقابل، بدین معنی که روانکاوی به منزله هسته و روش تحلیل ارتباط متقابل به منزله سیب است. این تعبیر بدان معنی است که هسته سادهتر و راحتتر در داخل سیب میگنجد تا سیب در درون هسته (شفیعآبادی و ناصری، ۱۳۸۰)
دوسی[۴۶] و دوسی (۱۹۷۹) ریشه نظریه تحلیل رفتار متقابل را در چهار مرحله خلاصه کردهاند. مرحله اول (۱۹۶۲-۱۹۵۵) با کشف حالتهای من به وسیله برن آغاز میشود. این کشف براساس آن دسته از آزمایشات عصبشناختی صورت گرفته که طی آن گفته میشود وقتی مغز شخص به طور مستقیم تحریک میشود مجدداً حالتهای گوناگون من را تجربه میکند. برن اهمیت این کشف را تشخیص داد و براساس آن سه حالت مشخص من یعنی والد، بالغ و کودک را مشخص ساخت. در دومین مرحله از رشد و تحول تحلیلی تبادلی (۱۹۶۶-۱۹۶۲) درمانگران بیشتر به تحلیل تبادلها و بازیها تاکید کردند. علاقه برن به نظریه ارتباط او را در فهم و درک این نکته یاد میداد که در بسیاری از موارد دو نوع پیام (اجتماع و روانی، همزمان با هم از یک منبع ارتباطی سرچشمه میگیرند. این یافته به او کمک کرد تا متوجه مفهوم بازیها شود. تحلیل تبادلی در این دوره از رشد خود در اصل به عنوان یک رویکرد فکری یا روشنفکری که در آن نسبت به مفهوم بینش تاکید میشود مطرح بود. اما در سومین دوره از رشد تحلیل تبادلی ۱۹۷۰-۱۹۶۶ نیروی مسلط در این رویکرد عبارت بود از تحلیل قصه زندگی. مفهوم قصه زندگی در کوشش برن برای پاسخ به این سوال بود که چرا افراد مختلف درمانگران نوآور نظیر گلدینگ[۴۷]و گلدینگ شروع به اقتباس بعضی متون از نظریههای دیگر مثل گشتالت درمانی کردند و این فنون را در تحلیل تبادلی به کار گرفتند. شیف در سال ۱۹۷۰ به معرفی نوعی رویکرد درمانی تحت عنوان خانواده شیف پرداخت که با کمک آن افراد شدیداً پریشان میتوانستند در یک محیط خانوادگی امن به حالت کودکی خود برگردند و با دریافت پیامهای والدی جدید و سالمتر رفتار والدین جدید را در رابطه با خود تجربه کنند، یا اصطلاحاً باز والدینی شوند. از این رو تحلیل تبادلی از نوعی رویکرد روشنفکری و خردمندانه به رویکردی درمانی تغییر جهت داد. و این تغییر جهت نیز به همین ترتیب ادامه یافت. در طی چهارمین مرحله از رشد و تحول تحلیل تبادلی که در سال ۱۹۷۰، و بعد از مرگ برن آغاز شد. فنون جدیدی مثل فنون مربوط به نهضت انسانی که تازه پا گرفته بود به رویکردهای درمانی مربوط به تحلیل تبادلی افزوده شد. در همین راستا دوسی (۱۹۷۷-۱۹۷۲) مدل جدیدی را ارائه کرد و طی آن نسبت به توزیع نیرو و عمل تأکید کرد. در نظریه دوسی از آنچه اصطلاحاً به آن ترسیم خود یا نمودار من گفته میشود به عنوان ابزار ارزیابی استفاده شد. امروزه تحلیل رفتار متقابل به عنوان یک نظریه و رویکرد در حال تغییر و تحول است و روند تحول آن همچنان ادامه دارد (ساعتچی، ۱۳۷۴).
نظریه شخصیت برن
نظریه کامل تفکرات برن مفاهیم تکنیکی زیادی را در بر دارد و اصطلاحات مخصوصی را پوشش میدهد که در بعضی موارد پیچیدهاند. قابل فهمترین مفاهیم نظریه برن «حالتهای من[۴۸]» رفتار و روابط متقابل است. هر کدام از ما براساس حالت نفسانی یا حالتهای من عمل میکنیم. برن به سه نوع «حالت نفسانی» اعتقاد دارد. این حالتها عبارتند از «حالت من والدینی[۴۹]»، «حالت من بالغ»[۵۰]، «حالت من کودکی»[۵۱]. هنگامی که رابطه برقرار میکنیم پیاما از طریق این حالتها فرستاده میشود به وسیله یکی از همین حالتهای نفسانی به شخص دیگر میرسد. تأثیر رفتار متقابل بستگی به حالت نفسانی دارد که در آن رابطه، درگیر است (کلایتون، ۲۰۰۷).
حالت «من کودکی» مجموعهای از احساسات، نگرشها و طرحهای رفتاری است که بقایایی از دوران کودکی خود فرد هستند. حوادث درونی یعنی پاسخهای کودک به آنچه که میبینند و میشنود و نیز تأثیرات کودک از والدینش در حالت «من کودکی» او ثبت و ضبط میشوند. حالت «من والدینی» مجموعهای از احساسات، نگرشها و طرحهای رفتاری است که ویژگیهای مشابه همین در والدین هم وجود دارد. حالت «من والدینی» شامل مجموعه انبوهی از وقایع خارجی و تحمیل غیرقابل سوال در مغز است که توسط مرد در خلال سالهای اولیه زندگیاش حاصل شده است (شفیعآبادی و ناصری، ۱۳۸۰).
مشخصه حالت «من بالغ» واقعیت آزمایی مناسب و نتیجهگیری عقلانی یعنی فرایند ثانویه میباشد. این حالت، شیوه کارد معمولی افراد بالغ و مسئول را دارد. اساساً درگیر تبدیل انگیزهها به صورت جزئیات، اطلاعات مختلف و پردازش و بایگانی آنها براساس تجربیات گذشته است (ای لاد[۵۲]، ۱۹۹۲؛ به نقل از ترکان، ۱۳۸۵).
وضعیت بالغ، زمانی بروز میکند که عقل بر رفتار، حاکم باشد. بر مبنای این حالت، ما به طور منطقی و با درک و فهم عمل میکنیم. ما با دیگران همکاری میکنیم و با دیگران صادقانه و آشکارا مشارکت میکنیم. بزرگسالان سعی میکنند تا موقعیتها را به طور منصفانه ارزیابی کنند و نتایج مطلوب و رضایتبخش را بدست آورند. (کلایتون[۵۳]، ۲۰۰۷).
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-08-02] [ 05:58:00 ق.ظ ]
|