• ساختار مفهومی، تجسمی است: مفاهیمی که در ذهن آدمی به وجود میآیند، از تعامل انسان با محیط شکل میگیرند. ازاینرو، بدن انسان در این سازماندهی مفهومی که منجر به تولید معنا میشود، نقش غیر قابل انکار دارد.

 

  • ساختار معنایی، ساختاری مفهومی است: زبان به مفاهیمی که در ذهن گوینده هستند ارجاع میدهد؛ نه به اشیایی در جهان خارج. در این طرز تلقی، ساختار معنایی برابر است با ساختار مفهومی، و از این رو معانی قرار دادی با مفاهیم زبانی یا واژگانی همراه و بیان میگردند، البته نه به طور کامل و مطلق.

 

  • بازنمایی معنا، دایره المعارفی است: نظریههای پیشین کلمات را بسته های معنایی روشنی میدانستند، یعنی مانند آنچه در فرهنگها وجود دارد؛ اما در رویکرد شناختی به تمامی گنجینهی دانشی که یک کلمه می تواند داشته باشد، اعم از صریح، ضمنی، بافتی، مجازی و استعاری توجه نشان داده میشود.

 

  • ساختن معنا، یعنی مفهوم سازی: این زبان نیست که معنا را رمزگذاری میکند، بلکه مفهوم است. مفهوم سازی به فرایند پویایی گفته میشود که در آن واحدهای زبان در خدمت عملیات مفهومی و دانش پس زمینهای قرار میگیرند.

 

معنیشناسی شناختی مجموعهای از نظریات و رویکردهاست و مفاهیم و مباحثی چون استعارهی مفهومی، مجاز مفهومی، معنای دایرهالمعارفی[۱۰]، مقولهبندی[۱۱]، نظریهی سرنمون[۱۲]، فضاهای ذهنی[۱۳]و آمیزهی مفهومی[۱۴] فصلهای مربوط به این نظریه را تشکیل میدهند (راسخ ، ۱۳۸۹ : ۳۴).
۲-۵٫استعاره در معنیشناسی شناختی
جالبترین پژوهش معنیشناسان شناختی تحقیق دربارهی استعاره میباشد. در سال ۱۹۸۰ جرج لیکاف و مارک جانسون کتابی به نام « استعارههایی که با آن زندگی میکنیم» منتشر کردند که زبانشناسان آن را « طلایهدار نظریههای نوین استعاره » میدانند (معصومی، ۱۳۸۹ : ۸۰). در این کتاب، برای نخستین بار، تحلیلی شناختی از استعاره ارائه شد که استعارهی مفهومی نام گرفت و با عنوان «نظریهی معاصر استعاره» نیز شناخته شده است.
پایان نامه - مقاله - پروژه
استعاره در قلمرو شناختی این گونه تعریف میشود: « الگوبرداری نظاممند بین عناصر مفهومی یک حوزه از تجربهی بشر که ملموس و عینی است، بر روی حوزهی دیگری که معمولاً انتزاعیتراست» (لیکاف،۱۹۹۳: ۲۴۳). به عبارت سادهتر، یعنی ما تجربه های انتزاعی و مفاهیم ذهنی را به کمک تجربه های ملموس و مفاهیم عینی بیان میکنیم، مثلاً فارسیزبانان مفهوم انتزاعی «عشق» را گاهی از طریق مفهوم بیماری عینی میسازند: درد عشقی کشیدهام که مپرس…
رابطه در استعارهی مفهومی، میان دو واحد ارگانیگ یا دو مجموعه، به شکل تناظر یک به یک صورت میگیرد که به آن «انگاره» یا «نگاشت» یا «انطباق» [۱۵]میگویند. به عبارتی منظور از نگاشت «تطبیق ویژگیهای دو حوزهی شناختی است که در قالب استعاره به یکدیگر نزدیک شدهاند» (راسخ، ۱۳۸۹: ۵۰). یکی از انگاره ها متعلق به قلمرو مبدأ یا منبع [۱۶]میباشد که اغلب مفهومی عینی و ملموس است (= مستعار منه یا مشبهٌبه ) و ارگان دیگر دارای مفاهیم انتزاعی و ذهنی است (دستکم نسبت به قلمرو مبدأ) که قلمرو مقصد یا هدف[۱۷] نامیده میشود (= مستعارٌله یا مشبه) (همان: ۹۳)؛ مثلاً جملهی «امیر دست او را به گرمی فشرد»، «صحنهی دستدادن»، حوزهی مبدأ و «مفهوم صمیمیت»، حوزهی مقصد میباشد (فیاضی و دیگران، ۱۳۸۷: ۹۳). مثال لیکاف دربارهی نگاشت در استعارهی مفهومی، نیز در زبان فارسی مصداق دارد. در زبان روزمره، رابطه عاشقانه معمولاً با عبارات زیر بیان میشود: رابطه ما به بنبست رسیده است؛ چه راه طولانی را طی کردیم؛ ما بر سر یک دو راهی هستیم و میتوانیم هرکدام به راه خود برویم و … این عبارات متناظرها و برابرهایی دارد که بر اساس نگاشت استعارهی «عشق سفر است» شکل گرفته است:

 

نگاشتها
مبدأ : سفر
مقصد : عشق

 

مسافران
عاشقان

 

وسیله نقلیه
رابطه عاشقانه

 

موانع راه
مشکلات موجود در رابطه

 

تصمیمگیری دربارهی مسیر
انتخاب اینکه چه باید کرد

 

مقصد سفر
اهداف روابط عاشقانه

 

 

(لیکاف، ۱۳۸۳: ۲۱۰-۲۱۱).
«این‌ها زیرنگاشت‌های هستیشناختی[۱۸] هستند؛ یعنی موجودیت‌ها (افراد، اشیاء و…)، کنش‌ها یا حالات در قلمرو مبدأ بر همتای خود در قلمرو مقصد نگاشت می‌شوند. البته زیرنگاشت‌های معرفت‌شناختی[۱۹] هم وجود دارند؛ برای مثال، موقعیت سفر که در آن خودرویی از حرکت می‌ایستد و مسافران سعی می‌کنند آن را دوباره، چه با تعمیر و چه با عبور از مانعی که جلوی حرکت آن را گرفته، به راه بیندازند؛ با موقعیت عشقی در تناظر است که در آن رابطه رضایت‌بخش نیست و عشاق سعی می‌کنند آن را، چه از طریق پیشبرد آن و چه از طریق حل مشکلی که باعث شده رابطه به خوبی پیش نرود، به حالت عادی برگردانند» (بارسلونا، ۱۳۹۰: ۱۱).
بنابراین، مطابقهی هستیشناسانه، یعنی نگاشت واحدی از حوزهی مبدأ به واحد متناظرش در حوزهی مقصد و مطابقهی معرفتشناسانه، یعنی نگاشت دانش حوزهی مبدأ به حوزهی مقصد» (حسندخت ، ۱۳۸۸: ۴۷).
حوزههایی مانند بدن انسان، حیوانات، گیاهان و در کل چیزهای ملموس، معمولاً به عنوان حوزهی مبدأ و حوزههایی مانند عواطف، اخلاقیات، اندیشه، روابط انسانی، زمان و مواردی از این قبیل، غالباً به عنوان حوزهی مقصد انتخاب میشوند. اساس استعارهی شناختی بر روابط مفهومی دو حوزهی مبدأ و مقصد استوار است و کار کلمات و عبارات، برانگیختن ذهن ما به برقراری ارتباطی است که در خلال آن، موضوعات، ویژگیها و روابط میان دو حوزه منتقل میشود (هاشمی، ۱۳۸۹ : ۱۲۶).
نگاشت‌های استعاره‌ای منفک از یکدیگر رخ نمی‌دهند و برخی اوقات دارای ساختارهای سلسله مراتبی‌اند که در آن‌ها، نگاشت‌های«پایینی» سلسله مراتب نگاشت‌های بالایی را به ارث می‌برند؛ مثلاً انگاره‌ی «عشق یک سفر است»، درون استعاره‌ی «زندگی یک سفر است» قرار می‌گیرد(لیکاف، ۱۳۸۳: ۲۳۶).
۲-۵-۱٫ اصول نه گانه استعارهی مفهومی
جاکل (۲۰۰۲) نظریهی شناختی استعاره را در قالب نه فرضیه خلاصه کرده است. اکثر عبارات کلیدیای که در نظریهی استعارهی شناختی، به عنوان اصطلاحات تخصصی این حوزه تعریف و تبیین شدهاند، در لابهلای این اصول یا فرضیات معرفی میشوند:

 

  • اصل استعارهی فراگیر: بر اساس این اصل، استعارهی زبانی موردی استثنایی از خلاقیت شعری یا کاربرد بیش از حد فن بلاغت نیست. در زبان کاملاً عادی (ونیز در گفتمان بسیار تخصصی)، استعارههای قراردادی به وفور یافت میشوند. بنابراین، زبانشناسان باید به این مقوله به عنوان بخشی از توانش زبانی همگانی توجه لازم را مبذول دارند.

 

  • اصل حوزه: فرضیهی حوزه، بیان کنندهی این است که اکثر عبارات استعاری را نمیتوان به تنهایی مورد بررسی قرار داد؛ بلکه میباید آنها را به منزلهی بازنماییهای زبانی استعارههای مفهومی قلمداد کرد: استعارههای مفهومی، پیوند نظاممند دو حوزه و دوگسترهی تصوری متفاوتاند، که یکی به عنوان حوزهی مقصد یا (x) و دیگری به عنوان حوزهی مبدأ یا (Y) با هم منطبق میشوند. در این حالت x به صورت Y مفهوم سازی میشود؛ یعنی یک حوزهی مفهومی با توسل به یک حوزهی دیگر تجربی درک می شود(X is Y) .
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...