شیوه های پند و اندرز در آثار سعدی با تأکید بر ... |
(سعدی، ۱۳۸۷: ۸۸)
در باب هشتم نیز باز سعدی، به پند و اندرز می پردازد و به شیوه ی ضرب المثل، نکتهی اخلاقی را می آورد. شیخ، ابتدا مخاطب را به این نکته سفارش می کند که باید با دشمن مبارزه کرد و قبل از آن که متحد شوند آن ها را کشت و نابود ساخت، چرا که با متحد شدن، دیگر راهی برای از بین بردن آن نمی ماند.
«امروز ، بکُش ، چو می توان کشت
کاتش چو بلند شد ، جهان سوخت»
(سعدی، ۱۳۸۷: ۱۷۱)
در این ضرب المثل، سعدی اندرز می دهد که باید آتش را قبل از این که شعله ور شود مهار کرد و همچنان است دشمن.
برای درک بیش تر به بیان تمامی حکایت می پردازیم:
«دشمنی ضعیف که در طاعت آید و دوستی نماید مقصود وی جز این نیست که دشمنی قوی گردد و گفته اند که: بر دوستیِ دوستان اعتماد نیست تا به تملُّق دشمنان چه رسد؛ و هرکه دشمن کوچک را حقیر می شمارد بدان ماند که آتش اندک را مُهمَل می گذارد.
امروز بکشُ ، چو می توان کُشت
مگذار که زه کند کمان را
کاتش چو بلند شد ، جهان سوخت
دشمن که به تیر می توان دوخت»
(همان: ۱۷۱)
همان گونه که مشاهده می کنید سعدی در این ابیات این گونه سفارش می کند: «دشمن را هر چند که ضعیف باشد باید از پای درآورد چرا که ممکن است روزی قوی گردد و دیگر نتوان با او مقابله کرد.»
در ابیات زیر نیز باز ضرب المثلی است که سعدی، کسانی را که به دنیا دل بسته اند، مورد سفارش قرار می دهد:
«آن شنیدستی که روزی تاجری
گفت: چشم تنگ دنیادار را
در بیابانی بیفتاد از ستور
یا قناعت پر کند یا خاک گور»
(همان: ۱۱۷)
شیخ اجل می گوید: که دنیا دوستان هیچ گاه نمی توانند دل از این دنیا و مال دنیایی جدا سازند ، مثل همین بازرگان که مثال آن را در بالا آوردیم.
برای فهم بیشتر مطلب به ذکر تمامی حکایت می پردازیم:
«بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتگار. شبی در جزیرهی کیش مرا به حجره ی خویش برد. همه شب دیده بر هم نبست از سخنان پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله ی فلان زمین است و فلان مال را فلان کس ضمین. گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی: نه، که دریای مغرب مشوّش است. سعدیا سفری دیگرم در پیش است، اگر کرده شود بَقیَّت عمر به گوشه ای بنشینم. گفتم: آن کدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم عظیم قیمتی دارد و از آن جا کاسه ی چینی به روم آورم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه ی حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و ازان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصاف، از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت: ای سعدی، تو هم سخنی بگوی از آن ها که دیده ای و شنیده ای. گفتم:
آن شنیدستی که روزی تاجری
فرم در حال بارگذاری ...
[یکشنبه 1400-08-02] [ 01:14:00 ق.ظ ]
|