مرکز آموزش در سازمان:
در خصوص نحو آموزش کادرها در سازمان،میثمی این چنین روایت می کند))بعد از ظهرها روی ایوان پتو می انداختیم و کتاب می خواندیم .سئوال هایم را هم می پرسیدیم . مثلا شناخت را که می خواندم ، درباره اصول دیالکتیک از حنیف نژاد پرسیدم ((فرق ما با مارکسیست ها چیست ؟آنها اصول دیالکتیک را قبول دارند، ماهم قبول داریم . گفت : بابا اصل حرکت اصلا از ما مذهبی ها بوده است . ((هراکلیت )) هم در یونان این اصل حرکت را مطرح کرد و اصلا کاری به مارکس ندارد. این دیالکتیک مال ماست . حرکت جوهری را ملاصدرا مطرح کرده است . مارکس چه حقی دارد که این را تصاحب کند. با ناراحتی ادامه داد: اینها همه اش مال ما مذهبی هاست . ((هگل)) خودش آدمی خداپرست و مذهبی بود.ودیالکتیک را قبول داشت و قبل از مارکس ،دیالکتیک مطرح بوده است.))در زمینه آموزش های سازمان ، حنیف نژاد می گفت: ((در آموزش ها ، یک راه انبیاء داریم و یک راه بشر. روی قرآن ،نهج البلاغه،پرتوی از قرآن ،کتاب های مهندس و کتاب های آیت ا.. مطهری کار می کنیم که اینهاراه انبیاءرا نشان می دهد.)) راه بشرراه هم تقسیم بندی کرده بود. در زمینه اقتصاد ، کتاب اقتصاد به زبان ساده وجود داشت . تحلیلهای سیاسی و روش تفکر ، بر اساس دیالکتیک بود. علم را هم از کتاب های ((پلانک))می گرفتند. آثار پلانک ،اثر خوبی روی من گذاشت . یک بار از اصفهان به تهران می آمدم. داخل اتوبوس آن را می خواندم . شخصی روحانی از شورای استیفاء آیت ا.. گلپایگانی کنارمن نشسته بود. دید من مطالعه می کنم ، سر صحبت را بازکرده گفتم این آقای پلانک خیلی موحد است . با نظم واحدی که مطرح می کند ، خیلی خوب خدا را نشان می دهد. می گوید انسان قبل از علم ، ایمان به نظم مستقر ازپیش دارد.)) از آن آقا پرسیدم ((شما در آن شوراء چکار می کنید؟)) گفت ((مثلا جوانی آمده بود و می گفت که من با زنی می خواهم ازدواج کنم ، قبلا با برادرش تماس جنسی داشتم ، حالا چطور می شود؟ آن را در شورای اسفتائیه مطرح کردیم.)) وقتی شنیدم چه مسائلی آنجا مطرح است ، ایمانم به کار بچه ها بیشتر شد. عده ای جوان کاری را شروع کرده بودند که خیلی جلوتر از اینها بود. قبلا هم که با حنیف نژاد نزد آیت ا.. بهشتی رفته بودیم ، ایشان روی کتاب راه طی شده ، تاکید داشت. ما هم این کتاب را قبول داشتیم.
یک سری مطالعات ما درباره مسئله توسعه بود. درباره کشورهای در حال رشد و عقب نگه داشته شده و … کتاب می خواندیم و نقد می کردیم . سعید محسن در زمینه اقتصادی ، بیش از همه مطالعه می کرد. او می گفت : ((علت اختلاف چین و شوروی در مسائل دیپلماتیک و اصول مارکسیسم نیست . اگر شوروی بخواهد رفاهش با جامعه چین برابر شود ، باید سطح زندگی اش را ده برابر پائین بیاوردو به هیچ وجه به چنین امری راضی نیست . معلوم است جامعه مرفه با جامعه فقیر اختلاف دارند.او در این مورد با سایر بچه ها اختلاف نظر داشت . معتقد بود توسعه اقتصادی یک عمل اقتصادی نیست ، یک عمل ایدئولوژیک است.و آن هم بسیج توده هاست . بدون بسیج توده ها نمی توانیم توسعه داشته باشیم . با این دیدگاه ، تمام نظریه های اقتصادی غرب را نقد می کرد. در کتاب ((استثمار)) نظریه ای داشت که ابتکارخودش بود می گفت: استثمارنفتی،استثمارمضاعف است . کمپانی های نفتی ، علاوه بر اینکه نفت را چپاول می کنند (استثماراول) ، از طریق ارتش و پلیس ، در تضاد کارگران با سرمایه داران به کمک کارفرما آمده و کارگران را سرکوب می کنند. دردوره دکتر مصدق که نفت نبود و استثمار نفتی نداشتیم ، فشار هم روی کارگر نبود و تضاد کارگر و کارفرما ، به نفع کارگر ، حل شد. کارگرها بسیج شدندو تولید هم بالارفت؛ یعنی دکتر مصدق از دو جا کمر استثمار را شکست . این نظریه استثمارمضاعف،مختص به سعید محسن است . بعدها هم دیدم که گروه های داخل ایران به استثمارمضاعف توجهی ندارند. مثلا با کارفرما و صنایع درگیر می شوند، ولی به این استثمار نفتی بهاء نمی دهند و به دست های مرموز و ساواک و سازمانهای سرکوب و ایادی امپریالیسم و تشکیلات دربار که برای استمرار غارت نفت به وجود آمده اند، کاری ندارند، مثلا مارکسیست ها با خود شاه کار نداشتند. می گفتند که ما با سرمایه داری جنگ داریم . بعد ها تبصره ای زدند که در مبارزه با سرمایه داری باید به نقش دیکتاتوروروانشناسی او هم توجه کرد. به هر حال ، خدا سعید را رحمت کند، نظریه او برای خود من، خیلی راهنمای عمل بود. در کتاب دانشگاه مدرس سال ۵۸ هم یادی از او کرده و نظریه اش را درباره استثمار مضاعف بازکردم . خانه جمعی بلوار ، مرکز آموزش بود . از هر گوشه جامعه کسی می آمد ، خبرهایش را می گفت ، تحلیل و ریشه یابی می شد. آدم روحیه می گرفت. مثلا می گفتند: ((رژیم اصلاحات می کند، خیابان ها را عریض کند)) وقتی ریشه یابی می شد که این خط کمپرادور است ، آدم روحیه دیگری پیدا می کرد.در آنجا با هم کشتی می گفتیم. ورزش دسته جمعی داشتیم . مسعود هیچ وقت در کشتی ؛ اعتراف نمی کرد که زمین خورده است . وقتی زمین می خورد ، به شوخی می گفت ((مانور کمر را نگاه کن.)) برنامه دیگر رفتن به کوه بود. از ساعت شش صبح تا ده شب ، از دربند تا دوآب راهپیمایی داشتیم. برداشت هایی که حنیف نژاد در کوه می گفت ، چکیده وجودش بود و برای من خیلی مفید بود. او دیالکتیسین نبود ، بلکه او را چنین می یافتی که در دریای دیالکتیک افتاده و دست و پا می زند تا به ساحل نجات برسد به حقایق برتری دست یابد. یک بار از کوه آمده بودیم ، به چهارراه گلشن نزدیک خانه رسیدیم ، تا خانه پانصد متر فاصله بود، به من گفت ((لطف ا.. می دانی ، در این پنچ دوره مختلف تاریخ ، یک عامل ثابتی هست که انسان است . این انسان ، بی نهایت طلب است و در هر دوره ای ویژگی متفاوتی نداشته ، بلکه در همه دوره ها ویژگی بی نهایت طلبی اش ، ثابت بوده است.))بعد از ضربه سال ۵۴ ، این جمع بندی برای ما رهنمود بزرگی بود . کارهای ما درباره تاریخ ، بر همین اساس بود.مثلا فلسفه تاریخی که با محمود رحیم خانی کار می کردیم و مدون شد ، در سیزده مورد نارسایی و بن بست فلسفه تاریخ مارکسیسم را نشان داد. تحولات تاریخ را برای اولین بار با بی نهایت طلبی انسان تبین کرده بودیم و همه آن سیزده مورد هم جواب داده شده بود . می گفتیم: ((تاریخ را از کمون اولیه تا حال ، با انسان بی نهایت طلب ، می توان تبین کرد.))آنجایی را هم که مارکسیسم نمی توانست تبین کند ما تبین می کردیم. از موضع بالاتری به مارکسیسم نگاه می شد. حق آنها به جا آورده می شدو خودمان هم به ارزشهای برتری می رسیدیم (میثمی، ۱۳۸۱، ۳۴۰-۳۴۳)
ایدئولوژی[۱۰]:
(از زبان فرانسه ،مرکب از ideeبه معنای تصور و اندیشه +logieبه معنای شناخت )ایدئولوژی عبارتست از فلسفه سیاسی و اجتماعی که در آن توجه به عمل به اندازه ی نظر و گاه بیش از آن اهمیت دارد. ایدئولوژی سیستمی از اندیشه ها (ایده ها) است که هم می خواهد جهان را توضیح دهد هم دگرگون کند. به عبارت دیگر ، هر ایدئولوژی طرحی آرمانی از جامعه داردکه پدید آوردن آن را از هوادارن خود خواستار است. این واژه نخستین بار در دوران انقلاب فرانسه پدید آمد و دستوت دوتراسی متفکر فرانسوی ، نخستین کسی بود که آن را به کاربرد ، و مقصود او از آن اندیشه شناسی یا دانش ایده ها بود. دانش ایده ها دانشی بود که رسالتی داشت و مقصود از آن خدمت به انسانها و حتی نجات آنان از جهل با رهاندن ذهنهای آنان از پیشداوریها و آماده کردن آنان برای پذیرش فرمانفرمایی عقل بود.دستوت دوتراسی و ((ایدئولوگ ))های پیرو او سیستمی از آموزش ملی را بنا نهادندکه به گمانشان فرانسه را به جامعه یی عقلی و علمی بدل می کرد. آموزه ی آنان ترکیبی از ایمان شدید به آزادی فرد و برنامه ریزی سنجیده ی دولتی بود و این آموزه در دوره ی ((هیئت مدیره)) (۹۹-۱۷۹۵) نظریه ی رسمی جمهوری فرانسه شد.ناپلئون نخست از دستوت دوتراسی و یارانش پشتیبانی کرد، اما زود از آنان رویگردان شد و ایدئولوژی را از جمله بدترین عناصر فکری انقلاب شمرد، کلمه را از باری ناخوشایند سرشار کرد . بدین ترتیب ، ایدئولوژی از این زمان به بعد نه تنها در زبان فرانسه بلکه در آلمانی و انگلیسی ، … نیز کلمه ای شد هم ستایش آمیز هم نکوهیده.
ایدئولوژی گاه به معنایی سنجیده و گاه به معنایی ناسنجیده به کار می رود . در معنای ناسنجیده برای هرگونه نظریه ی متوجه به عمل و یا هر کوششی برای نزدیک شدن به مسائل سیاسی در پرتو دستگاهی از ایده ها به کار می رود. اما معنای سنجیده تر آن به همان معنایی که دستوت دوتراسی ازآن در نظر داشت نزدیک است و پنج ویژگی می توان برای آن برشمرد:
-
- شامل نظریه ای کمابیش جامع در مورد انسان و جامعه و جهان خارج است.
-
- نظریه ای و برنامه ای کلی درباره ی سازمان سیاسی – اجتماعی دارد.
-
- رسیدن به این برنامه مبارزه ای را در بر دارد.
-
- نه تنها در پی انگیزش مردم در جهت هدفهای خویش ، بلکه به دنبال یافتن هواداران وفادار است و گاه ((سرسپردگی))می طلبد.
-
- خطاب آن به عامه مردم است اما نقش خاصی در رهبری به روشنفکران می دهد.
بر اساس این پنج ویژگی می توان سیستمهای فکری گوناگونی را ایدئولوژی نامید، از ((دانش ایده های )) دستوت دو تراسی گرفته تا پوزیتیوسم فیلسوف فرانسوی آگوست کنت و کمونیسم و انواع سوسیالیسم و فاشیسم و نازیسم و نیز برخی از صورتهای ناسیونالیسم را .
مارکس در برخی از نوشته های جوانیش، به ویژه در کتاب ایدئولوژی آلمانی، ایدئولوژی را به صورت مفهومی زشت و دشنام گونه به کار می برد که از معنای ناپلئونی آن دور نیست . مارکس در این کتاب ایدئولوژی را به معنای ((آگاهی دروغین)) به کار می برد. بدین معنا، ایدئولوژی دسته ای از باورهاست که مردم خود را با آن می فریبندو تصویری نادرست از جهان و امور در ذهن می آورند.ایدئولوژی ، به نظر مارکس ، دیدگاهی است که مردم بر طبق آن جهان را معنا می کنند و ناگزیر ربطی به واقعیت امور ندارد، بلکه هر ایدئولوژی جهان بینی است بیان کننده ی خواستها و سود های یکی از طبقات اجتماعی و به همین دلیل ربط آن با واقعیت جهان و سیر حقیقی تاریخ نسبی و مشروط به مرحله ی اجتماعی – تاریخی پدید آمدن هر ایدئولوژی است. بدین معنا ، هر طبقه ی اجتماعی در هر دوره ی تاریخی دارای ایدئولوژی یا ((جهان بینی)) خاص خویش است.البته مارکس ایدئولوژی را همواره به معنای بد به کار نبرده و گاه آن را چنان به کار می برد که گویی ایدئولوژی می تواند در بردارنده ی حقیقت نیز باشد. مارکسیستهای سده ی بیستم که معنای بد ایدئولوژی را یکسره دور انداخته ، از مارکسیسم در مقام ایدئولوژی یاد می کردند. و آن را ((ایدئولوژی طبقه کارگر)) می دانندکه به رغم ایشان در بردارنده حقایق ازلی و ابدی مربوط به انسان و تاریخ و جهان است.( آشوری ،۱۳۷۸، ۵۲-۵۴)
ایدئولوژی سازمان :ایدئولوژی در این مورد در معنایی سنجیده آن بکار رفته و همانطور که قبلا گفته شد تیم ایدئولوژی شامل نه تن از کمیته مرکزی و سه تن دیگر از فعالان سازمان بود ورهبری آن با محمد حنیف نژاد و علی میهن دوست بود.سازمان در آغاز ، ایدئولوژی ((اسلام )) را به عنوان تئوری راهنمای عمل خود ، در امر مبارزه با امپریالیسم برگزید و بنیانگذاران در توجیه این انتخاب می گویند ((یکی از مهمترین کارهای سازمان ، پرداختن به تدوین ایدئولوژی اسلام و زدودن زنگارهای قومی و طبقاتی از دامان آن است ……سازمان چه به اتکاء ایدئولوژی توحیدی خویش و چه بر مبنای جمع بندی تجربیات تاریخی به این نتیجه می رسد که ایدئولوژی اسلام و بالاخص مکتب تشیع ، جای ویژه ای در فرهنگ مردم دارا می باشد و سنتهای انقلابی و مبارزاتی تشیع ، در بسیج توده های مردم برای مبارزه می تواند نقش بارزی ایفاء کند.در عین حال برخی از متون مارکسیستی به منظور استفاده افراد از تجارب علمی و اجتماعی مورد مطالعه قرار می گرفت . روحانی و حق شناس که از فعالان سازمان بودند . ایدئولوژی مجاهدین را با صراحت و روشنی توضیح می دهند و می گویند : (( منظور اصلی ما ترکیب ارزشهای والای مذهب اسلام با اندیشه علمی مارکسیم است …. ما معتقدیم که اسلام راستین با تئوریهای تحول اجتماعی ، جبر تاریخی و نبرد طبقاتی سازگاری دارد.(نجاتی ،۱۳۸۴، ۳۹۷)سعید محسن در بند یک زندان اوین در سال ۱۳۵۰ در خصوص ایدئولوژی می گفت علت این که ما (مجاهدین ) رویکردی به مطالعه مارکسیسم داشتیم ، این بود که مارکس دو الهام از قرآن گرفته است ؛ اول اینکه مانند قرآن برای تاریخ هدف و جهتی قائل است ولی برخلاف قرآن ، این هدف و جهت را تکامل ابزار تولید می داند، در حالی که از نظر ما اولویت با تکامل انسان است . دوم این که مانند قرآن ، خطابش به توده هاست و نه قدرتمندان ، ثروتمندان و….. با این تفاوت که مارکسیست ها ، همه بشریت را جزوتوده مردم حساب نمی کردند و فقط بخشی از انسانها را که پرولتاریا نامیده می شدند، در این دسته قرار می دادند. به عبارتی ، ((بشر به ما هو بشر)) –مستقل از طبقه ای که انسانها در آن بودند- را قبول نداشتند.
محمد حنیف نژاد می گفت : مارکسیسم ، تجربه انقلاب هایی مانند انقلاب روسیه ، چین و کوباست و ما در کادر ایدئولوژی اسلامی خودمان با این تجربه ها برخورد می کنیم. علی میهن دوست (علی عقیدتی)در دادگاه گفت ما مسلمانیم اما مارکسیم را قبول داریم ، ولی حنیف نژاد نظر اورا به شکلی که در بالا اشاره شد ، اصلاح کرد.(چشم انداز ایران ،شماره ۸۰ ،۹۸-۹۹)یکی از نشریات مجاهدین ، که در اوایل انقلاب انتشار یافت ، درباره تلفیق تئوریهای اسلام با مارکسیسم نوشت ((ما به فلسفه مارکسیسم ،بخصوص در مورد الحاد می گوییم ((نه)) ولی به اندیشه اجتماعی ، بویژه تحلیلهای آن درباره فئودالیسم ،کاپیتالیسم و امپریالیسم می گوییم ((آری)).(نجاتی ، ۱۳۸۴، ۳۹۷)گرچه سازمان مجاهدین ، اسلامی بود، با تفسیر و برداشت انقلابی از اسلام ، ایدئولوژی ای را عرضه می کرد که با ایدئولوژی فدائیان مارکسیست تفاوت چندانی نداشت . از دیدگاه سازمان ، ایران زیر سلطه امپریالیسم به ویژه امپریالیسم آمریکا قرارداشت ، انقلاب سفید ، ایران را از جامعه ای فئودالی به جامعه بورژوازی کاملا وابسته به امپریالیسم غرب تبدیل کرده بودو کشور در معرض خطر امپریالیسم فرهنگی ، نظامی ، اقتصادی و سیاسی قرارگرفته بود. سازمان معتقد بود که رژیم پهلوی ، بیرون از بورژوازی کمپرادور ، پشتیبانی اجتماعی اندکی دارد و بیشتر از راه ایجاد خفقان ، ارعاب و تبلیغات حکومت می کند تنها راه از بین بردن این جو اختناق و وحشت هم ، توسل به اعمال قهرمانانه خشونت بار است.سازمان همچنین ، مدعی بود که پس از سرنگونی رژیم ، انقلابیون با پایان دادن وابستگی به غرب ، ایجاد اقتصادی غیر وابسته ، دادن آزادی بیان به توده ها ، توزیع عادلانه ثروت و خلاصه ایجاد نظام بی طبقه توحیدی دگرگونیهای اساسی به وجود خواهد آورددر واقع این نظریات چنان به عقاید سازمان فدایی نزدیک بود که رژیم سازمان مجاهدین را ((مارکسیستهای اسلامی )) می نامیدو ادعا می کرد که اسلام تنها پوششی برای پنهان کردن ویژگی مارکسیسمی آن است.سازمان مجاهدین هم پاسخ می داد که گرچه ((مارکسیسم را چونان روش پیشرفته تحلیل اجتماعی می پذیرد))، ماتریالیسم را مردود می داندو اسلام را سرچشمه الهام ، فرهنگ و ایدئولوژی خود قلمداد می کند. سازمان مجاهدین ، در جزوه پاسخ به اتهامات اخیر رژیم ، نگرش خود را به مارکسیسم و اسلام را این گونه خلاصه می کند:
((شاه از اسلام انقلابی به وحشت افتاده است . بنابراین همواره جار می زند که یک مسلمان نمی تواند انقلابی باشد. در اندیشه او فرد باید یا مسلمان باشد یا انقلابی او نمی تواند هر دو آنها باشد. اما واقعیت کاملا برعکس است . فرد یا انقلابی است و یا اینکه یک مسلمان حقیقی نیست.در سراسر قرآن هیچ مسلمانی وجود نداردکه انقلابی نباشد….رژیم تلاش می کند تا شکافی میان مسلمانان و مارکسیستها ایجاد کند.اما در نظر ما تنها یک دشمن اصلی – امپریالیسم و همکاران منطقه ای آن – وجود دارد. وقتی ساواک اعلام می کند هم مسلمانان و هم مارکسیستها را اعدام می کند وقتی شکنجه می کندهم مسلمانان و هم مارکسیستها را شکنجه می کند. نتیجتا،در شرایط کنونی، وحدتی ارگانیک میان انقلابیون مسلمان و مارکسیستها وجود دارد. حقیقتا چرا ما به مارکسیسم احترام می گذاریم؟ البته مارکسیسم و اسلام یکی نیستند. اما قطعا اسلام به مارکسیسم نزدیک تر است تا سلطنت پهلوی ، اسلام و مارکسیسم چون برضد بی عدالتی می جنگند، درسهای یکسانی می دهند. اسلام و مارکسیسم پیام مشابهی دارند چون الهام بخش شهادت مبارزه و ایثارند. کدامیک از اینها به اسلام نزدیکترند؟ویتنامی هایی که بر ضد امپریالیسم آمریکا می جنگند یا شاهی که به صیهونیسم کمک می کند؟ چون اسلام علیه ظلم و بی عدالتی می جنگد با مارکسیسم که آنهم بر ضد ظلم مبارزه می کندهمکاری خواهد کرد. آنها دشمن مشترکی دارند : امپریالیسم مرتجع.(گل محمدی ،فتاحی، ۱۳۸۹، ۶۰۷-۶۰۹)
درمورد نحوی آموزش و کار منسجم ایدئولوژی میثمی این گونه بیان می کند((حنیف نژاد خطبه ((متقین )) یا همام نهج البلاغه را برایم خواند که زندگی مرا متحول کرد . هر جایی که می رفتیم ، نهج البلاغه را باز می کردم و آنچه از این خطبه آموخته بودم ، بازگو می کردم .خطبه های نهج البلاغه را که با هم می خواندیم ، ابعاد گوناگونی داشت محمد آقا از دانش سیاسی ، تشکیلاتی ، علمی و مذهبی اش استفاده می کرد و خطبه را چنان توضیح می دادکه مفاهیم آن کاملا در آدم جا می افتاد.او بیشتر تلاش می کرد تا نفس آدم را بیدار کند و احساس مسئولیت انسان بیدار شود و به جایی برسد که خودکار و انگیزه مند شود. مثلا قرآن که می خواند ، روی هدف داری و سمت داری جهان و پدیده ها خیلی تکیه می کرد. آیه ((افحسبتم انما خلقناکم عبثا))یکی از تکیه کلام های مستمر قرآنی او بود. آیه دیگری که حنیف زیاد به آن استناد می کرد ، آیه ((ربنا و ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار بود(آل عمران آیه ۱۹۱)او می گفت :(اگر لحظه ای فکر کنیم که این جهان ، هدف دارو سمت دار نیست ، در زباله دان تاریخ افتاده ایم و همین عذاب است . …..یادم است روز جمعه ، کتاب شناخت را به پارک شهر برده بودیم . مثل زمان دانشجویی که درسهای دانشگاه را دوره می کردیم ، از صبح تا ظهر راه می رفتیم و می خواندم قطع آن کلاسوری بود و کسی متوجه نمی شد که چاپ اللکی است . قسمت هایی را حفظ می کردم و زیر بعضی مطالب ، خط می کشیدیم.کار مدونی که سازمان انجام داده بود. خیلی مرا جذب کرد . قبلا می گفتم که باید عمل کرد و کار تئوریک فایده ای ندارد ، ولی در این چند سال آنها کار متراکم عظیمی کرده بودند. کتاب های شناخت ، راه انبیاء راه بشر، تکامل ، اقتصاد به زبان ساده ، مبارزه چیست؟ چشم انداز پرشورو مدون شده بود. روی قران و نهج البلاغه کار زیادی کرده بودند کتاب هایی درباره عمل ، درباره تضاد و سایر کتاب های انقلابی را خوانده و نقد و بررسی کرده بودند.(میثمی، ۱۳۸۱، ۳۳۱-۳۳۴)وقتی ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق را بررسی می کنیم و آن را با پنج ویژگی مربوط به نظر دوتراسی می سنجیم این نتیجه استنباط می شود که سه مولفه اولیه کاملا با ایدئولوژی سازمان سنخیت داردو می توان گفت که این ایدئولوژی نوعی ایدئولوژی اسلامی است که جهان را با مولفه های اسلامی توضیح می دهد و برنامه کلی آن رسیدن به جامعه بی طبقه توحیدی است ، برای تحقق این برنامه کلی نیاز به طرحهای مبارزاتی است که همین مسئله سبب شد تا به آموزه های مارکسیستی نگاه ویژه شود و نباید منکر شد که شبح انقلابات مارکسیستی دهه ۵۰،۶۰،۷۰ میلادی در گزینش این آموزه ها بی تاثیر نبوده است ناگفته نماند به سبب اختلاف بین مجاهدین و دیگر گروه های اسلامی و بعد از پذیرش مارکسیسم در سال ۵۴ خورشیدی توسط عده ای از اعضای کادر مرکزی سازمان واژه التقاط نیز از جانب دیگر گروه های مذهبی به ایدئولوژی سازمان نسبت داده شده و به طوری که اکنون این نکته تبدیل به کلیشه شده است .باری با نگاه به سیر حوادث تاریخی و اسناد موجود این مسئله نمود پیدا می کند که آغاز وگسترش ایده تلفیق اسلام و مارکسیم فقط وفقط مختص سازمان مجاهدین نبوده و سازمان مجاهدین خلق اولین گروهی نبود که تلاش داشت اسلام را با مارکسیسم و سوسیالیسم آشتی دهدقبل از آن جنبش سوسیالیست های خداپرست به رهبری محمد نخشب تلاش کرده بود میان مبانی اسلام و سوسیالیسم پلی بزند و خیلی بیش ازآن در جمهوری شوروی سوسیالیستی گیلان به رهبری میرزا کوچک خان و نیز در جنبش شیخ محمد خیابانی در تبریز این جمع میان اسلام و سوسیالیسم به چشم می خورد. اما باید دید که آیا قبل از اینها نیز می توان سراغ کسانی گرفت که تلاش کرده اند میان اسلام و مارکسیست جمع کند یا نه؟ برای پاسخ به این سوال می توان احتمال داد که در مرزهای جغرافیایی که میان مسلمانان و مارکسیست ها همجوار بوده است، علی القاعده باید سراغ چنین اندیشه هایی را گرفت .طبعا این مرزها ، مرز جمهوری مسلمان شوروی سابق با روسیه بوده اند که سوسیال دموکراسی روسیه در آن فعال بود و احزاب چپ تحت تاثیر مارکسیسم ، انقلاب های ۱۹۰۵و۱۹۱۷ را برپا کردند. این نقاط شامل داغستان ، قفقاز،کریمه و ولگا (که مهاجران تاتار مسلمان در آنجا حضور داشتند)و همچنین جمهوری های آسیای میانه یعنی ترکستان بزرگ می شد.بعد از آنکه تزارها این مناطق را از چنگ ایران و بعضا عثمانی به در آوردند، تلاش شدیدی در جهت روسی نمودن این مناطق به عمل آوردند و طبعا با واکنشهایی رو به رو شدن که شبیه واکنش های ملل استعمار شد،در مقابل استعمارگران بود. مثلا جنبش باسمه چی ها که ابتدا در خیوه و بخارا شکل گرفت و بعدا به سایر مناطق مسلمان نشین تسری یافت و به شدت سرکوب شد،بعد از انقلاب اکتبر که بلشویک ها حق ملل را در تعیین سرنوشت خویش به رسمیت شناختند در میان مسلمانان چند گرایش به وجود آمد. گروهی به این حرف بلشویک ها اعتنایی نکردندو آن را فربیی بیش ندانستندو ادعا کردند که دولت شوروی ماهیتا با رومانوف ها تفاوتی ندارد وهمان مرام باسمه چی ها را در پیش گرفتند و حتی در بعضی موارد با ارتش دنه کین که آخرین تلاش ها را برای حفظ تزاریسم می کرد هم داستان شدند اما ارتش سرخ به زودی آنها را سرکوب کرد و این جنبش از میان رفت .
گرایش دوم که حرف حکام جدید شوروی را باور کرده بود و تصور می کرد که آنان حق ملت های ساکن شوروی را به رسمیت می شناسد تلاش کرد احزاب و دولت های ملی خود را تشکیل دهد. مثلا نریمان اف اولین ریئس جمهور آذربایجان که ضمنا رهبر حزب مساوات نیز بود تا حدود سال ۱۹۲۲ این جمهوری را اداره کرد.همچنین در ارمنستان داشناک ها دولت ملی خود را تشکیل دادند و تصور می کردند که در داخل شوروی بزرگ ، نوعی فدرالیسم و استقبال از وجود کشورهای مشترک المنافع امکان خواهد داشت اما با قدرت گیری دولت مرکزی ، این دولت های ملی به شدت سرکوب و در داخل شوروی ادغام شدند و ساواتیت ها و داشناک ها به عنوان ضد انقلاب مورد پیگرد قرار گرفتند.
در کنار این دو گرایش قبلی ، ما شاهد پیدایش روشنفکرانی مذهبی هستیم که دولت تزاری را همچون استعمارگران می پنداشتند و برای رهایی از استعمار آن به دعوت بلشویک ها لبیک گفتند و نوعی کمونیسم اسلامی یا ناسیونالیسم کمونیستی را در مناطق خود برقرار کردند، یعنی به عنوان شاخه مسلمان حزب کمونیست شوروی اجازه یافتند که در بخشی از مناطق ،فعالیت کنند و این وضعیت تناقض آلود را به گونه ای تئوریزه کردندکه ضمن آنکه مسلمانند بلشویک هم باشندو می توان گفت مارکسیسم اسلامی از همین جا نشات می گیرد.مهمترین فرد شاخص که این نوع مارکسیسم اسلامی را تئوریزه کرد از مسلمانان تاتاری بود که کسی قبلا اجدادش از سوی تزار به شبه جزیره کریمه واقع در اوکراین کنونی کوچ داده شده بودند. نام وی میر سعید سلطان گالیف (قلی اف ) بود. قلی اف ابتدا در مکتب خانه پدرش که معلم علوم دینی بود درس خواند و قرآن و علوم شریعت را آموخت . اما بعدها در بزرگ سالی به غازان رفت و در آنجا ارتباط گسترده ای با گروه های مختلف سوسیال دمکرات و ((اس آر))[۱۱] ها برقرارکرد و با اندیشه های سوسیالیست ها آشنا شد و سپس به باکو برگشت . در آن موقع که حدود جنگ اول جهانی بود. باکو موزاییکی از اقوام مختلف بود گرجی ، ایرانی،تاتار،ارمنی،آذری،روس و غیره به خاطر کارگری در شرکت نفت در آنجا ساکن بودند. گالیف در آنجا به عنوان روزنامه نگار شروع به کار کرد تا اینکه انقلاب اکتبر به ثمر رسید و به دستور لنین ، جنگ با تزار به جای جنگ با آلمان ها در دستور کار قرار گرفت و به این ترتیب عملا باعث شد که بخش هایی از روسیه به دست آلمان ها فتح شود برای لنین مهم این بود که ابتدا پایه های کمونیسم را در روسیه محکم نماید لذا به تروتسکی دستور داد که با آلمان ها به پای میز مذاکره برای صلح بنشیند. سپس مساله اصلی برای وی جنگ با بقایای ارتش تزاری بود که با رهبری دنی کین و کل چاک تقریبا جنگ داخلی را به شوروی تحمیل کرده بودند.لذا می خواست در این مبارزه ملل مسلمان شرق را به همراه داشته باشد. از این رو ، با برگزاری اولین کنگره ملل مسلمان همه روسیه در مسکو در سال ۱۹۱۷ تلاش کرد نشان دهد که حق ملل و اقوام را به رسمیت می شناسد و به آنها خود مختاری خواهد داد. و فردی به نام ملا محمد وحیدف را که یک روحانی بلشویک ای شده بود کمیسر امور مسلمین داخل روسیه و سیبری کرد قلی اف نیز با وحیدف شروع به همکاری کرد . منتها بعد از آنکه مشکلات بلشویک ها حل شد. و ارتش دنی کین و کل چاک شکست خوردندو نیز منشویک ها و اس آرها تارو مار شدند ، در همان زمان که لنین زنده بود، مبارزه با مذهب و حق ملل برای تعیین سرنوشت خویش آغاز شد و عده زیادی از روشنفکران که تا آن زمان متحد بلشویک ها بودند و عضو حزب به شمار می رفتند از حزب اخراج شدند. در سال ۱۹۲۳ گالیف به انحراف از موازین حزب متهم شده وبه عنوان فردی پان ترکیست و پان اسلامیست از حزب اخراج شد بعد از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴و قدرت گیری استالین ، سرکوب و شدت عمل فزونی گرفت . گالیف در سال ۱۹۴۰ با اینکه فعالیت مخالف دولت نداشت توسط ان.کی.وی.دی[۱۲] سلف کا.گ.ب[۱۳] دستگیر و اعدام شد البته در سال ۱۹۹۰ یعنی یک سال قبل از فروپاشی حزب کمونیست شوروی، از وی اعاده حیثیت شد.
گالیوفیسم :امروزه به مجموعه ای از ایده هایی که سلطان گالیوف پروراند گفته می شوندیعنی نوعی مکتب کمونیسم محلی اسلامی.
-
- اومعتقد بود برای مبارزه با تزاریسم در مناطق مسلمان نشین باید احزاب اسلامی – کمونیستی به وجود بیایندکه خصلتی محلی داشته باشندیعنی ملی ،دینی،سوسیالیستی باشند. این احزاب از یک طرف در مقابل شهرهای متروپل مانند مسکو و سن پیترزبورگ خصلتی ملی و محلی دارند،ثانیا مسلمان هستند، یعنی سبک زندگی مسلمانان را دارند ، ثالثا، چون کارگری یا دهقانی هستند خصلتی پرولتری و لذا سوسیالیستی دارند.
-
- گالیف توصیه می کرد باید آموزه های اسلام و سوسیالیسم را با یکدیگر ادغام کرد وقرائتی مارکسیستی از اسلام به دست داد تا برای مردم قابل هضم باشد و مدعی بود که خود اسلام نیز این قابلیت را دارد که به چنین قرائتی تن در دهد.
-
- این انطباق مارکسیم در اسلام باید منجر به تشکیل یک حزب مخصوص شود که بتواند توده های مسلمان را سازماندهی کنند این حزب بخشی از جنبش کمونیستی تمام روسیه است. اما باید به صورت مستقل از حزب بلشویک عمل بکند و رهبری آن از درون مسلمانان انتخاب شود و مرزهای خود را با بلشویک ها مراعات کند. وی حتی بعد از انقلاب اکتبر نیز معتقد بود که حزب کمونیست شوروی چند متروپل دارد و حزب سوسیالیست محلی مسلمانان نباید در آن ادغام شود تا بتواند در مورد پیگیری مطالبات ملی و حقوق مسلمانان بهتر عمل کند.( حجاریان ، مهرنامه شماره ۲۰ ،۱۳۴-۱۳۵)
۵-۲- سازماندهی و تشکیلات:
سازمان در اولین جمع بندی خود راجع به شرایط سیاسی جامعه و ارزیابی از عملکرد سازمان ها و احزاب آن روز ، به این نتیجه رسید که در شرایط فعلی ، بدون یک تشکیلات قوی و منسجم ، منضبط ، متمرکز و در عین حال مخفی نمی توان مبارزات توده ها را علیه رژیم پهلوی و امپریالیسم رهبری نمود و آن را به پیروزی رسانید.سازمان بر این عقیده بود که شکل هر موسسه ای در ارتباط تنگاتنگ با مضمون و محتوای فعالیت آن توسعه می باشد و این مضمون و محتوای فعالیت توسعه است که شکل آن موسسه را نیز تعیین می کند(به نقل از گفته های لنین)سازمان از همان ابتدا روی مخفی بودن تشکیلات و رعایت اصول و ضوابط امنیتی شدیدا تکیه داشت و علاوه بر آن ، معتقد بود که تا زمان شروع عملیات نظامی سازمان ، ساواک به هیچ وجه نباید از وجود سازمان اطلاع یابد، چرا که هرگونه آگاهی و اطلاع از وجود چنین تشکیلاتی ، موجب هشیاری پلیس گردیده ، با پیگیری و ردیابی گسترده ، قادر خواهد بود، آن را کشف و نابود سازد.سازمان در رابطه با مخفی بودن تشکیلات و فعالیت آن ، یک رشته نکات و مسائل امنیتی را با استفاده تجربیات مدرن و غیر مدرن ایرانی و غیر ایرانی مورد توجه قرار داده و خود بدان پایبند می دانست.سازمان علاوه بر رعایت اصول و ضوابط امنیتی ، خود را مقید به رعایت یک رشته اصول تشکیلاتی می دانست که به نوبه ی خود در حفظ و استحکام تشکیلات نقش اساسی داشتند. اصول تشکیلاتی مورد توجه سازمان در اساس همان اصول و ضوابطی بود که احزاب و گروه های چپ و از جمله حزب کمونیست چین و رهبری آن مائو، آنها را مورد توجه و تاکید قرار می دادند که اهم آنها به قرار زیر بود:
-
- اصل سانترالیسم دموکراتیک یا مرکزیت دموکراتیک ؛ به مفهوم تبعیت از رهبری سازمان و فرامین آن در سطوح مختلف تشکیلات ، تبعیت اقلیت از اکثریت ، مسئولیت فردی کلیه ی افراد سازمان در قبال وظیفه محوله ، شیوه ی رهبری جمعی در تصمیم گیری ها و حق اظهار نظر و انتقاد برای کلیه ی افراد سازمان.(روحانی، ۱۳۹۰، ۶۱)
در این خصوص میثمی این گونه از خاطرات اش نقل می کند((روزی از قله توچال از سمت جاده امامزاده داود و طرف سولقان بر می گشتیم ، محمد آقا گفت : وقتی کاری باشد ، ما به کسی نمی گوییم این کار را بکن . به بچه ها می گوییم چنین کاری هست ، توضیح می دهیم تا ببینیم چه کسی داوطلب می شود.))می گفت : ((این یک حالت مرکزیت دمکراتیک است که از سویی صد درصد مرکزیت است و مرکزیت عمل صالح را پیدا می کند و از سویی دیگر ، صددرصد دموکراتیک است . داوطلبی که می خواهد این عمل را انجام دهد، با تمام وجودش انجام می دهد. این یکی از شیوه های تشکیلاتی حنیف نژاد بود که ماهم بعدها پیرامون این شیوه ، خیلی کار کردیم.(میثمی، ۱۳۸۱، ۳۴۳)
-
- اصل انتقاد و انتقاد از خود ؛ که این اصل خود به یک معنی جزء لاینفک اصل اول می باشد و مفهوم آن عبارت از این است که هر فرد سازمان در عین حال که باید اعمال و رفتار خود را مورد برخورد و انتقاد قرار داده و به نفع آن بپردازد ، حق دارد که سازمان و هر فرد آن در هر سطح و موضعی که باشد ، مورد انتقاد قراردهد و خواستار پاسخگویی به انتقاد خود باشد و در چنین حالتی سازمان و یا آن فرد ، وظیفه دارند پاسخگوی انتقاد وی باشند.
-
- شیوه ی اتخاذ تصمیم در سازمان؛به این شکل که درباره مسائل مهمی چون تعیین خط مشی سیاسی و نظایر آن ، در کلیه حوزه های این بحث در دستور قرار می گرفت و رهبری سازمان با در نظر گرفتن افراد سازمان ، به جمع بندی و تعیین خط مشی و … می پرداخت . لیکن درباره ی مسائل به اصطلاح روزمره ی رهبری سازمان راسا تصمیم گیری نموده و خواستار اجرای آنها از سوی کلیه ی اعضای سازمان می گردید.
تصمیم گیری در حوزه ها مربوط به مسئول می شد و اعضای حوزه در عین حال که نظر می دادند ، این نظر جنبه ی مشورتی داشت و در صورت مخالفت مسئول با آن ، قابل پیاده شدن نبود.
سازمان هیچ گاه در دوره ی ۱۳۴۴- ۱۳۵۰ و نه پس از آن ، دارای اساسنامه ی مدون و روی تهیه ی آن نیز اصرار و تاکید خاصی وجود نداشت. درباره شیوه ی سازماندهی و چارت تشکیلاتی نیز باید بگوییم که تا سال ۱۳۴۷ به هیچ وجه گروه و یا گروه های کار تخصصی اعم از ایدئولوژیک ، سیاسی، نظامی ، فنی و …. در سازمان چه در سطح مرکزی و چه پائین تر از آن وجود نداشت و از همین سال بود که به تدریج و در ابتدا گروه ایدئولوژی و سپس گروه های سیاسی ، اطلاعات ، کارگری ، روحانیت و بازار و بعدها گروه های آموزش نظامی و تهیه و کاربرد مواد منفجره ، تدارکات ، الکترونیک و …به وجود آمد.
گروه ایدئولوژیک در سال ۱۳۴۷ با رهبری محمد حنیف نژاد به وجود آمد.گروه سیاسی در سال ۱۳۴۸ و جهت تدوین مقالات و تحلیل های سیاسی به وجود آمدکه سعید محسن در راس آن قرار داشت . گروه اطلاعات در اواخرسال ۱۳۴۸ و ابتدا با مسئولیت علی اصغر بدیع زادگان و پس از مسافرت وی به خارج تحت مسئولیت محمود عسگری زاده به وجود آمد.این گروه به خصوص در مراحل نهایی موفق شد اطلاعات بسیار زیادی از افراد و تاسیسات عمده ی رژیم را جمع آوری نماید. این اطلاعات علاوه بر جنبه های سیاسی و افشاگرانه ، بیش از همه از نظر شناسایی هدف های مورد نظری که سازمان در آینده ی نزدیک قصد داشت به آنها ضربه بزند، اهمیت داشت حتی همان مقدار عملیات عمده ای را که سازمان پس از ضربه ی ۱۳۵۰ بدان اقدام کرد، در سایه پهن اطلاعات صورت گرفت . گروه کارگری در سال ۱۳۴۸ و با مسئولیت یکی از افراد مرکزیت (گروه ناصر صادق) به وجود آمد. این گروه وظیفه داشت با کارگران کارخانجات تماس گرفته و با کار آموزشی روی آنها ، به تدریج آنها را به سمت جذب نموده و به کمک آنها دست به فعالیت سیاسی گسترده در سطح کارخانجات بزند. این گروه در مجموع فعالیت چشمگیری نداشت به جزء تعداد بسیار معدودی از کارگران را جذب کرد.
گروه روحانیت و بازار که خود محمد حنیف نژاد در راس آن قرار داشت ، در سال ۱۳۴۸ به وجود آمد و وظیفه داشت که با روحانیون و بازاری ها ی مبارزه ارتباط برقرار کند تا از یک سو آنان را به سمت سازمان و خط مشی آن جذب نموده و از سوی دیگر از نفوذ کلام و امکانات آنها در جامعه ، در جهت مصالح سازمان سود جوید. هر حوزه که به عنوان واحد تشکیلاتی به حساب می آمد، شامل سه چهار نفر عضو بود که یکی از اعضای حوزه های بالاتر مسئولیت آن را به عهده داشت. از بالا به پائین در تشکیلات و در تکامل یافته ترین شکل آن ، این ارگان های قابل مشاهده بود:مرکزیت،حوزه کادرها و مسولان درجه ۲،حوزه کادرهای درجه ۳،حوزه اعضای ساده.
میزان اعضای سازمان در سال ۱۳۴۷،حدود صد نفر و در سال ۱۳۴۸ ، حدود دویست نفر بوده است که بدون تردید طی سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ نیز به این میزان افزوده شده است.
مرکزیت سازمان ابتدا و تا حدود یک سال ، مرکب از سه نفر به نام های محمد حنیف نژاد،سعید محسن و عبدالرضا نیک بین(عبدی) بود، پس ازآن علی اصغر بدیع زادگان به عنوان عضو مرکزیت به این سه نفر پیوست .در سال ۱۳۴۷ ، عبدی از سازمان کناره گرفت و از آن موقع ، مرکزیت محدود به سه نفر بقیه شد.در سال ۱۳۴۸ به تدریج بر تعداد اعضای مرکزیت افزوده شد و افراد زیر نیز به عضویت مرکزیت در آمدند:علی باکری، بهمن بازرگانی،حسین روحانی،علی میهن دوست،محمود عسگری زاده، ناصر صادق و نصرا.. اسماعیل زاده
علی اصغر بدیع زادگان ، علی باکری ،حسین روحانی و نصرا.. اسماعیل زاده در طول سال ۱۳۴۹ و در رابطه با مسئولیت های خارج از کشور از ایران خارج شدند و مرکزیت داخل تا اوایل سال ۱۳۵۰ محدود به بقیه ی افراد شد: لذا اوایل سال ۱۳۵۰ به تدریج علی اصغر بدیع زادگان ، علی باکری،نصرا..اسماعلی به ایران مراجعت کردند و دو نفر اول موضع مرکزی خود را حفظ نمودند و نفر سوم از آن خارج شد.در بهار سال ۱۳۵۰ ، چهار نفر دیگر به نام های زیر به مرکزیت راه پیدا کردند: رضا رضایی،محمد بازرگانی،مسعود رجوی و کریم تسلیمی. نفر آخرپس از مدت کوتاهی به دلیل موضع انفعالی اش از مرکزیت کنار گذاشته شد و به این ترتیب ، در آستانه ی ضربه اول شهریور ، مرکزیت سازمان مرکب از ده نفر و شامل عناصر زیر شد: محمد حنیف نژاد، سعید محسن،علی باکری،بهمن بازرگانی،علی میهن دوست، محمود عسکریزاده، ناصر صادق،رضا رضایی،محمد بازرگانی و مسعود رجوی.
سازمان به دنبال تشکیل و بنیان گذاری اش به جز در تهران ، در تبریز و شیراز نیز به دلیل حضور برخی از عناصر هوادارسازمان ، شروع به فعالیت نمود و به تدریج در این نقاط رشد و گستردگی نسبتا زیادی حاصل کرد. تا سال ۱۳۵۰ سازمان به جز در شیراز و تیریز که در سطح کمیته ی سازمانی فعالیت داشتند و تا حدودی در مشهد ،در هیچ جای دیگر ایران فعالیت تشکیلاتی نداشت. (روحانی ،۱۳۹۰، ۵۹-۶۵)
استراتژی:
در پائیز سال ۴۶ و در پی تدوین شمار قابل توجهی مطالب ، نظر خواهی عمومی در سازمان صورت گرفت . جمع بندی و نتایج آن نظر خواهی که در واقع آغاز((مرحله دوم)) در حیات سازمان بود به صورت زیر خلاصه می شود:
الف ) تشکیل گروه ایدئولوژی، به منظور تدوین متون اعتقادی برای آموزش کادرها.
ب) تشکیل گروه روستایی ، به منظور شناسایی روستاهای ایران ، مشخص کردن بافت اقتصادی – اجتماعی روستاها و زمینه های سیاسی –مبارزاتی آنجا.
[یکشنبه 1400-08-02] [ 07:06:00 ق.ظ ]
|