جدیدیها، نهضت (جدیدیه )، جنبش اصلاح طلبی فرهنگی ـ آموزشی و سیاسی در مناطق مسلمان نشین روسیهی تزاری، شامل تاتارستان، آسیای مرکزی و قفقاز. تا اواخر قرن نوزدهم، مکتب ها، یعنی مدارس ابتدایی، در جهان اسلام و از آن جمله در مناطق مسلمان نشین روسیه عهدهدار مرحلهی نخست امر تعلیم و تربیت بودند و در آن ها خواندن و نوشتن، روخوانی قرآن، از برخوانی برخی سوره ها و مقدمات علوم دینی تدریس می شد.[۷۷]
در برابر شیوهی سنّتی آموزش، که «اصول قدیم » نامیده می شود روشنفکران نوجو و غربگرای مسلمان روسیه، که شیوهی مذکور را پاسخگوی نیازهای جوامع رو به تحول خود نمی دانستند، از شیوهی دیگری به نام «اصول جدید»، که برگرفته از نظام آموزش و پرورش غربی بود، هواداری می کردند. هواداران شیوهی اخیر را «جدیدچی »، «جدیدیست »، «جدید» و این شیوه را «جدیدچی لیک »، «جدیدیسم » یا «جدیدیه » می نامند. چنانکه در آسیای مرکزی آنان خود را «ترقی خواهان »، «ترقی پروران » و «اصلاحاتچیان ». پس از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه هم، به مناسبت فعالیت های سیاسی، «جوان بخارائیان » (بخاراییان جوان ) و «حریت طلبان » و «انقلابچیان » نامیده می شدند.[۷۸] اما این جنبش، ریشه در ادوار پیش از پیدا شدن این نام ها داشت و اصلاحات آموزشی، مرحلهی آغاز جنبشی بود که بعدها دارای ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شایان توجهی شد.
استیلای دولت روسیه بر سرزمین های مسلمان نشین با تصرف خان نشین قازان، از بقایای دولت اردوی زرین در اواسط سدهی دهم / شانزدهم آغاز شد و از آن پس در جهت مسیر رود ولگا به سوی خزر و اورال توسعه یافت. در اواخر قرن هجدهم، کریمه و در پی آن بخش اعظم قفقاز در نیمهی اول قرن نوزدهم و آسیای مرکزی ــ مشتمل بر اراضی جمهوری های امروزی ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان ــ از نیمهی دوم قرن نوزدهم، به تدریج به تصرف دولت مذکور در آمدند. همچنان که استیلای روسیه بر سرزمین های مذکور از غرب به سوی شرق گسترش یافت، زمینهی پیدایش جدیدیها نیز نخست در غرب فراهم آمد و سپس به شرق راه یافت. تاتارهای حوضهی ولگا، که شهر قازان مرکزشان بود، از نظر اقتصادی و فرهنگی پیشرفته تر از مسلمانان مناطق دیگر روسیه بودند و همین، زمینه ساز پیشاهنگی ایشان در جریان تجددخواهی بود. تاتارهای کریمه که از زمان تسلط روسیه در ۱۱۹۷/۱۷۸۳ بر آنجا، تحت انواع فشارهای استیلاگرانه قرار داشتند، در طی حدود یک سده بیش از یک میلیون نفر از آنان وادار به مهاجرت به عثمانی شده بودند و بسیاری از مساجد و مدارسشان تخریب شده بود و جریان روسی و مسیحی کردن در آنجا هم اعمال می شد. فشارهای مورد بحث خواه ناخواه واکنش هایی را نیز در جامعهی تاتارهای کریمه در پی داشت.[۷۹]
ترویج آموزش و پرورش جدید در شهری چون قازان، که دژ مقاومت تاتارهای مسلمان در برابر جریان مسیحی و روسی شدنشان به شمار می رفت، از جلوه های واکنش آنان در دفاع از هویت دینی و قومیشان بود.[۸۰] یک نهضت فکری در قازان شکل گرفت که از لزوم نگرشی نو به زندگی و «عصری » شدن برای رهایی از قیمومت جانبداری میکرد. عبدالناصر کورساوی، از علمای نواندیش تاتار، آغازگر اصلی این نهضت بود. وی در کتاب خود، الارشادللعباد، که به عربی نوشته شده است، با دفاع از آزادی اندیشه به نقد دنباله روی از گذشتگان پرداخت و از لزوم باز بودن باب اجتهاد دفاع می کرد. شهاب الدین مرجانی[۸۱] عالم کلامی و مورخ، معلم مدرسهی تربیت معلم روس ـ تاتار و گیمنازیومِ (دبیرستان ) قازان (گشوده شده در ۱۱۷۱/۱۷۵۸) و مرتبط با استادان دانشگاه قازان (گشوده شده در ۱۲۱۹/۱۸۰۴)، دوام بخش راه کورساوی به شمار می رفت. وی، ضمن تقویت شعور تاریخی در تاتارها، با آثار تاریخی خود، نظریات خویش را در بارهی تعلیم و تربیت در مدرسهای که در قازان تأسیس کرد، اعمال می نمود.[۸۲] جریان اصلاحگری دینی رواج یافته در پرتو تلاش های آنان، نسل جوان را به ضرورت اجرای «اصول جدید» برای اصلاح مدارس متقاعد کرد. گاسپرینسکی، بنیانگذار اصلی جدیدیها، از خدمات و آثار مرجانی بارها در ترجمان تقدیر کرده است.
دانلود پروژه
نهضت جدیدیها در آسیای مرکزی؛ در حالی که جنبش جدیدیها در قازان و کریمه و قفقاز، که از نظر صنعتی و تجارت و شهرنشینی از پیشرفت نسبی برخوردار بودند، زمینهی مساعدی برای توسعه یافت، آسیای مرکزی، که از نظر اقتصادی عقب مانده تر از مناطق مذکور بود، تا مدت ها به این جنبش بی اعتنا ماند. از نخستین دهه های قرن چهاردهم (سال های پایانی واپسین دههی قرن نوزدهم و از نخستین سال های قرن بیستم )، با وجود مقاومت سنّت گرایان مورد حمایت امیران، جنبش جدیدیها، اگرچه به صورت محدود، در آسیای مرکزی رو به توسعه نهاد. در آسیای مرکزی رهبران مهم جدیدیها عبارت بودند از: احمد دانش، محمود خواجه بهبودی، عبدالرئوف فطرت، منوّر قاری.[۸۳]
در دهه های پایانی قرن نوزدهم، در آسیای مرکزی هم، مانند تاتارستان و قفقاز، سه نوع مدرسه وجود داشت: مدارس روسی یا رسمی که مجری سیاست دولت در جهت روسی گردانی بودند، نخستین مدرسه از این نوع در ۱۲۸۷/۱۸۷۰ در سمرقند تأسیس گردید و فقط شمار کمی از کودکان طبقات بالای جوامع مسلمان به این مدارس جذب شدند؛ مدارس سنّتی مستقل، که شمارشان بسیار زیاد بود و مدارس دو زبانه، که نخستین بار در دههی ۱۸۷۰ در منطقهی ولگا و سپس در مناطق تاتارنشین دیگر و نیز در قفقاز گشایش یافتند و مدارس روس ـ تاتار نامیده می شدند، و در آسیای مرکزی به مدارس روس ـ محلی معروف شدند. در چنین مدارسی تعلیم و تربیت روسی و سنّتی مسلمانان توأم بود. نخستین مدرسه از این نوع در صفر ۱۳۰۲/ دسامبر ۱۸۸۴ در تاشکند گشوده شد.[۸۴]
نخستین بنیانگذاران مدارس اصول جدیدی در آسیای مرکزی، تاتارهای مهاجر بودند. در واپسین دههی قرن نوزدهم، مدارس جدیدی در خوقند، اندیجان، سمرقند، تاشکند، قرقیزستان توسط رهبران نهضت از جمله گاسپرینسکی و منور قاری تأسیس شدند. [۸۵] اگرچه مقامات روسی در آسیای مرکزی، مدارس جدید را، که مروج آزادی و پان ترکیسم به شمار می آمدند، به چشم دشمن روسیه می نگریستند و از تعلیم و تربیت سنّتی مدافع ارزش های محافظه کارانه جانبداری می کردند، اما مسأله در آن زمان در بخارا صورت دیگری داشت. مقامات روسی، چون علمای بخارا را متحجر افراطی می انگاشتند و هر اقدام و حرکت ضد روس را با همان برچسب محکوم می نمودند، بر آن بودند که مواضع افراطی آنان، مسلمانان را سرانجام بر ضدشان می شوراند و در نهایت به تضعیف حکومت امارت می انجامد. ازاین رو، در اوضاع خاص بخارا نه تنها با پیشرفت و توسعهی تعلیم و تربیت جدید مخالفتی نداشتند، بلکه حتی احتمالاً امیر را نیز تحت فشار قرار می دادند تا اجازهی تأسیس مدرسهی جدید را بدهد. در چنین اوضاعی، امیرعبدالاحد اجازهی تأسیس مدرسهی اصلاح شده را برای اتباع خود در شوال ۱۳۲۶/ اکتبر ۱۹۰۸ صادر کرد و مدرسه تأسیس گردید. در این مدرسه، به زبان فارسی تدریس می شد[۸۶]. اما جناحی از علمای محافظه کار به مخالفت جدّی با مدرسهی مذکور پرداختند و تعلیم و تربیت جدید را مغایر شرع قلمداد کردند، تا جایی که سرانجام دستور بستن مدرسه صادر شد.[۸۷]
در آسیای مرکزی، طبقهی علما و به طور کلی مدارس سنّتی، از خاستگاه های نخبگان جدیدی بودند. برای نمونه، محمود خواجه بهبودی، که پدر نهضت جدیدیهای ازبک به شمار می آید، مفتی بود. منوّر قاری، معروف به پدر جدیدان تاشکند نیز که شاید بتوان او را انتهای طیف محافظه کار جدیدیه به شمار آورد، اکثر همکاران نزدیک خود را از میان علما برگزیده بود. فطرت و عینی هم سال ها در مدارس قدیم تحصیل کرده بودند. سید احمد وصلی، با این که خود مدرّس مدارس سنّتی بود، اشعار فراوانی در هواداری از اصول جدید سروده است. این همه، حاکی از دشواری، بلکه ناممکن بودن ترسیم خط فاصلی قاطع بین علما و جدیدان است. بین علما همچنانکه اصول گرایان و قدیمی گرایان و متعصبان وجود داشتند، میانهروان و اصلاحگرایان نیز بودند. علمایی هم بودند که از گونهی دیگری از اصلاحات جانبداری می کردند، مانندِ عبدالقادر سیاح که از جهاتی با بسیاری از جدیدیها همانندیهایی داشت. ضمن ابراز خصومت با جدیدیها، برای اصلاح مدارس قدیمی پیشنهادهایی مطرح می ساخت.[۸۸]
با بسته شدن مدرسهی میرزاعبدالواحد منظم، بلوایی که به بسته شدن مدرسهی جدیدی میرزاعبدالواحد و فرار او از بخارا و مخفی شدن صدرالدین عینی انجامید،[۸۹] فعالان شرکت بخارای شریف و جمعی از معارف پروران بخارایی را بر آن داشت تا برای تعقیب مقاصد فرهنگی و سیاسی خود، به تشکیل یک جمعیت زیرزمینی همت گمارند. بدین ترتیب، «جمعیت تربیهی اطفال » در ذیقعدهی ۱۳۲۸/ دسامبر ۱۹۱۰ تشکیل گردید. تحت نفوذ این جمعیت، گروه های پراکندهی موجود نیز به تدریج متحد شدند. به زودی بین این جمعیت و جمعیت تعمیم معارف بخارا، که به همت مهاجران بخارایی در استانبول تشکیل شده بود، ارتباط برقرار شد. جمعیت اخیر ــ که شعبه هایی در بخارا و سمرقند داشت و در زمینهی تأسیس مدارس و تعمیم تعلیم و تربیت اصول جدیدی و انتشار مطبوعات و کتاب های درسی و ادبی و اخلاقی و اعزام دانشجویانی از بخارا و آسیای مرکزی به قفقاز، کریمه، قازان، روسیه و استانبول و یاری رسانی به آنان در جریان تحصیل کوشا بود ــ بنیانگذار شرکت بخارای شریف و نیز شعبهی علنی جمعیت تربیهی اطفال به شمار آمده است. علت وجودی جمعیت در نظامنامه اش، که در بر دارندهی وظایفی است، مستتر است. در حدود سه مورد از وظایف پنج گانهی مندرج در نظامنامه، دارای جنبهی فرهنگی است؛ بدین قرار:
۱) تعمیم تعلیم وتربیت ( جدید) بین مردم و به همین منظور، تأسیس مدارس و چاپخانه برای تهیهی کتاب. ۲) مبارزه با تحجر از طریق اصلاح مدارس قدیمی و روزآمدکردن اندیشه های مسلمانان. ۳) پایان دادن به دشمنی بین پیروان مذاهب و فرق مذهبی و رفع تعصب و تنگ نظری مقامات اهل سنّت در امارت.[۹۰]
جدیدیها ــ که اسلام را جوهری پیوند بخش میان اقوام و مذاهب می دانستند و پایبندی به اسلام را برای بهره وری از فضیلت های سازندهی آن لازم می شمردند ــ بر آن بودند که باید با در نظر داشتن واقعیت های کنونی به دستاوردهای دانش و فنّاوری پیشرفته در انطباق با توصیه های اولیهی اسلام دست یافت. جدیدیها احساس می کردند که مسلمانان دستخوش جهل و انحراف از دین شده اند؛ زیرا، به قول فطرت، مردم «از حقیقت اسلام خبر ندارند و کسی را که یک آیهی قرآن و یک حدیث پیغمبر را به فکر و تأمل درست خوانده باشد و به این ها بفهماند، ندارند.» به نظر وی، ترقی اسلام در گذشته به برکت سعی و غیرت مسلمانان بوده و تنزل امروزی آن « بی غیرتی » مسلمانان است. فطرت، در اغلب آثارش موضع مسلمانی ترقی خواه و معارف گستر را داشت و در کنار آن منظومهی بلند مولود شریف یا خود مرآت خیرالبشر را در ستایش حضرت محمد صلی اللّه علیه وآله و سلم سرود.
پرهیز از تعصب و تنگ نظری از ویژگی های اخلاقی جدیدیها به شمار آمده است اما در نظر مخالفان آنان تمام تحصیل کردگان روسیه و استانبول و کسانی که زبان روسی می دانستند و آن هایی که روزنامه می خواندند یا کودکانشان را به مدارس جدید می فرستادند یا حتی کسانی که با این گونه افراد آمد و رفت می کردند، از جدیدیها به شمار می آمدند. بر اثر تحریکات آنان بود که فتوای «جدید کافر است » صادر شد و کار تعقیب و سرکوبی جدیدیها و هواداران آنان و به طور کلی روشنفکران ابعاد گسترده ای یافت.
بهطورکلی، به علت ساختار اقتصادی ـ اجتماعی آسیای مرکزی و دوام نفوذ ذهنیت قدیمی، نهضت جدیدیها در آن سامان، با وجود تلاش های روشنفکران، در مقایسه با قازان، کریمه و قفقاز از توسعهی فرهنگی کمتری برخوردار بوده است. چنانکه در آستانهی ۱۳۲۸/۱۹۱۰، در حالی که تعداد مدارس اصول جدیدی در سایر مناطق مسلمان نشین روسیه به پنج هزار باب رسیده بود، در آسیای مرکزی به یکصد باب نمی رسید. جدیدیهای آسیای مرکزی در روزنامه نگاری نیز فعال بودند. روزنامه برای جدیدیها جاذبهی خاصی داشت. آنان روزنامه را نشانهی پیشرفت و سرچشمهی روشنگری می دانستند[۹۱]
اگرچه صدرالدین عینی بر آن بود که «جمعیت تربیهی اطفال »، چندان جنبهی سیاسی نداشت و به هیچ وجه سازمان سیاسی به شمار نمی آمد، حکومت و کارگزاران تزاری، به این گونه فعالیت ها همچون تشکیلات انقلابی می نگریستند و اعضای آن را از مخالفان دولت به شمار می آوردند؛ اما دست کم دو مورد از وظایف مندرج در نظامنامهی جمعیت، حاکی از جنبهی سیاسی داشتن آن است. موارد مذکور به این قرار بود: ۱) مبارزه با فساد در دستگاه حکومت. ۲) شرکت فعال در جریان متحول کردن امارت بخارا به دولتی متجدد، در چنین اوضاعی، مبرمترین وظیفه عبارت خواهد بود از تغییر نظام مالی حکومت، در وهلهی اول با جدا کردن کامل خزانهی عمومی از خزانهی خصوصی فرمانروا.[۹۲] در عین حال، جمعیت با حکومت بخارا و اعمال ظالمانهی امیر، وزیر و حکام و رفتارهای انعطاف ناپذیر قدیمجی های افراطی، مبارزه و با برخی از احکام قضات و فتوای علما مخالفت می کرد و برای نجات مملکت از عقب ماندگی و وابستگی و سوق دادن آن به راه ترقی می کوشید در نتیجهی چنین فعالیت ها و مبارزاتی، اعضای جمعیت نه تنها در بخارا، بلکه در سراسر آسیای مرکزی از نفوذ سیاسی نسبی برخوردار شدند. جنبش جدیدیها در بخارا خیلی دیرتر از دیگر جنبش های اصلاح طلب روسیه شکل گرفت و تنها بخشی از آن ها موفق به سازماندهی خود به موازات انقلاب روسیه شد.[۹۳].
انقلاب های ۱۹۱۷ روسیه باعث شد دو گرایش میانه رو (معروف به پیرمردان ) و چپ، در نهضت جدیدیها شکل گیرد، درحالی که جناح میانه رو از اصلاحات محدودی چون آزادی های شهروندی، کاهش مالیات ها و جلوگیری از تحجر و تعصب دفاع می کرد. جناح چپ جدیدیها بر تحولات اساسی، به ویژه محدود کردن اقتدار امیر مستبد، پافشاری می نمود و خواستار اصلاحاتی چون اصلاحاتی بود که ترکان جوان در عثمانی اعمال کرده بودند. عناصر بسیار افراطی جدیدیها و سازمان مخفی در /۱۹۱۶ با چنین خواست هایی در حزب بخارائیان جوان گردهم آمدند. انقلاب فوریهی ۱۹۱۷، به حزب مذکور امکان فعالیت نیمه علنی و رشد و توسعه داد، چندان که، این حزب در ۱۹۱۷ در کاگان تأسیس شد و کائوشیک بر آن است که جدیدی های بخارا پس از انقلاب فوریه خود را بخارائیان جوان نامیدند.[۹۴]
انقلاب فوریهی ۱۹۱۷، جدیدیهای سراسر مناطق مسلمان نشین روسیه از جمله جدیدی-های آسیای مرکزی را ــ که فعالیتشان تا آن تاریخ غالباً جنبهی فرهنگی و آموزشی داشت ــ به مبارزهی سیاسی کشاند. در پی آن در بخارا، ایلچی خانهی روس و دولت امیربخارا، تحت تأثیر فضای انقلابی در سراسر روسیه، برای قبول تقاضاهای اصلاحی آن ها تا حدودی موافقت کردند[۹۵] و حتی، برای جلوگیری از گسترش اعتراض ها در امارت، امیر، لایحهی اصلاحاتی را که در ایلچی خانه تهیه شده بود در مراسم خاصی در ۲۱ آوریل ۱۹۱۷ اعلان کرد. «فرمان اصلاحات » مورد بحث، اگرچه در بر دارندهی وعدهی اصلاحات محدودی بود؛ چندان مورد استقبال اکثر جدیدیهای جوان، که اینک خود را بخارائیان جوان می نامیدند، قرار نگرفت. یک روز پس از «اعلان حریت »، برای سپاسگزاری از امیر و ابراز وجود و قدرت نمایی، به تظاهرات پرداختند؛ اما این تظاهرات پنج ـ شش هزار نفری با عکس العمل مخالفان اصلاحات، روبه رو شد. آنان امیر را به حمایت از شریعت دعوت می کردند و خواستار اعدام جدیدیها بودند در عین حال، مورد حمایت آشکار و نهان اکثر علما و طلاب و نیز سربازان حکومت و حتی تأیید ضمنی ایلچی خانه بودند. در نتیجهی تعقیب و مجازات های خشونت آمیز، بسیاری از جدیدیها به کاگان، که تحت ادارهی روس ها بود، گریختند و امیر هم اصلاحات وعده داده شده را، به این بهانه که مخالف شرع است، ملغی ساخت و اوضاع به دوران پیش از انقلاب ۱۳۳۵/۱۹۱۷ بازگشت.
همین سختگیری ها بسیاری از فراریان را بر آن داشت که، برای رهایی از استبداد امیر و استعمار روسیه که در دورهی حکومت موقت پس از سقوط حکومت تزاری نیز به نوعی ادامه داشت، به همدستی با انقلابیون روسی تمایل پیدا کنند. حزب بخارائیان جوان، برای سرنگون کردن امیربخارا ــ که پس از انقلاب اکتبر، ستمگریش شدت بیشتری یافته بود و برای جلوگیری از سرایت بلشویسم به قلمرو خویش، به همدستی با نیروهای ضدشوروی و خلل رساندن به حکومت شوروی در ترکستان بر آمده بود، دست یاری به سوی فیودر کولسوف، صدر شورای کمیسرهای خلق ترکستان مستقر در تاشکند، دراز کرد و او را به بخارا فراخواند. جرأت یافتن امیربخارا، در نتیجهی شکست و عقب نشینی نیروهای تحت فرمان وی، به سرکوبی خونین جدیدیها و هوادارانشان انجامید. بر اثر تشدید ترور و فشار، «روشنفکران اصلاح طلب بخارا به سمرقند و تاشکند مهاجرت کردند حال آن که در این زمان سمرقند و تاشکند تحت سیطرهی بلشویکان روس و پان ترکیسم های ازبک و تاتار بود.» [۹۶]
بدین ترتیب، در نتیجهی اوضاع پس از انقلاب اکتبر، از درون جدیدیها، که به طور کلی جنبشی اصلاح طلب و مشروطه خواه بود یک جریان انقلابی کمونیستی پدید آمد که به طور عمده شامل تاتارها و کمونیست های آسیای مرکزی بود. فعالان در این جریان، پس از تصرف بخارا به دست ارتش سرخ در ذیحجهی ۱۳۳۸/ سپتامبر ۱۹۲۰ و فرار امیرعالم خان، واپسین امیربخارا، در ترکیب کمیتهی اجرایی مرکزی «جمهوری شوروی مردم بخارا» وارد شدند؛[۹۷] اما، اکثر قریب به اتفاق آنان، پس از استقرار حاکمیت شوروی، به اتهام هایی چون داشتن تمایلات ملی گرایانه، ضدانقلابی، پان ترکیستی و پان اسلامیستی، مشمول تصفیه گردیدند. خان نشین خوارزم نیز، در فرآیندی کم وبیش همانند امارت بخارا، در فوریهی ۱۹۲۰ به «جمهوری شوروی مردم خوارزم » تبدیل شد. بدین ترتیب، در طول سه ـ چهار سال سراسر آسیای مرکزی تحت حاکمیت نظام کمونیستی در آمد.[۹۸]
بدین ترتیب، جنبش جدیدیها، که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به آسیای مرکزی راه یافت، ابتدا جنبهی فرهنگی و آموزشی داشت و حتی در جریان انقلاب ۱۳۲۳ـ ۱۳۲۵/ ۱۹۰۵ـ۱۹۰۷ روسیه نیز چندان جنبهی سیاسی نیافت و تنها پس از انقلاب فوریهی ۱۹۱۷ بود که به مبارزهی سیاسی گسترده روی آورد و با گذشت زمان، به سازمان ها و احزاب و نیز ایدئولوژی سیاسی برای کسب استقلال دست یافت؛ گرچه این جنبش درخاستگاه های اصلی خود (سرزمین های تاتارنشین ) و نیز قفقاز، به مقیاس وسیعتری از انقلاب روسیه متأثر شد و از جنبشی برای اصلاح مدارس به جنبشی که خواستار اصلاحات و نوگرایی و تحول در زمینهی حیات اجتماعی و فرهنگی بود، ارتقاء یافت و کم وبیش به صحنهی مبارزات سیاسی گام نهاد.
روشنفکران جدیدیهی تاتار کریمه، در فاصلهی انقلاب های ۱۹۰۵ـ ۱۹۱۷ روسیه، را نیز به سه دسته می توان تقسیم کرد: ۱) پیروان گاسپرینسکی که عبارت بودند از معارف پروران، ادیبان، ناشران و معلمان که با تلاش آنان شمار مدارس اصول جدیدی در کریمه در ۱۹۱۷ به ۳۶۰ باب رسید، و شاعران و نویسندگان گرد آمده در اطراف روزنامهی ترجمان، از بنیانگذاران ادبیات نوین تاتار به شمار می روند. ۲) جریان «تاتارهای جوان »، که ضمن داشتن وابستگی به جنبش اصلاحی گاسپرینسکی برخورد ریشهایتری با مسائل داشتند و بر آن بودند که استقلال سیاسی و اقتصادی تنها از طریق مبارزه با حکومت تزاری به دست می آید. ۳) جناح چپ جدیدی ها که به انقلابیون روسی پیوستند و در انقلاب ۱۳۲۳/ ۱۹۰۵ـ۱۹۰۷ فعالانه شرکت داشتند و شعار می دادند زمین از آن کسی است که روی آن کار می کند.[۹۹]
در پی انقلاب بولشویکی در روسیه، اکثر قدیمیها طرفدار دولت تزاری بودند؛ گروهی از جدیدیها هم که طرفدار حفظ روسیهی متحد با خودمختاری فرهنگی مسلمانان بودند، مخالف بولشویک ها و عدهی کمی از آنان طرفدار انقلاب بولشویکی بودند.[۱۰۰] از سوی دیگر، احزاب سوسیالیست روسیه، نهضت جدیدیها را جنبش نوگرایی در بین مسلمانان ارزیابی و در مقابل احزاب راست از آن جانبداری می کردند و از این رو، از همان سال های انقلاب ۱۹۰۵ـ۱۹۰۷ روسیه، مناسبات دوستانهای بین آن ها ایجاد شد و جدیدیها نیز از عوامل تسهیل کنندهی سلطهی کمونیست ها بر مناطق مسلمان نشین روسیه بودند.
از دیگر دلایل مهم پیوستن گروهی از جدیدیها به حزب کمونیست این ها بود: برخوردار نبودن از نفوذ گسترده و ژرف در میان توده های مردم؛ نداشتن تشکل و سازماندهی منظم و قدرت نظامی برای متحقق ساختن اهداف فرهنگی و سیاسی خویش؛ دشمنی علمای محافظه کار و اشراف محلی متنفذ با آن ها؛ وعده های رهبران حزب یاد شده دربارهی حق تعیین سرنوشت ملل و موافقتشان با برقراری نظام فدرالی در کشور و شناختن حقوق برابر برای تمام خلق های روسیه. از همین روی، برخی از نخبگان جدیدی اهداف انقلاب روسیه را به اهداف اصلاح طلبانهی خود نزدیک می دیدند و برای ورود به حزب حاکم شوروی متمایل می شدند. تا پیش از ۱۹۱۷، به جز عدهای از قفقازیان روسیه، مسلمانان دیگری در حزب کمونیست عضویت نداشتند؛ اما از ۱۹۱۷ تا پایان جنگ جهانی اول هزاران مسلمان به عضویت حزب در آمدند. پاره ای از آنان چون جدیدیهای تاتار به صورت فردی، ولی بسیاری چون بخارائیان جوان به صورت گروهی به حزب پیوستند.[۱۰۱] ورود میرسعید سلطان گالیف جدیدی از تاتارهای ولگا، به حزب کمونیست روسیه و انگیزه ها و اهداف او از همراهی با بولشویک ها، نمونه ای است از بسیاری از جدیدیها که پیوستن به حزب مذکور را وسیله ای برای دستیابی به اهداف ملی گرایانه و خودمختاری و حتی اهداف استقلال طلبانهی خویش میدانستند.
گالیف که در حزب تا معاونت استالین ارتقاء یافته بود، در تلاش برای تبیین اندیشه های استقلال طلبانهی مسلمانان بر پایهی اصول عقیدتی کمونیسم، انقلاب پرولتاری ها را در درجهی اول انقلابی برای رهایی خلق های ستمدیدهی شرق ارزیابی می کرد[۱۰۲] و در حقیقت، به جای آرمان مارکسیستی مبارزهی طبقاتی، به مبارزه بین ملل استثمارگر و تحت استعمار اولویت می داد و بر آن بود که ملل پرولتاریا و ستمدیده باید برای کسب آزادی خویش در برابر ملل استعمارگر مبارزه کنند. به باور وی و همفکرانش، آزادی ملی به کشورهای مسلمان این امکان را می داد تا بدون ورود به مرحلهی سرمایه داری، مستقیماً وارد مرحلهی سوسیالیسم شوند[۱۰۳]. جناح چپ جدیدیها، به رهبری گالیف و مولاالنور وحیدوف، اگر چه الحاد بولشویک ها را رد می کردند، بر سازگاری اسلام با سوسیالیسم ــ که منافع جمع را بر فرد مقدّم می دارد و بر عدالت اجتماعی پافشاری می کند ــ تأکید می کردند. گالیف با استدلال هایی از این دست، در مقابل سوسیالیسم روسی، از آرمان تورانیسم دفاع می کرد و به منظور پدید آوردن جمهوری مستقل توران، تمام اقوام ترک اتحاد جماهیر شوروی را به اتحاد فرا می خواند. وی بر اهمیت جمهوری توران، به عنوان متحد طبیعی بولشویسم و پیشتاز انقلاب شرق، تأکید می کرد.
در درون حزب بولشویک، یک فراکسیون مسلمان پدید آمد که نشان می داد این کمونیست های مسلمانِ نخستین به مانند جدیدی های قدیمی، بی آن که میان تزاریسم و یا شوروی فرقی قائل باشند، به دولت روس و روس ها و به طور کلی به غربی ها احساس بی اعتمادی عمیقی دارند. سرانجام، پس از استقرار نظام شوروی، سلطان گالیف در ۱۳۰۲ ش /۱۹۲۳، به اتهام ترویج ملی گرایی و تهدید امنیت شوروی، از حزب اخراج شد و در ۱۳۰۷ ش / ۱۹۲۸ به اردوگاه زندانیان فرستاده شد و از آن پس ناپدید گردید. اخراج جدیدیها از حزب و ادارات دولتی و حبس و تبعید و حتی اعدام آنان، که از اواخر دههی ۱۳۰۰ ش /۱۹۲۰ آغاز شده بود، در نیمهی دوم دههی بعدی، که دورهی تصفیه های خونین بود، ابعاد وسیع تر و وحشتناک تری یافت. بیشتر جدیدیهای سرشناس در سراسر مناطق مسلمان نشین، با شعار «تصفیهی کادرهای دولت و حزب کمونیست از دشمنان خلق و ملی گرایان »، بازداشت و تیرباران شدند. کار دشمنی با جدیدیها در این دوره چندان بالا گرفت که قبرِ گاسپرینسکی در باغچه سرای، تخریب و در جای آن مجتمع آپارتمانی ساخته شد و در جریان ستردن نشانه های جدیدیه، حتی آثار مکتوب جدیدیها در کتابخانه ها مشمول تصفیه شد.[۱۰۴]
پیامدها. جنبش جدیدیها نتوانست به شعار «اتحاد در زبان و فکر و عمل » گاسپرینسکی جامهی عمل بپوشاند، بر واقعیت پراکندگی جغرافیایی فائق بیاید و در برابر بولشویسم از خود دفاع نماید با این همه، این نهضت دستاوردهایی داشت که اهم آن ها عبارت بود از: ۱) اصلاحات در زمینهی آموزش و پرورش و تأسیس مدارس جدید که حاصل آن پرورش نسلی بود که پذیرای افکار و عقاید نوگرایانه و اصلاح طلبانه بودند، مدارسی که از نظر باز تولید اجتماعی جنبش نیز اهمیت داشتند.[۱۰۵] ۲) افزایش علاقه به سوادآموزی و روزافزون شدن شمار سوادآموزان و باسوادان در پرتو تسهیل خواندن و نوشتن و به کارگرفتن شیوه های نوین آموزش و پرورش، رشد خودآگاهی ملی و توسعهی ایدئولوژی آزادی بخش ملی[۱۰۶]۳) کوشش در راه تدوین اصول اصلاح تدریجی برای حل مسائل اجتماعی ۴) ارتقای مقام زن در جامعه ۵) داشتن سهم در توسعهی مطبوعات ملی و تکوین ادبیات و هنر نوین، به ویژه نمایش ۶) پذیرفتن اشکال نوینی از جامعه پذیری با بنیان نهادن و ترویج انجمن های خیریهی معارف گستر. ۷) تحول در جهان بینی، چنانکه مردم آسیای مرکزی در اوایل قرن بیستم نه تنها دربارهی اندیشه های نو مباحثه می کردند، بلکه این مباحثه را به شیوه و بیانی نو پیش می بردند.[۱۰۷]
در دوره های مختلف حکومت شوروی، با جدیدیه و جدیدیها برخوردهای متفاوتی شده است که فراز و نشیب آن را در آثار مربوط به جدیدیهای تاتار از انقلاب کمونیستی تا فروپاشی اتحاد شوروی، می توان دنبال کرد. جدیدیه به طور کلی یک جنبش سیاسی با گرایش عقیدتی بورژوا ـ لیبرالی ضدانقلابی، دارای تمایلات پانترکی و پاناسلامی، ارزیابی شده و ضمن اشاره به اصلاح طلبی جدیدیها در زمینهی آموزش و پرورش، ادعا شده است که آنان تنها از اصلاحات محدود اسلامی و نیز از برچیدن بقایای فئودالیسم، آن هم به منظور زمینه سازی برای رشد و توسعهی بورژوازی، جانبداری و حتی به طور ضمنی از حکومت تزاری دفاع می کردند و در تلاش بودند توده ها را از فعالیت های انقلابی بازدارند. مورخان شوروی نیز تلقین می کردند که مترقی ارزیابی کردن جدیدیها دور از واقع بینی است، چرا که آنان نه تنها از مردم دفاع نمی کردند، بلکه ضدمردم بودند. استقلال و خودگردانی را نیز از آن روی می خواستند که تنها خودشان زحمتکشان را تاراج کنند؛ ولی، به نظر، آنان نه به ادعای استعمارگران تزاری «انقلابی و تجزیه طلب » بودند و نه به گفتهی بولشویک ها «ارتجاعی و دشمن خلق »، بلکه نهضت جدیدیها جنبشی برآمده از بطن جوامع مسلمان روسیه در اوضاع زمانی و مکانی خاص بود و در مجموع در ردیف جریان های فکری غربگرای اصلاح طلب و ترقی خواه قرار می گیرد و خود نشانه ای است از بیداری ملل مسلمان روسیه اگر چه در دوران حاکمیت کمونیسم در شوروی بیشترین ضربه به جدیدیها وارد شد. این جریان بار دیگر پس از فروپاشی اتحاد شوروی، به سبب نقش بسزایی که از نظر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در دهه های پایانی قرن نوزدهم و دهه های نخست قرن بیستم در مناطق مسلمان نشین روسیه داشت، به جهات مختلف، به ویژه از جهت بازیابی هویت ملی، در کشورهای تازه به استقلال رسیده مورد توجه قرار گرفت.[۱۰۸] اعادهی حیثیت از جدیدیهای محکوم شده در دورهی استالین، تحقیقات گسترده برای بازشناسی رهبران فکری و سیاسی جدیدیها و تجدید چاپ و انتشار آثار آنان، و برگزاری همایشی در مورد گاسپرینسکی در اسفند ۱۳۷۰/ مارس ۱۹۹۱، از جلوه های این توجه است. این جریان که در دورهی شوروی پنداشته می شد که از بین رفته است، در سال های پس از فروپاشی اتحاد شوروی، منبع الهام جنبش های ملی در کشورهای تازه به استقلال رسیدهی مذکور شده است؛ چنانکه جنبش جبههی خلق در جمهوری آذربایجان، جنبش ارک در ازبکستان و جنبش های بیداری در قازان و کریمه ریشه در نهضت جدیدیها دارند در مقابل «جریان نو قدیمی » نیز سربرآورده است. آنان جدیدیها را به تسلیم در برابر فشار فرهنگی اروپا متهم، و از ترویج اندیشه های قدیمی در جامعه حمایت میکنند. در برابر این دو جریان، گروهی دیگر جریان های قدیمی گرا، جدیدی گرا و صوفی گرایی را رد می کنند و خود گرایش سلفی (وهابی ) دارند.[۱۰۹]
نهضت جدیدیها در سال های پیش از انقلاب اکتبر و اوایل پیروزی این انقلاب تحت تأثیر شعارهای ظلم ستیزانه و آزادیخواهانهی بلشویکها، به آن ها گرایش یافت و در مقابل مسلمانان باسماچی قرار گرفتند. نوگرایان دینی بر ضرورت پاکسازی اندیشه های دینی از خرافه ها و پیرایه هایی که در طول زمان به آن بسته شده بود، تأکید میکردند. در سال های ۱۹۰۴ و ۱۹۰۵ کنگره های مسلمانان تشکیل شده بود که بر تشکیل حکومتی متناسب با باورها و اندیشه های دینی تلاش می کردند. در پی سقوط نظام تزاری، بخاراییهای جوان و جدیدیها برای نوسازی مناطق مسلمان نشین بر اساس باورهای دینی تلاش خود را آغاز کردند.
۱-۳-۳ قیام باسماچیان
باسماچیان، قیام و حرکت جماعتی از مسلمانان ترکستان، برضد حکومت شوروی، به طور عمده از ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۰است. «باسماچی » در زبان روسی به معنای یاغی است و ریشهی آن «باسماق » ترکی و به معنای هجوم آوردن و حمله کردن است. در واقع باسماچی لقب اهانت آمیزی است که روس ها به قیام کنندگان مسلمان آن صفحات داده اند و این لقب توسّع معنی پیدا کرده و به مرور به بسیاری از انواع حرکت های مسلحانهی سیاسی نیز اطلاق شده است. صدرالدین عینی نیز از آن قیام کنندگان با نام «باسمه چیان » یاد کرده و دزد و تاراجگرشان خوانده است. احمد زکی ولیدی طوغان می گوید که باشقیرها باسماچیان را به اصطلاح خراسانی عیّار می نامیدند. مایکل ریوکین نیز می گوید کلمهی باسماچ در اصل به معنای “راهزن” در آسیای مرکزی لغت جدیدی نیست. که بعدها تغییر معنا پیدا کرده و به میهن پرستان ناسیونالیستی اطلاق می شد، که علیه سلطهی استعماری دست به جنگهای آزادیبخش می زدند. توسط مسلمانان محلی ترکستان برپا شد. دو عامل موجب رشد جنبش باسماچی می شد، یکی مبارزه در راه استقلال ملی که از اقدام های ویرانگرانهی شوراهای دولت مسلمان های خوقند و تجاوزهای استعمارگونهی بعدی آن ها ناشی می شد؛ دیگر بحران اقتصادی حاصل از میان رفتن کشت پنبه در درهی فرغانه و قحطی ناشی از آن است.[۱۱۰]
ترکستان روسیه در آغاز قرن بیستم نمایی بود از دو ملیت، فرهنگ و اقتصاد. رخنهی روسیه به درون این منطقه از طریق احداث مجموعه ای از خطوط آهن شکل گرفت. در واقع اقتصاد شهری روس ها که بر این جمعیت روستایی و عشایر تحمیل شده بود، اقتصادی بود متمایز و مبتنی بر مهارت، دانش و فنآوری صنعتگران و ارباب حرف مهاجر روس. سرمایهی روسی با ترویج کشت پنبه، باعث افت کشت غلهی این حدود و وابستگی اقتصادی آن به روسیه بزرگ شد. خط مشی اساسی حکومت تزاری بر معافیت بومیان از خدمت نظام و دور نگهداشتن آن ها از آموزش های نظامی مبتنی بود. به همین جهت در میان مسلمانان یک رهبری نظامی به معنای جدید و امروزی آن وجود نداشت و این ویژگی با چگونگی شکل گیری شورش باسماچیان در مراحل بعد پیوند خاصی داشت. از نقطه نظر اداری نیز روس ها اجازه دادندکه نظام سنتی مسلمانان بر قوانین عرفی-عادت- و قوانین دینی- شریعت- استوار بود به حال خود باقی بماند. بدین ترتیب در حالی که مسلمانان می توانستند تا حدودی مناصب پیش پا افتاده و غیر مهم اداری را در دست داشته باشند، مسئولیت های سیاسی و اداری بالا در دست فرماندهان روسی بود. با وجود تمام این عقب ماندگی تا سال ۱۹۱۷ مسلمانان ترکستان توانسته بودند به یک نهضت نیرومند ملی یا خود گردان طلب دست یابند. رهبران این نهضت عبارت بودند از علی بوکای خان قزاق، مصطفی چوکایف خوقندی، عبدالله خواجهی تاشکندی، عثمان خواجهی بخارایی و زکی ولیدی طوغان که قشر بالایی از مسلمانان تحصیل کرده و متحول آن سازمان بودند. با این حال ناکامی نهضت در پی فروپاشی خوقند در اوایل ۱۹۱۷ به دست بلشویک ها مقارن شد با شروع نهضت باسماچی ها در فرغانه. [۱۱۱]
در تاریخ نگاری نهضت، تمامی منابع بر ماجرای سقوط خوقند به عنوان منشأ و سرآغاز نهضت اتفاق نظر دارند. برخی از نخستین نویسندگان شوروی مانند سکالوف[۱۱۲] و صفراف نیز در انتساب شورش فرغانه به سوء رفتار استعماری روس ها و نهب و غارت خوقند، با روایات مسلمان ها از این ماجرا همرأی و نظرند. به نوشتهی صفراف : نهضت باسماچی از یک سو حاصل مبارزه برای رهایی ملی بود- نتیجهی الغاء خودمختاری خوقند و بی نظمی های فراگیر استعماری- و از سوی دیگر محصول قحطی و بحران اقتصادی که صنعت پنبهی فرغانه را نابود کرد.
پارهای از دیگر نویسندگان شوروی این حرکت را حرکتی تصنعی و ساخته و پرداختهی حکومت خوقند می دانند. در رد این استدلال می توان به این گفتهی مصطفی چوکایف ( چوقای اوغلی) رئیس حکومت وقت خوقند و یکی از منابع دست اول این ماجرا استناد کرد که اظهار داشت: “… نه حکومت خوقند به طور کلی و نه من در مقام رهبر آن بالاخص، به سازماندهی نهضت باسماچی ربطی نداشتیم، نهضتی که فقط می توانست به نحوی طبیعی در صورتی که به خود گرفت، شکل گیرد.”[۱۱۳]
وی مدعی است که این نهضت از سوی توده ها پشتیبانی می شد و بیانگر خواسته های تمام اقشار و طبقات بود، بورژوای تجاری و قشر روحانی از آن حمایت می کردند و کارگران زراعی بیکار و شهری هایی که به دلیل محدودیت داد و ستد خصوصی معاش خود را از دست داده بودند صفوفش را تشکیل می دادند. [۱۱۴]
پس از پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و سرنگون شدن حکومت مسلمانان خوقند به دست شوروی ها و قحطی ناشی از عوارض انقلاب و مصادره های بی رویّهی اموال مردم و بی حرمتی های روس ها به سنن و آداب مردم مسلمان، قیام باسماچیان نخست از درهی فرغانه در ترکستان، که محصول با اهمیت پنبه اش نابود و از اینرو انگیزه های شورش در آنجا قوّت یافته بود، آغاز شد و سپس دامنهی آن به سمرقند و بخارا و آمودریای (جیحونِ) سفلی و سیردریا (سیحون ) گسترش یافت و در ۱۹۱۸ به نقاط بسیاری در ترکستان، یعنی منطقه ای که امروزه «آسیای مرکزی» خوانده می شود، کشیده شد.
قیام باسماچیان دوازده سال ادامه داشت و سه مرحلهی اصلی را گذراند:
مرحلهی اول قیام از فوریهی ۱۹۱۸ با سقوط حکومت مسلمان خوقند به طور علنی آغاز شد و تا سپتامبر ۱۹۲۰، که بخارا به تصرف ارتش شوروی درآمد، یعنی حدود دو سال، ادامه داشت. نابسامانی اقتصادی موجب شدّت گرفتن اعمالی چون راهزنی و دزدی و آزار و قتل شده بود و دسته هایی به ربودن اموال و بستن راه ها دست می زدند و این تبهکاری ها و سرکردگان تبهکاران نمی توانستند برای مردم سرمشق اخلاقی باشند، اما اشتباه حکومت شوروی و تندروی ها و تیرباران های بی حسابِ دهقانان به ظنّ هواداری از باسماچیان و تعدیّات ارتش سرخ، که در آغاز انضباط نظامی لازم را نداشتند، از حیثیت شوروی ها نزد مردم کاست و در عوض بر شهرت و اعتبار باسماچیان افزود.[۱۱۵] این افراد به روس ها حمله می کردند و اموالشان را به تاراج می بردند و غنائم را میان مردم تقسیم می کردند، حال آن که مسلمانان از تعرّضشان مصون بودند. باسماچیان در گروه های مختلف متشکل بودند و هر گروه به سرکردهای نظامی، که به او قورباشی[۱۱۶] می گفتند، وابسته بود. مناسبات خانوادگی و قومی و قبیله ای و نظایر آن در تشکیل این گروه ها و چگونگی رفتار رهبر با افراد گروه بسیار مهم بوده است.
در اثنای انقلاب ۱۹۱۷، محمدامین بیگ در فرغانه و ایرگَش در خوقند از جملهی سرکردگانی بودند که شهرت بسیار داشتند و با همکاری همرزمانشان از حکومت های ملی و محلی که بر سرکار آمدند، پشتیبانی می کردند. جُنیدخان و جانی بیگ و خال خواجه و مدامن بیگ (شاید محمدامین بیگ ) و کورشیرمت (شیرمحمدبیگ ) از رهبران باسماچیان بودند. امین بیگ و ایرگش، پس از واژگون شدن حکومت خوقند به دست بلشویک ها و ارمنی ها و به آتش کشیده شدن شهر، از آنجا گریختند. ایرگش در یکی از نبردها کشته شد. گینسبرگ، که دربارهی تاریخ قیام باسماچیان فرغانه، تحقیق کرده است، می گوید که ایرگش و امین بیگ با شعارهایی مانند «ترکستان از آن ترکستانی ها است »، «ترکستان را از یوغ بیگانه رها می کنیم »، «با روس هایی که آخرین پیراهن را از تن مردم فقیر درمی آورند می جنگیم » توانسته بودند عدهی زیادی را دور خود جمع کنند. نخستین اقدام آنان حمله به روستاهایی بود که مهاجران روسی در آن ها سکونت و به کشاورزی اشتغال داشتند. همهی این مهاجران، حتی زنانشان، مسلّح بودند. در نوامبر ۱۹۱۸، خال خواجه با ۷۰۰ تن باسماچی به چند قصبهی روسی، که به توپ مجهّز بودند، حمله بردند. در این حوادث، بسیاری از مأموران بومی مشاغل و مسئولیت های خود را رها کردند ـ یکی از آنان که به باسماچیان پیوست در زمرهی رهبران برجستهی قیام درآمد. کشاورزانِ مهاجرِ روسی در سایهی اتحاد با بلشویک ها توانستند روستاهای خود را در برابر حملات باسماچیان حفظ کنند؛ حتی قشونی تشکیل دادند که ستاد ارتش سرخ در فرغانه آن را به رسمیت شناخت و از آن پشتیبانی کرد؛ اما سپس، در ماجرای انحصار دولتی غَلاّت، بین آن ها اختلاف افتاد و مقامات شوروی کوشیدند قشون راخلع سلاح کنند. قشون مهاجر روس در ذیقعدهی ۱۳۳۶ خواستار لغو انحصار دولتی و انحلال دادگاه های انقلاب شد. پس از آن که سرکردگان باسماچیان از این خواسته جانبداری کردند و با نیروی ۰۰۰، ۷ نفری خود به ارتش دهقانان پیوستند، توانستند در سپتامبر با هم شهرِ اوش را در قرقیزستان تصرف کنند و دولتی موقّت به وجود آوردند. سپس خواستند شهر اندیجان را به تصرف درآورند، اما موفق نشدند. در سپتامبر «حکومت موقت فرغانه » را تشکیل دادند و سازمانی اداری و نظامی پدید آوردند. اما از اواخر آن ماه، به عللی که عمدهی آن ها در این مقاله برشمرده می شود، ورق به زیان باسماچیان و به سود روس ها برگشت .یک نیروی مشترک ضد کمونیست مسلمان و روس در درهی فرغانه در حال شکل گرفتن است. [۱۱۷]
اما بعد از مدتی وضع نظامی منطقه تغییرکرد. نیروهای تازه نفس به دستور رهبران مسکو و تحت فرماندهی میخاییل فرونزه وارد ترکستان شد و در ماه سپتامبر چند شهری را که به دست شورشیان افتاده بود، بازپس گرفت. چند ماه بعد، در مارس ۱۹۱۹، کنگرهی هشتم حزب کمونیست شوروی، به موازات اقدامات شدید نظامی، سیاست «نوازش شرقی ها» را در زمینهی ملیّت و مسائل شرق در پیش گرفت و کمیتهی مرکزی حزب، در پیامی خطاب به نهادهای انقلابی و دستگاه های حکومتی، از آن ها خواست تا حدامکان با مردم حسن سلوک داشته باشند. در این پیام بسیاری از تندرویها و رفتارهای نابجا تقبیح شده بود. باید در نظر داشت که حوادث ترکستان در آن سال ها با تغییر اوضاع در افغانستان به زیان انگلیسی ها و اقدامات امان اللّه خان در آن کشور و اقدامات آتاتورک در ترکیه و احیاء و نضج آرمان های پان ترکیسم مقارن شده بود و به طبع این عوامل مهمّ خارجی در تصمیمات کنگرهی مرکزی بی تأثیر نبود. به هر حال، مقامات شوروی، که با توأم کردن سیاست تهدید و تحبیب میان صفوف متحد مردم و باسماچیان تفرقه انداخته بودند، باسماچیان را منزوی و آن ها را بهتدریج، ولی به شدّت، سرکوب کردند. تنها یکی از رهبران مهم باسماچی به نام تورسیرمات در میدان باقی ماند. واحدهای قبلی باسماچی در واحدهای ” باسماچی شوروی ” در اولین بریگارد سواره نظام ازبک تغییر شکل یافتند.[۱۱۸]
مرحلهی دوم قیام در پی اقدام های نظامی شوروی در خیوه آغاز شد. جمهوری خلقِ خوارزم (خیوه ) در رجب ۱۹۲۰ اعلام موجودیّت کرد و جمهوری خلق بخارا در سپتامبر ۱۹۲۰ تأسیس شد. رفتارِ خشن سربازان روسیِ مأمور مصادرهی مواد غذایی، و احضار ناگهانی مشمولان مسلمان در تابستان ۱۳۳۸ برای خدمت در ارتش سرخ آتش شورش باسماچیان را از نو برافروخت و سبب شد که مسلمانان دسته دسته به آنان بپیوندند. از یک سو، بر عدهی نیروهای باسماچی افزوده می شد و از سوی دیگر، واحدهای مسلمان ارتش سرخ روزبروز ناآرامتر می شدند، تا آنجا که دولت شوروی حتی فرمان خلع سلاح تیپ یکم سوار ارتش سرخ را صادر کرد، ولی همهی افراد تیپ، جز معدودی، به باسماچیان پیوستند. باسماچیان در آن وقت به نیرویی شش هزارنفری مجهّز بودند و منطقه را خوب می شناختند و دستگاه اطلاعاتی کارآمدی داشتند و از همه مهمتر این که مردم محل پشتیبان آنان بودند و اگر تعقیب می شدند، می توانستند در روستاها مخفی شوند.[۱۱۹]
در اوت و سپتامبر ۱۹۲۰ میان روس ها و باسماچیان مذاکراتی برای صلح انجام گرفت، اما به نتیجه نرسید. در نوامبر ۱۹۲۰، احمدزکی ولیدی طوغان، اولین رئیس جمهور منتخب مردم باشقیرستانِ خودمختار، از دست روس ها گریخت و به خیوه پناه برد. در / ۱۴مارس ۱۹۲۱ حکومت جوانِ خیوه سقوط کرد و اعضای آن به صحرا گریختند و به جُنیدخان، یکی از سرکردگان فعّال باسماچی، پیوستند. روس ها در خیوه حکومتی گوش به فرمانتر بر سرِ کار آوردند. کامنف، فرماندهی ارتش سرخ، برای طرّاحی عملیات جنگی بر ضد باسماچیان به ترکستان رفت. به ابتکار لنین، خودمختاری ترکستان شوروی اعلام شد و به دستیاری نمایندگان او در ترکستان، اقداماتی که جنبهی سیاسی و اقتصادی و نظامی داشت معمول شد. از جانب کمیتهی مرکزی حزب کمونیست شوروی در مسکو، کمیسیونی با عضویت استالین (در آن زمان کمیسر خلق در امور ملیت ها) و چیچرین (کمیسر خلق در امورخارجه ) و کوی بیشف، که از ترکستان فراخوانده شده بود، به سرعت تشکیل و دست به کار شد. حزب کمونیست بخارا زیرنظر مستقیم حزب کمونیست روسیه قرار گرفت. همهی عملیات ضد باسماچیان در ترکستان هماهنگ شد. نیروهای باسماچی نیز همچنان در افزایش بود و در آذر ۱۳۰۰/ دسامبر ۱۹۲۱ به ۰۰۰ ، ۲۰ تن رسید. از این عده ۰۰۰ ، ۷ تن در فرغانه و نزدیک به ۰۰۰ ، ۷ تن در بخارا و ۰۰۰ ، ۱ تن در خیوه بودند. هیجان ملی گرایی حتی تاشکند را فراگرفت. در بهار ۱۳۰۱/ ۱۹۲۲، قیام به اوج خود نزدیک می شد. وضع به زیان دولت شوروی رو به وخامت می رفت، چون افزایش قدرت باسماچیان رواج تمایلات ملی را در میان مسلمانان در پی داشت.[۱۲۰]
در بهمن ۱۳۰۱/ فوریهی ۱۹۲۳، نیروی بزرگی از باسماچیان نزدیک بخارا به رهبری ملاعبدالقهار قیام کرد و امنیت شهر را به خطر انداخت. روس ها به ناچار دست به اقدام جدّی زدند و در شرق بخارا نیرویی ویژه، متشکل از یک تیپ پیاده و دو تیپ سوار و سه هنگ پیاده و یک هنگ سوار به اضافهی قوای کمکی دیگر و نیروهای جمهوری خلق بخارا، در برابر باسماچیان سازمان دادند. حزب کمونیست روسیه، برای هماهنگ کردن اقدامات حزب های کمونیست ترکستان و بخارا و خیوه، دفتری در آن صفحات تأسیس کرد. اورجُنیکیدزهی گرجی تبار، که از رهبران برجستهی حزب بود، از مسکو وارد بخارا شد و حکومت دست نشاندهی بخارا را به تردید و تعلّل محکوم کرد و به شدّت به باد انتقاد گرفت. تدارکات نظامی با فرماندهی کامنف هماهنگ و ارتش سرخ برای سرکوبی نیروهای باسماچی وارد عمل شد. نیروهای طرفدار باسماچیان البته بیکار ننشستند و از جهات مختلف دست به مقابله زدند.[۱۲۱]
فرماندهی قوای سازمان یافتهی باسماچی در آن وقت با ابراهیم بیگ و انورپاشا بود. انورپاشا داماد سلطان عثمانی و فرماندهی قشون و وزیر جنگ سابق عثمانی و رهبر پان ترکیسم و ماجراجویی بود که ابتدا به درخواست روس ها به شوروی و در مهر ۱۳۰۰/ اکتبر ۱۹۲۱ برای فیصله دادن به قیام ها به بخارا رفته بود، اما، پس از مشاهدهی اوضاع در محل، ظاهراً ناگهان تصمیم گرفته بود تا به مخالفان روس ها بپیوندد. شواهد حکایات از آن دارد که انورپاشا رؤیای تجدید «خلافت اسلامی » را در سر می پروراند و ازاینرو خود را «فرماندهی کل قوای اسلام و داماد خلیفهی پیامبر» می خواند. او توانست دسته های پراکندهی باسماچی را در ارتشی با حدود ۰۰۰ ، ۱۶ نفر متشکل کند. این ارتش در بهار ۱۳۰۱ ش /۱۹۲۲، بخش وسیعی از بخارا را تصرف کرد، ولی با وجود این پیروزی در عمل میان فرماندهان باسماچی اختلاف افتاد و بر اثر آن، سربازان روس توانستند شهر دوشنبه را پس بگیرند و فشار خود را بر قیام کنندگان تشدید کنند. انورپاشا در ۱۳ مرداد ۱۳۰۱/ ۴ اوت ۱۹۲۲، در درگیری مختصری، به قتل رسید. اختلاف داخلی میان واحدهای ازبک و قرقیز نیز باسماچیان را ضعیف کرد و رشته اتحادِ سران قیام را گسیخت. در تیر ۱۳۰۱/ ژوئیهی ۱۹۲۲، یکی از سران باسماچی از ارتش روس شکست خورد. پس از این شکست، باسماچیان قرقیزی تسلیم شدند و باسماچیان ازبکی، که تنها مانده بودند، عقب نشستند و عدهی باسماچیان ناحیه به ۰۰۰ ، ۲ تن کاهش یافت. [۱۲۲]عده ای از سران باسماچی به افغانستان و گویا برخی نیز به ایران گریختند. حدود پاییز ۱۳۰۱/ اواخر ۱۹۲۲، نیروهای اصلی باسماچی در فرغانه و خوارزم شکست خوردند.
مقامات شوروی احساس کردند که موقع مناسبی فرا رسیده است تا سیاست ایجاد رخنه را مؤثرتر اجرا کنند و بیدرنگ اقدامات نظامی را با امتیازاتی سیاسی و اقتصادی همراه ساختند: اراضی موقوفهی ضبط شده را مسترد و محاکم شرع را در درهی فرغانه موقتاً دایر کردند و مالیات ها را به نصف کاهش دادند و آذوقهی مردم را تأمین کردند و دست به اصلاحات ارضی و آبی زدند. این اقدامات نتیجه بخشید و دهقانانِ خسته از ناآرامی ها کم کم به کارکردن علاقه مند شدند. اعلام عفو عمومی نیز بسیاری از دهقانان را از باسماچیان دور کرد. به موازات این ها، عملیات نظامی بر ضدّ باسماچیان همچنان ادامه داشت و حتی کامنف دستور داد که پایگاه های باسماچیان با حملات هوایی بهشدت کوبیده شود. پس از مرگ انورپاشا و سلیم پاشا، که او نیز ترک و دوست انورپاشا بود و مدتی جانشین او شده بود، ابراهیم بیگ بار دیگر خود را سرکردهی باسماچیانِ تاجیکستان اعلام کرد؛ اما باسماچیان تلفات سنگینی داده بودند و وحدت رهبری از میان رفته بود. در اسفند ۱۳۰۱/ مارس ۱۹۲۳، قوای روس دژی را در اطراف بخارا با خاک یکسان کرد. قیام باسماچیان در منطقهی سمرقند و بخارا به پایانش نزدیک می شد. تنها در بیابان های خوارزم بود که باسماچیان هنوز توانایی گردآوردن نیروی بزرگی را داشتند. در دی ۱۳۰۲/ ژانویهی ۱۹۲۴، نیروی بزرگی به فرماندهی جنیدخان به خیوه حمله کرد؛ اما حمله دفع شد و این در واقع آخرین عملیات وسیع باسماچیان در ترکستان بود.[۱۲۳]
در ۱۳۰۳/۱۹۲۵، تاجیکستان، که مرکز قیام های باسماچیان بود، متروک شده بود. بیش از ۰۰۰ ، ۲۰۰ تن از مردم نزدیک به دو سوم زمین های کشاورزی را رها کرده و به افغانستان گریخته بودند. در ازبکستان، که کمتر آسیب دیده بود، یک چهارم زمین ها متروک مانده بود. ابراهیم بیگ بار دیگر می خواست آتش شورش را برافروزد، اما رمقی برای آن سرزمین نمانده بود و مردم ادامهی مقاومت را بیحاصل می دیدند و دهقانان به هر قیمت صلح می خواستند. باسماچیان به دسته های کوچک و کوچکتر تقسیم شدند و بسیاری از آنان در جریان عفو عمومی خود را تسلیم کردند و رهبرانشان به افغانستان گریختند. در ۱۳۰۶/۱۹۲۷، بعضی از دسته های کوچک هنوز فعال بودند و یکی از رهبران، به نام رحمان، عملیات را از بیرون مرز رهبری می کرد، ولی در ۱۳۰۷/۱۹۲۸ حتی جنیدخان هم مجبور شد به افغانستان فرار کند. واحدهای سوار تازه نفسِ روس بازماندهی نیروهای باسماچیان را در کوه و دشت تارومار کردند. رئیس جدید حکومت شورویِ تاجیکستان در آن زمان توانست،۳۳۰۰۰ تن از ۰۰۰ ۲۰۰ پناهنده را از افغانستان به تاجیکستان و سرزمین های خود بازگرداند.[۱۲۴]
مرحلهی سوم قیام باسماچیان، پس از دو سال وقفه، با اشتراکی کردن اجباری مزارع به دستور مقامات شوروی و ناخشنودی روستائیان آغاز شد. ابراهیم بیگ در ۱۳۱۰/۱۹۳۱ به دست سربازان روس افتاد، اما بازماندهی گروه های باسماچی، که غالباً به دسته های راهزن تبدیل شده بودند، تا ۱۳۱۲/۱۹۳۳ دوام آوردند. سرانجام پس از سال ها مبارزهی پرنشیب و فراز، آخرین آثار مقاومت مسلحانه از میان رفت و صلح و آرامش موافق نظر مقامات شوروی در ترکستان و صفحات آن برقرار شد.[۱۲۵]
مبارزهی باسماچیان با سربازان روس در حقیقت مبارزهی ضدکمونیست با کمونیست نبود، بلکه مبارزهی مسلمان با روس بود. درست است که قیام باسماچیان نخست با یاغیگری و راهزنی آغاز شد و حتی پس از آن که به صورت نهضت رهایی بخش ملّی درآمد، دوباره مدت کوتاهی به ماهیت اصلی خود بازگشت، با این وصف و با وجود همپیمانیهای موقّت و حتی فرصت طلبانه با گروه های ضدکمونیست روسی، نهضتی اسلامی بود. اینکه قیام باسماچیان قیامی جدّی و عمیق و وسیع بوده و در سرزمین های اسلامی تصرف شده با سنت های ریشه دار و کهنسال رخ داده است. شکست باسماچیان از قوای ارتش سرخ واقعیت تاریخی مسلّم است؛ اما فقط نبردهای نظامی نبود که این قیام را خاموش کرد، بلکه آن چه سبب شد تا در صفوف رهبران و گردانندگان این قیام شکاف افتد و سرانجام آن ها را از هم بپاشد مجموعهی تدابیر سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی همراه با روش های آزادمنشانه تر یا به ظاهر توأم با تساهل و تسامح بود که حکومت شوروی در قبال مسلمانان در پیش گرفت و آن را با اقدامات و اصلاحات سریع عملی ساخت و این سیاست را مدام حساب شده تر و قوام یافته تر کرد. با این وصف و با وجود همهی پیشگیری های مقامات شوروی، از آن سال به بعد بارها حرکاتی دیده شده است که نشان می دهد نطفهی این گونه قیام ها هنوز زنده است.
روی هم رفته جنبش باسماچی یک جنبش آزادی بخش ملی بوده که نمونه های بسیار زیادی از آن پس از جنگ جهانی دوم در آسیا و افریقا به وقوع پیوسته است. نکتهی قابل توجه این است که فرزندان باسماچ ها پس از گذشت شصت سال پس از پناهنده شدن به افغانستان در دههی ۱۹۲۰، هم اکنون در جبههی مقدم نبرد چریکی با سربازانی هستند که برای برقراری آرامش به افغانستان آمده اند.[۱۲۶]
۱-۳-۴ حزب احیای اسلامی
یکی از آثار اصلاحات دوران گورباچف موسوم به پرسترویکا، پیدایش ” حزب احیای اسلامی” در شوروی است. این حزب ابتدا به عنوان یک حزب سراسری در تمام شوروی شکل گرفت و با اجازهی رسمی مقامات مسکو، اولین کنگرهی خود را در نهم ژوئیهی ۱۹۹۰ در آستاراخان واقع در شمال دریای خزر برگزار نمود. عباس کبدوف، کمیتهی مرکزی ” حزب احیای اسلامی” را در شهر قاضی پورت داغستان تشکیل داد. بعداً محمدبهاءالدین، ریاست حزب را از جانب ۱۸۳ نفر هیات اجرایی شرکت کننده در کنگرهی حزب عهده دار شد.[۱۲۷]
حزب احیای اسلامی” توسط یک شورای پانزده نفره از علما که توسط کمیتهی تشکیلات که مرکب از روحانیون سنتی و روشنفکران مذهبی بود انتخاب می شد، اداره می گردید. کارکرد این حزب بیشتر یادآور سازمان بلشویک های اولیه بود تا شبیه احزاب اسلامی مختلف در کشورهای اسلامی. هدف رسمی و اعلام شدهی حزب دفاع از آزادی وجدان کلیهی مسلمانان اتحاد شوروی از طریق متحد ساختن مسلمانان بود.[۱۲۸] استفاده از واژگانی چون انسانیت، صلح و توسعه در مجموع گفتمان ” حزب احیای اسلامی” نوبنیادگرایانه بود و تلاش می کرد از طریق بهره گیری از آموزه های اسلامی مسائل اجتماعی را تجزیه و تحلیل نموده و راه حلی ارائه نماید. دفاع از عدالت اجتماعی که متکی بر توزیع مجدد ثروت از طریق مالیات اسلامی مانند زکات و صدقه یکی از نمونه های فوق است. جنگ شوروی در افغانستان، یکی از منابع مهم در احیای تفکر اسلامی در جامعهی مسلمانان شوروی محسوب می شود. این جنگ از دو طریق تأثیر ویژه ای در احیای تفکر اسلامی داشت: اول، تحریک احساسات مسلمانان که اشغال نظامی افغانستان را تجاوز به حقوق مسلمانان می دانستند. دوم، ادبیات اسلامی که از طریق ترجمهی آثار مختلف اندیشمندان اسلامی از جمله آثار سید قطب توسط افغانیهایی که به زبان روسی مسلط بودند. تأثیرات احساسی و فکری جنگ افغانستان پس از فروپاشی شوروی کاملاً آشکار شد. مجموعه افرادی که در بخش های مختلف مسلمان نشین شوروی از آسیای مرکزی تا قفقاز و از تاتارستان تا چچن و داغستان، نقش رهبری را در تشکیلات مختلف اسلامی بر عهده گرفتند، کسانی هستند که یا در افغانستان حضور داشتند یا به نوعی با ادبیات اسلامی که از افغانستان یا افغانیهای مقیم شوروی می رسید آشنا شدهاند. [۱۲۹]
پس از فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری های پانزده گانه شوروی از جمله جمهوری های مسلمان آسیای مرکزی، هر یک از رهبران ” حزب احیای اسلامی” با توجه به ملیتی که داشتند در سرزمین مادری خود فعال شدند و مرکزیت حزب در مسکو منحل شد. جریانها و حرکت های اسلامی که دعوی سیاسی داشتند در سه نقطهی مسلمان نشین شوروی تقسیم شدند: ۱. آسیای مرکزی ۲. قفقاز شمالی و جنوبی ۳. فدراسیون روسیه .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...