کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی(همان :غزل ۴۸۹)
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین ،بر نظر پاک خطاپوشش باد(حافظ :غزل ۱۰۵)
یا برید الحمی حماک الله مرحبا مرحبا تعال تعال) همان :۳۰۲)
انما اجسامنا حالت کسور بیننا حبذا یا ربنا من جنه خلف الجدار(مولوی : غزل ۱۱۸۰)
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت(حافظ :غزل ۹۵)
قضا گفت گیروقدر گفت ده فلک گفت احسنت ومه گفت زه (شاهنامه، داستان کاموس کشانی)(فردوسی ،۱۳۸۶: ۵۹۶)
ای درد کهن گشته بخ بخ که شفا آمد وی قفل فروبسته بگشا که کلید آمد) مولوی :غزل۶۳۱)
به شادی یکی انجمن برشگفت شهنشاه گیتی زهازه گرفت(فردوسی ،۱۳۸۶: ۱۵۳)(داستان منوچهر)
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد به آب دیده و خون جگر طهارت کرد(حافظ :غزل ۱۳۲)
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید(همان :۲۳۱)
بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی سگم خواندی و خشنودم جزاک الله
کرم کردی(سعدی: غزل۵۳۶)
هر نکتهای که گفتم در وصف آن شمایل هر کو شنید گفتا لله در قائل(حافظ :غزل ۳۰۷)
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی زان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست(سعدی: غزل۱۱۷)
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد(حافظ :غزل ۱۷۴)
خه خه ای موسیچهی موسی صفت خیز موسیقار زن در معرفت(عطار،مجمع مرغان:۱۰۳)
۳ـ سپاس ودرود:الحمدالله، بحمدالله، شکرلله، شکر، شکرخدا، درود، سلام.
سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا (مولوی : غزل ۷)
شکر، آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژده گلزار بیار(حافظ :غزل ۲۴۹)
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم( همان :۳۲۷)
هله ، المنه لله که بدین ملک رسیدم همه حق بود که می گفت مرا عشق تو پیشین (مولوی : غزل ۱۹۸۳)
شکرلله همای بازآمد چونک باز آمد این غراب گریخت (مولوی : غزل ۵۰۱)
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتهای همت خود کامران شدم(حافظ :غزل ۳۲۱)
۴- درد و تأسف: افسوس، آه، دردا، دریغ، دریغا، فریاد، داد، وافریادا، واویلا، بدا، وای، آوخ، هیهات، آخ، حیف، نعوذ بالله، العیاذبالله، اوف، واخ.
روز عبدالله او را گشته نام شب نعوذ بالله و در دست جام(مثنوی ،دفتر۲ بیت ۳۴۰۳)
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان تحریر خیال خط او نقش بر آب است(حافظ : غزل ۲۹)
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد( همان :غزل ۱۱۱)
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا(همان: غزل ۵)
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت( همان : غزل ۸۵ )
گذشت بر من مسکین و با رقیبان گفت دریغ حافظ مسکین من چه جانی داد(همان : غزل ۱۱۳)
فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت( همان :۸۹)
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل وز آتش سودای ای وای دل ای وای ما(مولوی : غزل ۴)
در راه جان سپاری جانها تو را شکاری آوخ کز این شکاران تا جان کیست لایق(همان : غزل ۱۳۱۰)
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست(حافظ :غزل ۳۸)
مرد را گفت آن عزیز نامدار تا تو آخ گویی بسوخت این عود زار(عطار،عذرآوردن مرغان:۱۷۰)
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر حیف اوقات که یک سر به بطالت برود(حافظ : غزل ۲۲۲)
ترک ما سوی کس نمینگرد آه از این کبریا و جاه و جلال (همان :غزل ۳۰۲)
گر نکنی بر دل من رحمتی وای دلم وای دلم وا دلم(مولوی : غزل ۱۷۷۱)
۵ـ تعجب: به،وه،اوه،عجب،چه عجب،یا للعجب،عجبا،شگفتا،ای عجب،سبحان الله،واخ،الله اکبر،به به،هه، اُه،دِ،وا.
خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی بر کنار چمنش وه که چه دامی داری(حافظ :غزل ۴۴۸)
گفتمش روح خود تویی عجبا چیست آن دگر هله ای نای خوش نوا هله ای باد پرده در(مولوی: غزل ۱۱۷۶)
درد هم از درد او پرسان شده کی عجب این درد بیدرمان کیست)همان : غزل ۴۲۸)
در من ز کجا رسد گمانها سبحان الله کجا فتادم (همان :غزل۱۵۷۷)
خیال او چو ناگه در دل آید دل از جا میرود، الله اکبر(همان :غزل ۱۰۴۷)
به !شما گمان میکنید که هر اقدامی که میشد برای رفاه حال مردم و آبادی مملکت بود؟!(هدایت،حاجیآقا:۸۵)
۶ـ تحذیر و تنبیه: مبادا،ای امان، امان، زینهار، زنهار، هان، هین،الغیاث،الحذر،الا،آی،آهای،اُی،اُهوی.
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال هان که از این پرده کار ما به نواست(حافظ :غزل ۲۲)
هین خرامان رو در غیب سوی پس منگر فی امان الله کان جا همه سودست و مزید(مولوی : غزل ۷۹۱)
تیر غمزه دوخت دل را بیکمان الامان و الامان ای بیامان( مولوی : مثنوی دفتر۶ بیت۳۷۶۴)
بر حصار فلک ار خوبی تو جمله برد از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد (مولوی: غزل ۷۸۱)
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی(حافظ : غزل ۴۳۳)
پس الله الله زنهار ناز یار بکش که ناز یار بود صد هزار من حلوا (مولوی : غزل ۲۲۲)
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی (حافظ :غزل ۴۵۸)
[یکشنبه 1400-08-02] [ 09:54:00 ق.ظ ]
|