بررسی سه تیپ شخصیتی «عاقل»، «نادان» و «دیوانه» در حکایات ... |
تا بگیریم همچو ابر نوبهار
لاجرم میگریم اکنون زار زار»
در این حکایت به رابطهی ویژه ی میان خداوند ودیوانگان اشاره شده است.
اگر چه دیوانگان از فقر، برهنگی، گرسنگی و بی خانمان رنج می برند و مهم تر از همه به خاطر نداشتن و جهدی قابل قبول و عقل معاش مطرود و مسخرهی خلق قرار گرفته اند. ولی با این وجود، چون مطابق جهان بینی ویژه ی خود تنها خدا را میبینند، او را در این امور تنها مقصر ماجرا می دانند. پس اگر گله و شکایتی دارند؛ یا گریه و التماسی می خواهند انجام دهند تنها به درگاه خدا رو می آورند. هیچ گاه در حکایت عطار نمی بینیم که دیوانهای از پادشاهی کمک خواسته باشد. پس اگر گله و شکایتی دارند؛ یا گریه و التماسی می خواهند انجام دهند تنها به درگاه خدا رو می آورند. هیچ گاه در حکایات عطار نمیبینیم که دیوانه ای از پادشاهی کمک خواسته باشد. در حکایت فوق استدلال دیوانه طنز آمیز و جالب است. او می گوید صبوری من، شامل تحمل درد برهنگی ام می شود؛ گرسنگی را چه کنم؟ این سخن تعریضی به خداوند دارد. که او چون هم برهنه ام نگه داشته و هم گرسنه پس من حق دارم زار زار گریه کنم .او گریههای مرا دوست دارد.من هم به خاطر او گریه میکنم . این جمله آخر او، عشقی زیبا و حقیقی را آشکار می کند که میان دیوانه و خداوند وجود دارد.
حکایت اول مقاله بیست و دوم ۲۲ /۱ص ۳۰۷ [گستاخی با حق]
یک روز صبح، سلطان محمود با خیل عظیمی از لشکریان فیل سوار عازم جنگی بود که در راه، دیوانهای مست را دید که کنج دیوار نشسته بود. پادشاه؟ پیاده شد و پیش او نشست دیوانه با حیرت و حسرت نگاهی به محمود و سپاه عظیمش انداخت، آنگاه سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: ای خدا، هم اکنون شاهی از محمود بیاموز. محمود به او گفت: زینهار! این سخن را مگو. دیوانه گفت: آخر چه کار کنم ای پادشاه .تو این هم سپاه و لشکر مخصوص را تدارک دیدهای در پی جنگ با گدا ی ی هستی یا پادشاهی بزرگ مثل خود؟ در حالیکه خدا با این همه جلال و جبروت، بزرگی چون تو را رها کرده و به جنگ گدایی چون من آمده. عجیب است که به تو کاری ندارد و روز و شب در پی جنگ با من است . علتش آن است که من خوارترم و السّلام.
گستاخی با خدا و سخن گفتن بیپروا با او از خصوصیات برجستهی دیوانگان اهل دل است. به دلیل اینکه نوعی تعرض به مقدسات دارد، و گویی خداوند را از مقام والای غیر قابل دسترس، به مقام برابر خود مبدل می کند از شگرد نخست طنز پردازی که قبلاً ذکر شده؛ استفاده کرده است ضمن اینکه در پس متن، طعنه و تعریضی به سلطان محمود می زند و به او یاد آور می شود که او لایق دشمنی و جنگ با خداست. اوست که نافرمانی حق می کند؛ ظالم و ستم پیشه است. این گونه دو پهلو سخن گفتن ؛ از فنون جذّاب و همیشگی طنزپردازی است. در ابتدای داستان احترام محمود به دیوانه به نوعی، استخفاف ذاتی او در مقابل وجود ارزشمند بیدل را نشان می دهد. پرسش دیوانه در باب جنگیدن محمود که تو به جنگ شاهی میروی یا گدایی؟ تجاهل العارف است و ضمن اعتراض به حق؛ آگاهی محمود را در پی دارد.
حکایت دوم مقاله بیست و دوم ۲۲ / ۲ ص ۳۰۸ [ گستاخی با حق]
بزرگی دیوانه شد و از شدت فقر و بی غذایی، بی قوّت گشت و از بلا و رنج و پیری معذّب بود به مصیبتی دچار شد که صد نفر هم تحمل آن را نداشتند، شبی در مناجات با خدا میگفت:
«این که تو هستی اگر من بودمی
ج
از خودت پیوسته می آسودمی
ج
یک دمت اندوهگین نگذار می
ای به از من! به ازینت دارمی!»
عطارد در پایان این حکایت می گوید:
بیدلان چون گرم در کار آمدند
ج
از وجود خویش بیزار آمدند
باز در این حکایت، شاهد وضعیت بغرنج دیوانگان عاشق در گاه حق هستیم.
ولی در دوبیتی که دیوانه برای گشودن عقده از دل، خطاب به خدا می گوید؛ نوعی گستاخی جذابی دیده می شود که تعریض گونه است وتابع شگرد نخست طنز پردازی است گویی قصد داشته خداوند را شرمنده کند. پس تلویحاً خدایی خودش را، بی نقصتر می داند تعبیر « ای به از من» حالت کنایی دارد؛ قیاس مع الفارغ میان خدایی خداوند و خدایی کردن خودش که محال است صورت گرفته و این موضوع خالی از خنده و بامزگی نیست.
حکایت سوم مقاله بیست و دوم ۲۲ / ۳ ص ۳۰۸ [ گستاخی باحق]
بود آن دیوانهای در اضطرار
در مناجاتی شبی می گفت؛زار
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-01] [ 08:15:00 ب.ظ ]
|