شخصیّت‌ها:
ـ اصلی: حضرت سلیمان (ع) و خارپشت.
ـ فرعی: جبرائیل، جنّ و انس و همه‌ی حیوانات از جمله سگ و اسب.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: ـــــ .
پیام داستان: مشورت کردن در کارها.
پی‌رنگ: در آن زمان که جبرئیل برای سلیمان پیامبر (ع)، آب حیات آورد، به او گفت: در نوشیدن آن اختیار دارد که بنوشد و عمر جاودان یابد یا ننوشد. پس او با همه‌ی جن و انس و حیوانات مشورت کرد و همگی گفتند: بنوش، جز خارپشت که به او پندی داد و گفت: اگر فقط تو به تنهایی باید بنوشی، ننوش چون در فراق عزیزانت جهان بر تو ناخوش می‌شود. پس سلیمان نظر او را پسندید و آن را ننوشید.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
حوادث اصلی: آوردن جام آب حیات توسّط جبرئیل برای سلیمان (ع)، مشورت کردن سلیمان (ع) با همه‌ی خلایق و مثبت بودن رأی آن‌ها، مشورت با خارپشت و پسندیده بودن رأی خارپشت بر ننوشیدن آب.
حوادث فرعی: فرستادن اسب به دنبال خارپشت و نیامدن او، رفتن سگ به دنبال خارپشت و آمدن او نزد سلیمان (ع).
زمان داستان: پادشاهی حضرت سلیمان (ع).
گفتگوی داستان: بین سلیمان (ع) و جبرائیل، بین سلیمان (ع) و جنّ و انس و همه‌ی حیوانات، بین سلیمان (ع) و خارپشت.
۵-۱-۲۰٫ حزم و دور اندیشی
با حزم و دوراندیشی می‌توان از بروز تنش‌های احتمالی پیشگیری کرد و با اندیشه‌ی منطقی و معقول، پایان راه را به میل خویش انتظار کشید. (فقیهی، ۱۳۹۱: ۱۳۵)
در کتاب گزیده‌ی جوامع‌الحکایات، حدوداً چهارده حکایت به این موضوع اختصاص یافته است، که در این میان به بررسی ساختار و عناصر نمونه‌ای از آن‌ها می‌پردازیم.
۵-۱-۲۰-۱٫ زهر در دامن فراغت:
نقل کرده‌اند که: یکی از حاجیان در صحرا از قافله‌اش بازماند و سرگردان می‌رفت تا به خانه‌ی پیرزنی رسید و حال خود را با او گفت. پیرزن به او گفت: در این بیابان مار زیاد است، برو آن‌ها را بگیر و بیار تا برای تو آن‌ها را بپزم. آن مرد از انجام این کار ناتوان بود. پس پیرزن، با او همراه شد و چهار یا پنج مار گرفتند و سر و دم آن‌ها را زد و در آتش پخت و مرد حاجی آن‌ها را خورد. چون طلب آب کرد، پیرزن به او گفت: در پشت خانه‌ی من چشمه‌ای هست، از آن بخور. آن آب، گل‌آلود و بدمزّه بود. وقتی بازگشت، به پیرزن گفت: در این‌جا با این ناخوشی چگونه ساکن شده‌ای؟ پیرزن گفت: بهتر از این‌جا، جایی نیست. مرد گفت: در ولایت ما آب‌های روان و باغ‌های پر میوه و نوشیدنی‌های بسیاری است و ما هرگز نمی‌دانستیم که می‌توان مار را خورد! پیرزن گفت: جایی که این نعمت‌ها باشد، حتماً کسی هم هست که بر شما ظلم کند و شما از او در ترس باشید؟ گفت: بله، پادشاهانی هستند که بر زیردستان خود ظلم می‌کنند و مالیات می‌گیرند. پس پیرزن گفت: آن نعمت‌ها، با ظلم و ستم آن‌ها بدتر از هر زهر است و زهر در آسایش و امنیّت، بهتر از همه‌ی آن نعمت‌هاست.
نوع داستان: واقعی.
شخصیّت‌ها:
ـ اصلی: پیرزن و یک مرد ناشناس حاجی.
ـ فرعی: ـــــ .
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: بیابان و نداشتن امکانات معیشتی و فقر و تنگدستی.
پیام داستان: نرفتن زیر بار ظلم و بیان غیرمستقیم واقعیّت‌ها که شاید تلنگری به پادشاه بود.
پی‌رنگ: مهمان کردن مرد حاجی توسّط پیرزن با مارهای بیابانی و آب گل‌آلود، راضی بودن پیرزن از تحمّل این رنج‌ها چون از ظلم و ستم شاهان بهتر است.
حوادث اصلی: گم شدن یکی از حاجیان در بیابان، پذیرایی پیرزن از او با مارهای بیابانی، رضایت پیرزن از زندگی در جایی که ظلم و ستم پادشاه نباشد.
حوادث فرعی: رفتن پیرزن برای شکار مار همراه با مرد، نشان دادن چشمه‌ای که آب گل‌آلود داشت، تعجّب مرد از چگونگی زندگی کردن با این همه رنج.
زمان داستان: نامعلوم.
گفتگوی داستان: بین پیرزن و مرد حاجی که راه را گم کرده بود.
۵-۲٫ رذایل اخلاقی و ساختار و عناصر حکایت
۵-۲-۱٫ حرص و طمع
هنگامی که صفتی چون قناعت در وجود انسان نباشد، یکی از نتیجه‌های نامطلوب آن، حرص خواهد بود که از موانع تهذیب نفس است. بنابراین، در گزیده‌ی جوامع‌الحکایات، حدود شانزده حکایت در این مورد آورده شده است که به شرح ساختار و عناصر آن می‌پردازیم.
۵-۲-۱-۱٫ مور و زنبور:
زمانی زنبور، مورچه‌ای را دید که با هزار حیله، دانه‌ای را به خانه برده و خیلی حرص می‌خورد. به او گفت: ای مورچه! چه رنجی است که به خود می‌دهی، بیا تا غذای من را ببینی که از هر غذایی خوشمزه‌تر است و تا از من زیاد نیاید، به پادشاهان نمی‌رسد. هر جا که دلم بخواهد، می‌نشینم، هرچه بخواهم می‌خورم. پس پرید و در دکّان قصّابی بر روی گوسفند سر بریده نشست. قصّاب با کارد بر او زد. دو تکّه شد و بر زمین افتاد. مورچه آمد و پای او را گرفته و می‌کشید. زنبور گفت: مرا به کجا می‌بری؟ پس مورچه به او گفت: هر که هر جا که دلش خواست، بنشیند، او را به جایی می‌برند که دوست ندارد.
نوع داستان: تمثیلی.
شخصیّت‌ها:
ـ اصلی: زنبور و مورچه.
ـ فرعی: قصّاب.
الگوی داستان: تمثیلی و اخلاقی.
عناصر محیطی: دکّان قصّابی.
پیام داستان: داشتن قناعت و دوری از حرص و طمع.
پی‌رنگ: ماجرای زنبوری که مورچه را به خاطر رنج فراوان سرزنش می‌کرد و به او می‌گفت: من هر جا دلم بخواهد می‌روم و هر چه بخواهم، می‌خورم. پس در دکّان قصّابی، روی گوشتی نشست. کارد قصّاب، او را دو نیم کرد. مورچه نیمی از او را برداشته، می‌برد و چنین می‌گفت: هر کس قانع نباشد، او را به جایی می‌برند که نمی‌خواهد.
حوادث اصلی: سرزنش کردن مورچه توسّط زنبور، رفتن زنبور به قصّابی و دو نیم شدن او توسّط قصّاب.
حوادث فرعی: نشستن زنبور روی گوشت گوسفند، حمل زنبور کشته شده توسّط مورچه.
زمان داستان: نامعلوم.
گفتگوی داستان: بین زنبور و مورچه.
۵-۲-۱-۲٫ پادشاهی بر خود:
زمانی که سقراط حکیم در حکمت پیشی گرفت، گوشه‌گیری اختیار کرد و در غار تنها روزگار می‌گذرانید تا اینکه برای پادشاه زمانی بیماری پیدا شد و طبیبان نتوانستند او را درمان کنند. پس فرستاده‌ای به غار رفت، امّا بقراط با او نیامد. وزیر، خودش به آنجا رفت و از او خواهش کرد. بقراط گفت: من از بودن با مردم دوری گزیده‌ام و بعد از این، اطراف پادشاهان نخواهم آمد و به وزیر توجّهی نکرد. پس وزیر با ناراحتی گفت: اگر تو خدمت پادشاه می‌کردی، خوراک و لباس تو از گیاه نبود. بقراط خندید و گفت که: اگر تو می‌توانستی گیاه بخوری، دیگر خدمت سلطان نمی‌کردی! فایده‌ی این حکایت این است که، هر کس بر خود پادشاه باشد، بندگی کردن پادشاهان برای او ننگ است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...