پ) انتقاد و اعتراض علیه نظام آفرینش و آفریدگار آن در چهار مثنوی عطار به طور کل بیش از ۴۵ حکایت به نوعی به نزاع با خداوند برخاسته اند.
البته به تعبیرعطار مجوز این نوع رابطه ازسوی خدا داده شده به گونه ا ی که می سراید:

 

با جنون از بهراودرساختم   تا دلم یکبارگی پرداختم
عاقلان را شرع تکلیف آمده است   بی دلان را عشق تشریف آمده است

دسته ای ازآفریدگاری خداوند و هدف آفرینش انتقاد می کنند؛عده ای بر بنده پروری خداوند خرده می گیرند ،تعدادی نیزکه از درک راز آفرینش درمی ماندند؛ سخنانی گستاخانه بر زبان می راندند. عده‌ای هم خدا را مسؤول گرفتاری و رنج خود می دانند ونسبت به آفریدگاربدبین هستند.
علی رغم زبان تند وتیز دیوانگان؛ آنها بسیار محبوب هستند. دراین باره ابوبکر واسطی می گوید: ]بدین مجانین برچشم حقارت منگرید که ایشان را خلیقتان انبیاء گفتند (عطار، تذکره الاولیا، ص۷۳۲).
سخن ابوبکر واسطی بسیار قابل تامل است، و چنان به نظر می رسد که صاحبنظران بی شماری براین باور بوده اند که عقلاء مجانین افرادی معمولی نبودند بلکه حقیقتا نظرکردگان مخصوص الهی اند.
پایان نامه - مقاله - پروژه
سخن آنها بسیار دلنشین است و طنزشیرین و گاه تمثیلی زیبا ودلکش؛ اثرگذاری گفتارشان را دو چندان می کند؛ ابن جوزی در عقدالفرید می نویسد (این مجانین چنان سخنان نادرواستواربرزبان می رانند که کسی به مانندآنها نشنیده است. ). (ابن جوزی؛ ۱۳۵۲: ۱۳۳)
وی شعرهایی زیبا ازمجانین ] خردمندان دیوانه رفتار[ نقل کرده است که این گفته درشمارآنهاست .شعرای مجانین مجنون ترین وشاعرترین مردمند،شعرشان سرشاراز معانی بکرو ظرایف ادبی است وگاهی با درهم ریختن قواعد شعری به ابتکارهای زیبا وبدیعی دست می زنند.
باید دانست که حکمت دیوانگان حکمتی است الهی و توحیدی و دیوانه اساساً یک موحد است وهمه‌ی مسایل را با توجه به نسبت انسان با حق تعالی درنظر می گیرد ،دیوانه هرچه را که بخواهد ازخدا خواهد چون درهمه این عالم جزخدا هیچ کس منشاء اثرنیست همه چیز از اوست وبازگشت همه به سوی اوست.
۴-۶- تاریخچه گستاخی به درگاه حق
درمقابله با سختی های موجود درحیات بشر معمولا شاهد دونوع برخورد متفاوت هستیم. عده ای با اتکا به صبر ورضایت، سرتسلیم به درگاه الهی فرودمی آورند وهرگز شکوه نمی کنند؛ با حال آن که عده ای با اظهارات تندوتلخ احساس نارضایتی خویش را آشکار می نمایند .قدیمی ترین فردمسلمانی که به این کار دست زده ،رئیس فرقه ی جهمیه یعنی جهم بن صفوان است. البته این نسبت چندان سندیت ندارد؛ پس ازاو چندین تن دیگر ازجمله ابن جوزی،ابن راوندی ،ابوالعلاء معّری به این موضوع اشاره کرده اند. اینان اغلب به عدالت مبهم الهی، رواج ظلم و ستم ،یاری نرساندن خدا به مظلومان اعتراض دارند. گاه اینان گستاخی را از حد می برند وتوصیه می کنند: ازتوبه دست کشید که مایه ی تنگی معیشت است ؛ حساب عقلاء مجانین با این گستاخان جداست ؛زیرا آنها از سر عشق وانس خاص با خدا گستاخانه سخن می گویند (شاعری چون عطار می تواند انگیزه ی دیگری نیزدر بهره برداری ازشخصیت دیوانگان داشته باشد. او را ازسرنوشت عرفای قبل ازخود مثل حسین بن منصور حلاج وعین الفضاء همدانی عبرت گرفته وشکیات خود را برزبان دیوانگان جاری ساخت تا متهم نباشد (پورجوادی؛ ۱۳۶۶ : ۶۷).
علت عنوان متناقض نمایی که برای عقلای مجانین انتخاب کرده اند؛ رفتاروگفتاربسیار متفاوت ازظاهر ژولیده آن هاست .اینان گاه با تلخ کامی سخن می گفتند وگاه بسیار شیرین سخن و خوش رفتار بودند. دربند اسباب و علل نبودند چرا که خرد آدمی را در فهم بسیاری از معانی ناتوان می دیدند. آنها درخرابه ها وویرانه ها وگورستان ها می گشتند، از این رو آنان را دیوانه می پنداشتند . (رک. تنوخی؛ ۱۳۶۳ :۱۱۰).
حکایت منسوب به دیوانگان از مباحث مهم فولکلوربه شمار می رود: زیرا فولکلور تجلی حالات روانی بشر در مسایل گوناگون از جمله آداب و روابط اجتماعی است.
ابوالقاسم حسن نیشابوری درکتاب «عقلای» مجانین خود می نویسد:
«جنون» درلغت به معنی پوشیدگی است . (دهخدا : ۱۳۲۵ ؛ ذیل جنون
عرب می گوید: (جن الشی ء یجن جنوناً) یعنی پوشیده شد و اجنه غیره یعنی پوشاند آن را و پنهان ساخت. جنان به معنی قلب نیزبه جهت پوشیدگی آن است. جنه به دومعنی به کارمی رود. جن و دیوانگی –مجنون یعنی کسی که عقل و خردش پوشیده است .ازجمله کلمات مترادف با مجنون به اسامی زیر می توان اشاره کرد. احمق، اخرق ، مرقعان،مخبل ،اولق،هلباجه، هجاجه، مدله، واله و… (نیشابوری: ۱۳۶۶ ؛ ۷۳)
۴-۷- تعریف عاقل - نادان – دیوانه
بنای این رساله برآن است که سه تیپ شخصیتی عاقل، نادان ودیوانه درحکایات طنز آمیز سه مثنوی اسرارنامه ، مصیبت نامه ومنطق الطیر بررسی شود. پس لازم است که از هرکدام تعریفی جداگانه ارائه دهم.
(عاقل، صفتی است که انسان با آن ازسایرحیوانات متمایز می شود ،البته همه ی افرادیکسان از عقل برخوردارنیستند، عقل دربعضی کامل ترو دربعضی دیگر ناقص تراست کسانی که به لحاظ عقل از دیگران کامل ترند عاقل نامیده می‌شوند و کسانی که عقل ناقص داشته باشند دیوانه ، احمق ونظایرآنها) (نصرا… پورجوادی ؛ ۱۳۷۴ : ۸)
باید دانست که همه ی دیوانگان اهل سیرو سلوک نبوده است وبه عنوان صوفی شناخته نشده اند، برخی ازآنها از جمله مشایخ بزرگی صوفی بوده است مانند شبلی وابن عربی که درمرحله ای از سلوک خود بر اثر زهد مفرط به دیوانگی می رسیدند. ولی ازآن حال عبور می کردند وبرخی چون محمد معشوق طوسی ولقمان سرخسی که رهایی از تکلیف را ازخدا خواستارشدند وخداوند در استجابت ، جنون را نصیب آنها کرد. درمقدمه ابن خلدون درباره این عقلاء مجانین آمده است:
(اخبار شگفتی درباره ی مغیباتی که برای آنها دست می دهد نقل می کنند؛ چه آن گروه به هیچ چیز مقید نیستند و ا زا ین رو دراین باره بی هیچ تکلفی سخن می گویند واز شگفتی هایی خبرمی دهند و چه بسا که فقیهان منکر مقامات ایشان باشند،چه آنان را ازتکالیف ساقط می یابند ومعتقدند ولایت جز با عبادت میسر نمی شوند). (ابن خلدون ؛ ۱۳۵۲: ۲۳)
ابن خلدون همچنین برای این باوراست که نفوس ناطقه ی عقلای مجانین مانند دیوانگان (معمولی)معدوم نشده وتباهی وفساد بدان راه نیافته است بلکه ا یشان آن عقلی را که تکلیف بدان وابستگی دارد از دست داده اند؛دیوانگی آنها به سبب فساد مزاج وآشفتگی ذهن وگرسنگی نیست؛ چون آنها به انجام همه ی فعالیت های طبیعی وجسمی خودمی پردازند،فقط عقلشان به خواست حق درپرده پوشیده است. والبته این حجاب، حجاب عزت الهی است.
دیوانه ی عطار ذاتاً گسسته ازمردم وبرون از متن جامعه است و مرتبه ی این دیوانه، مرتبه ی روح وجان آدمی است که ورای عقل است .اماهمین دیوانه را عطار هر ازچندی به میان مردم می آورد و آن هنگامی که او می خواهدجامعه را ازخواب بیدار کند وبه مردم اندرز دهد وفرعون صفتان را تنبیه کند پیام او پیامی است ازعالم جان در گوش روح مردم غفلت زده ا ی که دربندعقل گرفتار آمده اند.
ازجمله اندرزهای دیوانگان می توان به این دیدگاه اشاره کرد که این عالم وجودی سایه وار وناپایدار دارد ونسبت به ذلت پاکی الهی ناپایداراست .
همچنین از مهمترین درس هایی که دیوانگان به مردم می دهند درس آزادگی است. آزادگی از نظرعارفی چون عطار نفی تعینات وتعلقات مادی ودنیوی است و آزاده کسی است که نه غم گذشته را می خورد نه غم آینده را.
فصل پنجم
حکایات ظنز آمیز سه مثنوی
(۱- مصیبت نامه، ۲- منطق الطیر، ۳- اسرارنامه)
۵-۱مصیبت نامه/ حکایات
طنز حکایت ۰/ ۱۱[ در نکوهش نفس اماره و تربیت آن]
شخصی به نام « اصمعی» در راه می‌گذشت؛ که کنّاس را مشغول کار کردن دید که با خود چنین سخن می‌گفت: ای نفس ارزشمند من. بدان که نو را با این کار فعلی از امورات پست رها ساختیم.
هم مدام تو را عزیز نگه داشتم و هم تو را میان مردم خوش نام کردم. اصمعی به او گفت: تو این حرف را نزن. این سخن را در حق نفس بیچاره ات نگو. آخر سر و کار تو با نجاست‌هاست.
کناس گفت: کار من خوارتر از خدمت به درگاه چون تویی نیست. حتی اگر چاره‌ای جز؛سر بریدن نداشته باشم بهتر است از اینکه گردن منت؛ پیش چون تویی دراز کنم.
حکایت ششم از مقاله دوم ۶/ ۲ ص۱۷۹ [گستاخی با حق]
مردی بزرگوار و بخشنده از دیوانه ای پرسید که‌ آرزوی تو چیست؟ گفت: ده روز است که گرسنه ام، دلم غذای ده نفر آدم را می‌خواهد، مرد به او گفت: خوش حال باش که برایت می‌خواهم نان و بریان و حلوا بیاورم گفت :

 

گفت:«غلبه می مکن ای ژاژ خای !  
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...