۱۲-۵٫ دفاع از درون گرایی در مواجهه با مشکل جدایی
همچنانکه در این پایان نامه دیدیم، مشکل اصلی در این اشکال ارتباط توجیه­ای شناسا در نظریه انسجام با واقعیت بود. در فوق نشان دادیم که این نظریه از این لحاظ که حالات ذهنی غیر شناختی را در توجیه مد نظر قرار نمی­دهد و از این واقعیات درونی در توجیه استفاده نمی­کند برخطا است و مبناگرا از حیثِ لحاظ این واقعیات در توجیه، تفوق بر انسجام گرا دارد. البته نشان دادیم که مبناگرایی نیز دچار اشکالات خاص خویش در باب این مسئله است. در فوق نظر خویش را راجع به نحوه ارتباط توجیه­ای شناسا با این واقعیات ذهنی را تبیین کردیم که به نظریه­ای جدید در باب توجیه باورهای ادراکی منجر گردید.
در مورد ارتباط توجیه­ای شناسا در باورهای ادراکی با عالم خارج در فوق نشان دادیم که وضع نظریه انسجام همانند سایر نظریات دیگر درون گرا است و وضعیت آنها در رابطه با این اشکال یکسان است. گفتیم که راه حل ارتباط توجیه­ای باورها با عالم خارج از طریق نظریات برون گرایی، در حقیقت خروج از محل نزاع در بحث از توجیه است و باید بحث را با همان پیش فرض درون گرایی بررسی کرد. به نظر نگارنده می­رسد که بنابر درون گرایی می­توان گفت که بهترین تبیینی که ما در توجیه می­توانیم دراختیار بگذاریم همین است که این باورهای ادراکی ما با واقعیت خارجی در ارتباط هستند وقتی که شروط توجیه این باورهای ادراکی را رعایت کرده باشیم. در فوق نگارنده بیان خویش را در باب شرط توجیه این باورهای تجربی بیان کرد. به نظر اگر شناسا شروط پیش گفته­ای که نگارنده در توجیه باورهای تجربی شرط کرد را محقق نماید، می ­تواند با توجیه بگوید که فلان باور ادراکی وی نشأت گرفته از واقعیت خارجی است. هرچند که امکان دارد که این باور وی حاصل از توهم و یا مغز در خمره بودن وی باشد و هیچ ضرورتی در کار نیست اما شکی نیست که باور وی به اینکه این باور وی نشأت گرفته از واقعیت خارجی است و ارتباط توجیه­ای خویش را شناسا با آن حفظ کرده است، بهترین تبیین برای این باور در صورت محقق بودن شرایط توجیه آن باور ادراکی است و شناسا شاهد خوبی برای اینکه در آن صورت فکر کند که مغز در خمره یا در توهم نیست را دارد. البته شکی نیست که ارتباط توجیه­ای وی با عالم خارج بهترین تبیین با شاهد برای شناسا در مورد این باور ادراکی است و لذا امکان اینکه این باور در واقع از واقعیت بریده باشد وجود دارد اما این بریدگی مانع از توجیه باور وی نمی­گردد؛[۳۷۴] چرا که بهترین شواهد وی براساس نظریه ما در توجیه باورهای ادراکی دال بر این امر اند. اگرچه این احتمال وجود دارد که وی مغزی در خمره باشد و این احساس با کامپیوتر به درون ذهن وی وارد گردیده باشد و در نتیجه با واقعیت خارجی ارتباط نداشته باشد اما شناسا در باورش مبنی بر اینکه با واقعیت خارجی ارتباط است، از توجیه بیشتری نسبت به باور مبنی بر اینکه این باور حاصل کار یک دانشمند دیوانه است، برخوردار است؛ چرا که اولاً باور به اینکه این باور برگرفته از واقعیت خارجی است، هم سادتر است و هم از پیش فرض­های کمتری برخوردار است و لذا بهترین تبیینی که برای این باور است، همین است که برگرفته از خارج باشد[۳۷۵] مثلاً برای مغز در خمره بودن ناچاریم در باب باور ادراکی خاص بگوییم که این باور خاص ناشی از یک واقعیت پدیداری صرفِ حاصل از داده ­های کامپیوتر دانشمند دیوانه­ای در یک اتاق است اما در فرض بدیل می­توانیم صرفاً فکر کنیم که این باور حاصل از یک داده ای از شی خارجی است بدون نیاز به پیش فرض گرفتن امور بیشتری که در فرض مقابل لازم بود.
پایان نامه - مقاله - پروژه
ثانیاً اینکه به نظر می­رسد بنابر نظریه­ای که ما در توجیه این باورهای تجربی بیان کردیم، شناسا دلیل بهتری برای اینکه موجهاً فکر کند که این باور برگرفته از واقعیت خارجی است، دارد؛ چرا که باور به اینکه بر اساس این تجربه، شناسا با واقعیت خارج در ارتباط است، در انسجام با سایر باورهای وی است اما باور به اینکه شاید این باور ادراکی بر اساس مثلاً مغز در خمره بودن وی باشد و حاصل کار یک دانشمند، چندان با دیگر باورها و شواهدی که شناسا دراختیار دارد، منسجم نیست؛ مانند اینکه شناسا باور دارد که هنوز فناوری و دانش پزشکی و پیشرفت علم بشر به حدی نرسیده است که بتواند چنان مغز انسان را در تصرف بگیرد که برای مغز وی دقیقاً دنیایی مانند دنیای ما قرار بدهد که در همه اوصاف و صفات دقیقاً مانند همین عالمی که ما در آن زندگی می­کنیم باشد به نحوی که هیچ راه تمییزی و وجه فارقی میان این دو جهان وجود نداشته باشد. علاوه بر اینکه شناسا این باور را هم دارد که تاکنون هیچ شناسایی مغز در خمره نبوده است و هیچ دانشمندی نتوانسته است به یک چنین عملی دست بزند لذا باور شناسا بر اینکه مغز در خمره نیست و این باور برگرفته از عالم خارج است، از توجیه بیشتری برخوردار است. حتی اگر فرض کنیم، مواردی همچون باور به مغز در خمره بودن نیز در انسجام با سایر باورهای شناسا در این موارد است، باز ما قبول نمی کنیم که درجه انسجام باورهای شناسا در این فرض، به درجه­ انسجام باورهای شناسا در فرض ارتباط توجیهی شناسا با واقعیت برسد.
پس در نتیجه درون گرا با توجه به تقریری که نگارنده از توجیه باورهای ادراکی به دست داد، به خوبی می ­تواند بگوید که به نحو موجه­ای باورهای ادراکی وی با واقعیت خارجی در ارتباط است، هرچند این ارتباط وی یقینی نیست[۳۷۶] اما بهترین تبیینی که وی با دلیل می ­تواند برای این دیدگاه خویش در برابر بدیل­های دیگر اختیار کند همین است و لذا ارتباط توجیه­ی خویش را با واقعیت حفظ کرده است.
در مورد اشکال نظام­های بدیل نیز گفتیم که این اشکال نیز وضعیتی مانند اشکال قبلی دارد و وضع نظریه­ های درون گرا در قبال این اشکال یکسان است. با تحلیلی که ذکر کردیم، می­توانیم از منظر درون گرایان این اشکال را نیز حل کنیم. آنچنانکه می­دانیم این اشکال در صدد بود تا بگوید که امکان صدق نظام­های منسجم متعارضِ موجه­ای وجود دارد که یکی از آنها صادق است و از آنجا که این نظریات نمی ­توانند بگویند که کدام یک از این نظام­های منسجمِ متعارض احتمال صدق بیشتری دارند، این نظریات صدق رسان نیستند. اما بنابر نظریه­ نگارنده در توجیه باورهای ادراکی می­توانیم بگوییم که نظامی که واقعیت می­پنداریم احتمال صدق بیشتری نسبت به نظام­های بدیل خویش دارد و ما می­توانیم آن را برگزینیم[۳۷۷]؛ چراکه گفتیم بهترین تبیین با دلیل ما براساس نظریه ما در توجیه باورهای ادراکی دال بر این نظام است[۳۷۸] و از این رو نظریه ما صدق رسان است و این اشکال بر ما وارد نیست، هرچند امکان ورود آن منتقی نمی­گردد.
نتیجه گیری و پیشنهادات
مقدمه
چنانکه در مقدمه پایان نامه بیان کردیم، تحقیق حاضر در پی پاسخ به این مسئله بود که آیا نظریه­ های انسجام صدق و توجیه ضرورتاً با مشکل جدایی مواجه می­شوند یا نه؟ و در صورت مواجهه چگونه این نظریه ­ها می­توانند بر این مشکل فائق بیایند. در فصل سوم پایان نامه، تقریرهای مختلف مشکل جدایی در نظریه انسجام صدق را بیان کردیم. در فصل چهارم نیز به بیان تقریرهای مشکل جدایی در نظریه انسجام توجیه با توجه به تحلیل های پویمن، پولاک و هارمان پرداختیم. پس از بیان تقریرهای مختلف مشکل جدایی در نظریات صدق و توجیه و مخصوصاً ارزیابی دیدگاه­ های مختلف و تحلیل پیش فرض های آنها در فصل پنجم، باید نظر نگارنده نسبت به این مسأله روشن گردیده باشد. اما با توجه به ارزیابی تفصیلی در فصل پیش، جمع بندی کلیات آنچه به نظر نگارنده در این مسئله باید گفته شود، مناسب به نظر می­رسد. به هر روی ، در ذیل در ضمن فقراتی به خطوط کلی برخی نتایج مهم این تحقیق در مشکل جدایی، اشاره می­گردد.
برخی نتایج تحقیق در مشکل جدایی

 

    1. طرح مشکل جدایی در نظریه انسجام صدق از جانب فیلسوفان، در حقیقت بدلیل عدم تفکیک بین نظریه انسجام صدق با نظریه انسجام توجیه بوده است. از آنجا که انسجام گرایانِ در صدق، انسجام گرایان در توجیه نیز بودند و تفکیک دقیقی میان این دو نظریه در زمان طرح این اشکال صورت نگرفته بود، مستشکلان این اشکال را به نظریه انسجام صدق وارد کردند. بحث ایشان در این اشکال نوعاً بر سر احرازِ صدقِ باورهای تجربی است و نظریات توجیه عهده دار پاسخ به نحوه احرازِ صدق باورها هستند. نظریه انسجام صدق، از آنجا که نظریه­ای در باب ماهیت صدق است، عهده دار تبیین ارتباط با واقعیت که بحثی معرفت شناسانه است، نیست که بخواهد این اشکال بر آن وارد باشد. وظیفه نظریه صدق بیان معنای محمول صدق در گزاره­ها است. البته باید ایشان شهود مطابقی ما از صدق را تبیین کنند و همان گونه که در فصل قبل تبیین کردیم ایشان می­توانند چنین شهودی را بدون حل این مشکل در توجیه، تبیین کنند. ثمره اصلی توجه به این نکته این است که ارزیابی ما از مشکل جدایی در نظریه انسجام توجیه، تکلیف اشکالات ناشی از مشکل جدایی در نظریه صدق را هم مشخص می­ کند. علاوه بر این ثمره متوجه می­شویم که چرا در تبیین و بررسی این مشکل در نظریه انسجام صدق مباحث مربوط به توجیه مطرح می­گردد. پس محل اصلی این نزاع در نظریه انسجام توجیه باید باشد. پس در حقیقت مسأله این پایان نامه مربوط به توجیه است. البته در فصل پیشین استدلال ایشان بر نظریه انسجام صدق را نیز رد کردیم و علاوه بر آن نشان دادیم که حتی اگر کسی قایل به نظریه انسجام توجیه گردد، لازمه­ی آن قبول نظریه انسجام صدق نیست و نمی­ توان منطقاً از نظریه انسجام توجیه به نظریه انسجام صدق رسید.

 

در مورد دامنه­ مشکل جدایی نیز باید بگوییم، مستشکلان این مشکل را نوعاً در باورهای تجربی مطمح نظر قرار داده­اند اما آنچنانکه در فصل قبل مستدل ساختیم، نشان دادیم که دامنه­ این مشکل اعم از باورهای تجربی است. آنچنانکه دیدیم، مشکل جدایی در باورهای حاصل از چهار منبع معرفت یعنی ادراک حسی، حافظه، گواهی و درون نگری قابل طرح است و نظریه انسجام باید راهکاری ارائه دهد که مشکل جدایی را در تمام این موارد حل کند. به هر روی، به نظر نگارنده اگر مراد از واقعیت را به معنای اعم بگیریم - به نحوی که حالات ذهنی را هم شامل بشود- دامنه­ بحث به نحو جامع و مانع مشخص می­ شود و ارزیابی ما از این مشکل نیز دقیق تر می­گردد؛ چرا که به نظر در ارزیابی این مشکل باید بین برخی از باورهای حاصل از این منابع تفکیک قائل شد.

 

    1. در فصل دوم نشان دادیم که همه تقریرهای مشکل جدایی در نظریه­ های انسجام صدق، ناشی از اشکال گسست توجیه باور با واقعیت بود. اشکال نظام­های بدیل و اشکال عدم لحاظ تجارب ادراکی در نظریه انسجام توجیه نیز مبتنی بر جدایی باور با واقعیت بودند؛ چرا که نظام­های بدیل به خاطر جدایی باورهای شناسا با واقعیت امکان وجود پیدا کرد؛ اگر باورهای شناسا با واقعیت ارتباط داشتند، این ارتباط منجر به طرد نظام­های بدیل غیر واقعی می­گشت. اشکال عدم لحاظ تجارب ادراکی نیز به دلیل همین گسست باور با واقعیت است؛ چرا که لازمه­ی توجیه باور به صرف انسجام آن با سایر باورهای شناسا، نادیده گرفتن تجارب ادراکی شناسا - که بخشی از واقعیت اند - در توجیه است. پس مهمترین اشکال در مشکل جدایی، گسست باور با واقعیت است و اشکالات دیگر ناشی از لوازم این گسست اند.

 

    1. با توجه به تحقیقی که در فصل قبل انجام دادیم، روشن گردید که پاسخ انسجام گرایان به مشکل جدایی در صدق و توجیه ، این مشکل را ضرورتاً پاسخ نمی­دهد. دقیق ترین پاسخ ایشان بیان داشت که مراد ما از انسجام با باورهای شناسا، انسجام با کل نظام باورهای مورد اعتقاد وی است و شناسا مطمئناً معتقد به صدق گزاره­ها و نظام­های خیالی که مرتبط با واقعیت نیستند، نمی­گردد. تردید شناسا برای پذیرفتن نظام­های مختلف نیز امکان ندارد؛ چرا که وی محصور باورهای یک نظام بوده است و انفکاک وی از آن نظام امکان­ پذیر نیست. شناسا در پرتوی همان نظام در مورد صدق و کذب باورها و نظام­های دیگر دست به سنجش می­زند. در پاسخ به ایشان بیان کردیم که این پاسخ، پاسخی روان شناسانه است و مسئله را حل نمی­کند؛ چرا که اولاً تردید شناسا در پذیرفتن این نظام­های متعارضِ منسجم امکان منطقی دارد و هیچ ضرورت منطقی بر عدم تردید شناسا میان این نظام­های متعارضِ وجود ندارد؛ چرا که فرض اینکه شناسا از همه باورهای خویش گسسته شود و مردد میان نظام­های مختلفِ منسجم گردد، مستلزم هیچ تناقضی نیست. هیچ ضرورتی وجود ندارد که در پرتوی آن نظام باورهای شناسا باور و نظام صادقی را که مرتبط با واقعیت است، در بربگیرد. می­توان جهان ممکنی را فرض کرد که در آن شناسا رواناً از تجربه خارجی تأثیر بپذیرد، اما باوری را بر اساس آن شکل ندهد و از این رو به گزاره صادق دست پیدا نکند. ثالثاً امکان دارد که این گزاره ناشی از مغز در خمره بودن و یا توهم وی بوده باشد؛ به چه دلیلی این باور را باید نشأت گرفته از واقعیت خارجی تلقی کرد؟ رابعاً می­توان اشکال جدایی واقعیت از باور را در همین حالات ذهنی مطرح کرد، بدین­گونه که بگوییم صدق باورهای حسی دست کم تاحدی منوط به حالات ادراکی شناسا است، ولی ایشان علت صدق و توجیه باورهای حسی را هم صرفاً باورهای دیگر دانستند، درحالی که دلیل ایشان اخص از این مدعا است؛ چرا که دلیل ایشان بر عدم لحاظ واقعیت در صدق و توجیه، عدم امکان خروج از ذهن و باورهای شناسا بود، اما این دلیل در مورد حالات ادراکی تمام نیست؛ از این رو که ما بر این حالات دسترسی داریم. اشکالات فوق بر نظریه انسجام توجیه نیز وارد می­گردد.

 

    1. در خصوص اشکال جدایی توجیه­ی باور در نظریات انسجام توجیه با حالات ذهنی غیر شناختی (تجارب) بیان نمودیم، شاید ایشان پیش فرض مشکل جدایی را در این باورها زیر سوال ببرنند؛ بدین گونه که بگویند که نمی­ توان از این حالات در توجیه استفاده نمود. در فصل پیش چهار استدلال را بر این مدعا مطرح کردیم و به همه آنها پاسخ دادیم. استدلال چهارم را سوسا طرح ریزی کرده بود. نگارنده با بیان اشکالاتی پاسخ مبناگرایان به این اشکال را ناتمام دانست اما نشان داد که می­توان هنوز از این تجارب در توجیه استفاده کرد و این مشکل را بدون توسل به برون گرایی در باب توجیه این باورها – که راهکار خود سوسا است- حل کرد. در فصل پیشین نگارنده نظریه­ای در باب توجیه این باورهای ادراکی ارائه نمود که توان حل این مشکلات را داشته باشد. در نظریه خویش در توجیه این باورها نشان دادیم که هم مبناگرا باید از شرط توجیه انسجام گرا استفاده کند و هم انسجام گرا از شرط توجیه مبناگرا. بنابر نظریه نگارنده در توجیه باورهای ادراکی باید بگوییم: « باور تجربی S به P بر گرفته از تجربه X در زمان T در شرایط C، موجه است اگر و فقط اگر از منظر شناسا یا باور تجربی S به P در صورت عدم وجود باورهای دیگر برای شناسا، به نحو مناسبی مبتنی بر تجربه X باشد یا در صورت وجود سایر باورهای دیگر برای شناسا، باور تجربی S به P به نحو مناسبی مبتنی بر تجربه X باشد و این باور با سایر باورهای دیگر وی منسجم باشد». انسجام گرایان هیچ راه توجیه­ی در نظریه خویش برای حل مشکل جدایی توجیه­ی باورهای ادراکی از این واقعیات ذهنی را ندارند. به نظر اصلی­ترین اشکال نظریات انسجام در توجیه، همین عدم لحاظ این واقعیات ذهنی در توجیه است.

 

    1. هارمان نیز نتوانست مشکل عدم لحاظ تجارب ادراکی در توجیه را حل کند. به نظر علت اصلی که وی نتوانست این تجارب را در توجیه باورها مدخلیت دهد، پیش فرض وی مبنی بر این بود که توجیه باورهای تجربی صرفاً متکی بر استنتاج است. در فصل قبل نشان دادیم که این پیش فرض درست نیست و رد این پیش فرض، منجر به رد پاسخ ایشان گشت. می­توان گفت که همه تقریرهای نظریه انسجام توجیه، به خاطر پیش فرض خویش در توجیه باورها به صرف باورهای دیگر، دچار نظیر این نقصان اند؛ چرا که به خود تجارب در توجیه وقعی نمی­نهند. پس در مشکل جدایی توجیه باورها در مورد حالات ذهنی غیر شناختی، این اشکال بخصوصه بر نظریات انسجام گرایی در باورهای حاصل از درون نگری، ادراک حسی، گواهی و حافظه وارد می ­آید؛ چرا که ایشان هیچ راه حلی برای خروج از این اشکال ندارند. ایشان برای دفاع از این اشکال یکی از این دو کار را باید بکنند: یا نشان دهند که حالات ذهنی غیر شناختی نمی ­توانند نقش در توجیه ایفا کنند یا نشان دهند که در توجیه این باورها، واقعیات ذهنی را هم بخصوصه مد نظر قرار می­ دهند. راه حل اول ایشان راه به جایی نبرد؛ چرا که نشان دادیم استدلالات ایشان مبنی بر عدم امکان ایفا نقش حالات ذهنی در توجیه، ناتمام است. در مورد راه حل دوم هم با توجه به تحلیل­های مذکور در پایان نامه روشن گشت که تنها راه حل برای رفع مشکل جدایی از این طریق، دست برداشتن از شرط کافی بودن نظریه انسجام برای توجیه باورها و قبول دست کم نقش حداقلی برای این حالات در توجیه باورها است، در حالی که انسجام گرا در عین قبول انسجام گرایی نمی­تواند دست از شرط کافی بودن نظریه انسجام برای توجیه باورها بردارد. پس این راه حل نیز نمی­تواند به کمک ایشان بیاید. نگارنده در اوایل فصل پیش با طراحی دو مثال نقض نشان داد که انسجام شرط لازم توجیه باورها نیست و در اینجا نیز نشان داد که شرط کافی توجیه برخی از باورها هم نیست. پس نظریه انسجام گرایی نه شرط لازم توجیه است و نه شرط کافی.

 

    1. مشکل گسست توجیه­ای باور از واقعیت به نحو یکسان بر نظریه­ های مبناگرایی و انسجام گرایی وارد است. همان گونه که پولاک به درستی اذعان کرد، مبناگرایان و انسجام گرایان در نحوه ارتباط خویش با عالم خارج با یکدیگر یکسان اند؛ چرا که تنها راه ارتباط هر دو گروه با عالم خارج ارتباط علی است. پس اگر بخواهیم این اشکال را در حق انسجام گرا وارد بدانیم، باید آن را در حق مبناگرایان نیز وارد بدانیم؛ چرا که می­توان به ایشان اعتراض کرد که توجیه در نظریه شما صرفاً وابسته بر باورها و تجارب شناسا است و این دو فی نفسه هیچ ارتباطی با واقعیت ندارند مگر اینکه بگویید از طریق علی با خارج مرتبط اند اما منطقاً امکان این فرض وجود دارد که واقعیت خارج منجر به پیدایش این تجارب نشده باشد بلکه این تجارب حاصل خواب و یا توهم باشند و یا حتی اگر قدری بخواهیم دامنه توهم را بیشتر بگیریم می­توانیم بگوییم ممکن است این تجارب و باورها محصول دیو دکارتی و یا دانشمند دیوانه­ایی باشد که مغز ما را به یک کامپیوتر متصل کرده است و چون شناسا راهی ندارد که از باورها و تجارب خویش بیرون برود؛ از این رو که محصور در آنها است و هرگونه که بخواهد اطلاع از عالم واقع پیدا کند باز به وسیله­ همین تجارب و باورها است، به نظر محال است که بتواند بگوید ضرورتاً با عالم واقع مرتبط است و واقعیت منجر به ایجاد این تجارب در وی شده است. لذا اشکال گسست توجیه باور با واقعیت و هر اشکالی که ناشی از جدایی باور با واقعیت خارجی بود، به نحو یکسان بر این دو نظریه وارد می­گردد. در فصل قبل بر اساس این سخن خویش، صورت بندی دو تقریر مهم از مشکل جدایی را بر خود مبناگرایان ذکر کردیم.

 

    1. اشکالات پویمن بر پاسخ انسجام گرایان هرچند به نظر تا حد زیادی درست به نظر می­رسید، اما نباید ایشان این اشکال را بخصوصه اشکالی بر نظریه انسجام گرایی تلقی می­کرد؛ چرا که این اشکال عیناً به خود مبناگرایان نیز وارد می­گردد. ایشان توجه به پیش فرض اصلی مشکل جدایی که درون گرایی است نداشت.

 

    1. اشکال گسست توجیه باور از واقعیت درحقیقت ناشی از درون گرایی در توجیه است و انسجام گرایان از این حیث که انسجام گرا هستند و مبناگرایان از این حیث که مبناگرا هستند، به این مشکل دچار نمی­گردند. ایشان ثانیاً و بالعرض از این حیث که درون گرا هستند، به این اشکال دچار می­گردند و وضعیت ایشان نسبت به این اشکال از این حیث که به این اشکال ضرورتاً پاسخی نمی­دهند، یکسان است. پولاک هرچند درست فهمید که می­توانند انسجام گرایان و مبناگرایان بگویند که از طریق علی با واقعیت در ارتباط هستند، اما توجه به این مطلب نداشت که باز ضرورتاً نمی­توانیم بگوییم آنها با توجه به توجیه خویش با واقعیات در ارتباط هستند؛ چرا که از آنجا که بنابر درون گرایی عوامل موجِه باور منحصر در تجارب و باورها است، درون گرایان دچار این اشکال می­گردند؛ چرا که بنابر درون گرایی شناسا راهی ندارد که با دلیل از ذهن خویش بیرون بیاید و تأثیر علی جهان خارج بر تجارب و باورهای خویش را احراز کند تا از این رو بتواند عدم گسست خویش با واقعیت و… را احراز کند. ما همیشه یک سلسله باورهایی را که راجع به عالم واقع داریم با یک سری سلسله باورها یا تجارب دیگری که از عالم واقع داریم با هم مقایسه می­کنیم و پس از این مقایسه حکم در مورد عالم خارج می­کنیم. آنچه مورد غفلت واقع شده است، توجه به این مطلب است که ما برخی باورها و تجارب خویش راجع به واقعیت را به اشتباه خود واقعیت می­پنداریم و وقتی باورهای دیگرمان راجع به عالم واقع را به مصاف آن یک سری باورها یا تجارب دیگر که آنها را خود واقعیت تلقی می­کنیم، می­بریم، خیال می­کنیم که به خود واقعیت دسترسی پیدا کردیم، در حالی که هنوز درون ذهن و باورها و تجارب خویش هستیم. گویا شاید پولاک چنین فکر کرده است که واقعیات تجارب را در ما ایجاد کرده ­اند، در حالی که خود این نظر ایشان یک باوری است که ایشان دارند و این باور را به وسیله یک سری باورها و تجارب دیگر تصدیق کرده ­اند و هیچ وقت به خود این تأثیر علی واقعیت، دست پیدا نکرده ­اند. ایشان امکان ندارد که به بیرون ذهن خویش رود تا ببیند که آیا واقعاً تجارب شناسا بر گرفته از واقعیت خارجی هستند یا ناشی از توهم. هیچ ضرورت منطقی برای توجیه باورها وجود ندارد که آنها برگرفته از عالم خارج به نحو علی باشند.

 

    1. شاید کسی بگوید که مشکل گسست توجیه­ی باور با واقعیت با برون گرایی حل می­گردد. بنابر برون گرایی باور شناسا به اینکه مثلاً میز قرمزی پیشاروی وی است زمانی موجه است که این باور محصول فرایند قابل اعتمادی باشد و این فرایند وقتی قابل اعتماد است که محصول فرایند ادراک حسی باشد که از واقعیت خارجی به نحو علی پدید آمده است و از آنجا که امکان ندارد این باور موجه باشد ولی از جهان خارج نشأت نگرفته باشد پس مشکل جدایی در این نظریه ­ها پدیدار نمی­گردد؛ چرا که هر وقت این رابطه علی محقق باشد، این باور موجه است؛ پس باور موجه­ای که با واقعیت در ارتباط نباشد، بنا بر برون گرایی دیگر نداریم.

 

نگارنده در ابتدا نشان داد که تقریر نظریه ای از انسجام گرایی که در عین پایبندی به شروط انسجام در ساختار توجیه، برون گرا نیز باشد، معقول است. سپس پس از طراحی آن، این تقریر را ناتمام دانست. در فصل پیشین نشان دادیم که پاسخ نظریات برون گرا به مشکل گسست توجیه باور از واقعیت، در حقیقت خروج از محل نزاع است؛ چرا که ایشان در حقیقت با برون گرایی موضوع بحث را تغییر می­ دهند و صورت مسأله را پاک می­ کنند؛ از این رو که از منظر شناسا قرار بود که با توجیه باورها، دلیلی برای اطمینان از صدق باورها پیدا کنیم و آنها را از محدوده­ حدس و گمان خارج کنیم در حالی که بنابر نظریات برون گرا، همه آنچه ما برای توجیه نیاز داریم، تحقق برخی شروط است که حتی ممکن است که در دسترس تأمل شناسا قرار نداشته باشند. اگر بخواهیم با بیانات برون گرایان به این مسئله پاسخ بدهیم دیگر اشکال شکاکان و پاسخ معرفت شناسان در تاریخ به آنها از اساس بی معنا است در حالی که اینگونه نیست. فیلسوف عهده دار تبیین و بیان دلیل بر مدعایات خویش است که این نظریات آن را نادیده می­گیرند. ما در توجیه در پی این هستیم که باورهای خویش را مستدل نماییم اما بنابراین نظریات اصلاً دلیل برای باورها اهمیتی ندارد. در نظریات برون گرا که تکیه بر فرآیندهای قابل اعتماد است، نیازی به دلیل برای قابل اعتماد بودن خود این فرآیندها نیست. پرسش ما در این پایان نامه این بود که آیا در توجیه باورها با واقعیت در ارتباط هستیم یا نه، اما برون گرایان پاسخ و تضمینی برای صدق این مطلب دراختیار ما نمی­گذارند، درحالی که مقصود ما از توجیه تنها همین بود. تنها چیزی که این نظریه می­گوید این امر شرطی است که اگر این باور قابل اعتماد بود، موجه است. اما مشکل ما در بحث توجیه بر سر این نبود. قصد ما از قید توجیه این بود که بفهمیم تحت چه شرایطی می­دانیم که این باورهای ما موجه هستند اما برون گرا می­گوید که در چنین فرضی باور موجه است اما در مورد اینکه شناسا این باورش چگونه قابل اعتماد و واجد این شرط می­گردد، ما پاسخی از ایشان دریافت نمی­کنیم در حالی که ما می­خواستیم بالاترین احتمال صدق این باور را با بهره گرفتن از قید توجیه دراختیار شناسا قرار دهیم.
اگر بخواهیم دقیق تر سخن بگوییم، باید بیان بداریم که برون گرایان در حقیقت یا به این مسئله نپرداخته اند یا اصلاً دشواری این مشکل برای نظریه ایشان مطرح نمی­گردد که بخواهند پاسخ به این مشکل بدهند؛ چرا که روشن است فرض یک چنین مشکلی بر اساس دیدگاه ایشان بی معنا است و اگر بخواهیم راجع به دیدگاه ایشان در این مسئله سخن بگوییم، نهایت می­توانیم بگوییم نظریه ایشان به نحوی است که راه ورود به این اشکال را اساساً منتفی می کند اما این شیوه نمی­تواند پاسخ مطلوب برای مشکل ما تلقی شود؛ چرا که اساساً صورت مسأله ما در این فرض عوض می­گردد و لذا پاسخ ایشان – اگر سخن ایشان را پاسخ تلقی کنیم – ، پاسخِ پرسش ما نخواهد بود.

 

    1. به نظر نگارنده، بنابر درون گرایی می­توان گفت که شناسا در توجیه باورهای ادراکی خویش از واقعیت گسسته نیست. هرچند این توجیه وی خطاپذیر است اما بهترین تبیینی که ما در توجیه می­توانیم دراختیار بگذاریم همین است که این باورهای ادراکی ما با واقعیت خارجی در ارتباط هستند وقتی که شروط توجیه این باورهای ادراکی را رعایت کرده باشیم. در فوق نگارنده بیان خویش را در باب شرط توجیه این باورهای تجربی بیان کرد. به نظر اگر شناسا شروط پیش گفته­ای که نگارنده در توجیه باورهای تجربی شرط کرد را محقق نماید، می ­تواند با توجیه بگوید که فلان باور ادراکی وی نشأت گرفته از واقعیت خارجی است. هرچند که امکان دارد که این باور وی حاصل از توهم و یا مغز در خمره بودن وی باشد، اما شکی نیست که باور وی به اینکه این باور وی نشأت گرفته از واقعیت خارجی است و ارتباط توجیه­ای خویش را شناسا با آن حفظ کرده است، بهترین تبیین برای این باور در صورت محقق بودن شرایط توجیه آن باور ادراکی است و شناسا دلیل خوبی برای اینکه در آن صورت فکر کند که مغز در خمره یا در توهم نیست را دارد. البته شکی نیست که ارتباط توجیه­ای وی با عالم خارج بهترین تبیین با دلیل برای شناسا در مورد این باور ادراکی است و لذا امکان اینکه این باور در واقع از واقعیت بریده باشد وجود دارد و ضرورتی درکار نیست اما این بریدگی مانع از توجیه باور وی نمی­گردد؛ چرا که بهترین شواهد وی مخصوصاً بر اساس نظریه ما در توجیه باورهای ادراکی دال بر این امراند. اگرچه این احتمال وجود دارد که وی مغزی در خمره باشد و این احساس با کامپیوتر به درون ذهن وی وارد گردیده باشد و در نتیجه با واقعیت خارجی ارتباط نداشته باشد اما شناسا در باورش مبنی بر اینکه با واقعیت خارجی در ارتباط است، از توجیه بیشتری نسبت به باور مبنی بر اینکه این باور حاصل کار یک دانشمند دیوانه است، برخوردار است؛ چرا که اولاً باور به اینکه این باور برگرفته از واقعیت خارجی است، هم سادتر است و هم از پیش فرض های کمتری- در مقابل بدیل مفروض شکاک - برخوردار است و لذا بهترین تبیینی که برای این باور است، همین است که برگرفته از خارج باشد. ثانیاً اینکه به نظر می­رسد بنابر نظریه­ای که ما در توجیه این باورهای تجربی بیان کردیم، شناسا دلیل بهتری برای اینکه موجهاً فکر کند که این باور برگرفته از واقعیت خارجی است، دارد؛ چرا که باور به اینکه بر اساس این تجربه، شناسا با واقعیت خارج در ارتباط است، در انسجام با سایر باورهای وی است اما باور به اینکه شاید این باور ادراکی بر اساس مثلاً مغز در خمره بودن وی باشد و حاصل کار یک دانشمند، چندان با دیگر باورها و شواهدی که شناسا دراختیار دارد، منسجم نیست؛ مانند اینکه شناسا باور دارد که هنوز فناوری و دانش پزشکی و پیشرفت علم بشر به حدی نرسیده است که بتواند چنان مغز انسان را در تصرف بگیرد که برای مغز وی دقیقاً دنیایی مانند دنیای ما قرار بدهد که در همه اوصاف و صفات دقیقاً مانند همین عالمی که ما در آن زندگی می­کنیم باشد به نحوی که هیچ راه تمییزی و وجه فارقی میان این دو جهان وجود نداشته باشد. علاوه بر اینکه شناسا این باور را هم دارد که تاکنون هیچ شناسایی مغز در خمره نبوده است و هیچ دانشمندی نتوانسته است به یک چنین عملی دست بزند لذا باور شناسا بر اینکه مغز در خمره نیست و این باور برگرفته از عالم خارج است، از توجیه بیشتری برخوردار است. حتی اگر فرض کنیم، مواردی همچون باور به مغز در خمره بودن نیز در انسجام با سایر باورهای شناسا در این موارد است، باز ما قبول نمی کنیم که درجه انسجام باورهای شناسا در این فرض، به درجه­ انسجام باورهای شناسا در فرض ارتباط توجیهی شناسا با واقعیت برسد.

 

پس در نتیجه درون گرا با توجه به تقریری که نگارنده از توجیه باورهای ادراکی به دست داد، به خوبی می ­تواند بگوید که به نحو موجه­ای باورهای ادراکی وی با واقعیت خارجی در ارتباط است، هرچند این ارتباط وی یقینی نیست اما بهترین تبیینی که وی با دلیل می ­تواند برای این دیدگاه خویش در برابر بدیل­های دیگر اختیار کند همین است و لذا ارتباط توجیه­ی خویش را با واقعیت حفظ کرده است. در مورد اشکال نظام­های بدیل نیز گفتیم که این اشکال نیز وضعیتی دقیقاً مانند اشکال قبلی دارد و وضع نظریه­ های درون گرا در قبال این اشکال یکسان است. با تحلیلی که ذکر کردیم، می­توانیم از منظر درون گرایان این اشکال را نیز حل کنیم. آنچنانکه می­دانیم این اشکال در صدد بود تا بگوید که امکان صدق نظام­های منسجم متعارضِ موجه­ای وجود دارد که یکی از آنها صادق است و از آنجا که این نظریات نمی ­توانند بگویند که کدام یک از این نظام­های منسجمِ متعارض احتمال صدق بیشتری دارند، این نظریات صدق رسان نیستند. اما بنابر نظریه­ نگارنده در توجیه باورهای ادراکی می­توانیم بگوییم که نظامی که واقعیت می­پنداریم احتمال صدق بیشتری نسبت به نظام­های بدیل خویش دارد و ما می­توانیم آن را برگزینیم؛ چراکه گفتیم بهترین تبیین با دلیل دال بر این نظام است و از این رو نظریه ما صدق رسان است و این اشکال بر ما وارد نیست، هرچند پاسخ ما ضروری نیست.
پیشنهادات
تحقیق حاضر تنها معطوف به مشکل جدایی در نظریه­ های انسجام صدق و توجیه بود و بالتبع این پایان نامه بخشی از سؤالات و اشکالات مربوط به نظریه انسجام گرایی را که معطوف به مشکل جدایی بوده ­اند، مورد تبیین و سنجش قرار داد. نگارنده نیک آگاه می­باشد که برخی از پاسخ­هایش به برخی از مسائل مطرح شده در پایان نامه، لزوماً نمی ­توانند پاسخ نهایی تلقی بشوند و جا دارد که به صورت مستقل به آنها پرداخته شود. بحث ها و پرسش­های زیادی راجع به نظریه انسجام گرایی وجود دارد که باید در تحقیقات بعدی مورد توجه قرار بگیرد. امیدوارم این پایان نامه بتواند کلیدِ فهمی برای ورود به مسائلِ مذکور تلقی گردد. در ذیل به برخی از مسائلی که به نظر می­رسد باید تحقیق مستقلی راجع به آنها صورت بگیرد را بیان می­کنم:

 

    1. بررسی و سنجش نظریه انسجام گرایی لورنس بونجور

 

    1. بررسی و سنجش نظریه انسجام گرایی کیث لرر

 

    1. تبیین و ارزیابی نزاع بر سر باورهای پایه از منظر انسجام گرایان و مبناگرایان

 

    1. تبیین و بررسی نزاع میان درون گرایان و برون گرایان در توجیه.

 

منابع
منابع فارسی

 

    1. اردستانی، محمد علی. (۱۳۹۲). نفس الأمر در فلسفه اسلامی. تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

 

    1. پویمن، لوئیس پی. ( ۱۳۸۷). معرفت شناسی: مقدمه­ای بر نظریه شناخت. ترجمه و تحقیق رضا محمد زاده. تهران: دانشگاه امام صادق.

 

    1. پوپر، کارل. (۱۳۶۹). جامعه باز و دشمنان آن. ترجمه عزت الله فولادوند. تهران: انتشارات خوارزمی.

 

    1. پودینه، محمد علی. (۱۳۹۱). خطا پذیری وجدانیات. ذهن. شماره پنجاه و دوم. ۳۳-۵۲٫

 

    1. زمانی، محسن. (۱۳۹۱) . آشنایی با معرفت شناسی. تهران: هرمس.

 

    1. شمس، منصور. (۱۳۸۷). آشنایی با معرفت شناسی. تهران: طرح نو.

 

مبینی، محمد علی. (۱۳۸۹) . توجیه باور: آری یا نه؟ بررسی ارای ویلیام آلستن. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
منابع انگلیسی

 

    1. Aikin, Scott F. ( 2011). Epistemology and the Regress Problem. New York& London: Routledge.

 

  1. Alcoff, Linda M. ( 2001 ) .”The Case for Coherence”. in Michael P. Lynch ( ed. ). The nature of truth : Classic and Contemporary Perspectives.( 159-182) Cambridge : The MIT Press.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...